کتاب
همسازی و تعارض در هویت و قومیت
- كتاب
- نمایش از شنبه, 09 دی 1391 11:32
- احسان هوشمند
- بازدید: 6284
احسان هوشمند
همسازی و تعارض در هویت و قومیت
نوشته: ناصر فکوهی
352 ص، 6500 تومان
چاپ اول: 1389
ناشر: گل آذین
ناصر فکوهی، همسازی و تعارض در هویت و قومیت، تهران: نشر گل آذین، 1389، 352 ص، 6500 تومان
نقد و بررسی کتاب همسازی و تعارض در هویت و قومیت از چند جهت حایز اهمیت است: نویسنده و پژوهشگر کتاب حاضر یعنی دکتر ناصر فکوهی به عنوان استادی صاحب سبک، یکی از کنشگران فعال مدنی است که در حوزهٔ مطالعات خود خدمات فرهنگی شایانی داشته و با تلاشهایش، به رشته انسانشناسی خون و جان تازهای دمیده است. رشته انسانشناسی در ایران، دانش نسبتاً جوانی است و تلاشهای استادانی چون جواد صفی نژاد و سکندر امانالهی موجب تربیت شمار زیادی دانشجو و پژوهشگر و انتشار آثار متعددی در این حوزه شده است. با استمرار این فعالیتها و به ویژه خدمات آقای دکتر فکوهی وضعیت انسانشناسی فرهنگی دگرگون شده و به نهادمند شدن تحصیلات عالیه در این رشته، تقویت نهادهای علمی و نشریههای مرتبط منتهی شده است.
از دیگر سو نقد و بررسی کتاب حاضر از منظری دیگر نیز دارای اهمیت است. مسائل قومی یکی از مهمترین مسائل مبتلابه ایران امروز ماست. در باره ماهیت مسائل قومی نه تنها توافق عامی وجود ندارد، بلکه کمتر توافقی میتوان مشاهده کرد. این مسئله از سویی به ماهیت علوم انسانی بازمیگردد و پویایی آن از لحاظ طرح و بحث مضامینی جدید و نقد باورهای کهن و از سوی دیگر به ناچیز بودن تلاشهای جامعه علمی ایران، و تعداد اندک محدود انتشار آثار روشمند در این حوزه مربوط میشود.
جامعه ایران حدود هفت دهه است که شاهد ظهور و بروز نوعی از گفتمان است که در یک تلقی عام میتوان از آن به نام قومگرایی یاد کرد. ظهور این گفتمان، نخست در ادبیات و مفاهیم مارکسیستها و چپهای ایران بود که از “خلقهای ایران“ سخن بر زبان راندند و سپس آن را به ” ملیتهای ایرانی” تبدیل کردند و از ایران به عنوان جامعهای چند ملّتی نام بردند. بعدها در برخی احزاب قومگرا این گفتار سمت و سوی تازهای یافت و حتی در برخی دورههای تاریخی بر اساس یک چنین برداشتهای سطحی و لغزانی فعل و انفعال این احزاب و جریانها با خونریزیهای شدید و خسارتهای مادی و توسعهای گسترده همراه گشت. با این همه، تاکنون توجه به این دست از مباحث جایگاه درخوری در حوزه علوم اجتماعی در ایران معاصر نیافته است. لذا بحث و گفت و گو و انتشار کتابهای کارشناسانه در باره موضوعهای قومی میتواند موجب افزایش ظرفیت مدنی جامعه و یافتن راههای مناسب برای حلّ و فصل مسائل و مشکلات موجود شود. ضمن آن که میتواند ظرفیتهای تازهای را برای تقویت توان ملّی در حوزههای توسعهای و تعمیق همزیستی ایرانیان ایجاد نماید.
موضوع های قومی، ماهیتی میان رشتهای دارند. مؤلف با آگاهی در این زمینه از دو منظر روشی برای درک و فهم موضوع مورد مطالعه یاری جسته است. لذا کتاب از نظر روشی حاصل ترکیب دو نگرش جامعهشناسانه و انسانشناسانه و به بیان مؤلف “جامعه ـ انسانشناسی” است.
همچنین در تدوین کتاب، مؤلف تلاش کرده است تا از سطحی عام و جهانی به تدریج به سطحی عام و ملّی عزیمت کند. آن گاه کتاب در بخشهای انتهایی سمت و سوی خاص و محلی مییابد. از منظر مبانی ما قبل پژوهشی هم مؤلف با رویکردی دموکراسیخواهانه، حقوق بشری، مشارکتطلبانه و در عین حال منتقدانه، به روند جهانی شدن میپردازد و در مقابل، از بدیل دیگری به نام “دگر جهانی شدن” سخن به میان میآورد. در این فصل از کتاب، نویسنده ضمن همدلی با میثاق یکی از انجمنهای انسان شناسی مبنی بر تعهد انسانشناسی بر دفاع از حقوق مردمان سراسر جهان برای تحقق بخشیدن به انسانیت، چنین نتیجهگیری میکند که رسالت امروزی دانش انسانشناسی بیش از هر زمان دیگری دفاع از حقوق اقلیتهاست. «این دفاع باید در آن واحد در برابر خطرات ناشی از هژمونی طلبیهای سیاسی ـ نظامی (چه بیرونی و چه درونی) و همین طور در برابر فرایندهای عمومی فرهنگکشی، زبانکشی و قومکشی باشد که در جهان امروز متأسفانه به شدت در حال تقویت آنهاست».(ص 36) در همین زمینه مؤلف در بخش پیشگفتار کتاب خود به فرایندهای گسترده زبانکشی در کشورهای اروپایی اشاره میکند؛ پدیدهای که به زعم فکوهی هنوز هم ادامه دارد. فصل نخست کتاب را میتوان نقطه عزیمت نظری کتاب ارزیابی کرد.
