شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان همایش حافظ به روایت ادب و هنر امروز - روز نخست

نام‌آوران ایرانی

همایش حافظ به روایت ادب و هنر امروز - روز نخست

برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب


گزارش روز نخست همایش حافظ به روایت ادب و هنر امروز.

هادی مشهدی: بیستم مهرماه روز بزرگداشت‌داشت لسان‌الغیب حافظ شیرازی است. حافظ را می‌توان رفیق گرمابه و گلستان ایرانیان تلقی کرد، بدون اغراق می‌توان تاکید کرد  خانه‌ای در ایران نیست که دیوان او را بر طاقچه نداشته باشد و می‌توان گفت ایرانی سال تازه‌اش را بدون او آغاز نمی‌کند. انس ایرانیان با حافظ روز به روز فزونی می‌یابد و غزل روان او بیشتر در لایه‌های زیرین زندگی‌شان رسوخ می‌کند. این همه دلایلی اندک هستند برای تقلا بر شناخت روز افزون او.

سه شنبه هجدهم مهر، مرکز فرهنگی شهر کتاب، میزبان تعداد قابل توجهی از صاحب نظران در حوزه‌های مختلف هنری بود، تا ایشان حافظ را به روایت هنر و ادب بازگویند. بهاءالدین خرمشاهی، خسرو سینایی، محمد شمس لنگرودی، محمدرضا اصلانی، سیدعلی موسوی گرمارودی، حافظ موسوی، فرزاد ادیبی، کوروش کمالی سروستانی، علی‌اصغر محمدخانی از دیدگاه‌های مختلف از حافظ گفتند. این همایش در دور روز متوالی برگزار می‌شود.


حافظ ما را به چه می‌خواند؟
علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، در آغاز همایش در باب تاثیر حافظ بر ادب و فرهنگ ایرانی گفت: چه رمز و رازی در شعر حافظ نهفته است که قرن‌هاست پیوسته و آهسته در جان‌ها و روان‌های انسان‌ها نفوذ کرده است و فارسی‌زبانان سعی می‌کنند به ذهن و زبان و معانی و بیان و زمانه و زمینه و ذات و صفات و هنر و حیات و شعر و شخصیت حافظ پی ببرند و هنوز بسیاری از این وجوه برایمان ناشناخته باقی مانده است؟ حافظ با واژه چه کرده است که هنوز شعر او پرمعنی‌ترین نمونه‌ی شعر فارسی است و همه‌ی مردم از هر جنس و گروهی از شعر او لذت می‌برند و شامگاهان و بامدادان با شعر او مانوس‌اند و کشاورز، روشنفکر، هنرمند، خانه‌دار، بازاری، دانشجو، شاعر، نویسنده و محقق و فیلسوف تلاش می‌کنند تا معانی تازه‌ای از شعر حافظ برایشان کشف شود؟ سر اعتلا و عظمت حافظ در چیست که هیچ‌گاه مخاطب شعر او کم نشده است و کمترین عصری است که منتقدان سرسخت داشته باشد؟

وی افزود: فیلسوف در جست‌وجوی اندیشه‌های فلسفی اوست؛ متکلم به دنبال روشن کردن اندیشه‌های کلامی است؛ زبان‌شناس در جست‌وجوی جادوی واژه‌ی اوست؛ هنرمند به دنبال کشف آفرینش زیبایی و بهره‌ی هنری از غزل اوست؛ قرآن‌پژوه از جلوه‌های آیات الهی در شعر او سخن می‌گوید؛ عارف از عرفان حافظ دم می‌زند و شگفت آن‌که تمامی انسان‌ها از هر مشرب و مسلکی او را هم مشرب خود می‌خوانند. شعر حافظ، ما را به چه می‌خواند، شعرش ما را به درس‌ قرآن فرامی‌خواند، به بلاغت، به هنر، به فلسفه، به رندی، به عاشقی، به عرفان، به سعادت، به فکر و ذکر و حرف و حکمت دعوت می‌کند و این رمز و راز ماندگاری شعر اوست.


رویارو با کاهش
کمالی سروستانی ضمن خیرمقدم به حضار، آمار و ارقام مربوط به چاپ نسخ دیوان حافظ و هم‌چنین تفسیر‌ها و دیگر عناوین در ارتباط با حافظ در سال نود را به اطلاع مدعوین رساند: حافظ پژوهی، تدوین و تصحیح دیوان، شرح، شناخت و نقد آن از روزگار گلندام تا امروز فراز و نشیب‌های فراوانی داشته است. کارنامه‌ی حافظ پژوهی در سال نود، به میزان سال قبل کمی کاهش یافته است. در سال گذشته ۲۲۵ عنوان کتاب در ارتباط با حافظ چاپ شده است. از این میان صد و دو عنوان با تیراژ ۲۶۸ هزار نسخه به دیوان، برگزیده‌ی دیوان و یا ترجمه‌های آن اختصاص داشته است. پنجاه و پنج عنوان در شمارگان۱۱۸ هزار نسخه در چاپ اول و چهل و هفت عنوان در شمارگان ۱۵۰ هزار نسخه در چاپ مجدد، منتشر شده است. مجموعه‌ی کتاب‌های درباره‌ی حافظ شامل نقد، معرفی و شرح، پنجاه و یک عنوان در چاپ اول و بیست و یک عنوان در چاپ مجدد و در مجموع هفتاد و دو عنوان بوده است. کل تیراژی که با نام حافظ منتشر شده است، در فال‌نامه ۱۷۸هزار نسخه و در جمع ۶۱۰ هزار نسخه بوده است.


چگالی بی‌سابقه‌ی معنا
خرمشاهی ضمن تاکید بر شخصیت چند وجهی حافظ، خاطرنشان کرد که در خصوص هر یک از آن وجوه می‌توان مباحثی طولانی عرضه کرد. وی در شرح فهرست‌وار برخی از آن‌ها گفت: به اعتقاد من حافظ بزرگ‌ترین متفکر ماست؛ خواهند گفت ملاصدرا و ابن سینا و خیام را هم داریم، برخی حافظ را ذیل بر خیام دانسته‌اند در این رابطه باید گفت که او یک مضمون بزرگ دارد که بسیار زیبا بیان کرده است، مضمونی اندوهگین در ارتباط با مرگ؛ حافظ هم همین اندوه را دارد، ولی بسیار شیرین بیان کرده است، شور زندگی در او بیداد می‌کند. هیچ‌کس به انداره‌ی او فرصت ثبت حیات را غنیمت نشمرده است.
وی در شرح دیگر ویژگی حافظ گفت: او فقط ادیب نیست، تمامی ذهن او را ادبی‌زدگی اشغال نکرده است، به دنبال لفاظی نبوده است. او ادب پژوه و بلاغی و قرآن‌شناس بوده است. قرائت‌های مختلف و دگرخوانی‌های قرآن را به خوبی می‌شناخته است، به احتمال مفسر هم بوده است. استفاده از مضامین قرآنی در شعر حافظ بسیار دیده می‌شود. از این رو من بر این تاکید دارم که قرآن‌شناسی مقدمه‌ی حافظ‌شناسی است، اگر قرآن را نشناسیم، ادبیات فارسی و عربی بر ما مکشوف نمی‌شود. دانستن قرآن مفتاح بزرگ ادبیات و عرفان قدیم است.
آشنایی به هنر دیگر ضلع وجودی حافظ است. خرمشاهی در این رابطه گفت: او کلام زیبا می‌آفریدآن‌چنان که امروز ما معتقدیم موسیقی می‌دانست. باستانی پاریزی مقاله‌ی مفصلی در این ارتباط نوشته و این فرض را اثبات کرده است. از دیگر ویژگی‌های حافظ می‌توان به متکلم بودنش اشاره کرد. علم کلام اشعری را می‌دانست، اندکی هم به اشعری‌گری اعتقاد داشت و البته گرایش‌هایی هم به معتزله؛ این‌ها همه‌ی وجوه و اضلاع او هستند. علاوه بر این‌ها بلاغت هم می‌دانست.
خرمشاهی بر روشن‌فکر بودن حافظ به معنایی مشابه آن‌چه امروز از این واژه بر می‌آید، تاکید کرد: برخی روشنفکری و برخی مفاهیم مشابه را خاص امروز می‌دانند و نسبت آن‌ها را به قدما غلط می‌پندارند. اما می‌توان او را به این اعتبار که بسیار چیز‌ها می‌دانست، مسئول، معترض و آگاه به علوم زمانه‌ی خویش بود روشن‌فکر خواند. دیگر این‌که حافظ بسیار معناگرا بوده است. این چگالی و فراوانی معنا در بافت شعر او در شعر عرب و شعر فارسی بی‌سابقه است. استقلال در ابیات غزل امکان انقلاب در غزل را برای او مهیا کرده است.
وی ادامه داد: حافظ منتقد و حتا اصلاح‌گر اجتماعی بوده است، او نه تنها جامعه‌ی زمان خود را اصلاح کرده است، بلکه برای اصلاح زمانه‌های دیگر هم کوشیده است. شفیعی معتقد است که تمام طنزهای حافظ، متوجه مسائل دینی است، من معتقدم که این گونه نیست. در پاسخ به او نزدیک به هفتاد بیت مثال آوردم که طنز است اما ربطی به دین ندارد. باری او هنرمند به معنای امروزین کلمه است. بسیاری از شعرای قدیم هنرمند نبودند، ادیب، عروضی، قافیه‌شناس و بلاغت‌شناس بودند، نظمی می‌گفتند و شعر می‌نامیدندش. دیگر ویژگی او این است که از دیگران استفاده کرده است. هیچ‌کس در تاریخ شعر فارسی به اندازه‌ی او این اتفاق را صورت نداده است. قولی هست که در نقل مضامین، شعر را متعلق به کسی می‌داند که آن مضمون را به بهترین شکل عنوان کرده باشد. بدون مبالغه، مضمونی را ندیدم که حافظ از دیگری گرفته باشد و بهتر از او نگفته باشد.
خرمشاهی در انتها با تاکید بر انقلاب حافظ در غزل و بیان معانی زندگی در آن قالب گفت: مضمون، رابطه‌ی درون شعری دارد، اما حافظ معناگراست، به نظر من ما متفکری هنر اندیش‌تر از او در تاریخ ادبیات‌مان نداریم. او یک چند ضلعی متفاوت است، به همین جهت هم شعرش متفاوت است.


