ادبیات
به بهانۀ انتشار لوح فشردۀ «لسان الغیب» - قرائت من از دیوان حافظ
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 21 شهریور 1393 19:09
- بازدید: 5221
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره های 25962 (پنجشنبه 13 شهریور 1393) و 25968 (پنجشنبه 20 شهریور 1393)
دکتر سيّد علی موسوی گرمارودی
اشاره: آنچه در پی می آید، متن سخنرانی دکتر سيّد علی موسوی گرمارودی در نهمین گردهمایی انجمن ترویج زبان فارسی در شهرستان بجنورد است که در همین ماه شهریور برگزار شده و از سوی ایشان برای روزنامه ارسال شده است که از ایشان،کمال تشکر را داریم.
***
زمستان سال 75 آقای مهندس عامری به رهنمونی دوست دانشور فرزانه و دانشمند یگانه حضرت استاد بهاءالدین خرمشاهی نزد من آمد تا تمام غزلهای حافظ را به شیوۀ علمی قرائت کنم و او آن را بر صفحه فشرده نوری یا (دیسک) و با نام «لسان الغیب» به بازار رواج یافتۀ رایانه گسیل کند. پذیرفتم اما میدانستم که :
مشکل عشق نه در حوصلۀ دانش ماست
حلِّ این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
پس ، از استاد خرمشاهی خواستم در اختلاف قرائات و حل مشکلات و درک و دریافت حاقِّ برخی معانی در زبان حافظ آسمانی، باب مشاوره و استفاضه و استفاده از آن دوست مهربانِ بسیاردان بر روی من باز باشد. و در طی بیش از 6 ماه که من بنده قریب به 500 غزل حافظ را براساس نسخۀ قزوینی میخواندم، در هر موردی نظر اورا پرسیدم ، او از مشاوره دریغ نفرمود. یعنی:
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین دهن نادره گفتار من است
***
این گفته را به گوته شاعر حافظ شناس و حافظ دوست آلمانی نسبت داده اند که برخی کسان به کوه میمانند، هر چه به آن کوه نزدیکتر شوید شکوه و سربلندی و فراخنا و دامنۀ آن بیشتر به چشم میخورد و آشکارتر میگردد. اگر چه گوته این حرف را در مورد اشخاص زده است، من میخواهم آن را دربارۀ شعر حافظ هم بکار ببرم. در آغاز نمیپنداشتم که قرائت 495 غزل حافظ که یک عمر هم با بسیاری از آنها انس میداشتهام هزار نکتۀ باریکتر از مو در خود نهفته دارد، از شما چه پنهان ابتدا حتی گمان میکردم هیچ مشکلی نخواهم داشت؛ ولی در عمل دریافتم که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها.
بنابراین مشاوره با حافظ شناسان و استادان سخن امری ضروری بود. مثلاً در این چمن چو در آید خزان به یغمایی دو جور خوانده میشود، هم وجه مصدری، هم یای نکره و هر دو نیز درست است اما کدام بهتر است آیا می توان به ذوق یا دانش خود بسنده کرد و از افادات حافظ پژوهان استفاده نبرد؟ غیر از استاد خرمشاهی در چند مورد هم از راهنماییهای حضرت استاد دکتر شفیعی کدکنی استفاده بردم؛ مثلاً در همین مثال اخیر ایشان وجه مصدری را بهتر میدانستند؛ حضرت ایشان همچنین به تقاضای من اجازه دادند که در اشعار عربی از ترجمۀ شیوای ایشان که در انتهای دیوان حافظ به سعی سایه آمده است،در این نرم افزار استفاده شود.
همین جا بر خود فرض میدانم که از آقای مهندس محسن عامری و همکارشان خانم بنفشه محمودیان،طراحان این برنامه، سپاسگزاری کنم. به ویژه از آقای مهندس عامری که با فرهیختگی و همدلی در کمال خوشروئی و متانت و با پیگیری و کوشایی تحسین برانگیز، گاه تا نیمهشب در دفتر کار من، همراه من نه تنها در امر ضبط قرائت غزل ها نظارت فنّی داشتند؛بلکه گاهی در مراجعات علمی به فرهنگ ها وکتب برای دست یافتن به قرائت ادبی و دقیق هر کلمه ، مرا یاری کردند . دقت ها و وسواس های تا حدودی خارج از عرف مرا در قرائت هر چه دقیقتر و بهتر کلمه به کلمۀ غزلها نیز نه تنها تحمّل بلکه تشویق کردند و اصولاً توفیقی چنین سترگ و یگانه را برای من فراهم آوردند که شش ماه تمام شب و روز با حافظ آسمانی سر کنم.
