داستان ایرانی
داستان کوتاه - پسر خوب
- داستان ایرانی
- نمایش از پنج شنبه, 31 فروردين 1391 23:49
- بازدید: 11441
برگرفته از روزنامه اطلاعات
سه زن میخواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصلهای نه چندان دور از آنها پیر مرد دنیا دیدهای نشسته بود و میشنید که هر یک از زنها چه طور از پسرانشان تعریف میکنند.
زن اول گفت: پسرم چنان در حرکات اکروباتیک ماهر است که هیچ کس به پای او نمیرسد.
دومی گفت: پسر من مثل بلبل آواز میخواند. هیچ کس پیدا نمیشود که صدایی به این قشنگی داشته باشد.
هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند:
پس تو چرا از پسرت چیزی نمیگویی؟
زن جواب داد: در پسرم چیزی خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است. ذاتاً هیچ صفت بارزی ندارد.سه زن سطلهایشان را پر کردند و به خانه رفتند. پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطلها سنگین و دستهای کار کرده زنها ضعیف بود. به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسیدند.پسر اول روی دستهایش ایستاد و شروع کرد با پا دوچرخه زدن. زنها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زنها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.در همین موقع زنها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرهاست؟ من که اینجا فقط یک پسر میبینم.