در بحث پرسمان بومیسازی، نویسنده تأکید میکند که در این مبحث «به صورت اصولی نه فقط نمیتوان مخالف بومیسازی علوم بود، بلکه باید از آن حمایت کرد». اما نویسنده با هوشیاری ادامه میدهد: «با این وصف بومیسازی نیاز به تدقیق دارد، آیا بومی سازی به معنای انطباق دادن علم بیرونی با شرایط درونی است؟ در این حالت ما به بدترین موقعیت در ابزاری شدن علم خواهیم رسید». (ص 124)
در خصوص تکثر و تنوع، یعنی یکی از مهمترین شاخصهای تاریخی و فرهنگی ایران دکتر ناصر فکوهی با تأکید بر تنوع بالای زبانی، قومی و فرهنگی ایران مینویسد: «این تنوع تقریباً هیچگاه سبب نشده است که ساختار سیاسی به عنوان ساختاری مرکزیت یافته در قالب یک دولت مرکزی تعریف نشود». (ص 229) وی در ادامه در باره ویژگی این دولت مرکزی در ایران مینویسد: «اصل و اساس آن است که میتوان آن را یک ایرانبودگی دانست. این پروژه سیاسی براساس صرفاً یک زبان یا قومیت تعریف نشده و همواره در آن با ساختهای چند زبانی و چند فرهنگی روبرو بودهایم. این امر نشان میدهد که اصل و اساس این پروژه نه یکپارچگی زبانی ـ قومی بلکه یکپارچگی دیدگاههای سیاسی و جهانبینیهای معطوف به قدرت بوده است».
وی همچنین به نقل از یکی از نویسندگان، مجموعه عوامل پیچیده شدن مسئله قومیتهای ایران را بر شمرده، بخشی از آن را ناشی از فقدان شناخت دقیق از قومیتها و مسائل و مشکلات آنها و نبود سیاست قومی مشخص ارزیابی میکند. در ادامه به یکی از مشکلات کم توجه شدهٔ اساسی سالهای پس از انقلاب اشاره میکند: «کوبیدن تاریخ کهن ایران و میراث فرهنگی ملی و ایرانی» که «گاه عامل تشدید گرایش به قومگرایی شده است». (ص 246)
بیان مباحث متنوعی دربارهٔ هویت، هویت ملّی و هویتهای محلی و قومی در کتاب و نیز پرداختن به مسائلی از حوزههای فرهنگی مرتبط با اقوام ایرانی همچون غذا و خوراک و کالایی شدن آن و ظرفیتهای فرهنگی و توسعهای موضوع، مجموعهای از مباحثی است که کتاب مورد بحث را خواندنی میکند.
یکی از نخستین نکاتی که در بررسی این کتاب به چشم میآید، نوعی شتاب و تعجیل در فراهم آوردن آن است که یکی از نتایج آشکار آن را در انبوه اغلاط چاپی کتاب می توان مشاهده کرد. در کتاب حاضر تعداد غلطها چشمگیر است و امید است در چاپ بعدی مورد توجه قرار گیرد. 1
نمونههای دیگری از این نوع مشکلات را میتوان در صفحه 160 سطر دوم بند آخر تکرار دو باره ملی، سطر آخر صفحه 164و صفحه 169 جایگزینی برخورد به جای برخورداری، صفحه 183در سطر اول کند به جای نکند، و نیز اشتباههای صفحه 249 و 291 و غیره.
ولی در کنار این اغلاط چاپی، تعجیل و شتاب در فراهم آوردن این مجموعه خود باعث بروز پارهای از تعارضات و ناهمسازیهای مفهومی نیز شده است. از مهمترین انتقادهایی که به کتاب میتوان وارد کرد، بیتوجهی به تعریف مفاهیم و اصطلاحاتی است که در کتاب آورده شدهاند و در ساختار کتاب جایگاه مهمی دارند؛ به عنوان نمونه، مفاهیمی چون قومی و قوم و قومیت، محلی، جماعتی، قبیله، ایل و غیره. این مفاهیم برای انتقال مقصود نویسنده کتاب به مخاطب نقشی اساسی ایفا میکنند، اما در همان حال یا تعریف نشدهاند و حدود و ثغورشان نامشخص است یا به صورت مبهمی تعریف شدهاند.
در تعریف قومیت از قول آپادورای، امریکایی هندیتبار مینویسد: «چشمانداز قومی، همه اشخاصی هستند که جهان متغیر ما را تشکیل میدهند: پناهندگان، تبیعدیان، کارگران مهاجر و همه گروهها و اشخاص در حرکت». (ص 24) آیا بر این اساس آیا میتوان آذریهای ایران یا کردها و بلوچها را قوم نامید؟ آیا اقوام ایرانی گروههای در حرکت مانند پناهندگان و تبعیدیان و غیره هستند؟
در جایی چنین آورده است که: «شکل آغازین جوامع، هویتهای قومی، طایفهای و خویشاوندی و غیره بوده» است. (ص 138) و در ادامه و در همین زمینه تأکید شده که «از یک طرف میتوان قومیتها را پدیدههای کهن فرض کرد که دارای اصالت و قدمتند». (ص 289) بنابر این نویسنده در زمرهٔ آنهایی جای میگیرد که به کهنگرایان یا ازلیگرایان اشتهار دارند. این گروه برای قومیت، اصالتی به عمر جوامع بشری قایلند؛ موضوعی که با چالشهای نظری و روشی متعددی رو به روست. اما گذشته از این موضع، نویسنده در جای دیگر و در تعارض با احکام نظری پیشین مینویسد: «قومیت و ملّیت از انواع هویتهای اجتماعی مدرن هستند». (ص 288)
ایشان ضمن اشاره به موانع توسعه فرهنگی منطقه زاگرس از سه مفهوم سخن میگوید «1ـ طایفهگرایی، 2ـ قوممداری، 3ـ محلیگرایی». (ص 281) تفکیک درست این سه مفهوم به این معناست که هیچ یک از مفاهیم سهگانه فوق را نمیتوان به دیگری تقلیل داد و هر یک معنای متفاوتی دارند. اما در صفحههای دیگر به خطا این مفاهیم خلط شدهاند. مثلا در یک جا الگوی محلی معادل قومی در نظر گرفته شده است. (ص 141) این خلط نظری در صفحههای کتاب تکرار شده است. (ص 151 و 169) هر چند در جای دیگری نیز این سه مفهوم از هم تفکیک شدهاند؛ از جمله در آن جایی که نویسنده میگوید: «طایفهگرایی، قوممداری و محلیگرایی مهمترین موانع توسعه فرهنگی منطقه زاگرس است». (ص 280)
یکی از مفاهیم دیگر که استفاده از آن به لحاظ نظری چندان مورد توجه نویسنده قرار نگرفته است، همانند آنچه در صفحه 199 و در تیتر و متن با عنوان هویتهای قومی ـ جماعتی آمده است، خلط مفهوم «جماعت» با مفهوم «قوم» است. جماعت (Gemeinschaft) اصطلاحی که زیمل آن را ابداع کرد. در متون جامعهشناسی در معنایی متفاوت از قومیت که گاه به قول دکتر فکوهی اَشکال مدرنی به خود میگیرد کاربرد دارد. البته با شرایطی خاص میتوان روابط قومی را گاه در شکل جماعت مشاهده کرد. اما این دو مفهوم را نمیتوان به یکدیگر تقلیل داد. تفصیل این بحث میتواند به صورت مستقل پیگیری شود. البته به این موضوع میتوان از زاویه دیگری نگریست و آن را این گونه تعریف کرد که از نظر نویسنده، قومیت، ارجاع به جماعت زیملی دارد؛ یعنی، جامعهای پیشامدرن، احساسی و عاطفی با پیوندهای عمیق درونی. این تلقی نیز به دلایلی که خارج از این بحث است نمیتواند در مورد همه اقوام ایرانی صادق باشد.
برابر انگاشتن قوم و قومی با تلقی و معنایی که در اروپای غربی و امریکای شمالی برای آنها در نظر گرفته شده است. یکی دیگر از این لغزشها مفهومی است به عنوان نمونه در جایی به مفهوم بازار قومی سیاهان، اسپانیاییتبارها و آسیاییها پرداخته است (ص 268)، در صورتی که سیاهان ویژگی نژادی دارند، آسیاییها بیشتر در متون جامعهشناسی و انسانشناسی متوجه کسانی است که تبارشان از شرق آسیا است (مانند چینیتبارها و ژاپنیتبارها و غیره) و اسپانیاییتبارها هم گذشته از اسپانیا به بخشی از مهاجران امریکای جنوبی اطلاق میشود. این گروهها یکدست نیستند. آنها مهاجران وارد شده هستند یا گروههای نژادی؟ آیا اقوام ایرانی همچون کردها و بلوچها را میتوان با این نوع رویکرد فهم کرد؟ نه نژاد این گروه ها متفاوت است (اگر بتوان برای نژاد معنایی علمی یافت) و نه مهاجران تازه وارد به این سرزمین هستند.
در بخشی از این کتاب ویژگیهای قوم را نیاکان مشترک، سرزمین مشترک، زبان مشترک، فضاهای مشترک زیستی، رسوم و آداب مشترک، ارزشهای مشترک و احساس تعلق به یک گروه واحد تعریف شده است (ص 323). این تعریف نمیتواند سیاهان یا آسیاییتبارها را با زبانها، ارزشها، سرزمین و... بس متفاوت به عنوان یک قوم تعریف کند. البته پذیرش این تعریف برای اقوام ایرانی هم کم مسئله و مشکل نیست. آیا کردها و آذریها دارای سرزمین، ارزشها رسوم و... متفاوتی از دیگر ایرانیان هستند؟ مثلا" اگر نوروز برای کردها دارای آن چنان اهمیتی است که برای رسمیت آن کردهای ترکیه از جانشان هزینه کردهاند، این سنت را آیا میتوان تنها خاص کُردها تعریف کرد؟
در تعریف دیگری از قوم ضمن اشاره به برخی ویژگیها برای قوم پایان اضافه شده است: «به عنوان یک اقلیت که دامنه متفاوتی از نگرشها و سنتها را دارند، شناخته میشوند»(ص 151). به کارگیری مفهوم “اقلیت” در مورد اقوام ایرانی مناقشهبرانگیز است؛ چرا که تبعیض قومی، وجود یک گروه سلطهگر قومی، حس همبستگی گروهی در برابر گروه سلطهگر، جدایی فیزیکی و اجتماعی از گروه سلطهگر به صورت نسبی و مواردی از این دست شروط لازم برای پذیرش اقلیت بودن است. آیا این شروط در ایران مهیا است؟
نویسنده میگوید: «تعلق ملّی مفهوم جدیدی است که در قالب تقسیمبندیهای سیاسی معاصر معنی پیدا میکند». (ص 152) حال آن که در صفحه پیش از آن مدعی شده بود: «هویت محلی [ قومی]، احساس تعلق قدیمی به محیط بلافصل را منعکس میکند که گویا کهنترین و رایجترین تعلقها تا پیش از گسترش صور مدرن و ناشی از صنعتی شدن غربی بوده است». معنای این جمله چنین است: در ایران تعلق ملّی امری جدید است و هویت قومی امری ازلی و کهن. بی آنکه نیاز به مناقشه جدّی در این خصوص باشد و با پذیرش این مفروض که دولتهای ملّی پدیدههایی مربوط به دوران جدید هستند و دولت ـ ملت در قرون اخیر معنا یافته است، تأکید میشود که در ایران، آگاهی ملّی و تعلق فرهنگی و نه صرفاً سیاسی به ایران پدیدهای تاریخی است. به عنوان نمونه در تمام آثار منثور و منظوم نویسندگان ایرانی و غیر ایرانی بعد از اسلام و در آثاری که به زبان فارسی و عربی و... در زمینههای تاریخی و ادبی و غیره تألیف شدهاند، آیا نام و تعلق به ایران بارها و به کرّات مورد تصریح قرار نگرفته است؟ آیا نظامی گنجوی نمیسراید:
همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد دل زتن به بود، یقین باشد
یکی دیگر از مشکلات کتاب که گاه و بیگاه خود را مینمایاند ویژگی ژورنالیستی برخی فصلها است. به عنوان نمونه فصل دوم از صفحه 40 تا 50 با عنوان زندگی بدون دولتها به صورت کلی ویژگی ژورنالیستی یافته است. مؤلف برای نگارش این مبحث با اهمیت نظری حتی به یک منبع نیز ارجاع نداده است. در صفحه 45 همین فصل، مؤلف با رویکردی سیاسی و توطئهانگارانه شکلگیری وهابیت و تروریسم بینالمللی را به دولتهای غربی نسبت میدهد. فکوهی مینویسد: «دفاع آنها [دولتهای غربی] از شکلگیری... و مسلح کردن آنها و به راه انداختن جریانهایی همچون وهابیت و تروریسم بینالمللی... مثالهایی اندک از فهرستی بیپایان هستند که مسئولیت لیبرالیسم را در موقعیت کنونی جهان نشان میدهد». بی گمان نویسنده محترم خود واقف است که شکلگیری یک جریان مذهبی با ریشههای چند صد ساله و زمینههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و بینالمللی را نمیتوان به این یا آن دولت غربی نسبت داد. ضمن آن که نمیتوان وهابیت را به عنوان یک تلقی مذهبی لزوماً مساوی با تروریسم بینالملل گرفت؛ هر چند در سالهای اخیر از دل این نحله مذهبی تروریسم کور زاییده شده است.
برخی ابهامهای روشی و نظری
الف ـ در بخشی از کتاب آمده است: «در این زمینه یادآوری این نکته ضروری است که امروزه زبانهای قومی در کشور ما فقط در حد زبان شفاهی و محاورهای باقی مانده و به صورت کتابت در نیامده است. بنابراین با چنین روندی امکان از بین رفتن کامل این زبانها در طول تاریخ بیشتر است». (ص 224) این در حالی است که حداقل در طول هفتاد سال گذشته ادبیات و فرهنگ زبانهای قومی همچون کردی، آذری و غیره در کشور شاهد انتشار صدها جلد کتاب با مضامین ادبی، شعر، تاریخی، سیاسی و...، و انتشار صدها عنوان روزنامه، هفتهنامه ماهنامه و مجله با هزاران صفحه مطلب بوده است. این آمار جدای از انتشار دهها نشریه قومی در فضای دانشگاهی است که به نظر میآید نویسنده محترم از همه این رویدادهای مربوط به زبانهای قومی بی اطلاع بوده است. در حال حاضر نیز مؤسسههای گوناگون، آموزش زبانهای محلی و انجمنهای ادبی در مناطق مختلف کشور فعال هستند. هر چند که در جای دیگری از کتاب با ارجاع به ماهنامهای ترک زبان یعنی دیلماج که حدود سه دهه است در ایران منتشر میشود (ص 234). عملاً این ادعای خود را با چالش روبهرو ساخته است.
جایی دیگر می خوانیم: «با استناد به سوابق و مستندات تاریخی علیرغم تفاوتهایی، قومیتهای مزبور [آذری، بلوچ، کرد، ترکمن و عرب خوزستانی] به لحاظ عملکردی در ادواری از تاریخ، گروهای سیاسی و اصطلاحاً مرکزگریز به شمار میروند». (ص 320) این که بنا بر مستندات تاریخی در برخی از این مناطق قومی گروههای سیاسی مرکزگریز فعالیت داشتهاند، شکی نیست. اما این که بدون هرگونه مستندات علمی و پژوهشی این گروهها را بتوان نماینده تام و تمام مردمان این مناطق قلمداد کرد، خود جای تأمل جدّی دارد. به عنوان نمونه در منطقه ترکمننشین کشور کدام جریان سیاسی را میتوان نام برد که در سال 1358 بتواند نماینده مردم ترکمن ایران معرفی شود؟ یا در بلوچستان! یا آیا میتوان در سالهای 24 و 25 خورشیدی حزب دمکرات کردستان مستقر در شهر مهاباد را نماینده تام و تمام مردم کرمانشاه به عنوان بزرگترین حوزه شهری در مناطق کردنشین ارزیابی کرد؟
جایی دیگر مؤلف مدعی است در این مناطق «گروههای قومی خود را به مثابه یک اقلیت حاشیهای در کشور در نظر میگیرند که این احساس حاشیهای بودن، محرومیت و تبعیض... به صورت نوعی زمینهسازی برای سازماندهی اینترنتی به تحرکات سیاسی مزبور نمایان میگردد». (ص 33-332) و در اشاره به مآخذ این برداشت به چند کتاب از جمله کتاب ادموندز که در سال 1367 توسط دکتر ابراهیم یونسی به فارسی بازگردانده شد، ارجاع میدهد. کتاب ادموندز مربوط به کردهای عراق در سالهای 1921 تا 1925 است؛ یعنی دورهای که گراهام بل مخترع تلفن تازه توانسته بود تلفن را به جهانیان معرفی کند و اینترنت در حدود دهه شصت میلادی یعنی چند دهه بعد از تألیف این کتاب مورد استفاده قرار میگیرد. ارجاع به این منبع که درباره کردهای عراقی و روابطشان با ترکها و عربها است و اساساً موضوع آن کردهای ایران نیست، مزید بر بی ارتباط بودن این ارجاع با ادعای طرح شده است. این گونه خطاها نشان میدهد مؤلف برای رفع مشکلات روشی و اسنادی همکارانش در تألیف کتاب، در قبال چارچوبهای قابل قبول علمی، سهلگیرانه برخورد کرده است.
در فصل سوم از بخش دوم کتاب، به جمعیت گروههای قومی و محدوده سرزمینی اقوام مورد بررسی پرداخته شده است. در این فصل، برخی از دادهها یا مطالب ارائه شده نیاز به تصحیح دارد. به عنوان نمونه در صفحه 234، قزوین به عنوان یکی از مناطق آذربایجان معرفی شده است. در حالی که قزوین به دلیل داشتن زبان و لهجه فارسی خاص قزوینی و خرده فرهنگ خاص خود اساساً بخشی از آذربایجان نیست؛ مگر با این توجیه که زبان آذری باستان با لهجه قزوینی امروزی پیوند دارد. همچنین، ترکمنها هم به عنوان آذریهای ایران معرفی شدهاند. در حالی که ترکمن، قوم متفاوتی است و میدانیم که مهاجرت ترکمنها به درون فلات ایران به کمتر از چند سده قبل باز میگردد.
همچنین، در بیان مساحت مناطق آذرینشین ایران به مجلهای ادبی ـ ترکی استناد شده است که ضمن داشتن گرایشهای خاص برای بزرگنمایی ابعاد موضوع، صلاحیت علمی و تخصصی لازم را برای ارائه چنین دادههایی ندارد. کما این که بخشی از مساحت مورد نظر، همزمان به عنوان بخشی از مناطق کردنشین در صفحههای بعدی کتاب (صفحه 235) گزارش شده است؛ یعنی، بخشی از خاک ایران در جایی به عنوان مناطق محل سکونت قوم آذری و در جای دیگر به عنوان مناطق سکونت کردها آمده است. جمعیت اقوام مورد بررسی نیز میتوانست به منابع مطمئنی چون کتاب 10 جلدی فرهنگ جغرافیایی ایران اثر سرتیپ حسنعلی رزمآرا یا مقاله کاربرد زبانهای محلی در ایران نوشته مهدی امانی در نامه علوم اجتماعی دانشگاه تهران، یا به پارهای از بررسیهای علمی دیگر ارجاع داده شود.
در جای دیگری از کتاب، با توصیهای شگفتانگیز به مسئولان ذیربط در خصوص دانشگاههای استانهای آذرینشین روبرو می شویم. در «رعایت ترکیب جنسی در جذب و پذیرش دانشجو بر اساس رشتههای تحصیلی» آمده است «واقعیت این است که تعداد فارغالتحصیلان زن در علوم انسانی در مناطق آذرینشین بیشتر است و توجه برنامهریزان آموزش عالی به رعایت ترکیب جنسی در رشتههای علوم انسانی در این منطقه به دلیل اثرگذاری مفید آنها در جامعه بیشتر خواهد بود». اگر این توصیه در این کتاب منتشر نمیشد و در جای دیگر میآمد مخاطبان ممکن بود به سرعت چنین خواستهای را مردسالارانه، در جهت تعمیق گفتمان سنتی و البته در راستای منافع و ایدئولوژی گروهی خاص ارزیابی کنند. ابتدا باید اشاره کرد عدم تناسب میان تعداد دختران و پسران دانشجو، خاص دانشگاههای آذربایجان نیست. این وضعیت در کل کشور قابل مشاهده است. دوّم آنکه بعد از چند دهه ورود بی رویه پسران دانشجو به دانشگاهها و با توجه به مجموعه علل و عوامل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، در دههٔ اخیر روند ورود دختران به دانشگاهها فزونی یافته است و هر نوع برنامهریزی برای تغییر این وضعیت به جای آن که نیازمند روشهای غیر کارشناسی سهمیهبندی و غیره باشد، محتاج مطالعه و پژوهشی چند بعدی است تا با شناسایی علل و عوامل و زمینههای بروز چنین پدیدهای، برای تغییر آن گامهای سنجیدهای در جهت اصلاح وضع موجود و تغییر ساختارها برداشته شود.
در حول و حوش مضمون مشابه آمده است: «در مناطق کردنشین به دلیل عدم امکانات، پذیرش دانشجویان کرد در رشتههای فنی ـ مهندسی بسیار پایین است و این اصولاً به عدم پرورش مناسب آنها و هزینهبر بودن این رشتهها بر میگردد. یک دانشجوی کرد توانایی رقابت با یک دانشجوی تهرانی در زمینه تهیه مواد مورد نیاز تحقیق ودرس را ندارد. بنابر این در کنکور هم کمتر موفق به قبولی در این رشتهها خواهد شد». (صص 51-250) در این زمینه یادآوری چند نکته ضروری است. نخست این که میزان قبولی داوطلبان کنکورکردستانی (استان کردستان) 4/2 درصد بیش از معدل کشوری است2. دوم آن که، تنها 27 درصد دانشجویان دانشگاه کردستان در علوم انسانی به تحصیل اشتغال دارند و تعداد دانشجویان فنی و مهندسی و کشاورزی بیش از دانشجویان علوم انسانی است. نکته مهمتر آن که به دلیل سیاستهای گزینش دانشجو در قالب ناحیه و قطب، از سویی بیش از 80 درصد سهیمه هر دانشگاه به داوطلبان بومی، ناحیهای و قطب همان حوزه تعلق میگیرد و چنانچه منطقهای دارای رشته خاصی مثلاً در فنی و مهندسی نبود، برای این داوطلبان در سایر نقاط سهمیهای تعریف شده است. ضمن آن که پس از انقلاب با اعمال نظام سهمیهبندی، مناطق محروم داوطلبان کردستانی نه در رقابت با داوطلب تهرانی و اصفهانی بلکه با استفاده از سهمیه مناطق محروم و مناطق 2 و3 میتوانند از امکان ورود به دانشگاه با شانس مناسبتری برخوردار شوند. البته این آمارها به هیچ وجه نشانگر نادیده گرفتن مسائل و مشکلات این دانشگاهها در حوزههای مرزی کشور نیست؛ موضوعی که پرداختن به آن محتاج مقالهٔ مستقلی است.
از جمله دیگر رهنمودهای این کتاب به پیشنهادی به آموزش عالی است بدین مضمون: «دانشگاههای ایران که دارای مراکز تحقیقاتی هستند، مرکزی تحت عنوان مرکز مطالعات کردستانشناسی ایجاد کنند.» (ص 251) حال آن که مدت زمانی است که یک چنین مرکزی در دانشگاه کردستان در حال فعالیت است.
در بخش مسائل آموزش عالی حوزه ایرانی بلوچ، بدون توجه به مشکلات اساسی منطقه و نیز سیاستهای نادرست مذهبی و فرهنگی جاری در منطقه، نویسنده «انتخاب اساتید بلوچ در دانشگاهها» را به عنوان راهحلی برای فایق آمدن بر مشکلات طرح میکند. (ص 246) خواننده ناآشنا ممکن است چنین برداشت کند که در دانشگاهها استاد بلوچ حضور ندارند یا فعالیتشان محدود است، در حالی که اینک صدها استاد بلوچ در دانشگاهها مشغول فعالیت هستند. اگر نویسنده محترم در اینجا قصد تعمیق مشارکت تحصیل کردگان بلوچ در اداره منطقه و کشور را داشت می شد پیشنهاد کرد تا از میان شایستگان تحصیل کرده بلوچ تعدادی برای مسئولیت هایی نظیر ریاست دانشگاه،وزیری و معاونت وزیر و غیره انتخاب شوند.