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پستۀ تو سخن در شکر گرفت
خداوند بزرگ را شکر و سپاس میگویم که این توفیق را به من عنایت فرمود تا این اثرِ ناقابلِ من برای هموطنان عزیزم در حال و آینده و نیز برای همۀ پارسی زبانان و شعر دوستان در سراسر گیتی به جای ماند. و الحمدلله اولاً و اخراً.
و اینک به شرح چند و چون قرائت خود میپردازم:
نخستین دغدغهای که در آغاز کار داشتم این بود که غزلها از روی چه نسخهای خوانده شود. من خود مایل بودم که از نسخۀ غزل سرای بزرگ معاصر هوشنگ ابتهاج (سایه) مشهور به «حافظ به سعی سایه» بهره ببرم که به نظر من تاکنون نسخۀ نهایی است، در آن هنگام ایشان در آلمان سکونت داشتند، تلفنی با ایشان سخن گفتم، با بزرگواری پذیرفتند، اما چون از یکسو ایشان بر جزئیات رسمالخط نگارش نسخۀ خود در رایانه تأکید بسیار داشتند و از سوی دیگر آقای مهندس عامری قبلاً حافظ را از روی نسخۀ قزوینی با صرف هزینۀ بسیار خوشنویسی کرده بود و میخواست همان را با نسخۀ سایه هماهنگ سازد، توافقی حاصل نشد، بنابراین ناگزیر دیوان تصحیح مرحومان قزوینی و غنی، نسخۀ اساس قرائت من شد که البته نسخۀ بسیار ارزشمندی است و این حسن اضافی را هم دارد که تقریباً همگان با آن مأنوسند.
دغدغۀ دیگرم این بود که هزاران کلمهای را که حافظ در شعر خود با دقتی بسیار فراتر از ماهرترین الماس تراشان جهان به کار برده است چگونه بخوانم: با تلفظی عین یا حتیالمقدور نزدیک به همان قرائتی که در قرن هشتم، خودِ حافظ تلفظ میکرده است یا با تلفّظی که به تدریج در طی این ششصد سال در پارهای کلمات به وجود آمده است یعنی مثلاً حَجله بخوانم یا حِجله، صَدا یا صِدا، شِحنه یا شَحنه، مَلاحت یا مِلاحت، فَراوان یا فِراوان، بَخور یا بُخور، خَجالت یا خِجالت، چاكَر یا چاكِر، رَخنه یا رِخنه، شَکل یا شِکل، شَکر یا شِکر، خَلل یا خِلل، سَهی یا سُهی، آسِمان یا آسْمان، آشِنا یا آشْنا، نِزار یا نَزار، جَناب یا جِناب، فَساد یا فِساد، کافِر یا کافَر، فَشاندن یا فِشاندن، لَذّت یا لِذّت و صدها کلمۀ دیگر، به ویژه کلمات مختوم به های غیر ملفوظ، اعم از عربی یا فارسی مثل جلوه، معاینه، معامله، عشوه، سدره، کرشمه، وسمه، سُرمه و امثال آنها را باید جلوَه، معايَنه، عشوَه، سدرَه، کرشمَه، وسمَه، سُرمَه خواند چنانکه در فرهنگها آمده است یا با قرائت امروز.
در مشاوره با دکتر شفیعی کدکنی، نظر ایشان این بود که نباید زیر بار تلفظ امروز تهرانی رفت و حتیالمقدور باید همان تلفظ قرن هشتم را ملاک قرار داد و میگفتند که برخی از این تلفظهای قدیمی هم اکنون نیز در خراسان و در افغانستان و تاجیکستان رواج دارد. استاد خرمشاهی بر عکس، نظرشان این بود که آمدیم و چند قرن بعد، قرائت امروزِ ما هم از کلمات تغییر کرد؛ پس بهتر است که آیندگان بدانند در زمان ما یعنی در اوایل قرن 15 هجری قمری، مردم، حافظ را چگونه میخواندهاند.