حیرت حافظانه
سینایی ضمن بازگویی نقل قولی مبنی بر عدم ارتباط سینما و شعر موضوع بحث خود را «ارتباط تنگاتنگ، شعر، سینما و هنرهای دیگر با یکدیگر» عنوان کرد و در این خصوص سخنان خود را آغاز کرد: در محدوده‌ی فرهنگ‌هایی که کم و بیش شناخته‌ام، برای من، سه اوج دست‌نیافتنی وجود دارد: در موسیقی: یوهان سباستین باخ؛ در هنرهای تجسمی: میکل آنژ و در شعر خواجه شمس‌الدین حافظ. دانشجو که بودم گاهی برای فرار از سوز سرمای زمستانی شهر وین به کلیسایی که سر راهم بود پناه می‌بردم و ساعتی در آن‌جا می‌نشستم. غالبا کسی در آن‌جا آثاری از یوهان سباستین باخ را با ساز ارگ تمرین می‌کرد. آن موسیقی در آن خلوت و تنهایی کلیسا، چنان مرا به عالمی روحانی نزدیک می‌کرد که مولانا، شوریده‌ترین شاعر بزرگ‌مان را می‌کردم که می‌گوید: مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم.
وی ادامه داد: وقتی به تندیس‌های میکل آنژ نگاه می‌کنم، وقتی که مجسمه‌های «داوود» یا «ترحم» را می‌بینم، بی‌اختیار در برابر عظمت، تناسب و در عین حال ظرافت وجود انسان، سر تعظیم فرود می‌آورم و خود را در مقابل انسان بودن مسئول می‌بینم و باور می‌کنم که اجازه ندارم حقیر باشم. برای من فردوسی نماد حماسه و بزرگی‌ست، سعدی نماد خرد و جهاندیدگی‌ و مولانا نماد رهایی و شوریدگی. اما دوستی دارم که می‌دانم دوست بسیاری از شما نیز هست. نامش شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسان‌الغیب است. شاعر و پژوهشگر فرزانه و فروتن.
سینایی، در جمله‌ای به نقل از خسرو شافعی، انس با حافظ را توصیف کرد: «زبانش آن‌چنان ساده و آشناست که گویی ترانه‌اش را از عهد گهواره شنیده‌ای، آن‌چنان با رمز و معما می‌گوید که پنداری پیامی است که از کهکشان‌های دور می‌رسد!»
نوجوان که بودم من هم به جرگه‌ی بی‌شمار مریدان خواجه شمس‌الدین پیوستم. در‌‌ همان سال‌های نوجوانی روزی تفالی زدم و از او پرسیدم: «خواجه من عاقبت به جایی می‌رسم؟!» خواجه با مهربانی به من جواب داد: مژده‌ای دل که مسیحا نفسی می‌آید/ که زانفاس خوشش بوی کسی می‌آید. امیدی که آن روز دوستم به من بخشید، آن‌قدر تکانم داد که هنوز هم پس از نزدیک به شصت سال، برای تحقق گفته‌اش می‌کوشم تا نزد او شرمنده نشوم. گرچه طی سال‌ها خیام بزرگ را هم باور کرده‌ام که گفت: سرتاسر آفاق دویدی، هیچ است/ و آن نیز که در خانه خزیدی، هیچ است. و بالاخره این‌که: «ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز»
وی در شرح ارتباط سینما شعر گفت: اگر شاعر باشی، شعر در ذهن تو شکل می‌گیرد. بقیه‌ی آن‌چه برای انتقال ذهن و احساس‌ات به دیگران به کار می‌گیری، ابزار کار توست: کلام، اصوات، نقش‌ها و رنگ‌ها و بالاخره ترکیب همه‌ی این‌ها در یکدیگر. یعنی آن‌چه که برای انتقال شعری که در ذهن است به مخاطب به کار می‌رود، فقط ابزار است. فلینی، سینماگری که بسیار مورد علاقه‌ی من است، می‌گوید: «من از آن کارگردان‌های سینما نیستم که حرکات دوربین را قبلا تعیین می‌کنند. چون آن‌ها به طور طبیعی شکل می‌گیرند. همه چیز به قدرت تخیل مربوط می‌شود. من فیلم را در ذهن آماده دارم؛ فقط سعی می‌کنم آن را بسازم.» و مگر می‌توان بدون قدرت تخیل شاعر بود؟!
سینایی، مشروط به پذیرش این اصل که قدرت خلاق تخیل شاعر را می‌سازد، بر این اصل تاکید کرد که در این‌صورت، دیگر ابزار انتقال آن تخیل خلاق اهمیت ندارد. وی تاکید کرد: او به احتمال زیاد ابزاری را انتخاب می‌کند که بر آن تسلط بیشتری دارد. شاعر امروز، حتا در جایی که کلمات را به عنوان ابزار بیان ذهنیت‌اش به کار می‌گیرد؛ در بسیاری موارد دیگر در بند وزن و قافیه نیست. یک ذهنیت شاعرانه‌ی خلاق می‌تواند حتا «روش نثر» را در داستانی به کار برد و حاصل کار شاعرانه خواهد بود. بوف کور مصادق روشنی در تایید این ادعاست. «... شب پاورچین، پاورچین می‌رفت. گویا به اندازه‌ی کافی خستگی در گروه بود. صداهای دوردست خفیف به گوش می‌رسید؛ شاید یک مرغ یا یک پرنده‌ی رهگذری خواب می‌دید، شاید گیاه‌ها می‌رویید.»
وی تاکید کرد: بپذیریم که نوع ابزار و چگونگی به کارگیری آن، شعر را نمی‌سازد. بلکه ذهن شاعر است که اثری شاعرانه را خلق می‌کند. پس می‌توانیم کلام منظوم یا غیرمنظوم شاعرانه، موسیقی شاعرانه، نقاشی شاعرانه، و بالاخره سینمای شاعرانه داشته باشیم و یادمان باشد که شاعرانه بودن به معنای رمانتیک و سانتی‌مانتال بودن نیست. ریشه‌ی اصلی شاعرانگی در تخیل خلاق است که در محدوده‌ی وسیعی از حماسه تا غزل و بالاخره تا شعر آزاد و سپید حرکت می‌کند و در مواردی از ظاهرا پیش‌پاافتاده‌ترین پدیده‌ها الهام می‌گیرد و با معمولیترین کلمات و جملات از آن‌ها، شعر واقعی می‌سازد.
وی ضمن بیان مصادیقی متعدد با همین کارکرد از فروغ، سهراب سپهری، اخوان ثالث و شاملو، مباحث خود را ادامه داد: اگر ابزارت کلام باشد می‌شود آن‌چه شعر نامیده شده؛ اگر اصوات باشند می‌شود موسیقی؛ اگر اشکال و رنگ‌ها باشند می‌شود نقاشی... اما امروز ابزاری هست که شاعر می‌تواند در آن با ترکیب ابزارهایی که ذکر شد در یکدیگر، شعری را که در ذهن دارد به مخاطب منتقل کند: یعنی از طریق کلمات، اصوات، اشکال و رنگ‌ها به طور هم‌زمان، یا در کنار یکدیگر و آن سینماست. پس شعر در کلام و در سینما نه تنها با هم غریبه نیستند؛ بلکه فقط ابزار انتقالشان از ذهن شاعر به مخاطب متفاوت است.
سینایی در ادامه شرح تفاوت‌های میان خلاقیت و مهارت را ضروری دانست: می‌توان در کاربرد ابزارهای بیان شاعرانه مهارت داشت اما اگر این مهارت بر خلاقیت ذهن متکی نباشد بر مخاطب تاثیری گذرا خواهد داشت و بر عکس اگر خلاقیت شاعرانه‌ی ذهنی بر کاربرد ابزار‌ها مسلط نباشد؛ حاصل کار دچار تزلزل می‌شود. چگونه هنرمند درون را بیدار کنیم؟ و این‌جاست که باز سر تعظیم در مقابل حافظ بزرگ فرود می‌آورم. او در اوج خلاقیت شاعرانه‌ی ذهنی، آن‌چنان در کاربرد کلمات، مهارت دارد و آن‌چنان کلمات را در اوج ابهام و ایهام و ظرافت و رندی و شیطنت چون یک توری بسیار ظریف در هم می‌بافد که طی همه‌ی عمر مرا مبهوت کرده است! گرچه به قول صائب: با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بی‌کسی/ شد ریشه‌ریشه دامنم از خار استدلال‌ها.
و یک عمر کوشیدم تا ظاهرا تفکر و منشی عاقلانه داشته باشم، اما غالبا حافظ با من کاری کرد که نه فقط ساعت‌ها و روز‌ها بلکه سال‌ها حیرت‌زده ماندم.