در کتاب با به کار بردن مفهوم مبهم «موقعیتهای موزاییکی» برای «کشوری چون ایران» (ص 200) مواجه میشویم. بی آنکه در این جا مجال امکان پرداختن به ابعاد نظری چنین بحثی فراهم باشد، تنها به این نکته بسنده میشود که حضور چند هزار ساله ایرانیان در این فلات و در آمیختن تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی آنها با یکدیگر، موجب میشود تا به جای هویتهای موزاییکی، با صراحت از هویتهای در هم تنیدهای سخن گفت که نه چون موزاییک بلکه چون ملاطی به هم سخت فشرده و قالیچهای پر نقش و نگار با رنگهای متفات و ترکیبی اما به صورت پیکرهای واحد و با ارزش یگانه، خودنمایی میکند.
در بخش دوم کتاب نویسنده به روشنی از آرمانی به نام "زندگی بدون دولتها "سخن میگوید، اما در تقابل آشکار با چنین رویکرد و آرمانی در جای جای کتاب مثلاً صفحه 96 یا 213 یا240 به بعد راهکارهای تدوین شده برای حل و فصل مسائل پیش رو را به دولت واگذار میکند و کمتر راهحل و پیشنهادی میبینیم که بتوان آن را متوجه نهادهای غیر دولتی و یا روشنفکران و رسانههای غیر دولتی و... دانست.
کردها
یکی از اقوام ایرانی ساکن در غرب ایران کردها هستند. مردم کرد به چند زبان و چندین گویش و چندین لهجه سخن میگویند. سه مذهب شیعه، سنی و یارسان به صورت عمومی، در کنار چند آیین کوچک دیگر، در میانشان رواج دارد. اکثریت کردهای ایران شیعه مذهبند، گروه بسیار زیادی از آنان کرد سنی هستند و گروه کمتری پیرو آیین اهل حق یا یارسان هستند. کردها در چهار استان غربی کشور، ایلام، کرمانشاه، کردستان و آذربایجان غربی مستقر هستند. به لحاظ مسائل و پدیدههای فرهنگی، هویتی، سیاسی و تاریخی میان این مردمان، تنوع و تکثر پیچیدهای جریان داشته است. اگر در انتخابات مجلس هفتم کمترین میزان مشارکت در کشور به نام کردهای مهابادی ثبت میشود، در همان انتخابات بالاترین میزان مشارکت افراد واجد شرایط در استان دیگر کردنشین یعنی ایلام به ثبت میرسد. اگر روزگاری در منطقهای در آذربایجان غربی اولین جریان قومگرای کردی تأسیس میشود، در مقابل، یکی از نخستین جریانهای ملیگرای ایرانی در همان دوره با مشارکت تنی چند از نخبگان کرد کرمانشاهی تأسیس میشود. چنین وضعی از شگفتیهای فرهنگی و سیاسی این حوزه اجتماعی است. علیرغم این تنوع بی سابقه، نویسنده در چند جای گوناگون دچار خطاهای تاریخی و جامعهشناختی میشود. از سویی برای همه کردهای ایرانی چنین آمده است: «کردها یکی از گروههای قومی ایران هستند که نمیتوان تمایلات تاریخی آنها را برای کسب حداقل خودمختاری نادیده گرفت». دقیقاً کدام گروه از کردهای ایران و در کدام منطقه از حوزههای کردنشین چنین تمایلی دارند و تا چه حد میتوان این تمایل را به کردهای ایران به طور کلی تعمیم داد؟ آیا چنین تعمیمی را به لحاظ روششناختی نمیتوان تعمیم ناروا دانست؟
در ادامه نویسنده می نویسد: «شرایط تاریخی- تاریخ سیاسی-، کردها را مردمی به بار آورده که همواره منتظر وجود دشمن خارجی بودهاند»؛ یعنی، همه کردهای ایران منتظرند تا با حضور عامل خارجی به پا خیزند؟! به سادگی، نویسنده برچسب خیانتکاری و وابستگی به بیگانه برای همه کردهای ایران صادر میکند. گویی نویسنده فراموش کرده که در چند قرن اخیر همواره کردها همچون دیگر ایرانیان مرزنشین بار طاقت فرسای دفاع از کیان مملکت را بر دوش گرفتهاند. تعداد تلفات مردمان چهار استان کردنشین در جنگ با عراق نمونهای از این مدعا است. در این خصوص میتوان نمونههای زیادی را در ردّ این مدعا آورد. ضمن اینکه هزاران جوان کرد نیز در مقابله با نیروهای متجاوز عراقی جان خود را از دست دادند.