سرانجام، هم ایشان و هم دکتر شفیعی، با حد وسطی که بنده پیشنهاد کردم، موافقت کردند. در پیشنهاد من اصل بر این است که کلمات را با تلفظ صحیح ادبی آنها و آنطور که در فرهنگ های معتبر ما مثل دهخدا و معین و برهان ضبط شده، بخوانیم و فقط چند دسته از کلمات را که تلفظ آنها با صورت ادبی فرق فاحش دارد و برخی از آنها هم، در دیوان حافظ بسیار زیاد به کار رفتهاند، استثنا کنیم. بدین ترتیب با رعایت تلفظ ادبی کلمات، زیباییهایی را که حافظ براساس تلفظهای ادبی ایجاد کرده بوده است، از بین نمیرود، پایمال نمیشود و مخفی نمیماند. مثلاً تلفظ اصلی و ادبی کلمۀ هزار چه در معنی عدد و چه در معنی بلبل، هَزار به فتح «ها» است. ما امروز وقتی آنرا به معنی عدد به کار میبریم به کسر «ها» و هِزار میگوییم. من این کلمه را همه جا هَزار خواندهام چه در معنی عدد و چه در معنی بلبل. در نتیجه در قرائت امثال این بیت :
نه من بر آن گل عارض غزل سُرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هَزارانند
ایهامی که حافظ قصد کرده بوده است، محفوظ میمانَد، در حالی که اگر به کسر بخوانیم، از دست میرود. اما رعایت تلفظ صحیح، همیشه هم نگاهبان و نگاهدار زیباییها نیست. گاهی برعکس، با انسی که حسّ شنوایی ما با تلفظ برخی کلمات دارد، تلفظ ادبی آنها بسیار زشت به گوش خواهد رسید. مثلاً اگر بخواهیم این مصراع را درست با تلفظِ ادبی آن بخوانیم، باید چنین بخوانیم:
طَيْرَۀ جَلوَۀ طوبی قد چون سرو تو باد
که با آنکه وجه صحیح قرائت آن همین است، امّا برای سامعۀ مردم امروز ما ،یک نوع تنافر دارد.
بنابراین چند دسته از کلمات را استثناء کردیم:
-دستۀ اول: تمام کلمات فارسی و عربی که مختوم به «ها» یی هستند که در تلفظ امروز ما «ها»ی غیرملفوظ به حساب میآیند؛ مثل جلوِه که در اصل جلوَه بوده، عشوِه که عشوَه بوده، کرشمِه که در اصل کرشمَه بوده و امثال آنها. این دسته از کلمات به جهت اینکه بسیار به کار رفتهاند اگر به صورت ادبی صحیح اصلی خوانده میشدند لهجۀ قرائت غزلها را به لهجۀ روستایی دگرگون میکردند، ولی یادآور شوم که تنها و تنها همان حرف ما قبل «ها» ی غیر ملفوظ را به طور قرار دادی مکسور خواندهام، بنابراین در همین کلمات اگر در تداول امروز حروف دیگری غلط خوانده میشود، من صحیح خواندهام.
-دستۀ دوم: کلمۀ خوش و تمام ترکیبات آن است مثل خوشا، خوشش، خوشی، خوشگوار و غیر آنها. تلفظ ادبی این کلمه در زمان حافظ نزدیک به خَوش بوده است. ما آن را (حدود 187 بار خود کلمۀ خوش و با ترکیباتش 247 بار) خُوش خواندهایم، نه خَوش [مگر یکی دوبار هنگامیکه قافیه بوده است.] بنده در شعر نظامی گنجوی (که در حدود 5/1 قرن قبل از حافظ میزیسته است) این کلمه را با تلفظ خُوش هم دیدهام یعنی این کلمه پیش از حافظ هم دارای دو تلفظ بوده است. نظامی در یک مورد میگوید:
یکی شب از شب نوروز خوشتر
چه شب کز روز عید اندوه كُشتر
البته همین نظامی در بیت دیگری همین کلمه را با تلفظ خَوش هم به کار برده است:
مرد فرو بسته زبان خَوش بود
آن سگ دیوانه زبان كَش بود
-دستۀسوم: کلمات عیب، عیش، عین و حیرت را هم که تلفظ ادبی و صحیح آن عَیب، عَیش، عَین و حَیرت بود با تلفظ امروزین خواندیم، همین کار را با کلمه هَجر کردیم که چند مورد در غزلهای حافظ به کار رفته است و ما آن را هِجر خواندهایم. نیز همین کار را با کلمۀ درخور ( یعنی سزاوار) کردیم با آنکه بسامد آن 6 بار هم بیشتر نبود زیرا اولاً تلفظ دقیق قدیم آن، بسیار مشکل بود و ثانیاً تلفظ نزدیک به تلفظ قدیم آن یعنی در خَور(= درخَر)؛ هم چندان زیبنده نبود.
به همین دلیل یعنی زیبنده نبودن، کلمۀ خِرمن هم که در فرهنگها برای آن دو تلفظ ذکر شده است یعنی هم خَرمن و هم خِرمن، همهجا آن را خِرمن خواندهام.
خالی از لطف نیست همینجا بگویم که حافظ بزرگوار گاهی با نوعی مراعاتالنّظیر به عمد، کلمۀ خَر را در مصراعی میگنجاند اما چنان لطیف که تا دقت نکنیم متوجه نمیشویم مثلاً در بیتی از غزل 128 میفرماید:
بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
در مصراع اول این بیت چون کلمه گاو آمده در پایان همین مصراع میگوید عشوه مخر.
شیرین کاری های پیدا و پنهان در غزلسرایی او، رعایت روانی و روائی موسیقایی کلمات و هنرمندی های بسیار دیگر در کنار حوزۀ گستردۀ معنایی و شیوۀ یگانۀ تصویرپردازی های وی، همه و همه در طول این ششصد سال تاریخ ظهور او تاکنون، چنان در ذهن و زبان مردم ما جا خوش کرده است که میتوان به جرات گفت: رواج یا کم رایج بودن بسیاری ازکلماتی که ما امروز به کار میبریم، به بسیاری یا کميِ کاربرد حافظ بستگی دارد.
اگر کلمهای را حافظ بسیار به کار برده باشد، غالباً چنین است که آن کلمه در زبان امروز ما هم صیقل خورده و جا افتاده و روا و روان و جائز است وگرنه خیر. تقریباً اغلب کلماتی که بیش از یکبار در دیوان حافظ به کار نرفتهاند، امروز رواجی در زبان ما ندارد؛ مثلاً مقراض عربی، در تمام دیوان او بیشتر از یکبار به کار نرفتهاست و لذا محجور مانده و به جای آن کلمۀ قیچی جایگزین شده. همین طور است کلمات طیره، محاکا، مُحتاله و امثال آنها. برعکس کلماتی که در دیوان او بیشتر به کار رفتهاند، امروز هم غالباً اینطور است که رواج بیشتری دارند؛ مگر آنکه معنی آنها وابستگی تاریخی به نهادی ویژه داشته بودهاند؛ مثل محتسب که 16 بار به کار رفته ولی امروز دیگر زمینۀ تاریخی آن از بین رفته است. نمیگویم این حکم، قطعی است، زیرا استقصاء کامل نکردهام؛ می توان از کتاب ارزشمند فرهنگ بسامدی واژه نمای حافظ (نوشتۀ خانم دکتر مهین دخت صدیقیان با همکاری آقای دکتر ابوطالب میرعابدینی ) کمک گرفت و جا دارد که یک نفر این تحقیق را پیگیری کندو به انجام رساند؛ به خصوص در زمینۀ صفات و افعال مرکب و ببیند که این حدس من تا چه اندازه صائب است.
- دستۀ چهارم: دسته دیگری که من از تلفظ ادبی آن در هنگام قرائت غزل های حافظ، عدول کردهام، کلمۀ «یک» است که در فرهنگها به فتح اول یعنی يَک آمده و در غزلهای حافظ بیش از 80 بار به کار رفته است.
همین جا عرض کنم که هم بای زائد یا بای حرف اضافه و هم بای زینت را که در تلفظ تاجیکی امروز هر دو به فتح خوانده میشوند، همه جا به کسر خواندهام چون اطمینان نداشتم که در زمان حافظ چگونه خوانده میشدهاند و نمیتوانستم تلفظ امروز تاجیکی را قرینهای برای تلفظ قرن هشتم بدانم.
همینطور کلمه هَجر را که قبلاً عرض کردم هِجر خوانده ام زیرا تلفظ هَجر کاملاً عربی است. در شعرهای ملمّع و عربيِ حافظ آن را همان هَجر(به فتح)، اما در شعرهای فارسی هِجر(به کسر) خواندهام. وجه ادبی هجرت و هجران هم در فرهنگ ها مکسور آمده است.
«سخن» کلمه دیگری است که اصل آن دستکم تا زمان فردوسی سَخُن(به فتحِ سین و ضمِّ خ) بوده و در غزلهای حافظ هم 84 بار به کار رفته است.
کلمات دیگری را که به صورت امروزین خواندهام کلماتی است که در رسمالخط دیوان قزوینی مُمال نوشته شده مثل طوبی، دنیی، عقبی و تقوی، هر جا که قرائت آن به وجه غیر مُمال (دنیا، عُقباو ...) لطمهای به وزن شعر نمیزد، درست یعنی غیرِ مُمال خواندهام و گرنه مُمال، مثلاً در غزل 22 (سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید)؛ ممال خواندهام چون اینجا اگر میخواستم دنیا و عقبا بخوانم، وزن خراب میشد، ولی در غزل 95 (با آنکه با همان رسمالخط نوشته شده بود) چون از جهت وزن عروضی لطمهای نمیزد، همان دنیا و عقبا خواندهام: زهی همّت که حافظ راست از دنیا و از عقبا.
- حال که صحبت از کلماتی پیش آمد که به صورت مُمال ذکر یا نوشته شدهاند از ملّمعات هم نکتهای بگویم. ملمّع یا به قول پاکستانیها «ریخته» شعری است که در آن مصراعهایی یا ابیاتی به زبان دیگری جز زبان اصلی باشد مثل ملمعات عربی و شیرازی در غزلهای حافظ. اما گاهی حافظ عبارتی عربی یا بخشی از کریمۀ قرآنی را در نیمی از یک مصراع تضمین کرده است مثل: شیوۀ جناتُ تجری تحتها الانهار داشت. این بیت در غزل 77، در نیمی از نصف یک مصراع قرار گرفته است، یعنی در بیت، غلبه با زبان فارسی است نه عربی بنابراین ما آن قسمت از این مصراع را هم که عربی است به شیوۀ فارسی خواندهایم. یعنی گفتهایم شیوۀ جنّاتِ تجری تحتها الانهار داشت (به کسر تا ی جنّات) نه شیوه جناتُ تجری تحتها الانهار ،(به ضمِّ تا ی جنّات) آنطور که در قرآن آمده.
- مطلب دیگری که باید بگویم در مورد کلمه خضر است: نام خضر در غزلیات حافظ حدود 20 بار به کار رفته؛ گاهی به ضرورت وزن، باید «ضاد» ساکن آن را هم متحرک خواند؛ در این مورد مرحوم دهخدا، هم خِضَر و هم خِضِر را تجویز کرده است و هردو را صحیح میداند. من همهجا به رعایت تناسب با حرکت قبل یعنی به جهت مکسور بودن حرف «خ» به ضرورت وزن اگر لازم بوده است ضاد ساکن خضر را متحرک بخوانم، مکسور خواندهام یعنی خِضِر تا هماهنگ با کسرۀ «خ» باشد.
در اینجا به ذکر چند نکتۀ دیگر میپردازم:
نخست این که کوشیدم در قرائت ابیات، « تکیه بر کلمات» همان کاری را انجام دهد که علائم سجاوندی در نگارش انجام می دهند. یعنی از آنجا که تنها به قرائت دقیق، آنهم براساس متن مصحح قزوینی – غنی بسنده کرده ام؛ بیهیچ گونه شرح و توضیحی. بنابراین ، فقط تکیۀ درست برحروف و کلمات راهگشای معنای درست است و برعکس هر تکیۀ نابجا، معنا را مغشوش میسازد؛ مثلاً در این بیت که:
ساقیا میده که رندی های حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
اگر بر کلمۀ « فهم » تکیهای صورت گیرد، معنی بیت طوری خواهدشد که به جای مدح صاحب قران، طعن و توهین به او خواهد بود:
ساقیا میده که رندی های حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
در این قرائت معنی چنان القا میگردد که آصف با اینکه نفهم بود، اما این بار رندی های حافظ را فهم کرد. اما در غزل 307 :
حلاّج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
باید حتماً تکیه بر کلمه حلاج باشد. زیرا میگوید شافعی هر منزلتی در فقه دارد، اهل عشق نیست. نظیر آنچه مولوی می فرماید: عشق را بوحنیفه درک نکرد.
حلاج است که بر سر دار این مطلب را خوب بیان میکند، نه شافعی. حال اگر این بیت را بدون تکیه بر حلاج بخوانیم، این معنا مغشوش میشود.
همینجا باید بگویم که ابیات موقوف المعانی را هم با همین انگیزه، یعنی دریافت بهتر معنا، کوشیدهام با تکیه بر آخر ابیات بخوانم. مثلاً
چو بر در تو من بینوای بی زر و زور
به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول ،
کجا روم ،چه کنم ،چاره از کجا جویم
که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
موقوف المعانی ، چنان که از این اصطلاح پیداست ، یعنی تمام شدن معنايِ یک بیت ، موقوف به بیت یا ابیات بعد ، باشد. این از عیوب معنوی شعر است و شعرای بزرگی چون حافظ ، بسیار کم به دام آن افتاده اند.
