سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی داستان کوتاه - بینا یا نابینا

داستان ایرانی

داستان کوتاه - بینا یا نابینا

برگرفته از روزنامه اطلاعات

روزی روزگاری دخترک نابینایی بود که از نابینا بودن خود ابراز تنفر می‌کرد. همچنین او به علت این معلولیت، از دیگران نیز متنفر شده بود. دخترک فقط به نامزد خود علاقه داشت و از خدا می‌خواست که به زودی ازدواج آنها سر بگیرد.

روزی از بیمارستان با خانواده دختر نابینا تماس گرفتند و به او گفتند که یک نفر پیدا شده که چشم‌هایش را اهدا کرده است. دخترک خوشحال شدو بلافاصله به بیمارستان رفت و تحت عمل جراحی قرار گرفت. چند روز بعد دخترک همه چیز را می‌دید. در این میان نگاه دخترک به نامزدش افتاد.

پسر گفت: حالا که بینا شدی با من ازدواج می‌کنی؟ دختر شوکه شد و دید که نامزدش کور است. گفت: نه من با تو ازدواج نمی‌کنم. پسرک در حالی که از شدت ناراحتی می‌گریست از دخترک دور شد و در نامه‌ای نوشت: فقط مراقب چشمانم باش!

مترجم: آرش میری خانی

منبع: academictips.com‏

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه