فروزش 5
آیا اعراب کتابهای ایرانیان را سوزاندند؟
- فروزش 5
- نمایش از شنبه, 09 شهریور 1392 19:24
- بازدید: 4728
برگرفته از فصلنامه فروزش، شماره پنجم (زمستان 1391)، رویه 50 تا 51
تورج دریایی
تاریخپژوه و استاد کرسی ایران باستان در دانشگاه ارواین کالیفرنیا
در دههی شصت، در دوران دبیرستان ما، میبایستی با نوشتهها و افکار آیتالله مرتضی مطهری آشنا میشدیم و دربارهی نوشتههای او انشا مینوشتیم. در آن زمان با یکی از نوشتههای ایشان که، واکنشی بود به آنچه ناسیونالیستهای آن زمان «کتابسوزان اعراب» میگفتند، برخوردم.
در حقیقت با خواندن این نوشته انسان به جوّ فکری و بحثهایی که در دههی ۴۰ و ۵۰ دربارهی اینکه آیا در ایران باستان کتاب بوده یا خیر، و اینکه چه بر سر این کتابها و نوشتهها آمده آشنا میشد. سوال دیگر اینکه چرا ما در دوران پیش از اسلام متفکران بزرگی همچون بیرونی و ابن سینا و خوارزمی و خیام نداشتیم و اینکه چرا از کسی در دوران باستان نامی برده نمیشود دلیلی بود بر انکار وجود علم و دانش و شاید هم وجود کتاب.
از طرف دیگر گروهی بر این باور بودند که امروزه دلیل در دست نبودن کتابهای باستانیمان به دلیل حمله اعراب به ایران و سوزاندن کتابخانهها بوده است. هر گروه سندی جستهگریخته و ادلهای ارائه میدهند که تئوری خود را به کرسی بنشاند. اما هنوز پس از پنجاه سال جدال در این باره هیچ یک از دو طرف نتوانسته دیگری را قانع کند و به صراحت نشان دهد که باورشان درست است.
بنده به عنوان یک محقق تاریخ که سعی میکند دید سیاسی و احساسی را وارد کار علمی خود نکند نظر دیگری دارم که به گونهی متفاوتی جوابگوی آنچه بر سر کتب ایران باستان آمده، است. ما مدارکی داریم که گویاست که، هنگام حمله اعراب، دیوان دولتی در تیسفون آتش گرفت، اما به نظر نمیآید که به عمد انجام گرفته باشد. هر جنگی و خشونتی گهگاه منجر به نابودی اسناد و مدارک و اشیا میشود. برای مثال حملهی آمریکا به عراق باعث شد که بعضی از موزهها و کتابخانههای آن نابود شود، ولی نمیتوان گفت که آمریکاییها عمداً اینکار را انجام دادند.
از سوی ما اطلاع داریم که در خوارزم اعراب مسلمان کار بسیار عجیبی کردند و دستور به کشتار مغان و تعداد زیادی از نجیبان و سوزاندن کتابهایشان دادند. با این که این واقعه همیشه به عنوان مثال بر آنچه اعراب به سر ایرانیان آوردهاند پیش کشیده میشود، اما باید به یاد داشت که این واقعهای معمول در تاریخ فتوحات اعراب مسلمان در ایرانزمین به شمار نمیآید.
از طرف دیگر، باید بهیاد داشت که ابن ندیم در قرن چهارم هجری فهرست کتابهای بسیاری را به زبان پهلوی، که در بغداد موجود بوده، عنوان میکند و همچنین مسعودی در کتاب تنبیه الاشراف داستانی دربارهی خراب شدن کتابخانه یا دیوانی در اصفهان روایت میکند که به دلیل ریزش باران زیاد نابود شده و اینکه برای چند روز بوی تعفن در کنار این مکان برپا بوده است.
همین روایت مسعودی نشانهای دربارهی دنیای نوشتاری و کتابت در ایران باستان است. دلیل این بوی تعفن آن است که این متون چرمنوشته بودهاند و با خیس شدن، چنین بویی در کنار این کتابخانه بهپا خواسته است. باید بهیاد داشته باشیم که کاغذ (کلمهای سغدی) در قرن دوم هجری در ایرانزمین معمول شد و مدارک بازمانده از دوران ساسانی همه بر چرم و پوست و پارچه است.
اما به غیر از این چرمنوشتهها که اکثراً نامههای اقتصادی است، مدارک دیگری وجود دارد که تفکر علمی در ایران باستان را نمایان میکند. در متون پهلوی ما به روایتهایی برمیخوریم که حاوی این حقیقت است که در دوران ساسان جمعآوری علم و دانش یکی از ارکان و طرحهای مهم آن دوره بوده است.