از چند موردی که حافظ در یک بیت ، ناگزیر به معنای موقوف تن در داده، اغلب در بیت بعد معنا کامل شده و به بیت سوم و چهارم نکشیده است و مواردی مثل غزل 293 با مطلع:
بامدادان که زخلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع، الخ ...
بسیار نادر است که معنا در بیت چهارم به کمال میرسد.
-نکتۀ دیگر در مورد برخی قوافی در غزلهاست، بیگمان کسی به بزرگی و استادی حافظ، در قافیه اشتباه نمیکند. بنابراین اگر در غزل 127 میخوانیم که: شیوۀ حور و پری گرچه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد،یا در غزل 113 :
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طُرّۀ فلانی داد
یا در غزل 248 :
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم ،راحت جانی به من آر
ممکن است امروز اندکی ناپسند به نظر آید اما باید یقین کرد که در زمان حافظ فلان با یاء نکره معنای زیباتری میداشته است.
حال که سخن از قافیه رفت یادآور شوم که به ضرورت وزن چه در بین مصاریع و ابیات و چه در قافیه، کلماتی چون بِنْگر، بِشْنو، مَفْروش، بُگْسِل، هر جا لازم بوده است بِنِگر، بِشِنو، مَفُروش، بِگُسِل خوانده شده. به عکس کلمۀ بُگْماشتیم در غزل 369 به قیاس بُگشاید به ضم باء خوانده شد.
یا این مثال ها خواستم یادآور شوم که حتیالمقدور کوشیدهام با تکیه بر حروف و کلمات به درک سریعتر و صحیح تر معنا به شنونده کمک کنم. طبعاً این کوشش تا حدی است که امکان داشته است، و گرنه با هیچ قرائتی نمی توان از زیباییهای پنهان و پوشیده و باریک و تاریکی که در هر مصراع و بیتِ حافظ رخ پوشانده است، نقاب برگرفت. مثلاً در این بیت:
به جبر خاطر ما کوش کین کلاه نمد
بسا شکست که با افسر شهی آورد
نخستین معنی جبر در فرهنگها بستن استخوان شکسته است. با کدام قرائت به شنوندهای که این نکته را در معنای جبر، از پیش نمیداند، زیبایی و تناسب کاربرد کلمه شکست در مصراع دوم را میتوان منتقل کرد؟!
یا در بیت:
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش زطرّۀ تو به مضراب میزدم
مضراب هم به معنی آلت صید مرغ و هم به معنی زخمه است و هم اینکه به مضراب زدن یعنی گرفتار کردن و هم اینکه زخمه، شکلاً شبیه طرّه است و جنساً به گفتۀ برخی موسیقیدانان امروز و معاصر ما، آنرا از شاخ گوزن میتراشیدهاند و چند شبکه ارتباط معنایی و لفظی دیگر که در این دو مصراع دیده میشود و هیچ یک را با صِرفِ قرائت نمی توان ارائه و القاء کرد. به طریق اولی دیدگاههای شخصی من در مورد برخی کلمات یا ترکیبات یا مصاریع بر شنونده پوشیده خواهد ماند، مگر آنکه من در کتابی، مقالهای و جایی دیگر به این نکتهها بعداً اشاره کنم. مثلاً با آنکه مشهور است که شعرای متقدم قلب را به معنای دل به کار نمیبردهاند، من چند جا در حافظ دیدهام؛ ازجمله در غزل 424 که قلب را دقیقاً به معنای دل به کار برده است بدون ایهام:
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
یا با استناد به بیت دوم از غزل 212، بنده برآنم که شاهد چنین نیست که در قرن هشتم تنها بر معشوق مذکر اطلاق میشده باشد. آنطور که برخی گمان کردهاند، بلکه حافظ بزرگوار در این بیت برای معشوق مؤنّث به کار برده است:
از سرِ مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود
که میدانیم تنها معشوق مؤنث را میتوان طلاق داد یا در طلاق به او رجوع کرد.
نکتۀ دیگری که لازمست یادآوری کنم، این است که من در قرائت به هیچ روی سلیقه را دخالت ندادهام و درست مانند متن موجود مرحومان قزوینی و غنی قرائت کردهام ؛هر چند که در مواردی ذوق شعری من اقتضای دیگری داشت.
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه باز کشید
ذوق من، خمیده گشت را به جای شکسته گشت می پسندید؛ زیرا علاوه بر اینکه هلال شکسته نیست و خمیده است، در مصراع دوم هم کمان ابروی یار قرینه بر همین خمیده بودن است، نه شکسته بودن. اما چون متن این بود، ما همین را خواندیم.
در مواردی که خود قزوینی نسخه بدل بهتر در زیر نویس داده بود و یا من خود با تفحص در نسخههای قابل اعتنا و قابل استناد ، گونۀ بهتری دیدم، دو گونه خواندهام. یعنی هم ،آن بیت را براساس متن قزوینی قرائت کردهام، هم به گونهای که در نسخههای دیگر آمده است و به نظر بهتر میرسید. مثلاً در غزل445
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مکن هر آنچه توانی که جای آن داری
خود قزوینی در زیرنویس در چهار نسخۀ دیگر، « بکن هر آنچه توانی » ارائه فرموده بودند، منهم دو وجه خواندهام.
هم مکن که معنایی از آن به دست نمیآمد و هم بکن که در زیر نویس در چهار نسخه ارائه شده بود و بیت را معنیدار میکرد. یا در بیت:
نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
خود قزوینی در زیر نویس چیزی نداشت. اما ذوق من نمیتوانست بپذیرد که حافظ که از الف قامتِ معشوق خود سخن میگوید، آن را با کلمهای مثل یار بیان نکند که در نوشتن هم الف دارد. یعنی به جای آنکه بگوید: «نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست». به نظر من حافظ گفته است یا دستکم بعداً تصحیح کرده بوده است که: نیست در لوح دلم جز الف قامت یار.
بنابراین، از نسخه شناس بزرگ حافظ، دوست گرانقدر استاد دکتر سلیم نیساری تلفنی کمک خواستم و به ایشان گفتم که در نسخۀ خلخالی تصحیح استاد خرمشاهی در زیر نویس دو نسخه کاف و پ یافتهام که اولی مورخ 825 است و در ترکیه نگهداری میشود و دومی مورخ 893 و در پنجاب، که این مصراع را قامت یار نوشته است؛ آیا شما نسخۀ دیگری سراغ دارید که به جای دوست کلمۀ یار به کار برده باشد و نسخۀ قابل اعتنایی هم باشد؟
ایشان فرمودند که از نسخههای قابل اعتنای دیگر نسخۀ کتابخانۀ حاج حسین آقا ملک است به تاریخ 898. بنابراین این بیت رابا آرامش خاطر به دو وجه خواندم، اول به وجهی که در متن قزوینی- غنی آمده بود و بعد به وجهی که در این سه نسخه آمده است.
همین جا بگویم که نسخۀ قزوینی- غنی غلطهای چاپی هم بسیار دارد. و حتی چنان که برخی یادآور شدهاند، از سهوهای غیر چاپی هم خالی نیست. برخی از غلطهای چاپی را در پایان کتاب یادآور شدهاند و چاپ کردهاند، اما بسیاری از آنها در درستنامه آخر کتاب هم نیامده است؛ مثلاً به تلخی كُشت در غزل 120 سطر آخر به تلخی گشت آمده است یا غزل 134 باید به ترتیبی که قزوینی دقیقاً در قافیه با حروف تهجی رعایت کرده، چهار صفحه جلوتر و در جای غزل 138 چاپ میشد.
نیز غزل های 424 و 422 که خود مرحوم قزوینی به جهت رسمالخط ویژه نسخههای اساس خویش در زمرۀ غزلهایی که قافیۀهاء دارند، آورده است و باید در جای خود یعنی در قافیه یاء آورده میشد که ما آوردیم. در صفحۀ 164 ، در غزل 133 زانچ آستین، زانچه آستین تحریر شده که یقیناً غلط است زیرا وزن را مغشوش میکند.
یا گلهها را در غزل 351 به صورت گلها تحریر کرده است(در نشر اســاطیر،چــاپ چهارم،تهران،1374،تصحیح شده است) دانه ها را در غزل 468 به صورت دانها نوشته است. ،( درنشر اساطیر،چاپ چهارم،تهران،1374،تصحیح شده است) .
در غزل 100« به باد می دهدم» ، «به باد می دهد هم» تحریر شده یعنی محرر ارجمند آن، مرحوم روانشاد زرّین خط با وجود خط زرّینی که دارد گاهی یک یا حتی دو حرف از یک کلمه را اصلاً تحریر نکرده و در جای دیگر مواردی یافته میشود که حرفی زائد بر کلمه نگاشته است.
-یاد موردی افتادم که ندانم کجا دیدهام در کتاب (شاید در نوشتههای جاحظ دیده باشم) که مردی اهل لغت یا به تعبیر امروزی ها زبانشناس به کسی از قبائل عرب رسید که مشهوربود آن قبیله قاف را غین و غین را قاف تلفظ میکردند. مثلاً به جای قل هو الله احد میگفت غل هو الله احد. و به جای لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک میگفت لاتجعل یدک مــقلوله الی عنـغک. از او پرسید آیا این شایعه در مورد افراد قبیلۀ شما درست است؟ او بی درنگ پاسخ داد: استقفرالله. من غال هذا؟!
واقعاً در نسخۀ چاپ زوّار و به خط بسیار زیبای روانشاد حسن زرّین خط، این مشکل گاهی به همین صورت به چشم میخورد.
به همین جهت من در مواردی که شبهۀ اشتباه در تحریر میرفت، شعر مورد نظر را، دو نوع خواندهام.
اول به صورتی که تحریر شده بود، دوم به وجهی که گمان میکردم درست یا حتی درستتر است.
مثلاً در غزل 60 مصراع نخست از بیت اول، آن پیک نامور که رسید از دیار دوست را پیک نامهور هم خواندهام. یا در غزل 382
گرچه تب استخوان من کرد زمهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
«گرچه» معنای مُحَصلی ندارد، لذا آن را «گرچو» هم خواندهام، به اعتبار اینکه شاید یکی از اغلاط فراوانی باشد که از لغزش دستِ محرر به جا مانده است.
یا در غزل 413 بیت سوم:
این دود بین که نامۀ من شد سیاه از او را «این دوده بین» هم خواندهام.
در غزل 340 کلمۀ راوق یا راوَگ را که به فتح واو است و به شراب صاف و لطیف می گفتهاند و به ضم یعنی راوق یا راووق به ظرف شراب یا شراب صاف کن؛ به هر دو وجه خواندهام
من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم
چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشم،
باید به دو وجه میخواندم. به خصوص که حافظ در غزلی دیگر به معنايِ وجه اول آن در بیتی اشاره دارد:
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صافِ این سرخم جمله دردی آمیزاست
با پوزش از اطالۀ کلام، آخرین نکتهای را که باید یادآوری کنم، در مورد حدود 60 بیتی است که در مجموع غزلهای حافظ به دو وجه خوانده میشود؛ مثلاً :
در غزل 41: سپهرِ بر شده پرویزنی است خون افشان ،
یا :
سپهر، بر شده پرویزنی است خون افشان
در غزل 38: در هجر تو گر چشم مرا آبِ روان است
یا :
در هجر تو گر چشم مرا آب، روان است
در غزل 44:
خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ
نگاهدار که قَلاّب شهر صّراف است
یا :
قُلاّبِ شهر صّراف است
در غزل 106: در این چمن چو در آید خزان به یغمایی
یا :
به یغمایی با یای نکره
در غزلهای 104 و 352: چون کلمه بِتا مخفف بهل تا نیز میتواند بود و بُتا هم خوانده میشود، هر دو را خواندهام؛یعنی هر دو وجه را: بِتا چون غمزهات ناوک فشاند
یا : بُتا چون غمزهات ناوک فشاند.
خاک کویت زحمت ما بر نتابد بیش از این
لطف ها کردی بتِا تخفیف زحمت می کنم
یا :
بُتا تخفیف زحمت می کنم.
یا در غزل 260:
«از طعنۀ رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر بُرند مرا در دهان گاز
یا :
بَرند مرا در دهان گاز. گاز همان گاز انبر امروز ماست. سعدی هم این را با همین معنی به کار برده است
اگــر خــردۀ زر ز دنـــدان گـــاز
بیفتد به شمعش بجویند باز
باری، قرار نیست که تمام حدود شصت مورد قرائت دو وجهی را اینجا بازگو کنم.
در اینکه کدام وجه بهتر بوده است و راجح است و کدام وجه مرجوح، قرار بر این نهادم که وجه راجح را نخست بخوانم و وجه مرجوح را بعد از آن.
از دراز شدن سخن پوزش میخواهم؛ یادآور میشوم که با تمام تلاشی که کردهام، بیگمان خالی از سهو و لغزش نیست.
امیدم آن است که سخن سنجان آگاه، مرا به طریقی از لغزش ها با خبر کنند تا اگر ممکن شود تدارک کنم؛ اما این قدر هست که من تلاش خود را کردهام و اگر چه گلبن حسن حافظ خود دل افروز بود، من هم دم همّت بر او بگماشتم.... و الحمدلله.