چهارشنبه, 21ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 3 آرمان‌های انقلاب مشروطه

فروزش 3

آرمان‌های انقلاب مشروطه

دکتر حمید احمدی *
 

برگرفته از فصل‌نامه‌ی فروزش، شماره‌ی سوم (تابستان 1388) - رویه‌ی 16 تا 19

بخش اعظم نگاه ما ایرانی‌ها به انقلاب مشروطه، کاهش‌گرایانه است. به‌قول طرفداران ایدئولوژی علم، دچار یک تقلیل‌گرایی (Reductionism) هستیم و انقلاب مشروطه را از کل به یکی از عناصر آن کاهش می‌دهیم. سپس بر آن پایه، در مورد آرمان‌ها، پی‌آمدها و دست‌آوردهای انقلاب مشروطیت تحلیل می‌کنیم. چنین نگرشی خطاساز است.

پیش از این‌که درباره‌ی دست‌یابی یا عدم دست‌یابی به آرمان‌های انقلاب مشروطه سخن بگویم، به برخی از این مشکلاتِ خوانشی درباره‌ی آرمان‌های انقلاب مشروطه اشاره می‌کنم. به‌نظر من در پنجاه سال اخیر، چه تحلیل‌گران و پژوهش‌گران و چه سیاست‌مداران و روزنامه‌نگاران، در روش‌شناسی و معرفت‌شناسی انقلاب مشروطیت دچار مشکلات اساسی شده‌اند.

مشکل روش‌شناسی از دو بعد قابل بررسی است: مطالعه‌ یا تحلیل ما از انقلاب مشروطه تحلیلی علمی نیست؛ یعنی، به‌جای این‌که انقلاب را در زمان خودش تحلیل کنیم، بر اساس زمانه‌ی خود و در نتیجه، آرمان‌ها و علایق و ارزش‌ها و مسایل و دغدغه‌های امروزی خودمان آن را بحث و تحلیل می‌کنیم. بنابراین نمی‌توانیم درک درستی از انقلاب داشته باشیم و آن‌چه می‌گوییم مشکلات امروزی ماست. باید نخست انقلاب مشروطه را بر اساس شرایط و داده‌های مهم زمان خودش و منابع دست اول مورد مطالعه قرار دهیم.

مشکل دوم ما این است که انقلاب مشروطه در عمده‌ی آثار و نوشته‌های امروزی از دید نخبه‌گرایی - آن‌هم نخبگان اپوزیسیون ایران - بررسی شده است. یعنی اکثر نیروهای مخالف - احزاب چپ و راست یا مذهبی - که اکثراً نخبه‌گرا و در مقام اپوزیسیون بوده‌اند، به‌جای بررسی جامع از دید مردم و جامعه، از زاویه‌ی دیدگاه و دغدغه‌های خودشان نسبت به نظام و ارزش‌های سیاسی، به‌تحلیل انقلاب مشروطه می‌پردازند. آشکار است اگر ما صرفاً به مسایل و ارزش‌های نخبگان و منافع آن‌ها تکیه کنیم درک جامعی از موضوع و تحولات زمانه نخواهیم داشت. عمده‌ی تحولات اجتماعی نه بر اساس دغدغه‌های نخبگان، بلکه بر اساس درک جمعی و منافع جمعی جامعه روی داده است.

مشکل بعدی در بررسی انقلاب مشروطه، مشکل معرفت‌شناسی است. ما در چگونگی درک انقلاب مشروطیت با دو مشکل اساسی روبه‌رو هستیم. یکی: دیدگاه تقلیل‌گرایانه به انقلاب مشروطیت؛ یعنی، این انقلاب را نه با توجه به کلیه‌ی آرمان‌ها و اهدافی که داشت، بلکه صرفاً در یک جزء و بر اساس یکی از آرمان‌ها تحلیل می‌کنیم و این یک خطای معرفت‌شناسانه است. در این رابطه، کسانی که انقلاب مشروطیت را مطالعه می‌کنند، آن را در یک بعد، یعنی بحث دموکراسی و آزادی می‌بینند و دیگر ابعاد آن فراموش می‌شود. به‌عبارت دیگر، این‌که انقلاب مشروطیت پیروز شده یا شکست خورده و چه پی‌آمدهایی داشته را بر اساس این دیدگاه تقلیل‌گرایانه تحلیل می‌کنیم. این باعث می‌شود ماهیت انقلاب مشروطه را درک نکنیم.

مشکل دیگر این‌که است نگاه ما به انقلاب مشروطیت، نگاهی سیاسی ـ ایدئولوژیک بوده است؛ یعنی، آن را بر اساس ایدئولوژی‌هایی که با جریان‌های سیاسی رابطه دارند، بررسی می‌کنیم. عده‌ای آن را بر اساس دیدگاه‌های چپ نگاه می‌کنند، یعنی بر پایه‌ی دیدگاه‌های سوسیال دموکراسی و دیدگاه‌های چپ ارتدوکسی و انواع و اقسام نگاه‌های چپ مدرنی که وجود دارد. بنابراین انقلاب مشروطیت ایران خلاصه می‌شود در فعالیت‌ها، اهداف و دیدگاه‌های‌ چپ‌گرایانه‌ی افرادی چون حیدرخان عمواوغلو و دیگران، و چون این‌ها از بین رفتند پس انقلاب مشروطه هم شکست خورده و پرونده‌‌اش بسته می‌شود. آن‌هایی که دیدگاه مذهبی دارند همه‌ چیز را به شیخ فضل‌الله نوری نسبت می‌دهند و به این نتیجه می‌رسند چون ایشان را اعدام کردند، پس مشروطه شکست خورد.

مشکل دیگری که به‌ویژه در تحلیل‌های پنجاه سال اخیر به آن دچار شده‌ایم، انتزاعی اندیشیدن است. یعنی به‌جای آن‌که که بیش‌تر به واقعیات و منابع دست اول آن دوران و آن‌چه رخ داده و مورد نظر مردم و جریان‌های سیاسی بوده توجه کنیم، به بحث‌های نظری و انتزاعی و مدل‌های نظری مربوط به دیگر کشورها می‌پردازیم. زمانی، مارکسیسم مسلط بود و از آن دید بررسی می‌کردیم و می‌گفتیم وضع انقلاب مشروطه چنین است و در دوره‌ای، پست‌مدرنیسم. از طرفی اکنون در علوم اجتماعی دانش‌جویان و استادان به‌جای آن‌که مشروطه را بر اساس داده‌ها و اهداف زمان خودش بررسی کنند، این که بر آن چه گذشته، چه خواست‌ها و آمال‌ و آرزوهایی داشته؛ بیش‌تر در پی آن هستند که مدل نظری فلان نظریه‌پرداز مارکسیست، مدرن، پست‌مدرن، انتقادی یا... چه می‌گوید؟ داده‌هایی را که در ذهن‌ داریم بر اساس یک مدل نظری تحلیل می‌کنیم و دوباره به بیراهه می‌رویم.

با توجه به این مشکلات روش‌شناسی، بر این باورم اکثر تحلیل‌گران ما در درک خودشان از انقلاب مشروطه به خطا رفته و به‌خصوص دچار خطای کاهش‌گرایی بوده‌اند؛ یعنی، تمام اهداف انقلاب مشروطه و پی‌آمدهای آن را در یک چیز خلاصه کردیم و آن‌هم «دموکراسی» است، و چون به دموکراسی نرسیدیم پس انقلاب مشروطه پرونده‌اش بسته شده است. بر همین اساس، علت‌های زیادی را نیز برای شکست آن عنوان کرده‌اند. برخی می‌گویند فرهنگ سیاسی ملت ایران مشکل دارد و مردم ایران نمی‌دانستند دنبال چه می‌روند. این دیدگاهی اورینتالیستی (شرق‌گرایانه) و غرب‌محورانه است که شرق را مظهر همه‌ی کاستی‌ها و کجی‌ها می‌داند که مردم ما هم هیچ درک درستی از مشروطه نداشتند. آن‌گاه نتیجه می‌گیریم با به جان هم افتادن گروه‌ها و مردم، دموکراسی از بین رفت یا استبداد دموکراسی را از بین برد.

بحث من این است که انقلاب مشروطه‌ی ایران را نباید صرفاً در دموکراسی خلاصه کرد. نخبگان جامعه‌ی ایران - هم‌چون: روشن‌فکران، روزنامه‌نگاران، شاعران، نویسندگان، تاریخ‌نویسان و سیاست‌مداران - در آن زمان با توجه به تحولاتی که از قرن نوزدهم و مشکلاتی که به دلایل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی برای ایران پیش آمده بود، سپس آگاهی‌های جدیدی که بر اساس گرایش‌های فکری و اندیشه‌های مدرن در ایران رایج شده بود، دچار بحران هویت شده و با مقایسه‌ی ایران گذشته با روزگار خود، در پی چاره‌جویی برای بهبود وضع ایران بودند. بنابراین، این ذهنیت برای همه‌ ایجاد شد که باید تحول اساسی در ایران صورت بگیرد که تحقق سه هدف و آرمان را هدف خود قرار دهد.

اولین هدف و آرمان مشروطه‌خواهان که بر فضای آن‌زمان حاکم بود و می‌بایست در جامعه‌ی ایران تحقق یابد، مسأله‌ی بازسازی ایران بود. بازسازی و نوسازی ایران و جبران همه‌ی خسارات واردشده بر آن. جامعه‌ی ایران در مقایسه با غرب و رویارویی با آن، عقب‌افتاده بود و موقعیت پیرامونی یافت. نخبگان مشروطیت مهم‌ترین هدف‌شان این بود که ایران بایست به جایگاه قبلی خودش باز گردد از آن‌جا که یک آگاهی تاریخی ناسیونالیستی (از نوشته‌های جدید تاریخ‌نویسان غرب و مطالعات بومی درباره‌ی ایران‌ باستان) پیدا شده بود، نخبگان سیاسی و فکری با مقایسه‌ی گذشته با اکنون می‌گفتند باید بکوشیم تا ایران به‌لحاظ اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی بازسازی شود و شکوه و عظمت پیشین‌اش زنده شود. اگر در اشعار شاعران و نوشتارهای روزنامه‌نگاران و نویسندگان آن دوران بنگریم، همه می‌نالند که ایران چه بود و چه شد؟ و بایست به همان دوران بازگردیم. بازسازی و اعاده‌ی عظمت سابق، نخستین آرمان انقلاب مشروطیت بود.

آرمان دوم انقلاب مشروطیت، رهایی از سلطه‌ی خارجی بود. در آن‌زمان دو قدرت و بازیگر جهانی، روسیه و بریتانیا، مشکلات بسیاری را برای مردم ایران درست می‌‌کردند و ما هیچ استقلالی نداشتیم؛ قراردادهایی که با ما بستند و سرزمین‌هایی که از ایران جدا کردند و امتیازهای بزرگی که گرفته شد قدرت تصمیم‌گیری را از حاکمان ایران گرفت. این جمله‌ی ناصرالدین شاه معروف است که می‌گفت: اگر ما شمال برویم انگلستان مخالفت می‌کند، اگر جنوب برویم روسیه، پس مرده‌شور این مملکت را ببرد.

با وجود این سلطه‌ی خارجی، استقلال سیاسی ـ نظامی و اقتصادی یکی از اهداف و آرمان‌های مشروطه‌خواهان شد و این که بکوشند ایران را از زیر سلطه‌ی بیگانگان درآورده و خود تصمیم‌گیرنده باشند. آن‌ها می‌گفتند اگر هم می‌بایست ارتباطات خارجی داشته باشیم باید با کشورهایی باشد که یار و مددکار ایران باشند - مانند ایالات متحده آمریکا و آلمان که آن دوره نیروهای سوم سیاست خارجی ایران به‌شمار می‌رفتند.

سومین آرمان و هدف انقلاب مشروطه‌ی ایران، برقراری امنیت و ثبات سیاسی در کشور بود. ایران در آن هنگام، کشوری پر از هرج‌ومرج و بدون نیروی نظامی و انتظامی بود که نه ثبات اجتماعی داشت و نه مرزها و شهرها و راه‌های تجاری امنیت داشتند. هرج‌ومرج و ناامنی در کشور برقرار بود و جان و مال مردم در معرض بسیاری از تهدیدها قرار داشت. یکی از مهم‌ترین خواست‌ها و آمال و آرزوهای مردم و روشن‌فکران ایران، برقراری نظم و امنیت و یک دولت قوی مرکزی بود. این‌ها سه هدف اساسی انقلاب مشروطیت بودند. روشن‌فکران ما به این نتیجه رسیدند که رسیدن به این آرمان‌ها امکان‌پذیر نیست جز با یک تحول سیاسی ـ اجتماعی در ساختار دولت. یعنی، تا آزادی سیاسی و دموکراسی به‌دست نیاید، رسیدن به آن آرمان‌ها امکان‌پذیر نیست. چون مشکل اساسی، دولت است؛ دولتی که وابسته به بانک استقراضی روسیه است، دولتی که خودش ناامن‌کننده است و برای بازرگانان مشکل درست می‌کند، غارت‌گر است، به‌لحاظ اقتصادی و دولتی به‌ فکر بازسازی نیست و حاکم آن تنها به فکر رفتن به سفرهای فرنگی است.

در این مقطع مهم تاریخی ایرانی‌ها به این نتیجه رسیدند که برای به رسیدن به آرمان‌های‌شان، دست‌یابی به آرمان‌های‌شان آزادی سیاسی و تغییر و تحول در ساختار دولت یا به تعبیر امروزی، دموکراسی و برقراری رژیم قانون، در اولویت قرار دارد. وقتی این آگاهی ایجاد شد خیلی سریع این خواست‌ تحقق یافت و در عرض دو سه ماه نشست و اعتصاب، مظفرالدین‌شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد و دولت در دست مردم افتاد. متأسفانه روشن‌فکران ما توجه به این قضایا ننموده و می‌گویند: استبداد در پیش‌رفت کارها ممانعت کرد. در حالی که با مرگ مظفرالدین‌شاه و تبعید محمدعلی‌شاه، پرونده‌ی استبداد ‌بسته شد و وضعیت فضای سیاسی، از سال 1286 یا 1287 تا سال کودتا، بسیار باز و مردمی بود. چون این پرونده‌ها باز نمی‌شود و ما «نظری» و «انتزاعی» می‌اندیشیم، خیال می‌کنیم تحولی استبدادی رخ داده و استبداد و شاهان مستبد همه‌کاره بودند یا این که مردم نفهم بودند، فرهنگ سیاسی ما خراب بود، یا گروه‌ها به جان هم افتادند،... و در نهایت این‌ عوامل را علت شکست انقلاب مشروطه می‌دانند. در حالی‌که تأکید ما – با توجه به آرمان‌های سه‌گانه‌ی یادشده - بر آن است که، انقلاب مشروطه شکست نخورده است. فقط در یک بُعد ناکام ماند و آن‌هم بُعد دموکراسی است.

دموکراسی چیزی نیست که یک روزه یا دو روزه شکل بگیرد. در خود غرب هم دویست سیصد سال طول کشید و امروز هم در یک جمع‌بندی مقایسه‌ای، مردم ایران، به لحاظ فرهنگ سیاسی‌، دموکراسی‌خواهی و آزادی‌خواهی و استقرار جامعه‌ی مدنی، از دیگر مردمان خاورمیانه جلوتر هستند. این در تمام پژوهش‌های میدانی در داخل و خارج از کشور به اثبات رسیده است.

حال به این نکته باید پرداخت که مشروطیت چرا ناکام ماند؟ من گفتم استبداد سیاسی عاملش نبود، چون دولت ایران با توجه به معیارهای مردم‌سالاری در دست مردم قرار داشت. این معیارها عبارت‌اند از این که قوای قضاییه، مقننه و مجریه در دست مردم و از آنِ مردم باشند. با تبعید محمدعلی‌شاه همین اتفاق افتاد و هر سه قوه در دست مردم ایران افتاد. مستوفی‌ها، ارباب کیخسرو، تقی‌زاده و ده‌ها تن دیگر رییس این مملکت بودند و خودکامه‌گی‌ای از سوی پادشاهان وجود نداشت.

اگر ما معتقد باشیم که انقلاب مشروطیت تنها و تنها به‌خاطر دموکراسی و آزادی رخ داد، آن‌وقت می‌توان گفت که آری، انقلاب ناکام ماند و شکست خورد. اما چون موضوع آن سه آرمان اولیه که بسیار مهم بوده و ما آن‌ها را نادیده می‌گیریم نیز در میان است، باید بگویم انقلاب مشروطه شکست نخورده است؛ چون به محض این‌که دولت در دست مردم افتاد مجلس اول تشکیل شد. تمام مصوّبه‌ها و تلاش‌های مجلس اول در جهت بازسازی کشور است و همه نگران کشورند. آزادی از سلطه‌ی خارجی و رفتن به سوی یک قدرت سوم یا دعوت از کشورهای بی‌طرف خارجی و بعد هم استقرار نظم و امنیت با ارتش و قانون‌مندی در صدر اهداف نمایندگان مجلس قرار داشت.

چه کسی دولت ایران دوره‌ی مشروطه را ساقط کرد؟ به‌نظر من این عامل، نه استبداد، نه فرهنگ سیاسی، نه اختلافات داخلی، بلکه نظام جهانی بود. متأسفانه این روزها هر وقت بحث از عنصر خارجی یا سیاست بین‌الملل می‌شود، فوری عده‌ای تئوری توطئه را مطرح می‌کنند. اما تئوری توطئه زمانی صادق است که ما در تبیین یک مسأله به بی‌راهه رفته و داده‌ی کافی نداشته باشیم. اما باید گفت هنگامی که همه‌چیز روشن و دخالت نیروهای خارجی آشکار است، دیگر بحث تئوری توطئه در میان نیست. مجلس اول ایران را چه کسی از بین برد؟ روسیه‌ی تزاری. مجلس دوم را چه کسی از کار انداخت؟ روسیه‌ی تزاری! مجلس سوم چگونه به نابودی کشیده شد؟ به‌دست روسیه و انگلیس! متأسفانه هیچ‌گاه در تحلیل‌های مدرن به این تحولات توجه نمی‌شود. عامل اصلی این روی‌دادها نظام جهانی بود. در آن دوره از تاریخ، متأسفانه ما در رابطه با سیاست‌های بین‌المللی بدشانسی آوردیم. جامعه و دولت، بعضی وقت‌ها دچار بدشانسی می‌شوند. البته علت‌های دیگر، از جمله بی‌لیاقتی برخی نخبگان جامعه و دولت هم در ناکامی موقّت انقلاب مشروطه بی‌تأثیر نبوده است.

ایران به‌عنوان یک کشور مهم راهبردی (استراتژیک) در منطقه‌ای قرار داشت که دو بازیگر مهم جهانی با یکدیگر چالش داشتند. ما هر کاری می‌کردیم به‌نفع دیگری تمام می‌شد. اگر می‌خواستیم از سلطه‌ی خارجی مستقل شویم، ممکن نبود. اگر می‌خواستیم نظم و امنیت برقرار کنیم، به‌ضرر انگلیس و روسیه بود. اگر می‌خواستیم بازسازی کشور به لحاظ اقتصادی صورت گیرد و به فعالیت بانک استقراضی پایان داده شود با روسیه سرشاخ می‌شدیم و...

نظام جهانی در این 15 سال، یعنی از سال 1907 تا 1921 میلادی که کودتا شد، در برابر آرمان‌های مشروطیت ایستاد؛ بازسازی ایران اصلاً صورت نگرفت، استبداد و سلطه‌‌ی خارجی - با قرارداد 1907 و 1915- به مراتب بدتر شد، ناامنی و بی‌نظمی هم در داخل شهرها و راه‌هایی که داشتیم گسترش یافت. این‌‌گونه بود که نخبگان جامعه به این نتیجه رسیدند که رسیدن به آرمان‌های یادشده مهم‌تر از دموکراسی است. کلا در آستانه‌ی کودتا و بعد جنگ جهانی ذهنیتی که حاکم شد چنین بود. اکثریت نخبگان بر آن بودند که بهتر است ایران ساخته شده و از توطئه‌ی خارجی‌ها آزاد شود و نظم و امنیت و دولت مرکزی برقرار شود. اگر نگاهی به نوشته‌های روشن‌فکران در آن دوران بیندازیم متوجه چنین خواستی خواهیم شد.

از این‌رو، در آستانه‌ی کودتای سال 1299 اجماعی سراسری به‌وجود آمد که در برابر همه‌ی تهدیدهای داخلی و خارجی باید در ایران یک دولت متمرکز قوی بر سر کار بیاید و این نظم را برقرار کند؛ این بود که کودتا شد. در تحلیل کودتا نیز به بی‌راهه رفته و همه‌اش دنبال سر نخ بریتانیا و... هستیم. در این‌باره نوشته‌های تاریخی ـ علمی بسیار دقیقی، از جمله اثر سیروس غنی و چند نفر دیگر، هست که می‌گویند هیچ اثری از مداخله‌ی‌ انگلیس در این کودتا به‌دست نیامده است. کودتا، کودتای نخبگان فکری ایران بود سفارت بریتانیا، یعنی نورمن و آیرون‌ساید، و نه آن دولت، ناگزیر از هم‌کاری با کودتا شدند. یعنی برای این که جایگاهی در ایران آینده پیدا کنند با نخبگان سیاسی ایران در اجرای کودتا همراهی کردند. کوچک‌ترین سندی وجود ندارد که دولت بریتانیا در کودتا دست داشته است.

حال کودتای سوم اسفند بد بود یا خوب، خارج از این بحث است، اما تمام نخبگان و جریان‌های سیاسی آن دوران - حتا مراجع شیعه – از آن اقدام حمایت کردند. جریان‌های چپ ایران، هم‌چون سوسیالیست‌های میرزا سلیمان اسکندری هم پشت رضاخان بودند. نیروهای ناسیونالیست‌ که طبیعتاً بودند و از نیروهای دیگر هم کسی مخالفتی نکرد. از همین‌رو، هنگامی که در مجلس بعدی رضاخان می‌خواست به رضاشاه تبدیل شود، فقط دو نفر با او مخالفت کردند؛ یکی مدرّس و دیگری مصدّق. مخالفت آن‌ها هم بیش‌تر بر حول انتقاد از نظامی‌گری رضاخان و این که حضور او در مقام نخست‌وزیری سودمندتر است، می‌چرخید.

اکثریت روحانیان، ناسیونالیست‌ها و چپ‌گرایان در مجلس مؤسّسان تصمیم گرفتند که سلطنت از قاجار به پهلوی منتقل شود. البته درست است که در تحولات بعدی، آزادی کم‌کم قربانی شد و رجالی که با رضاشاه بودند از میان رفتند، احزابی شکل نگرفت و آن‌چه بود منحل شد و مجالس، قلابی و فرمایشی شدند، اما مشروطه همه‌اش قربانی نشد. آن سه آرمان دیگر در حال تحقق بود.

در این چند سال، آن سه آرمان – یعنی بازسازی ایران، رهایی از سلطه‌ی بیگانه و ایجاد نظم و امنیت - با تمام نیرو اجرا می‌شد. ما به این قضایا توجه نمی‌کنیم. بنابراین داستان انقلاب مشروطیت داستان قطاری بود که زمانی جلویش را گرفتند و از ریل خارج شد، بعداً توسط کارگران و مهندسان ایرانی ریل درست شد و به سرعت پیش رفت، هر چند یکی از چهار واگن اصلی، در این روی‌داد، از قطار جدا شد و به مقصد نرسید. ما همین‌طور ‌آمدیم تا جنگ جهانی دوم که ایران اشغال شد و دوباره بدبختی پیش آمد. این است که به ‌باور من، مشروطیت انقلاب شکست‌خورده‌ای نبود و از بُعد آرمان‌های سه‌گانه‌اش پیروز شد، حتا به‌لحاظ دموکراسی‌اش هم شکست تمام‌عیار نخورد. در قرن گذشته هر وقت فرصتی به‌وجود آمد مردم ایران بر تحقق دموکراسی اصرار کردند؛ دوره‌ی دکتر مصدق، به‌تازگی خاتمی و الان هم... .

تحقق دموکراسی کار سختی است. دموکراسی به‌دست می‌آید اما، استحکام پیدا نمی‌کند. به‌دست آوردن دموکراسی آسان است، اما استحکام آن مشکل و کار سختی است. ما نتوانستیم دموکراسی را مستقر کنیم، ولی نباید بدبین باشیم. کوتاه کلام این‌که، نگاهی که به مشروطیت داریم باید جامع باشد، و آن‌قدر هم به‌خودمان بدبین نباشیم و فرهنگ سیاسی‌مان یا چیزهای دیگر را سرزنش نکنیم.

*استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه