هنر
سینما عصر پرتنش - نژادپرستی در سینما
- هنر
- نمایش از دوشنبه, 22 خرداد 1391 05:18
- بازدید: 6675
برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 71، اردیبهشت و خرداد 1391، ص 42-43
خانم این آتش را شما برافروختید
یکی از پدیدههای زشتی که بشر، سالیان دراز با آن دست به گریبان بوده، نژادپرستی و در نوع مشخص آن برتری نژاد سفید بر سیاهان است. نادیده گرفتن تمام حقوق انسانی سیاهان و محروم ساختن آنها از همه مراتب اجتماعی، و در شکل مهیبش به بردگیکشاندن سیاهان!
تاریخ طولانی رنجهای سیاهان هرگز از چهره تاریخ پاک نخواهد شد و ما میراث جهالت گذشتگان را در انبان خونبار خویش حفظ کردهایم. سینما از بدو تولد خود بعد از اولین سالها که جنبه سرگرمی داشت و هنوز اختراعی نوظهور و جذاب بود، به تمام پدیدههای موجود در جامعه روی میآورد.
هیچ موضوعی نبوده که سینماگران از آن برای ساخت فیلم سود نجسته باشند. سینما به دلیل ماهیت فرصتطلبانه خود که به هر جا سرک میکشید و هر سوژهای را برای فیلم برمیگزید تا تماشاگران بیشتری را به سالون نمایش بکشاند، مساله تبعیض نژادی (برترینژاد سفید بر سیاه) را دستمایه بسیاری از فیلمسازان قرار داد که برله و یا علیه آن فیلم بسازند. سینما با پرداختن به مساله تبعیض نژادی، خود را درگیر نام و تنگی ساخت که هرگز از دامنش زدوده نخواهد شد؛ 2 سال بعد از آنکه آبراهام لینکلن قانون الغای بردهداری را به تصویب رساند تا در سراسر آمریکا لازمالاجرا باشد، خودش به دست یک متعصب جنوبی و طرفدار بردهداری به قتل رسید اما نام خود را در تاریخ مبارزات بشری برای آزادی فردی، جاودان ساخت. تا همین دو دهه قبل که رژیم آپارتاید در افریقای جنوبی با مبارزات بیامان «نلسون ماندلا» فرو ریخت، رنج و مصیبت سیاهان ادامه داشت. درست است که کشتارها و شکنجههای قرون وسطایی و رفتارهای ضد بشری با سیاهپوستان، رنگ باخته است و اینک سیاهان در عرصههای اجتماعی و سیاسی حضوری همپایه سفیدپوستان دارند، اما تاریخ مرارت آنها در هیچ کتابی نمیگنجد.
آنچه بر سیاهان رفت زمینهساز خلق آثار فراوانی در ادبیات و سینما شد. سینما هر کجا داستان یارمان جذابی مییافت که با استقبال عامه روبهرو میشد، بیدرنگ آن را به فیلم تبدیل میکرد.
وقتی رمان کلبه عمو تم نوشته خانم «پیچر استوو» با اقبال همگان روبهرو شد و جرقههای جنگ میان شمال و جنوب زده شد، آبراهام لینکن خطاب به او گفت:
خانم این آتش را شما افروختید.
رمان در زمان خود بسیار تاثیرگذار بود و چون طوفانی سراسر آمریکا را درنوردید. از بعد از جنگ جهانی دوم، فیلمسازان بر آن شدند که حقایق تلخ تبعیضنژادی را به کمک فیلم نشان دهند، و آن هم ناشی از مرگ مارتین لوتر کینگ بود.
فیلم کلبه عمو توم ساخته شد؛ هر چند اقتباس درخشانی از کتاب پیچر استوو نبود اما به سود مبارزات ضد تبعیض نژادی تمام شد و در کشور «خود ما» ایران هم از آن استقبال شد. البته رمان کلبه عمو توم اینک به نوعی از یادها رفته است چرا که سیاهان به پیروزی رسیدهاند اما نویسنده آن نقش تاریخی خود را به شایستگی ایفا کرده است.
کلبه عمو توم زمینهساز خلق آثار دیگری شد مثل نوول بچههای عمو توم اثر نویسنده سیاهپوست ریچارد رایت که نشان میدهد سفیدپوستان حتا از لینچ [مُثله کردن] کودکان سیاه نیز ابایی ندارند. و فیلم خداحافظ عمو توم که در سال 1971 ساخته شد که در آن بخشی از واقعیتها تلخ تبعیض نژادی به نمایش درآمد.
«آلکس هیلی» نویسنده سیاهپوستی بود که رمان مشهور «ریشهها» را نوشت. شرح مصیبتبار بردگی و طغیان سیاهان! از این رمان سریالی پربیننده ساخته شد که در بیداری سفیدپوستان اعم از روشنفکر یا مردم عادی شدیدا موثر بود.
«راه آزادی» فیلم دیگری بود بر اساس رمان مشهور هوارد فاوست امریکایی که نشان میدهد سفیدپوستان، که از حضور سیاهان در کنگره ناراضی هستند، به کمک سازمان مخوف کوکلس کلانها(1)، اهالی سیاهپوست یک روستا را قتلعام میکنند.
البته موافقان تبعیض نژادی هم ساکت نبودند و از همان سالهای اختراع سینما، نژادپرستی را به سینما آوردند.
نخستین فیلمی که به موضوع نژادپرستی (برتری سفید بر سیاه) پرداخت فیلم مشهور «تولد یک ملت» (1915) ساخته « دیوید وارک گریفیث » بود.
«تولد یک ملت» یکی از صد فیلم تاریخ سینماست که در دوران صامت ساخته شد و همه را مبهوت کرد. فیلم به دلیل نوآوری و ساختاری متفاوت با دیگر فیلمها، در کنار داستانی پرکشش به یکی از آثار موفق سینما بدل شد اما نمایش آن در شهرهای آمریکا به آشوب انجامید.
فیلم به دلیل طرفداری از کوکلسکلانها مورد نکوهش قرار گرفت.
توماس دیکسن داستانی نوشته بود به نام مرد کلان.(2)
«کوکلس کلان»ها، یک سازمان مخوف و ضد سیاهپوست بود که در حقیقت از زمان الغای بردهداری در آمریکا شکل گرفت.
اینها همیشه با پوششی سفید و بلند بر تن، نقاب و کلاهی مخروطی بر سر ظاهر میشدند و سیاهان را غافلگیر کرده و به طرز وحشیانهای از پای درمیآوردند. میسوزاندند، دار میزدند، به اسب میبستند! آنها جامعهای میخواستند بدون سیاهپوست. و یا در شکل گذشته سیاهپوستانی که چون حیوان برای آنها کار کنند و به دنبال حقوق فردی و اجتماعی همپایه سفیدپوستان نباشند.
توماس دیکسن طرفدار این تشکیلات بود و داستان او اساس کار گریفیث قرار گرفت. گریفیث در فیلم خود «تولد یک ملت» با تمام تلاشی که کرد نتوانست زهر داستان را بگیرد و متهم به جانبداری از کوکلسکلانها شد.
نمایش فیلم در بسیاری از شهرهای آمریکا با اعتراض و آشوب روبهرو شد. زنگ خطر به صدا درآمد چرا که نژادپرستی هم به سینما راه یافته بود.
این گونه «ژانر» هرگز از سینما خارج نشد اما ساخت فیلمهای نژادپرستان رنگ باخت و شکل عوض کرد؛ همانطور که فعالیت کوکلسکلانها، کم و یا غیرقانونی اعلام گردید اما از میان نرفت. سازمان مخوف کلانها، حالا اگر نتواند سیاهان را لینچ [مُثله] کند، در مراکز و جاهایی که صاحب قدرتند، از ورود و نفوذ سیاهان جلوگیری میکنند.
تا مدتها، حتی فیلمسازانی که بردهداری و تبعیض نژادی را رد میکردند، در فیلمهای خود هرگز نقش اصلی را به سیاهان واگذار نمیکردند.
سیاهان در فیلمهای آنها تبدیل میشدند به خدمتکارانی خوب و باوفا در قبال سیاهپوستانی که دست به جنایت میزدند. نمونه مشهور آن فیلم «بر باد رفته» است.
اما فیلمسازانی چون «استانلی کریمر» در فیلم مشهور خود «ستیزهجویان» به شکلی نمادین خط بطلانی بر برتری سفید بر سیاه می کشند. (1962)
داستان فیلم از دو زندانی سفید و سیاه میگوید که با زنجیری به هم متصل هستند و از زندان گریختهاند. آنها ضمن فرار از یک سو، در ستیزه با قانون هستند و از سوی دیگر در ستیز با یکدیگر به دلیل اختلاف نژادی.
استانلی کریمر در طول فیلم آنها را به هم نزدیک میسازد و روابط انسانی را بر رنگ پوست و تبعیض نژادی غالب میگرداند، به گونهای که آنها یکدیگر را به آغوش میکشند و رنگ پوست را از یاد میبرند.
از دیگر فیلمهای مشهور و فراموش نشدنی که به مساله تبعیض نژادی میپردازد فیلم معروف «مندینگو» است. فیلم شرح ستم اربابان سفید بر سیاهان را شرح میدهد.
اثری است کوبنده. قهرمان داستان که یک سیاهپوست به نام «مندینگو» است مورد اتهام قرار میگیرد و ارباب سفید او را در یک دیگ آبجوش میافکند. صحنه دست و پا زدن او در میان آبهای جوشان هرگز از یادها نمیرود.