در کتابی پهلوی به نام دینکرد گفته شده است که در قرن سوم میلادی متون علمی در ایران جمعآوری شده: «شاپور شاهنشاه، پسر اردشیر نیز فرمان داد (تا) نوشتههای غیر دینی را در (رشتههای) پزشکی، ستارهشناسی، حرکت، زمان، فضا، گوهر، جهش، شدن، تباهی، دگرگونی، منطق و دیگر فنون (دانشها) و مهارتها که در سراسر هند، روم و سایر سرزمینها پراکنده بودند، گرد آوردند و آنها را با اوستا مقابله کنند» (دینکرد، تصحیح مدن، ص ۴۱۲).
لازم است دربارهی این بخش از کتاب دینکرد توضیحاتی دهیم. در رشتههایی که غیر دینی حساب میشدهاند، علم پزشکی نخستین علم عنوان شده است. ما دربارهی مرکز پزشکی جندی شاپور اطلاعاتی در دست داریم که در دنیای پساباستان یکی از مراکز مهم تحقیقاتی بوده است. به گفتهی کتاب دینکرد «درمان بیماری از تحقیق پزشکان انجام گرفته است».
در مطالعهی متون پهلوی به این حقیقت میرسیم که پزشکی یونانی، بهخصوص یافتههای هیپوکریت و آوردن عیناً یافتههای او، به ترجمهی پهلوی وجود داشته است. اگر نگاهی به توصیف اجزای بدن و کلمات استفاده شده در متون پهلوی بیندازیم به صراحت نفوذ پزشکی یونانی را میبینیم.
دربارهی ستارهشناسی باید گفت که دانش ایرانیان در اینباره در دنیای اسلام زبانزد همه بوده و ایرانیان نیز این علم را به خصوص از مردم بینالنهرین (میانرودان) و یونان آموخته بودند. اما منظور متن دینکرد از «حرکت، زمان، فضا، گوهر، جهش، شدن، تباهی و دگرگونی» چیست؟ این مباحث به همین صورت در کتاب ارسطو دربارهی فیزیک عنوان شده است.
هر کدام از این کلمات پهلوی نشاندهندهی این است که متون آن از یونانی به پهلوی ترجمه شده است. نه تنها در کتاب دینکرد بلکه در متون پهلوی دیگر، همانند نامههای منوچهر، دربارهی «گفت» یا «درس» فیزیسیستها (گوهردانان) صحبت شده است. مهمتر از آن این است که در مطالعهی فیزیک در متون پهلوی از هراکلیت بهرهی بسیاری گرفته است.
اما به غیر از پزشکی و فیزیک که معمولاً در کنار هم در متون پهلوی عنوان میشوند ما با دانشهای دیگری نیز روبهرو میشویم، همانند منطق که کلمهی پهلوی آن به معنی هنر، نشاندهندهی ترجمهي مستقیم این کلمه از یونانی است.
دوباره اینجا میزان آشنایی ایرانیان با منطق ارسطویی بسیار مهم است اما ایرانیان با علم و دنیای هند نیز آشنا بودند. برای مثال نام کتابی به پهلوی عنوان شده که کتاب ترک در زبان پهلوی آمده اما کلمهی تارکا از سانسکریت مشتق شده است.
همچنین ما با نام علمهای دیگر، کتاب و حتی نام محققین باستانی در متون پهلوی نیز برمیخوریم. برای مثال با کتابی بهنام کتاب زمینشناسی، که ترجمهی مستقیم از کلمهی یونانی «گیومترییا» است، مواجه میشویم.
جالبتر از آن در رشتهی هندسه، نام بطلمیوس و نام کتابش المجستی، که به یونانی مگیستون است، هر دو به زبان پهلوی ذکر شدهاند. این کتاب مهم هندسی در قرن دوم میلادی، یعنی در زمان پادشاهی شاپور اول، قلم زده شده است و به این صورت میتوان حدس زد که احتمالاً این کتاب به سرعت به ایران رسیده و ترجمه شده است.
اما در این میان شاهعلمِ دورهی ساسانی فلسفه است. مهمترین فلاسفه که عالمان ایرانی از آن بهره بردهاند، ارسطو و فلسفهی نوافلاطونی است.
به گفتهی کتاب چهارم دینکرد، شاهنشاه ساسانی همهی فیلسوفان روم شرقی و دانایان هندی و ایرانی را که در عالم دانش تبحر داشتند ستایش میکردند. اما آنچه فلسفه را در ایران ساسانی حائز اهمیت میکند این است که فلاسفهی ایرانی دست به آمیختن و همراه کردن دید فلسفی یونانی و هندی با جهانبینی و فلسفهی زرتشتی زدند.
در حقیقت، در ایران ساسانی بود که موبدان و متفکران ایرانی توانستند با فلسفه و با دین خود کنار آمده و راه فلسفه و دین را هموار کنند. این حرکت در اوایل دوران اسلامی نیز ادامه پیدا کرد، اما با تلاشهای محمد غزالی در قرن پنجم هجری به اتمام رسید.
ما به اشتباه معمولاً میپنداریم که با آمدن اسلام رشتهی فلسفه و تفسیر و ترجمهی متون یونانی در ایران و خاورمیانه پا گرفته است، اما حقیقت امر این است که در دوران ساسانی بود که این حرکت آغاز شد.
اما سوال اینجاست که بر سر این متونی که در دینکرد از آنها نام برده میشود چه آمد؟ چرا ما دیگر این کتابها را در دست نداریم؟ باید دو نکته را در اینجا مطرح کنیم. یک اینکه از قرن دوم هجری به بعد زبان عربی زبان علمی از هند تا آفریقا شد. در چنین حالی دیگر زبان پهلوی نمیتوانست کارکرد علمی گذشتهی خود را داشته باشد که در زمان شاهنشاهی ساسانی داشت و سپس با رسیدن این تغییرات، در طول زمان، زبان مختص موبدان و فقه مزدیسنا شد. برای همین آنچه امروزه بیشتر از متون پهلوی در دست داریم و تعداد آنها نیز چندان کم نیست بیشتر مذهبی است، چون در طول زمان و با کم شدن تعداد زرتشتیان، مسایل دینی برای موبدان حائز اهمیت بود و فلسفه نزد آنها اهمیت پیشین خود را از دست داد. آنان میبایستی تلاش خود را برای دفاع از جامعهی خود و مبانی فقهی متمرکز میکردند.
نکتهی دوم این است که در زمان خلافت عباسی نهضت ترجمه، که خود ایرانیان در آن سهم بهسزایی داشتند، آغاز شد و بیشتر کتابهای مهم علمی، تاریخی، اندرزی، فلسفی و غیره را به زبان عربی ترجمه کردند.
در زمانی که ایرانیان تمام کتابهای مهم پهلوی خود را در بیتالحکمهی عباسی به عربی، یعنی زبان علمی آن دوران، ترجمه میکردند و خود ایرانیان آنقدر در دانستن این زبان چیره بودند که دستور زبان آن را خودشان نوشتند، دیگر دلیلی بر ادامهی کپی کردن متون علمی پهلوی به این زبان وجود نداشت و در طول زمان، به دلیل توقف رونوشت شدن از آن، متون اولیه از میان رفت اما ترجمههای آن به عربی باقی ماند.
در حقیقت، این دنیای ساسانی بود که ابتدا با دنیای هلنی روبهرو شد و به راحتی از آن استفاده کرد، چون اندوختن دانش یکی از ارکان مهم دینی مزدیسنا بود و ساسانیان بر این باور بودند که همهی این دانشها قسمتی از اوستا است و برای همین عالمان بسیاری هم در ایرانزمین جمع شدند. در متون پهلوی به تکرار در اینباره که شاهان ساسانی ــ بهمانند اردشیر بابکان، شاپور اول و شاپور دوم و خسرو انوشیروان ــ دستور به جمعآوری این دانشها دادند و آن را به پهلوی ترجمه و به ایران آوردند یادآوری شده است. همچنین داستان برزوی طبیب و رفتن او به هند برای جمعآوری کتابهای مفید نیز به دستور خسرو انوشیروان بوده است.
علم ایدهای است جهانی و مردم مختلف بر آن افزودهاند و به آن بال و پر دادهاند. در زمانی که امپراتور روم شرقی، یعنی یوستینیانوس، مدرسهی مهم فلسفی روم را بست و در دنیای مسیحیت کسی از فلسفهی یونانی نمیتوانست نام برد، این خسرو انوشیروان در ایرانشهر بود که از این فلاسفه دعوت بهعمل آورد و نظر لطف به آنان نشان داد.
مهم است که بدانیم در همین زمان است که نهضت ترجمه در ایران بر پا میشود و متون یونانی، سانسکریت و غیره به پهلوی ترجمه میشوند. همین کار دو یا سه قرن بعد توسط عباسیون انجام میشود که در حقیقت تکرار سنت ساسانی است. دنیای اسلام فقط دنبالهروی این منطق و راه ایرانیانِ دورهی ساسانی بود و مدیون آنهاست.
این روند در دوران اسلامی به شکوفایی کامل رسید و تمدن و فرهنگ ایرانی به اوج خود رسید. فقدان کتابهای باستانی به زبان پهلوی، نه به دلیل وجود نداشتن آنها و نه پیامد سوزانده شدنشان توسط اعراب مسلمان است. در دنیای علمی نباید دستخوش احساسات و جهانبینی بهخصوصی شد که منجر به نتیجههای غلط و اعتقادات خصمانه علیه گروهی یا مذهبی شود. علم و برخورد علمی سعی میکند که این باورهای اشتباه را کنار گذاشته و سیر تحول تاریخ بشریت را روشن سازد.
حال فقط لازم است که در کشورمان تاریخدانان حرفهای اینکار را بهدست گیرند و ملت را روشن سازند.