 

گر خود نمی‌پسندی...!

شمس لنگرودی، بر دو نوع رویکرد رایج در ادبیات ایران تاکید کرد: رویکرد بدبینانه و دیگر رویکرد شادجویانه. حافظ می‌گوید: تو را زکنگره‌ی عرش می‌زنند صفیر/ ندانمت در این دامگه چه افتادست. اما در مقابل، کلیم کاشانی می‌گوید: تیره روزی نیست امروزی که تدبیرش کنم/ این سیه روزی مداد خامه تقدیر بود. رویکرد مصیبت‌زا و توام با بدبختی و گرفتاری گویا متداول‌تر است و به نظر می‌رسد به محیط اطراف ارتباط ندارد، بلکه با نوع برخورد آدمی با زندگی در ارتباط است.
وی جزئیات این رویکرد‌ها را در گستره‌ی ادبیات ایران بررسی و تبیین کرد: برخورد شادخو در ادبیات ما اقسام مختلف دارد، مولوی و آن‌ها که کنش عرفانی دارند، شادی را در بازگشت به سوی حق می‌دانند، چراکه معتقدند ما از اوییم، در محضر او زیست می‌کنیم و به او باز خواهیم گشت. از این بابت باید شاد بود و تنها کسی می‌تواند شاد باشد که چنین عقیده‌ای داشته باشد. رویکرد دیگر با نوع نگاه خیام تعریف می‌شود. او از مرگ می‌هراسد و از این بابت بر شادی تاکید می‌کند. و اما حافظ؛ با اتکا به زندگی، رویکرد شادجویانه دارد. او از برای چیزی که دارد خوشحال است. حافظ این گونه بر ذهن من اثر گذاشت.
وی تاکید کرد: برخلاف انواع دیگر، در شعر حافظ یک واقع بینی موجود است. «گر خود نمی‌پسندی تغییر کن قضا را.» این تغییر، در ذهن من باعث شد که به مرور سعی کنم حرکت به این جهت داشته باشم. در هنر چند جریان وجود دارد: یک، آن دسته از هنر‌ها که در راس جامعه به وجود می‌آیند، یعنی نخبگان و متخصصان آن را به وجود می‌آورند و تنها برای آن‌هاست. این دست آثار در‌‌ همان راس باقی می‌مانند و ارتباطی با بدنه‌ی جامعه نخواهند داشت. دوم هنرهایی که در بدنه اتفاق می‌افتند و  تمام می‌شود و سوم هنری‌هایی که در راس به وجود می‌آیند، اما آرام آرام به بدنه‌ی جامعه تسری می‌یابند. این ساختار در شعر حافظ وجود دارد، بلافاصله ارتباط برقرار می‌کند، اما به سادگی گشودنی نیست. چرایی این امر برای من  مهم بود. به نظر می‌رسد، رسانگی، ایهام و شیرینی کلام بسیار مهم است.


جهان حافظ، جهان رنگ‌ها

اصلانی در ابتدای سخنان خود بر وجوه مختلف جوهره‌ی حافظ اشاره کرد و گفت: حافظ جهان را رنگین تصویر می‌کند، از این جهت آن را به امر متخیل تبدیل می‌کند. نه به این معنا که او تنها خیال خلاق دارد، بلکه جهان در درون یک خیال خلاق رنگین می‌شود، جهان او جهان رنگ‌هاست، جهانی‌ست که خود را خلق می‌کند، به همین جهت حافظ هم جزئی از جهان است.
وی در ادامه غزلی از حافظ را با توجه به تصویر درون آن و تاثیری که بر نقاشان بعدی گذاشته است، بر اساس آراء بیژن الهی شرح داد: غزل مد نظر، آشناست: در سرای مغان رفته بود و آب زده/ نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده. خواجه این غزل رادر سفر یزد به قصد تنبه خود سروده است. در واقع به نوعی اعتراف است،‌‌ همان چیزی که در هنر مدرن امروز، به شدت مطرح است، بازگشت به حکمت اعتزال. این غزل دو بیت الحاقی دارد که در مدح حاکم یزد و پس از تخلص، سروده شده است.
وی، چرایی محبوبیت غزل نزد ایرانیان و ویژگی‌های غزل حافظ را شرح داد: از آن‌جا که غزل ابیات مستقل دارد و می‌تواند متناقض و پارادوکسیکال باشد، نوعی آزادی به همراه دارد، از این رو مورد استقبال ایرانیان واقع شده است. در غزل حافظ به نوعی ساختار وجود دارد که در عین آزادی، ابیات را به هم متصل و در سلسله مراتب معنایی قرار می‌دهد. بیژن الهی در تفسیر غزل مذکور یک بیت را حذف کرده است: گرفته ساغر عشرت فرشته‌ی رحمت/ زجرعه بر رخ حور و پری گلاب زده. این بیت در برخی نسخ فرعی موجود است، اما به زعم او از آن‌جا که جز صورت مردود بیت چهارم نیست و قافیه‌ی مکرر با آن دارد حذف شده است.
اصلانی، بخشی از آرای بیژن الهی در تفسیر ابیات مذکور در توالی باب ابیات و توازن و روابط آن‌ها را قرائت کرد و ادامه داد: پس از آن می‌رویم سراغ شاعری دیگر که سیاه قلم‌هایش شاهکار دوران قرن نگارگری ماست؛ سلطان محمد، شاگرد بی‌واسطه‌ی بهزاد. آن دو بر خلاف آن‌چه می‌گویند در تداوم مکتب هرات هستند و نه متعلق به مکتب غربی ایران؛ البته به شرط این‌که هنرمندان را صاحب مکاتب بدانیم و نه شهر‌ها را؛ بر خلاف رویکردی که شهر‌شناسان در پی تنزل ایران از امپراتوری به شهرهای خانی رواج داده‌اند. بهزاد زندگی روزمره را به جهان نقاشی وارد کرده است، نه به معنای رئالیزم سوسیالیستی، بلکه به معنای نوعی نگاه به جهان روزمره که می‌تواند چنان متعالی شود که جزء تعالی رنگ و شکل و فرم واقع شود قرار گیرد و نه این‌که تنها ثبت شود.

وی افزود: سلطان محمد، قدمی فرا‌تر می‌گذارد، او همه‌ی جهان را زنده می‌بیند، صخره‌هایی را خلق می‌کند که چهره‌های موجودات هستند، از دور به کوه‌ها و صخره‌های معمولی می‌مانند ولی از نزدیک جاندار و سمیع و بصیر هستند. او یکی از فیلسوف‌های بزرگ جهان در نقاشی است. سلطان محمد بیتی که در آنجا حذف شد مبنای یکی از آثار خود قرار داده است. او با اتکا به فرم‌های خود شور و هیجان را مطرح کرده است. در این اثر این خطوط هستند که از فرط هیجان شعری دیگری را القا می‌کنند، چیزی که حافظ به کلام تصویر می‌کند او به رنگ و خط و خطوط تصویر کرده است. ما در آن‌جا حالتی در چهره نمی‌بینیم اما وضعیتی در فضا می‌بینیم. نقاشی ما وضعیت نگار است و کلام ما حالت نگار. حافظ حالت‌ها را گفته است و نقاش وضعیت‌ها را طرح زده است. هر دو دو شعر مطلق در این باب گفته‌اند.


پرسش‌های بی‌پاسخ

موسوی گرمارودی بحث خود را با عنوان «چهره‌ی حافظ در آینه‌ی دیوان او» و با تاکید بر اینکه جزئیات زندگی حافظ ناشناخته مانده است، بخش‌هایی را آن را بازگو و در اشاره به بیت چهارم از غزل ۴۲۸ گفت: دکتر قاسم غنی در یادداشت‌های خود از قطعه «خسروا دادگرا شیردلا بحر کفا» که حافظ آن را خطاب به مسعود شاه سروده است، استنباط می‌کند که دوره‌ی شاعری خواجه قریب به پنجاه سال بوده است. بنابراین کمتر از هفتاد و پنج سال عمر برای او نباید فرض کرد. یعنی تاریخ تولد او بین ۷۱۵ تا ۷۲۰ است. کلیاتی که میان همه‌ی شاعران قدیم، در هر عصر مشترک بوده است، می‌توان درباره‌ی حافظ هم گفت، اگر بخواهیم به این کلیات در زمان حافظ نزدیک‌تر شویم خوشبختانه در قرن هشتم ابن خلدون راهنما و رهنمون ماست. او ضمن تصویر شیوه‌ی تدریس در مناطق مختلف جهان اسلام، در مورد ایران در قرن هشتم هجری قمری چنین می‌گوید: ایرانیان از مجموعه‌ی مواد و منابع آموزشی استفاده می‌کردند، چنان که آموزش قرآن را با آموزش علوم و هنر‌ها می‌آمیختند، جوانان با قوانین دانش آشنا می‌شدند و آموزش خط خود، مکاتبی جدا و استادانی دگر داشت»
وی در ادامه بر طبقه‌بندی علوم در جهان اسلام، در قرن هشتم، با توجه به آرا ابن خلدون اشاره و ادامه داد: خطه‌ی فارس، به ویژه شیراز از یک قرن پیش از قرن هشتم که ابن خلدون محیط علمی آن را تصویر می‌کند، یعنی بعد از هجوم مغول و از قرن هفتم مهد  رجال علم شده بود و از نواحی مختلف بدان روی آورده بودند، شمس قیس رازی مولف کتاب مشهور «المعجم فی معاییر اشعار العجم» در حدود ۶۲۳ به فارس رفت در قرن هشتم «شاه شجاع در شیراز مدرسه‌ی دارالشفا را ساخت و میر سید شریف جرجانی مولف کتاب‌های صرف و نحو و منطق را به سمت مدرسی منصوب کرد و خود وی در مجلس درس معین الدین یزدی مولف «مواهب الهی» در تاریخ خاندان مظفری حضور می‌یافت.»
در همین قرن هشتم که سخن از علوم متداول و رونق تدریس و تدرس در آن رفت، اگر نگاهی به شاعر شاعران همه‌ی اعصار، حضرت حافظ بیفکنیم، در تمام حدود ۵۰۰ غزل دیوان او نشانه‌ی احاطه‌ی وی به عصر خودش را به روشنی مشاهده می‌کنیم.
گرمارودی، مقدمه‌ی هماره خواندنی علامه قزوینی را تایید این مدعا موثر دانست و تاکید کرد که حافظ در عصر خویش، بیش از اینکه عارف و صوفی باشد عالم و فاضل بوده است و جنبه علم و فضل او بر جنبه عرفان و تصوفش غلبه داشته است. وی ادامه داد: از آن‌جا که حافظ علاوه بر آن‌چه علامه قزوینی در مقدمه خود برشمرده است، به چندین هنر دیگر نیز آراسته بوده است، در این‌جا به برخی از آن‌ها اشاره خواهم کرد. اول، عربی‌دانی. گرایش شعر به زبان عربی در قرون چهارم و پنجم هجری قمری در میان ایرانیان با ابوالفتح بستی، ابن عمید، و پسرش و صاحب ابن عباد و برخی شاهزادگان آل بویه چون ابوالعباس خسرو فیروز و چند تن دیگر به اوج رسیده بود، در قرن هشتم از میان برخاسته و تا حد تفنن و یا سرودن ملمعات فروکش کرده بود، اما سنت عربی دانی و عربی خوانی و گاهی عربی نویسی به نثر هم‌چنان به قوت خود باقی بود.
وی ضمن معرفی کتاب نفیس «بیاض تاج‌الدین احمد» گفت: از آن‌جا که مرواریدهای درخشان نظم یافته در این گردنبند از صدف بزرگان متشخص و متشخصان بزرگ آمده است «گنیجینه گوهر لطیفه‌های بزرگان» تا میان اسم و مسما و لفظ و محتوا همگونی باشد. نه تنها مقدمه، بلکه بیشتر مطالب متن نیز به زبان عربی است. بی‌سبب نیست حافظ که هنگام نوشته شدن این بیاض زنده بوده است می‌فرماید: اگرچه عرض ادب پیش یار بی‌ادبی است/ زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است. از نشانه‌های دهان پر از عربی وی شعرهای ملمع اوست. ملمع در اصطلاح شعری‌ست که ابیات یا مصراع‌هایی دارد غیر از زبانی که شعر در آن سروده شده است.
