جهان ایرانی
باباجان غفورف: فراموش کردن فارسی ممکن نیست
- جهان ايراني
- نمایش از چهارشنبه, 18 دی 1392 14:22
- بازدید: 5268
برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایرانزمین)، سال ششم، شمارهٔ نهم، از پاییز 1385 تا تابستان 1386 خورشیدی، صفحه 32 تا 34 به نقل از دوهفتهنامهٔ امرداد / شمارههای 94 – 92 (اردیبهشت – خرداد 1383)
سیروس علینژاد
این گفتوگو سیسال و اندی پیش انجام شده است زمانی که باباجان غفورف، سیاستمدار و دانشور تاجیک (1909-1977) برای نخستین و آخرین بار به ایران آمد. آن زمان او 64 ساله بوده و دو سه سال بعد شنیدم که گویا در خود تاجیکستان درگذشت. یادم نیست چگونه باخبر شدم که او به ایران سفر کرده است ولی تا آنجا که به یاد دارم این تنها گفتوگویی است که در سفر به ایران از او در مطبوعات تهران انتشار یافت. من او را در هتل محل اقامتش در تهران دیدم و گفتوگو نیز در همانجا انجام پذیرفت. گفتوگو با او در دو شمارهی پیاپی آیندگان ادبی در تاریخهای 11 بهمن و 18 بهمن 1352 انتشار یافته و من به یاد دارم که پس از چاپ گفتوگو باز هم او را دیدم و نسخههایی از آیندگان ادبی را به او تقدیم کردم و او که پیش از این گفتوگو را دیده و خوانده بود، از من بابت ننوشتن چند جمله گله کرد.
با آنکه فارسی را خیلی خوب صحبت میکرد اما گفتوگو با کمک مترجم، استاد دکتر عنایتالله رضا که میزبانی او را در تهران به عهده داشت، انجام گرفت. این به آن جهت بود که باباجان غفورف با توجه به تفاوت لهجهها و همچنین سالها دوری از تاجیکستان فکر میکرد ممکن است در بیان پاسخها به فارسی، سلاست و روانی لازم را نتواند بهکار گیرد. روسی را روانتر از فارسی صحبت میکرد. در آن زمان او بیست سالی میشد که مقیم مسکو بود و ریاست انستیتو خاورشناسی مسکو را به عهده داشت. با وجود این میگفت هرگز نتوانسته است زبان فارسی را کنار بگذارد، «فراموش کردن فارسی ممکن نیست». من با وجود اینکه در آن زمان خیلی جوان بودم ولی به خاطر علاقهمندیهایم، بسیاری از ایرانشناسان را از روسی تا آمریکایی دیده بودم، با آنها همسخن و همسفر شده بودم، گفتوگو کرده بودم، اما پس از دیدن غفورف دانستم که در میان ایرانشناسان مردی به دانش و پختگی او ندیدهام، شاید هم در تمام عمر مردی به قامت او در فضل و دانش کمتر دیده باشم.
تازه نشسته بودم و هنوز گفتوگو آغاز نشده بود که گفت: من یک چند سخن میگویم، بعد...
فکر کردم میخواهد جز گفتوگو یک چیز فرمایشی هم از او چاپ شود. پیش از آنکه موافقتم را اعلام کنم خواندن متنی را که بر یادداشتهای جیبی نوشته بود آغاز کرد. من با پیشداوری، نخست به او گوش نسپردم اما چند سطری نخوانده بود که لحن کلام و صمیمیت سخنش مرا گرفت. واژهها را چنان شوقآمیز ادا میکرد که انگار یک ایرانی سالها دور مانده از وطن دارد چیزی دربارهی سرزمین خود میگوید. وقتی تمام شد مثل اینکه فکر اول مرا خوانده باشد گفت: فکر نکنی... من واقعاً احساسم را بیان کردم.
من از بدگمانی خود شرمسار شدم. گفتم یادداشتهایتان را بدهید ببینم. میخواستم خط فارسیاش را ببینم. گفت: خواندن نمیتوانید شما این را... و در جیبش گذاشت. آن یادداشتها نشان میداد همانگونه که یاد تاجیکان و سرزمینشان جان ما را از شوق برمیآورد، وجود او از شوق ایران مالامال بود:
«اگر چه من دفعهی اول است که قدم به سرزمین ایران نهادم، با وجود این مثل اینکه من چندین دفعه اینجا بودهام چون که از کتابها، از لهجهها و از هر نوع تصویرها من ایران را مثل اینکه پیش چشم خود میبینم و خوشبختانه من حالا حقیقتاً پیش چشم خود میبینم. دو سه روز زیاده نیست که من در ایران هستم اما من مهماننوازی و دوستی و همکاری دانشمندان ایران را حس کردم. در ایران یک ضربالمثل مشهور است: دوستی با مردم دانا نکوست. اینکه درست است، به غیر از این سرزمین ایران از هر طرف قشنگ است. این زمین ثمرناک ایران با دستهای مردم دانا و کارکنان ایران نتیجهی خوب میدهد. در این ایام در ایران دگرگونیهای بزرگ میشود. تمام دنیا میداند که ادبیات قدیم ایران به تمام دنیا خدمت کرده است. به فکر من ادبیات فارسی، فرهنگ جهان را غنی کرده است. استورههای درخشان درجهی اول و شاعرانی مثل رودکی، خیام، سعدی، حافظ و فردوسی کبیر با نور خود، راه دوستی را نشان دادهاند و نشان میدهند. مثلاً سخنان جاویدان فردوسی که گفته است:
توانا بود هر که دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود
این کلمات اندیشههای بزرگ شاعران و مردم نجیب ایران را نشان میدهد. برای هر کس دیدن سرزمینی که شاعرانی مثل فردوسی را داده است، خوشبختی بزرگی باید باشد».
نکتهای که لازم است در بازخوانی آن گفتوگو بنویسم این است که باباجان غفورف به دعوت فرح پهلوی به ایران سفر کرده بود. در آن گفتوگو نیز از من خواست که مراتب قدردانی او را از «شهبانوی ایران» بابت این دعوت درج کنم، اما من بر اساس افکار آن زمان از نوشتن آن عبارتها در گفتوگو خودداری کردم. امروز اما فکر میکنم هر کس کار نیک کرد باید نوشت و گفت و بر آن تأکید کرد و همواره باید قدر کارهای نیک را از هر کس که سر زده باشد دانست. دعوت از باباجان غفورف کار ارزندهای بود. همه چیز را نباید از زاویهی سیاست نگریست. کشور، مهمتر از سیاست است.
شنیدم در کتاب تازهی استاد محمدجان شکوری، دانشور تاجیک به این گفتوگو اشاره رفته است. فکر کردم چه بهترکه این گفتوگوی کمیاب با بازچاپ در این صفحهها در اختیار تمام کسانی قرار گیرد که به سرنوشت فارسی در آنسوی جیحون میاندیشند.
نخست میخواستم از وجوه ارتباط واختلاف فارسی ایران و تاجیکستان برایم بگویید.
غفورف: تاجیکها زبان فارسی را به شکل اصیلتری نگه داشتهاند چنانکه کمتر آمیختگی پیدا کرد با زبان عربی که در ایران نفوذ یافت. البته در این زمینه باید گفت که این تنها تفاوتی است که میان زبان تاجیکی با زبان ایرانی وجود دارد. در زبان تاجیکی تأثیر و نفوذ ترکی مشاهده میشود. دلیل، آن است که تاجیکها همواره در محاصرهی ترکان میزیستهاند. از آنجا که تاجیکستان در دورههای متمادی تحت تأثیر روسیهی تزاری بود در نتیجه زبان روسی هم در تاجیکستان تأثیر و نفوذ پیدا کرد. این وضع تا سرآغاز انقلاب اکتبر و پیدایی حاکمیت شوروی در روسیه ادامه داشت.
البته باید گفت که فرهنگ غرب هم از طریق روسیه به تاجیکستان راه یافته است. همانگونه که در ایران در سدههای اخیر زبانهای اروپایی از طریق تأثیر فرهنگ اروپایی راه یافتند، به ویژه از طریق زبان فرانسه، در تاجیکستان هم بسیاری از واژههای بینالمللی از راه زبان روسی وارد شدند. مثل کنگره که شما از زبان فرانسه گرفتهاید و به این شکل تلفظ میکنید ولی ما چون از زبان روسی گرفتهایم «کنگرس» میگوییم. یا هواپیما را که ما نداریم و از زبان روسی گرفتهایم «سملیوت» میگوییم. البته باید گفت که هیچ عیبی در این نیست. من هیچچیز بدی در این نمیبینم.
آیا بهتر نیست که ما واژهها را از یکدیگر هم بگیریم؟ چه بسا ممکن است واژههایی که در ایران و تاجیکستان ساخته شده است ما و شما را از بسیاری واژههای بیگانه بینیاز کند.
غفورف: البته ما باید برای نزدیک کردن این دو زبان بکوشیم یا بهتر بگویم، زبان ما یکی است منتها طرز تلفظ متفاوت است. ولی باید این را هم درنظر گرفت که در زبان ما واژههایی هستند که نمیتوان آنها را از درون زبان بیرون انداخت. بسیاری از واژههایی که ما گرفتهایم و شما گرفتهاید دیگر گذرنامهی ایرانی و تاجیکی گرفتهاند.
گفتید عیبی در این نمیبینید که واژهها از زبان روسی وارد زبان تاجیکی و از زبانهای اروپایی وارد فارسی شوند ولی این بیگانهها دارند چنان زیاد میشوند که اصالت زبان را از خدشهدار میکنند.
درست مثل آن علف هرز که چنان در مزرعه خود را میگستراند که اصل محصول از دست میرود.
غفورف: به نظر من استفاده نکردن از واژههای خارجی عملی است غیرمعقول و نادرست، چون به هر تقدیر در پیشرفت زبان تأثیر دارد اما در عین حال باید گفت که این، زیانی هم دارد و آن این است که افزایش بیمعنای واژههای بیگانه سبب میشود که مردم زبان خود را با کلمات غیر لازم آلوده کنند. به همین دلیل به نظر من هم در ایران، هم در افغانستان و هم در تاجیکستان باید همیشه کمیسیونهایی خاص واژهشناسی وجود داشته باشند که دایماً مطالعه کنند که کدام واژهی اصیل خود را برگزینیم. این حتماً کاری ضروری است و هرجومرج در این مسأله جز زیان، چیزی به بار نخواهد آورد.
با یورشی که زبانهای اروپایی آوردهاند به ویژه از آنرو که اروپا از لحاظ علمی و صنعتی پیشرفته است و ما هنوز نه، به نظر شما آیندهی فارسی چه خواهد شد؟ آیا میتواند به عنوان یک زبان غنی و سرشار همچنان برای قرنها زنده بماند؟
غفورف: من معتقدم که ورود واژههای بیگانه به هیچوجه سبب خرابتر کردن زبان ما نخواهد بود. زبان فارسی از این آسیبی نخواهد دید، خطر از جای دیگری است. زبان فارسی از پذیرش واژههای ناضرور آسیب خواهد دید. خطر دیگری هم وجود دارد. مثلاً میبینم در ایران افرادی هستند که سعی میکنند کمتر فارسی صحبت کنند و تعمد دارند که به زبان انگلیسی یا فرانسه صحبت کنند.
خطر بزرگ دیگری هم هست که باید یادآور شوم. در هند و در پاکستان در گذشته شمار بسیاری از مردم به فارسی سخن میگفتند ولی همواره تعداد فارسیزبانان کم و کمتر میشود و این خطر بزرگی است. اکنون تنها نسل گذشته، کموبیش به زبان فارسی صحبت میکند و نسلهای تازه نسبت به این زبان بیگانهاند. مثلاً من یاد دارم پنجاه سال پیش مردم کشمیر همه به زبان فارسی صحبت میکردند اما حالا دیگر کسانی که به فارسی سخن میگویند اندکاند. در گذشته در افغانستان هم نسبت به تاجیکستان و فارسیزبانان این کشور، روشی اعمال میشد که خوشایند نبود. زبان فارسی رفتهرفته محدود میشد و این محدود کردن به طور مصنوعی و از روی عمد انجام میگرفت. دو سال پیش هنگامی که من در هند و پاکستان بودم به روش آنها در برابر زبان فارسی اعتراض کردم و آنها وعدهی جدی دادند که در پیشرفت زبان فارسی و تدریس آن و وسیعتر کردنش کوشش خواهند کرد. من میدانم که ایندیرا گاندی، نخستوزیر هند به تدریس زبان فارسی و اشاعهی آن در هند بسیار علاقهمند است. دانشکدهها و کرسیهایی در هند هست که به تدریس زبان و ادبیات فارسی اختصاص دارند. در این زمینه از کوششهایی که برای برگزاری سالروز تولد امیر خسرو دهلوی در هند انجام میگیرد هم باید یاد کرد.
به نظر شما علت اینکه تعداد فارسیزبانان پیوسته کم و کمتر میشوند این نیست که دور ملتهای فارسیزبان دیوارهایی کشیده شده است و این ملتها از هم کاملاً جدا شدهاند چنانکه مردم ما با تاجیکها و افغانها و کشمیریها، همینطور مردم آن نواحی با ایرانیان نمیتوانند رفتوآمد گسترده داشته باشند؟
غفورف: من باید متذکر شوم که در سالهای اخیر میان دانشمندان ایرانی و تاجیکستان روابطی بهوجود آمده است. همینطور دانشمندان تاجیکستان کوششهایی در جهت نزدیک شدن و ارتباط با افغانستان و ایران نشان میدهند. مثلاً من در همین سفری که به ایران آمدهام دستاندرکار مذاکره برای تشکیل کنفرانسی دربارهی زبان فارسی هستم.
راستی چرا فارسی تاجیکستان با فارسی ایران این همه فاصله گرفته است؟ بیشک ما در گذشته مثلاً در دورهی بیهقی این همه از هم جدا نبودهایم که حرفهای یکدیگر را به سختی بفهمیم.
غفورف: نواحی مختلف ایران همیشه لهجههای متفاوتی داشتهاند، اما وضع تاجیکستان در قدیم بسیار دشوارتر از وضع دیگر نواحی ایران بوده است. برای آنکه در سدههای میانه، خانات و خاقانات بسیاری در این نواحی به وجود آمده بودند چون خانات بخارا و خاقانات خوگند (خجند) و خیوه و دیگر... اینها هر کدام در زمینهی رابطهی تاجیکستان با دیگر نواحی ایران مشکلاتی پدید میآوردند. در نتیجه اینها توانستند تأثیر خود را کموبیش بر ما بگذارند و سبب شدند تاجیکستان که تا حدودی خود پدیدآورندهی ادبیات کلاسیک ایران بود، از این ادبیات دور بماند. این دوری سبب جدایی فرهنگی و زبانی هم شد. اما با وجود اینکه ممکن است واژههایی که ما بهکار میبریم برای دیگری نامأنوس جلوه کند در حقیقت ریشههای ایرانی دارد که درخور شناختن است و ما باید از لحاظ گویش، یکدیگر را بهتر بشناسیم. فرهنگ تاجیکستان و ایران دارای ریشهی بزرگ واحدی است، فقط شاخههای جداگانهای دارد. به همین دلیل وقتی کسی از تاجیکان به سرزمین شما میآید بیشک خود را در خانه و محیط خویش احساس میکند.
سوسیالیسم میگوید بگذارید فرهنگ و ادبیات ملتهایی که در داخل مملکتی زندگی میکنند شکوفا گردد، حتا ملتهایی که در مسیر تاریخ عقبافتادهاند و در فضای ستم و استثمار دچار خفقان شدهاند. با توجه به این اعتقاد، زبان و ادبیات تاجیکستان پس از انقلاب چه تحولاتی به خود دیده است؟
غفورف: تا زمانی که هنوز جمهوری تاجیکستان پدید نیامده بود، سخن از ملیت تاجیک گفتن کار دشواری بود. پس از تأسیس جمهوری تاجیکستان، مردم این ناحیه اندک اندک خود را تاجیک اعلام کردند و از این راه بیشتر متحد شدند. این اتحاد به اصطلاح فارسیزبانان آسیای میانه سبب شده است که امروزه تاجیکستان به یک مرکز اتحاد زبانی و فرهنگی بدل شود. این وظیفه چون وظیفهی خیلی بزرگی است طبعاً مستلزم کوشش فوقالعادهای است. این خود مسألهی بزرگی را در برابر ما قرار میدهد و آن این است که ادبیات ما هرچه بیشتر باید کوشش کند که به مردم و زبان مردم نزدیک شود. زبان ادبی ما در این جهت باید حرکت کند و درست که در تاجیکستان اینک تعداد زیادی زبانشناس، دانشمند و ادیب تربیت شدهاند ولی همهی کوششها در حال حاضر در این نقطه متمرکز شده است که زبان ادبی ما با زبان عامه منطبق شود. چرا؟ برای آنکه این ادبیات از درون مردم بیرون آمده و متعلق به آنهاست و باید برای آنها مفهوم باشد. متأسفانه جریانهایی مشاهده میشود که سعی میکنند زبان ادبی را از زبان مردم دور نگهدارند. این جریان به ویژه در ایران زیاد مشاهده میشود.
ادبیات همیشه برای مردم باسواد قابل استفاده است. در شوروی بیسوادی لغو شده است. مردم همه باسواد شدهاند و روز به روز بیشتر به فراگرفتن ادب مشغول میشوند. مثل دیگر نواحی شوروی این تحول فرهنگی به آنجا انجامیده است که امروزه تاجیکها به ادبیات خود واقعاً نزدیک شدهاند. در گذشته کسانی که در تاجیکستان شاهنامهی فردوسی را میخواندند از هزار نفر بیشتر نبودند و شعرهای فردوسی اغلب از طریق نقالی ارایه میشد ولی در سالهای اخیر مردم انبوه انبوه به ادبیات کلاسیک خود روی آوردهاند. همچنین، در گذشته تاجیکان فقط چند شاعر؛ فردوسی، سعدی، حافظ و امیرعلی شیرنوایی را میشناختند. در اتحاد جماهیر شوروی نه تنها ادبیات کلاسیک را به زبان فارسی که بیشتر آنها را به زبان خود مطالعه میکنند. بارها شاهنامهی فردوسی و آثار سعدی به ویژه گلستان و دیوان حافظ و رباعیات خیام به روسی ترجمه شده است.
دربارهی شاهنامه گفتید و سؤالی دربارهی کارهایی که روی شاهنامه میشود برایم پیش آمد. سه سال پیش رستم علیاف (ایرانشناس شوروی) به من گفت که شورویها مشغول فراهم ساختن یک واژهنامهی شاهنامه هستند. شما میدانید که این واژهنامه به کجا کشیده است؟
غفورف: در این زمینه کار بسیاری شده و لازم است بشود. نه تنها نسل کنونی بلکه نسلهای آینده باید روی شاهنامه کار کنند. این کتاب عظیمی است که میطلبد نسلهای متعدد روی آن بهکار علمی بپردازند و برای همهی زمانها امکان کار روی شاهنامه هست. اما دربارهی خود شاهنامه در گذشته انستیتو خاورشناسی به انتشار متن انتقادی آن پرداخت که در 9 جلد انتشار یافت. ولی این متن دارای نارساییها و نقایصی بود و چنین چیزی طبیعی است. به همین دلیل اکنون در صدد برآمدهایم با کمک دانشمندان ایرانی متن تازهای را که نارساییهای کمتری داشته باشد در ایران منتشر کنیم. طبعاً هر نسخهی تنقیحی بهتر از نسخهی پیشین است و سعی بر این است که در آیندهی نزدیک این کار را به پایان ببریم.
اما دربارهی واژهنامه، مرحوم عبدالحسین نوشین واژهنامهای برای شاهنامه فراهم آورده بود که در ایران به همت بنیاد فرهنگ انتشار یافته است ولی این واژهنامهی کافی و کامل نیست. دانشمندان شوروی در صددند واژهنامه بسیار بزرگ و کاملی از شاهنامه تهیه کنند.
شاید نخستین وظیفهی کسانی که در زمینهی ادبیات کلاسیک کار میکنند این باشد که یک متن پاکیزه و اصیل، یک متن تصحیحشده و درست از آثار بهدست دهند، اما این به خودی خود هدف نمیتواند باشد. هدف باید این باشد که پس از تهیهی متن درست به ارزیابی اثر بنشینیم و چند و چون آن را بسنجیم. فرض کنید از آثار نظامی یک متن درست تهیه کردهایم اما بعد ضرورت دارد که مثلاً اشخاص داستانی نظامی را به عنوان یکی از ابعاد کار ارزشیابی کنیم. در شوروی در این زمینه چه کردهاند؟
غفورف: کارهای بزرگی در این زمینه انجام شده است. ما گذشته از انستیتوهای خاورشناسی متعددی که در شهرها و دانشگاههای مختلف داریم در تاجیکستان یک انستیتوی ویژهی ایرانشناسی داریم که در آنجا به این مسایل توجه میکنند. مثلاً در مورد نظامی، همان که مثال زدید، آثار متعددی تاکنون نوشته شده است. دربارهی جهانبینی نظامی، دربارهی اندیشههای فلسفی نظامی، دربارهی ویژگیهای ادبی و هنری نظامی، و حتا کار میکنیم روی اثر نظامی بر امیرخسرو. اینها چیزهایی است که ما دقیقاً در پی آنیم ولی چنین کارهایی به واقع چنان گسترده است که پایانناپذیر است.
با اینهمه کارها که در شوروی دربارهی ایران میشود میتوانید بگویید در کشور شما چند ایرانشناس هست؟
غفورف: من نمیتوانم در این زمینه رقم دقیقی ارایه کنم ولی میتوانم بگویم که بیش از هزار دانشمند به معنی وسیع کلمه در رشتهی ایرانشناسی کار میکنند که اگر تصور کنید هرکدام از این دانشمندان ده نفر به عنوان همکار دارند که از لحاظ مقام علمی به درجهی آنها نمیرسند، ده هزار نفر در کارهای مربوط به ایرانشناسی دست دارند.
در چند دانشگاه شوروی کرسی ایرانشناسی وجود دارد؟
غفورف: دانشگاههای لنینگراد، مسکو، تفلیس، ایروان، باکو، تاشکند، سمرقند و دوشنبه که هر سال صدها ایرانشناس تربیت میکنند. گذشته از اینها تعداد زیادی انستیتوی پژوهشهای علمی وجود دارد که ضمن فعالیت در زمینهی ایرانشناسی به پرورش پژوهندگان نیز میپردازند.
از نشریات فارسی زبانی که در ایران منتشر میشود هیچ به تاجیکستان میآید؟
غفورف: مجلهی سخن که مرتب میرسد. روزنامهی اطلاعات، مجلات و روزنامههای دیگری هم میآید ولی باید یادآور شوم که وضع مبادلهی کتابها و نوشتهها میان دو کشور وضع رضایتبخشی ندارد.
از ما چه ساخته است؟
غفورف: یکی از کارهایی که به نظر من خیلی اساسی است فرستادن کتابها و مجلهها و روزنامهها از ایران به کتابخانهی آکادمی علوم تاجیکستان و کتابخانهی تاجیکستان و کتابخانهی فردوسی در تاجیکستان است. چه بسا اتفاق میافتد کتابهایی یا مقالاتی در ایران ترجمه میشود که اهل فن تاجیکستان از آن آگاهی ندارند. بنابر این باید در تقویت روابط دانشمندان دو کشور کوشید؛ باید دانشمندان دو کشور آگاهی یابند از آنچه در آنجا و آنچه در اینجا منتشر میشود. در این صورت میتوانید رابطهها را مستحکمتر کنید.
از شما که فرصتتان را به من دادید و از استاد عزیز، دکتر عنایتالله رضا که زحمت ترجمه را کشیدند، متشکرم.