آمده است «حتی در شهرستانی چون پیرانشهر که تمام ساکنان آن کرد زبان هستند، حضور نیروهای آذری و غیر بومی برای اداره شهر بیش از نیروهای بومی بوده و هست». (ص 294) این در صورتی است که بیش از 78 درصد مدیران اعم از فرماندار و معاون و بخشدار تا رؤسای ادارهها و بانکها و غیره، کُرد و بومی هستند. از نظر کارمندان نیز وضعیت استفاده از کارمندان بومی بیش از آمار فوق و بالای 90درصد است. لذا ادعای فزونی نیروهای غیر بومی کاملاً غلط است. اما با وجود استفاده از نیروهای بومی آیا مشکلات مردم حلّ و فصل شده است؟ قاعدتاً پاسخ چندان مثبت نیست. مشکل نه در استفاده یا عدم استفاده از نیروهای بومی، بلکه در نحوه استفاده از نیروهای بومی و غیر بومی است. بخش مهمی از مسئله در بیمهری به شایستهسالاری و مقاومت در برابر چرخش نخبگان است؛ مسئلهای که از سوی نویسنده مورد غفلت قرار گرفته است.
در ادامه و برهمین شیوهٔ سهل گیرانه در آمده است: «با زبان کردی حرف زدن در ادارهها یکی از آرزوهای جوانان و مردم کرد است». (ص 315) اما این نکته که در شهر مورد مطالعه یعنی پیرانشهر همچون سایر نقاط کردنشین ایران همواره مردم و کارمندان در ادارهها با زبان کردی تکلم کرده و میکنند، نکتهٔ عجیب و مغفولی نیست. چرا این گونه ادعاهای مغلوط در کتاب مطرح شده است؟ آیا این ادعا پیش از انتشار مورد بررسی قرار گرفته است؟ ای کاش نویسنده اگر امکان مسافرت و حضور در شهر پیرانشهر را نداشته، به صورت تصادفی شماره تلفن یک یا چند اداره پیرانشهر را آزمون کند تا دریابد تلفنچی محترم با کدام زبان پاسخگو خواهد بود؟ برای نشان دادن مشکلات مردم این شهر میتوان از دادههای مهمتر و البته مؤثرتری یاری جست. امروز مردم پیرانهشر همچون بسیاری از نقاط کشور با مشکلات سختی روبهرو هستند. بیکاری، نبود مراکزصنعتی مناسب، برخورد با کولیبرها و گاه کشته شدن آنها، مسئله آب کشاورزی و کندی روند سدسازی و بهرهبرداری از آبهای منطقه، نبود فضای سیاسی مناسب برای فعالیت مدنی ومینهای باقی مانده از دوران جنگ و.... اما مسئله امروز پیرانشهر کردی سخن گفتن در ادارهها نیست و هرگز نبوده است.
در جایی دیگر از این نوشته و بر اساس همان تساهل و بیدقتی مألوف نیروهای خودمختاریطلب هممعنای نیروهای آزادیخواه آمده است. (ص 309) در حالی که احزاب مذکور اساساً به دلیل تأثیر از ایدئولوژی مارکسیستی هر چه باشند، آزادیخواه نیستند و باید برایشان تعریف دیگری مورد استفاده قرار گیرد. در همین صفحه برای ساکنان شهرکی در پیرانشهر لفظ ناخوشایند و دور از نزاکتی در کتاب به کاربرده شده است. در حالی که در پانوشت صفحهٔ قبل از آن نویسنده معنای ناپسند آن را شرح داده است و البته معنای دقیق این مفهوم نیامده است. در اثری دانشگاهی وسواس کلام باید به گونهای باشد که از شائبه هر نوع توهین به افراد، گروهها یا دیگران به دور باشد. نه آن که گروه بسیار زیادی از مردم، با بر چسب شهرک... معرفی شوند.
در پایان اشاره به این نکته ضروری است که با توجه به تکثر و پیچیدگیهای عمیق خاص جامعهٔ کردنشین ایران، در نظر گرفتن حساسیتهای روششناختی اهمیت فراوانی یافته و باید مراقب بود تا با دادههایی نامطمئن به نتیجهگیریهای علمی ننشینیم. مؤلف محترم با توضیح روششناسی کار خود تأکید کرده است این مطالعه اکتشافی در شهر پیرانشهر و از یافتههای مصاحبه اولیه با 70 نفر و سپس مصاحبه نهایی و عمیق با 20 نفر از میان کسانی که فعالیت آنها در ارتباط با مرز است، تدوین شده است. (ص 297) اما جمعیت کرد ایران حدود پنج و نیم میلیون نفر است که همان گونه که در پیش گفته شد، از تنوع مذهبی، زبانی و فرهنگی بسیاری برخوردار است. از این رو، نمیتوان با 20 نمونه از یک شهر آن هم شاغل در پیشهای خاص، به نتایج قابل تعمیم به کل جامعه کرد دست یازید و احکام انسانشناختی و جامعهشناختی صادر کرد.
یادداشت:
1. به عنوان نمونه در صفحه 85 آمده است: ایجاز انگیزه که درست آن ایجاد انگیزه است. در صفحه 150 سطر اول از بند دوم پیش از پرسشنامه «در» افتاده است و یا در ص154 ش دید باید به شدید تبدیل شود. بیشترین بخش از خطاهای حروفچینی در صفحههای 158 و9 در بخش تقاطعهای جنسیت مشاهده میشود؛ به ویژه علایمی که با حروف اختصاری انگلیسی مشخص شدهاند. جدا از غلطهای حروفچینی متعدد در این بخش، این گونه گزارشها که با تعداد معتنابهی از علایم انگلیسی همراه است، خواننده را سردرگم میسازد.