گزارش
سفر به مصر - 1
- گزارش
- نمایش از جمعه, 18 فروردين 1391 16:10
- بازدید: 4967
برگرفته از کتاب صَفیر سیمرغ، صفحه 357-362
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
ربع ساعتی به قاهره مانده در هواپیما اعلام شد که طرف راست، نیل و پیرامونش را تماشا کنید. براستی دیدنی بود. در دوسوی نیل، دو نوار سبز بود، و آنسوتر بیابان قفر و ریگ روان . مانند آنکه خطکش گذاشته باشند . ناگهان سبزی به شن میافتاد. این خود نشانی از تاریخ و سرنوشت مصر داشت.
فرودگاه قاهره، پر از ازدحام و درهم. رفت و آمد حمّال و مسافر و بدرقهکننده، مخلوط عجیبی ایجاد کرده بود. بر این موضوع تعمیر فرودگاه هم اضافه شده بود . صدای میخ کوبیدن و چوبکاری، و چوببست که قسمتی از راه را بند آورده بود، گفتی به همان سبک پنجهزار سال پیش بود که اهرام را می ساختند.
خانم صافی از جانب وزارت آموزش به استقبال ما آمده بود که میبایست راهنمای ما باشد. اتومبیل مندرسی آورده بود با راننده. در مصر یک اتومبیل مستقل نعمت بزرگی است، هرچند هم لقلقی باشد.من و همسرم و خانم صافی و فاروق راننده میبایست تا آخر سفر یاران جدائی ناپذیر باشیم.
از فرودگاه به هتل، نخست از خیابان «مصرنو» میگذشتیم که قسمت جدید شهر است. زیبا، با درختهای نارون، و کشالۀ سبزی در وسط. دوّمین چیز مجسّمۀ رامسس بود، روبروی دانشگاه، سترک و باشکوه که از چند هزار سال پیش به این جمعیّت چشم دوخته است.
آنگاه رسیدیم به کنارۀ نیل که شبیه به «سن» است، ازآن هم معظمتر. در دو سویش هتلهای بزرگ بنا کردهاند . سرانجام وارد خیابان «اهرام» شدیم که در انتهای آن هتل«مناهوس»Mena House قرار داشت.
اواخر بهمن، هوا عالی بود. چنانکه من با خود گفتم :بیخود نیست که این هوا زایندۀ یک چنین تمدّنی بوده است.
در همان دید اوّل ، شهر به نظر ما اسطقسدار آمد، ولی فقیر و کدر. پر از ازدحام، خیابانها مانند پاریس و لندن اصالتی دارند، امّا عاری از جلوه و تمکّن. محلّۀ اعیانی شهر همان است که خانۀ ناصر درآن است، سفارت ایران را هم که به ما نشان دادند، با درختهای زیبا، اوکالیپتوسهای تناور بلند و درخت ابریشم، نخل زینتی و گل کاغذیش ، در همین خیابان واقع است. هتل مناهوس یک هتل قدیمی قاهره است، ساخته شده به سبک هندی ـ انگلیسی، یعنی در وسط یک حیاط بزرگ و دور تادور، اطاق در دو طبقه. برای آنکه اهمّیتش را نشان داده باشند، گفتند که چرچیل زمانی که جوان بوده در آن ساکن بوده. ما را در آن منزل دادند.
با آنکه قدیمی بود، راحت بود. در نزدیکی، هرم خوفو قرار داشت و ما که در بالکن میایستادیم میتوانستیم بدنۀ بالای هرم را ببینیم.
هتل در حاشیۀ شهر واقع بود، و برای رسیدن به آن میبایست راه درازی را طی کرد. بر سر راه چند کابارۀ معروف قاهره جای داشت، و پیش از آنکه لیبی از محتوای آنها انتقاد کند و اسلامگرایان نیروئی بیابند، مشتریان زیادی را از سرزمینهای عربی و کشورهای دیگر به جانب خود جلب میکرده بود.
در رستوران هتل دختر خانمی که سرپرستی رستوران را برعهده داشت، و تمام وقت ایستاده مراقب نظم بود، بطرز عجیبی یادآور دخترهای مصر کهن میشد، با چشمهای بادامی و ابروان کشیده، و همان حالت بیداروش خوابناک، که تصویرشان بر دیوارۀ مقبرهها دیده میشود. مردم مصر بطور کلّی خوش برخورد و مهربان هستند.
در جامعۀ عرب و عرب زبان، مصریها از همه به ایرانیها نزدیکتراند.هر دوسابقۀ تاریخی باستانی دارند، که وجه اشتراک کوچکی نیست، همراه با خصائل مشترکی که یک فرهنگ دیرینه پدید میآورد.
***
عصر برای گردش به شهر آمدیم. عصر یکشنبه بود و آن قسمت شهرنیمه تعطیل . مردم در رفتو آمد بودند . به کافهای رفتیم که عدّۀ زیادی برای چای و قهوه در آن نشسته بودند، به سبک فرانسه مسنها و گاهی جفت جوان و دانشجو.
مردم به علّت شکست از اسرائیل قدری دلشکسته مینمودند، ولی ناشاد نبودند. حالت آرامش و توکّلی درآنها بود، و نجابت و اصالتی، که خاصّ مردمی برآمده از تمدّنی کهن است.
از صبح روز دوم، برنامۀ خود را که بسیار فشرده بود شروع کردیم. نخست دیدار از اهرام بود. بر سر راه کلبههای گلی و پوشالیای میدیدیم، نظیر پنج هزار سال پیش که کسانی با همان سبک در آنها زندگی میکردند. با این تفاوت که آن پیشینیان، تعادل روانی داشتند، واین امروزیها، به علّت برخورد با تجدّد، دستخوش تزلزل روانیاند.
دو سوی راه نخلهای بسیار زیبا بود، با چتری که بر سر داشتند، و به همراه درخت نارگیل و بیدمجنون، بیش از هر درخت دیگر شبیه به انسان مینمایند.
گورگاه گاوآپیس
روز بعد به جانب غرب به راه افتادیم، از میان کشتزارهای سرسبز گذشتیم : یونجه و مَرغ و گندم و منداب، که گلهای زرد داشت و از آن روغن میگرفتند. جا به جا نخل های بیبر، که بسیار رعنا بودند. رسیدیم به رمل. خطّ فاصل میان سبزی و رمل عجیب است. ناگهان و بیمحابا از هم جدا میشوند. میان قفر و آبادانی، میان عدم و زندگی، تنها یک بند انگشت فاصله بود، این بریدگی، تاریخ و تفکّر مصر کهن را شکل میداده.
رمل کرمی رنگ(غبرائی) بسیار نرم و نوازشگر است، مانند سورمۀ زرد. زیرپا میچسبد ، به معنای واقعی خاک دامنگیر. رمل ناب. پادرآن فرو میرفت، در حالی که گرداگردمان هیاهو و اتوبوسهای توریستی در حرکت بود. و هرکسی به کار خود مشغول.
رفتیم به طرف گورگاه« گاوهای آپیس». در یک زیرزمین مدهش، 24 دخمه از سنگ یک پارچه درست کرده بودند. به قوارۀ گاو، هریک درجایگاه خود و دری که برایش از سنگ تراشیده بودند، مو نمیزد. بسیار تمیز و منظّم . دراین دخمۀ گاوها قدم زدیم. این حیوانات مقدّس که بسیار کمیاب بودند، میبایست خالی در جای معیّنی در پیشانی داشته باشند، همین خال، در جای خاصّ، آنها را از گاوهای دیگر ـ که چون خال نداشتند بیارزش بودند ـ جدا میکرد. این نوع گاه تا حدّی نماد فرعون بوده است.
سنگهای عظیم با خطوط و نقوش. دو سنگ بود که گفتند هر یک 36 تن وزن دارد، مربوط به 1500 پیش از میلاد.
دهنههائی بود که در هریک مومیائی یک گاو جای میدادند و زیارتگاه میبوده. تصویر زنان بر دیوار در حال رقص. نیم برهنه با دستهای بسیار ظریف به جلو که همیشه حالت دعا و طلب دارد. قابل توجّه است که در نقشهای زنانۀ مصری حالت شهوی غایب است.
برانگیزنده نیست. بانو ایزد باروری را نمو نمیدهند. خطوط بدن آنها مستقیم است که دم به خشکی بزند، انحنا کم دارد، نمایانگر حالت انتظار و صبوری است. سنگی یک پارچه به وزن 65 تن از اسوان آورده بودند.
هرم خوفو
آنگاه بعدازظهر به هرم بزرگ خوفو رفتیم، نزدیک هتلی که ما در آن بودیم، عظیمترین هرم مصر و سرحلقۀ آنها، مانند کوهی.
از در کوچکی وارد شدیم. باید خمیده به درون خزید. هیچکس نمیتوانست راست راست را ه برود. بعد رسیدیم به راهرو دیگری که بسیار بلند است و پیرامونش از سنگ جسیم احاطه شده است. پس از یک راهپیمائی دراز منتهی میشود به یک اطاق وسیع که امانتدار صندوق مرگ است.
این کوه صخره واقعاً رعبانگیز است. مانند خرگاهی که گنبد آسمان را به هم چشمی فراخواند. چون از محتوای خود خالی شده بود، تنها یک فضای بیمحتوا را در بر مینهاد.
بعد آمدیم به مصطبۀ روحانی بزرگ و همسرش، چه نقشهائی، با چه ظرافت و دقّتی. با چه حوصله ای . این شکیبائی مصریان، زمان و مرگ را از رومی برده است.
نقش های پی درپی با حالت کشیده ، خرامان و گرازان؛ با حالت تشریفاتی، همه یک دست؛ و دستها که بسیار کشیده است، همۀ حالت خلوص و دعا و ایثار در آن متمرکز است، و پاها نیز، حالت شانۀ فراکشیده و پوزه، نرمی در چالاکی را میرساند.
چنان است که گوئی در خواب راه می روند و همگی به سوی دنیای دیگر روانند. زن، همیشه با مرد همراه است. بهیچ وجه صحنۀ برانگیزنده دیده نمیشود، و نه خشونت . دختران رقصنده بر دیوار، الهامبخش رقص جدید «بوژار (1)» بودهاند. نقش حیوانات و پیشهوران و مرغها و گیاهان، میبایست در دنیای دیگر، عین زندگی این جهانی را برای متوفّا بازتاب دهند. دنیای نقش است و کوشش به جاوید کردن زندگی. کوششی فوق العاده عظیم برای تسخیر زندگی، از طریق کار و نقش. نوعی سرمایهگذاری برای دنیای دیگر، به امید آنکه مرگ در برابر چاره جوئی بشر مغلوب گردد.
و این کار دستهجمعی نشانه تمدن دستهجمعی مصر است. همانگونه که به صورت گروهی نیل را رام میکردند، در ساختن اهرام نیز بر همین روش تکیه داشتند. همه به هم بستگی داشتند، نقشها، نیل و هرم. این سؤال اکنون هست که اگر هرمها را نمیساختند چه میکردند؟ آن همه نیرو و فکر اگر در این راه به کار نمیافتاد، هرز میرفت. برای شکار هستی، خود را در خدمت مرگ نهادن، یکی از خصوصیات مردم مصر بوده است. هیچ قومی آنقدر باخلوص و اطمینان خود را در خدمت دنیای دیگر نگذارده است. همه کسانی که در ساختن یک هرم شاهی کار میکردهاند، این تصور در آنها دمیده شده بود که در ثواب و اجر آن شریک خواهند بود.
موزۀ قاهره
موزه قاهره یکی از غنیترین موزههای دنیاست. آنچه مایه تاسف بود آن بود که نظم و ترتیب درستی نداشت و اشیاء را در هم و برهم گذارده بودند. فراوانی اشیاء چنان بود که بیش از حد، متراکم نشان میداد. این موزه در سال 1890 بنا گردیده است. دو میلیون شئ در آن گذارده شده است، که نیاز به جائی سه برابر این فضا دارد.
روزی که ما بدانجا رفتیم مشغول تعمیر بودند و گرد و خاک و سروصدا همه جا را پر کرده بود.
وارد که میشدید گوئی مردگان به استقبال شما میآیند، از بس مومیائی فراوان است. از همان تالار اول مومیائی است و تابوت و صندوق. فک و دندان بعضی از آنها نشان میداد که در جوانی مردهاند. قدمت آنها به 1250 پیش از میلاد میرسید.
گفتی مردگان در حال خواب بودند: چشم فرو بسته، گوشه دهان باز مثل کسی که بخواهد آسانتر تنفس بکند. دندانها سفید و محکم. این نگهبانان بخش مومیائی اشتغال عجیبی دارند. ناظر زندگان حیرت زدهاند که میآیند و خونسردانه مردگان را تماشا میکنند... گوئی خودشان این سرنوشت را نخواهند داشت.
از همه مهمّ تر تالار «توتان خامن» است که محتوای دخمهاش را دست نخورده به این جا آوردهاند. او در کودکی به شاهی رسیده و دورانش کوتاه بوده است. روش آن بوده که برای یک جسد چند تابوت به کار برند. یکی در دیگری گذارده میشد. اولی از طلا بود، و بعدی با آب طلا کاری مزین شده بود.
آنگاه محفظههای گور میآمده که به شمار چهار بوده و از بالا آنها را توی هم میگذاردهاند. هر محفظه دری داشته و با چنان دقت و ظرافتی قرار میگرفته که بیننده حیرت میکند. همه اینها پوشیده از نقوش کنایهای و مذهبی. اینها همراه است با مجسمهها و زینتها و اشیائی که در کنار مرده قرار میگرفته. آنچه مینهادند با دقت ثبت و ضبط میگردیده. این ابزار و اشیاء میبایست در دنیای دیگر در خدمت متوفا قرار گیرند تا حوائج او را همانگونه که در این دنیا بوده، برآورده کنند.
در قیافه و اندام مجسمههای مصر آنچه مهم است آرامش و سکینت است، نه شهوت، نه خشونت و نه احساسی حاد. همه چیز آرام و مستغرق در خود، حالت رهاشدگی. تفاوت بسیار است میان اینها و مجسمههای غربی که باید حالت و احساسی تند از خود بروز دهند.در مجسمههای مصری ترکیب دستها عجیب است، مثل اینکه همیشه دست روی شئ ظریف شکستنیای گذارده شده است که مبادا بشکند. همه حالتها در دست و پوزه، فک و چانه است، و شانههای به بالا گرائیده، حالت فرو خورده شده، چون کسی که در برابر زندگی در حال هشدار و هیبت زدگی ایستاده باشد.نمونه بارزش تصویر خود توتن خامن بود، حالتی بین سکون و حرکت. مانند آنکه یک دفعه شخص را برق زده باشد، و ناگهان متوقف شود. در سیمای شاهان هیچ تفرعن نیست، خودگرفتگی و خشونت نیست، بر خلاف شاهان دیگر شرق؛ نه اخم و نه لبخند. وقار نرم.
دندانها عالی، موها و مژهها چنانند که گوئی صاحب آنها به خواب آرامی رفته. بعضی ـ زن یا مرد ـ سایه لبخندی بر لب. طی 3500 سال به این صورت باقی ماندهاند (حدود زمان موسی) و عجب آنکه گوئی همه آنها جوان مردهاند. بدن لاغر. یک ذره گوشت زائد در تنشان نیست. هنر مصر جوان پسند است. زن و مرد در اوج جوانی مورد تصویر با مجسمه قرار گرفتهاند.
***
شب به تماشای برنامه «آوا و نور» رفتیم. روبروی اهرام، نزدیک ابوالهول. نور ملایمی بر آنها میتابید. گفتی صدای قرون از گذشتههای دور بر میخاست. در هوای زمستانی نه سرد و نه گرم نشسته بودیم و گوش میدادیم. روبرو، هرمها، ساده و خاکی و استوار سربر کشیده بودند. چون کله قندهائی در دل آسمان. آسمان آبی بود، و ماه هفتم از حالت هلالی بیرون میآمد. شب تأمل انگیزی بود، مانند رباعیهای خیام.
پینوشتها:
بوژار، رقص پرداز معاصر فرانسوی.
به:
ایران
با کویرها، کوهسارها و خرابههایش
جهان بگشتم و آفاق سربسر دیدم
بجان تو اگر از تو عزیزتر دیدم