گرمارودی انواع ملمع را تعریف کرد و بر دیگر ویژگی و خصایص حافظ تاکید کرد: در زمینه‌ی آگاهی‌های حافظ از علوم متداول عصر هم در دیوان نمونه‌های متداولی می‌توان یافت. مثلا در این بیت، اصطلاحات علم طب را برجسته کرده است: فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان/ لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان/ آن‌که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می‌رود/ گو نفسی که روح را می‌کنم از پی‌اش روان. واژه‌های و ترکیب‌های «خسته»، «لعل» و «به پرسش آمد»، از این دست هستند. به طور مثال خسته به معنای زخمی، دردمند و بیمار است. در مصراع دوم لعل به صورت اضافه‌ی صفت به موصوف برای لب به کار برده می‌شده است و البته به خواص طبی آن هم اشاره دارد.
وی ضمن اشاره به کتاب حافظ نوشته‌ی خرمشاهی، بر اهمیت شیراز به عنوان کانون مهم فرهنگی ایران و جهان اسلام در قرن هشتم هجری تاکید کرد و گفت: در چنین محیطی شاید حافظ در زمره‌ی کودکانی بود که در دار القرآن‌ها و مکتب‌ها به آموختن و حفظ قرآن می‌پرداخته‌اند. ظاهرا او نخست به حفظ قرآن و سپس در مدارس شیراز به تحصیل علوم متداول عصر مشغول شده است. در جوشش یا قریحه‌ی شعری نبوغ دارد، در کوشش و اکتساب هم از تمام عموم عصر خویش، از قرآن‌شناسی، قرائت‌شناسی قرآن و تفسیر و کلام و فقه و علم الادیان و منطق و فلسفه تا علوم ادبی چون صرف و نحو و معانی و بیان و نقد شعر و حتا برخی علوم متداول عصر مثل نجوم و هیات و علم الابدان و تاریخ و سیره و نیز از شعر شاعران عرب زبان و فارس زبان پیش از خود و هم‌زمان خود، به شهادت دیوانش آگاهی تخصصی دارد.
موسوی گرمارودی، پس از شرح مفصلی از احوالات فرهنگی علما و ادبا و فضلای هم عصر حافظ گفت: آن‌چه تا اینجا گفتم یادآوری این نکته بود که در محیط فرهنگی شیراز اشخاص و حتا اوضاع همه و همه اسباب بزرگی او در شعر را فراهم می‌آورد. در زمینه‌ی جان و جوهر و درون و گوهر شعر او تنها یادآور می‌شوم که حافظ تا چشم باز کرد قرآن پیش رو داشت، در کودکی الفاظ آن را از بر کرد و در سینه انباشت، سپس هرچه چراغ عمر و عقل و درک او بیشتر سر کشیده است، معانی قرآن بر او مکشوف‌تر شده است. به عبارت دیگر در کودکی سواد قرآنی آموخته است و از آن پس به تدریج فرهنگ قرآنی. به همین روی با قاطعیت می‌توان گفت شعر حافظ از شعر نابغه‌ی پیش از او، سعدی، معناگرا‌تر است.
وی در ادامه بر ابیاتی اشاره کرد که بر سوگ شاعر در مرگ فرزندش دلالت دارند: غزل شماره‌ی ۱۳۴ به این واقعه اشاره می‌کند: قره العین من آن میوه‌ی دل یادش باد/ که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد/ آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ/ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد. استفاده از تعبیر کمان ابرو به احتمال بر دختر بودن فرزند از دست رفته دلالت دارد. البته در برخی قطعات دیگر در این احتمال تشکیک می‌شود و یا ابیات دیگر که تاریخ فوت او را بازنمایی می‌کنند.
مورد دیگری که از ابیات حافظ می‌توان دریافت سفر یزد است. گرمارودی در این خصوص گفت: بنا به تصریح غزل‌ها و قطعه‌ها سفرهای اصفهان و یزد مسلم است. درمورد سفر یزد در بیت سوم غزل ۳۵۹ می‌گوید: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت/ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم. قزوینی در صفحه ۲۴۷ دیوان در ذیل این بیت نوشته است: «مراد از زندان سکندر بنابر آن‌چه در فرهنگ‌ها و در تاریخ جدید یزد مسطور است، شهر یزد و مراد از ملک سلیمان، فارس است.» دو نشانه‌ی دیگر هم موید این سفر هستند، یکی پاسخ مهر آمیز حافظ در غزل دوازده به مردم یزد.‌ ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو/ کای سر حق نا‌شناسان گوی چوگان شما/ گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست/ بنده‌ی شاه شماییم و ثناخوان شما.
وی در ادامه ابیات دیگری در تایید این سفر و هم‌چنین سفر اصفهان ذکر کرد. پس از آن به ابیاتی اشاره کرد که در آن‌ها از کمال‌الدین اسماعیل یاد شده است: مورد دیگری که در احوال شخصی هر شاعری می‌توان یافت، نام بردن از شاعرانی‌ست که به آن‌ها علاقه داشته‌اند. حافظ در غزل ۳۲۹ بیتی زیبا از کمال‌الدین اسماعیل را تضمین کرده است: ور باورت نمی‌کند ز بنده این حدیث/ از گفته‌ی کمال دلیلی بیاورم/ «گر برکنم دل از تو بردارم از تو مهر/ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟»
شاید جمال و کمال را در برخی از اشعار خویش با عنایت و مهر قلبی به این پدر و پسر سروده باشد. در غزل ۲۹۴ بیت هفتم می‌گوید: با جمال عالم آرای تو روزم چون شب است/ با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع.


مسیری تو در تو منتهی به عبیر

ادیبی، ضمن زنده کردن یاد استاد مرتضی ممیز قولی از وی را بازگو کرد: گرافیک باید به گونه‌ای باشد که که هم خواص با آن ارتباط برقرار کنند و هم عوام. نگاه ممیز باعث شد که من حافظ را جدی‌تر مد نظر داشته باشم. او چنین ویژگی‌ای دارد. تفسیرهای تخصصی متعددی بر ابیات او می‌توان نگاشت، در عین حال عوام هم می‌خوانند و از آن لذت می‌برند. این ظرفیتی‌ست که در او هست. از این رو به مبحث طراحی در شعر حافظ فکر کردم. از این منظر مباحثی چون محتوا، ساختار ترجمه ناپذیری و بیان را در شعر او مد نظر قرار دادم. به اعتقاد من حافظ در پی بیان شخصی و به دنبال زیبا حرف زدن و القای پیام خود نبوده است. این رویکرد او بر من تاثیر به سزا داشت.
وی ادامه داد: حافظ از اندیشه و کلام دیگران چون سعدی استقبال و استفاده کرده است. لایه‌های درونی در شعر او بسیار زیاد است. در نگاه نخست تنها یک اتفاق ساده را ملاحظه می‌کنیم، اما در مراحل بعدی لایه‌ها را یکی پس از دیگری کشف می‌کنیم. با دقت در  اشعار او می‌توان به دیزاین دست یافت. به عنوان مثال وقتی در یک رباعی تعدادی حرف «خ» وجود دارد تا به همه زمختی عاقبت به عبیرآمیز برسد، می‌توان دالان‌های تو در توی معماری ایرانی را تصور کرد. یا وقتی که در رباعی دیگر چهار عنصر را در کنار قرار می‌دهد می‌توان به دیزاین دیگری دست یافت. شعر حافظ در من تاثیری به سزا داشته است.
ادیبی در انتها بر دستاورد‌هایش با تاکید بر نمونه‌های عملی و شرح جزئیات آن‌ها اشاره کرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید