فروزش 5
بررسی کتاب اسطورهی معجزهی یونانی - فراخوانی برای بازنگری تاریخ ایران و یونان
- فروزش 5
- نمایش از سه شنبه, 05 شهریور 1392 14:58
- علیرضا افشاری
- بازدید: 4096
برگرفته از فصلنامه فروزش، شماره پنجم (زمستان 1391)، رویه 112
علیرضا افشاری
کتاب اسطورهی معجزهی یونانی
چاپ اول، 1389
642 صفحه، 20000 تومان
نشر شور آفرین
موضوع یونان باستان و پیوندش با ایران موضوع مهمی است، هم از جهت شناخت تمدنِ جهانگیر غرب ــ تمدنی که مدعی است بر روی تمدن یونانی بنا شده و دنبالهی آن است ــ و هم از جهت شناخت تمدن ایران؛ چرا که یونان همیشه دستاویز روشنفکران غربی و حتا ایرانی برای تحقیر تمدن باستانی ایران بوده است (از پرسشهایی خام و سبکدستانه همچون «نامهای دانشمندان و فیلسوفانی که در تمدن یونانی وجود دارد و عدم شناخت ما از همطرازان ایرانی آنها» تا «مقایسهی ــ بهزعم مدعیان ــ مردمسالاری آتنی با استبداد ایرانی»).
از همین رو بود که گروهی از کسانی که قصد بازنگری تاریخ ایران را داشتند و میخواستند از روی افتخاراتی که میتواند روحیهبخش و انگیزهدهنده به جوانان ایرانی، برای پیشرفت همراه با اعتماد به نفس، باشد غبارزدایی کنند ناگزیر به سوی رد «ادعای برتری غرب از زمان یونان باستان» رفتند. ذبیح بهروز و گروه کوچک و نخبهی هماندیشانش از این جملهاند که در برخی مواردِ پژوهشی به این موضوع پرداختند. اما شاید گام بزرگ را در این میان امیرمهدی بدیع برداشته باشد که عمرش را بر روی دقیق شدن بر روی دو جنگِ ایرانِ هخامنشی و دولتشهرهای یونانی ــ که آن جنگها زیربنای این تفوق تاریخی بهشمار میروند ــ گذاشت و با پژوهشی مستدل به سست کردن باور پیروزی یونانیان پرداخت. و در این میان نمیتوان از کوششهای احمد حامی، پدر راهسازی ایران، گذشت که با پیمودن همهی مسیرهایی که اسکندرنامهنویسان مدعی هستند اسکندر برای فتح ایران از آنها گذشته است کوشید به گوشهای دیگر از این افسانه یورش ببرد. این روند بهصورت موردی و جزئی کمابیش از سوی دوستداران ایران پی گرفته شده است که از آن میان میتوان به این نامها اشاره کرد: استفان پانوسی، احمد توکلی، نصرتالله بختورتاش،...
اما به نظر میرسد همهی این پژوهشها به بخشی از این کاستیها مبتلا بودند: کلی و فراگیر نبودند و موردی به شمار میرفتند و از اینرو به نظر نمیرسد که کل افسانهی برتری را به چالش کشیده باشند. به عبارت دیگر، گویا هر کدام بخشهایی از این افسانه را میپذیرند؛ به کلّ زمینهی تاریخ جهان دورهی هخامنشی، به عنوان سیستمی یکپارچه، کمتر نگریسته شده است. به سخن دیگر، اظهار نظرها دربارهی رابطهی یونان و ایران به عنوان بخشی از یک بستر بزرگ ــ که در آن بینش، دین و شیوهی فرمانروایی هخامنشیان و سابقهی تمدنهای ریز و درشت منطقه، و از جمله تاریخ تمدن منطقهای که دولتشهرهای یونانی بر روی آن شکل گرفتهاند هم اهمیت دارد ــ نبوده است. مثلاً کسی که به نقد فرهنگ و تمدن یونانی میپردازد باید بر روی تاریخ مصر نیز به همان اندازه مسلط باشد، چرا که بسیاری از مؤلفههای هویتی و فرهنگی یونانی وامگیریشده از مصر است؛ تعداد کمی از این پژوهشگران اصل منابع را مطالعه کردهاند و یا کوشیدهاند ترجمههای مختلف را قیاس کنند و تعداد کمتری از آنان پژوهشهای جدید محققان غربی را پی گرفتهاند؛...
از اینروست که ادعاهای طرحشده در کتاب اسطورهی معجزهی یونانی ــ که به نظر میرسد این کاستیها را ندارد ــ نیز، در همین مقیاس، بزرگ هستند. اگر از باورهایی جغرافیایی دربارهی «اروپایی بودن یونان» و «متمایز بودن سرزمینی آن»، و یا پیشداشتهایی همچون «بدون سابقه بودن فرهنگ درخشان یونانیان»، «یکپارچگی هویتشان»، «جنگشان با ایرانیان در مقام نگهبانان میراث فرهنگی غرب» و این که «فرهنگ و تمدن اروپاییان دنبالهی مستقیم تمدن یونانی است» بگذریم که تماماً در این کتاب به چالش گرفته شدهاند، نقد مستند همهی آن چیزهایی که امروزه دربارهی یونان ــ و اکثراً در تقابل با ایران ــ بدیهی فرض میشود (همچون قدرت سیاسی، اخلاق جنگی و آزادگی، توانمندی نظامی و پیروزیهای ادعایی، دموکراسی، ادبیات و تاریخ یونانی،...) از جمله ادعاهای طرحشده در کتاب است که با توجه به استدلالهای نیرومند و متنهای تاریخیِ پشتیبان آن، به نظر میرسد لازم باشد باری دیگر همهی دوستداران ایران و یونان را به بازنگری این بخش از تاریخ فراخواند. در این زمینه حتا خاستگاه بودن یونان در حوزهی فلسفه نیز به چالشی جدّی کشیده شده است که البته بحث مفصلتر در این باب را باید در کتابهای دیگری از دکتر وکیلی (جلدهای دوم و سوم از مجموعهی تاریخ فلسفه: خرد ایونی و خرد افلاطونی) پی گرفت که بهزودی منتشر خواهند شد.
برای مثال به دو نمونهی کوچک از پیشنهادهای طرحشده در کتاب میپردازم:
یکی ــ که در کتاب بعدی نویسنده، داریوش دادگر، بیشتر بسط داده شده ــ ماجرای ظهور علم و هنر انسانگرا و تجربهمدار در یونانِ عصر پریکلس، که نویسنده با ارجاع به منابع یونانی پرشماری، آن را مردود میداند. وکیلی این دستاوردها را در شبکهای از آفرینشهای هنری و علمی قرار میدهد که در سراسر شاهنشاهی هخامنشی رواج داشته و آن را انعکاسی از یک چرخش عمومیترِ تمدنی در نظر میگیرد. همچنین با تحلیل جامعهشناسانهی ساخت شهرنشینی و تولید اقتصادی در شهری مانند آتن، نشان داده که اصولاً ظهور چنین نوآوریهایی در آن زمینهی تاریخی ناممکن بوده است، هرچند وامگیریشان امکان داشته و این همان است که دادههای باستانشناختی دربارهی یونان را به دست داده است.
نمونهی دوم، به بحثی اسطورهشناسانه باز میگردد. نویسنده تبار پهلوانی افسانهای به نام پرسئوس را تحلیل کرده و نشان داده که ظهور و رواج روایتهای مربوط به این پهلوان ارتباطی تنگاتنگ با تماس فرهنگی یونانیان و پارسیان داشته است، و داستانهای منسوب به پرسئوس نیز بافت و ساختی دارند که انگار شخصیتی پارسی و شرقی را بازنمایی میکنند. نویسنده با این تحلیل پرسئوس را اسطورهای دانسته که از وامگیری تخیّلآمیزِ مفهوم «پارسیِ جنگاور» در سپهر فرهنگ یونانی برخاسته است.
اما در این میان، به نظرم، مهمترین ادعای کتاب در فصل مربوط به «اسطورهی معجزهی نظامی یونان» طرح شده است. این فصل که با وسواس و دقتی شگرف و با ارجاعهای فراوان به اصلِ روایتهای یونانی گزارش شده، نشان میدهد که جنگهای ایران و یونان در کل، به آن شکلی که در ذهن عوام وجود دارد، هرگز رخ نداده است. نویسنده کلّ درگیریهای ایرانیان و یونانیان در سراسر دوران هخامنشی را بررسی کرده و نشان داده که گزارشهای یونانیِ کهن از این نبردها روایتی موضعی و داستانگونه هستند که در زمینهای کلانتر از سیاست داخلی هخامنشیان میگنجند. نویسنده نشان داده که به احتمال زیاد خشایارشا هرگز در میدان جنگ با یونانیان حضور نداشته، و نبردهای ایرانیان با آتنیها تنها بخشی کوچک از شبکهای از درگیریهای منطقهای بوده که از دوران کوروش بزرگ شروع شده و تا زمان تازش اسکندر ادامه مییابد. نویسنده، با تحلیل عینی شاخصهایی مانند شمار کشتگان و زمان و مکان بروز جنگها و قلمروهای سرزمینیِ داده یا ستانده شده، به این نتیجهی قاطع رسیده که دو تمدنِ چیرهگرِ ایرانی و یونانی در جهان باستانی وجود نداشته، و تنها یک دولتِ عظیم هخامنشی بوده که در حاشیهاش سیاست دولتشهرهای توسعهنایافتهی یونانی را با موفقیت دستکاری میکرده است.
کتاب اسطوره معجزهی یونانی متنی مهم است و استدلالها و شواهد آن را نمیتوان نادیده انگاشت. از سوی دیگر، چارچوبی که این کتاب آن را مردود میسازد به قدری آشنا و جاافتاده است که قاعدتاً باید انتظار پاسخ و نقدی را از سوی کسانی داشت که دوستدار فرهنگ یوناناند یا آن را با تمدن ایرانِ کهن همتراز میدانند. نباید فراموش کرد که بسیاری از صاحبنظران ریشهی کشمکش و جنگ میان تمدن غرب و ایران را در چنین بخشی از تاریخ میجویند و حتا هستند گروهی که تعارض میان غرب و شاخههای ستمستیز اسلام را هم در همین چهارچوب تفسیر میکنند، بهطوری که هلن سانسیسی، هخامنشیپژوه معاصر، در مقدمهی مجموعهکتابهای تاریخ هخامنشیان، با اشاره به یونانگرایی تاریخپژوهان غربی که حتا هماکنون نیز به چشم میخورد، مدعی میشود: «پژواک نبردهای ماراتن و سالامیس هنوز طنینانداز است... گویا هنوز جنگ با ایران پایان نیافته است».