شعر
شعر پارسی - سرودۀ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
- شعر
- نمایش از جمعه, 27 دی 1392 15:54
- بازدید: 4644
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
ای شعرِ پارسی که بدین روزت اوفکند
کاندر تو کس نظر نکند جز به ریشخند
ای خُفته خوار، بر ورق روزنامهها
زار و زبون، ذلیل و زمینگیر و مستمند
نه شور و حال و عاطفه نه جادویِ کلام
نه رمزی از زمانه و نه پارهای ز پند
نه رقصِ واژهها نه سماعِ خوشِ حروف
نه شهسوارِ معنی بر لفظ چون سمند
چونی، چهگونهای به چه امّید زندهای
اشکت روان چراست به زنهار و زهرْخند؟
یارب کجا شد آن فَر و فرمانروائیات
از نافِ نیل تا لبة رودِ هیرمند
یارب چه بود آن که دلِ شرق میتپید
با هر سرود دلکشَت از زنگ تا زرند
رود زلالِ زمزمة شعر رودکی
میشُست و میزدود غم از خاطرِ نژند
فردوسیات به صخرة سُتْوارِ واژهها
معمارِ باستانیِ آن کاخِ سربلند
آوارۀ همارۀ یمگان و شیوهاش
وان چامۀ شکندْگمانیکِ دیوْبند
روی زمین، به زیرِ نگینت همه طنین
خیام را که خیمه بر آفاق جان زدند
آرایش نظامِ هنر، گنجِ گنجوی
کز اوجِ او، به نغمه ، فرودی بُوَد سهند
چارْ آخشیج و پنج حِس و شش جهت، همه
از سازِ هفت گنبدِ او شاد و سازمند
تا از زَبورِ پارسیِ پیرِ شادیاخ
سیمرغ پرگشود بر آفاقِ سَند و هَند
ملاحِ چین سرودة سعدی ترانه داشت
آواز برکشیده بران نیلگون پرند
وقتی که پایکوبان ، «رومی» فکنده بود
از بهرِ صید صاعقه در کهکشان کمند
از شوق هر سرودة حافظ به مُلکِ فارس
نبض زمانه میزد از روم تا خجند
فرسنگهای فاصله از روم تا به چین
کوته شدی به معجزِ یک مصرع بلند
اکنون میانِ شاعر و فرزند و همسرش
پیوند برقرار نیاری به چون و چند
شادی و شوکتا که ترا بود پیش ازین!
خواری و خِفَّتا که رسیدت ازین روند!
زیبد کزین ترقّیِ معکوس در زمان
از بهر چشمْزخم بر آذر نهی سپند
جیغ بنفش آمد و گوش زمانه را
آگَند از گزافه و آزرد از گزند
تا این زبان پارسی از پایه برکند
بر ریشة همیشۀ ما میزند کلند
جای بهار و ایرج و پروین جاودان
جای فروغ و سهراب وُ مّیدِ ارجمند،
بگرفت یافههای گروهی گزافهگوی
گُم در گُمانِ خویش و زگفتار خود گَمَنْد
یکریز و یکنواخت، هماهنگ یکدگر
چون بانگِ ژاژخائی غوکان بر آبکند
با سطرهای یافة خود بیچرا و چون
مانندة ستور چَرانند در چرند
ای شطِّ پرشکوه ز ریزابههای روح
بر بستری ز لای و لجن چون شدی به بند؟
آبشخورِ تو بود هماره ضمیرِخلق
از دیرگاهِ «گاهان» وز روزگارِ «زند»
و اکنون سخنورانت یک سطرِ خویش را
در یادِ خود ندارند از زهر تا به قند
در حیرتم ازین شبِ شومِ تو، ای شگرف!
ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند؟
منبع: تارنمای ایرانچهر