ایران پژوهی
پیدایی ناسیونالیسم ایـران
- ايران پژوهي
- نمایش از چهارشنبه, 03 شهریور 1389 07:51
- بازدید: 3609
دکتر هوشنگ طالع
ناسیونالیسم ایـران، عبارت است از مکتب اصالت منافع و مصالح ملی. یعنی مکتبِ برتری منافع و مصالح ملی بر منافع و مصالح فردی. در مکتب ناسیونالیسم ایـران، فرد با حفظ همهی ویـژگیهای خود، مـانند شخصیت، مـوقع و مـوضع اجتماعی، حقوق انسانی و ...، منافع و مصالح ملی را برتر از منافع و مصالح شخصی خود میشناسد و حتا آماده است تا در صورتی که با فدا کردن خود، بتواند منافع و مصالح ملی را از گزند حوادث دور نگاه دارد، دست به این کار بزند.
البته از یاد نبریم که پیدایی ناسیونالیسم، وابستگی بیچون و چرا و گسست ناپذیر با وجود ملت یا « ناسیون» (Nation) دارد. از این روست که در فلسفهی « غرب»، ناسیونالیسم را حاصل قرن هژدهم، یعنی دوران شکلگیری ملتها و یا ناسیونها در اروپا میدانند.
برپایهی اسناد و مدارک دوران کهن این سرزمین، شکلگیری « ملت ایران»، مربوط به دورهی کیومرث یا کمابیش 6000 سال پیش از میلاد است. این امر، به روشنی در فروردین یشت، به چشم میخورد:
فروشی کیومرث اشون را میستاییم، نخستین کسی که به گفتار و آموزش اهورمزدا را گوش فرا داد و از او، خانواده سرزمینهای ایرانی و نژاد ایرانی پدید آمد.
ملت به عنوان یک مقولهی تاریخی قائم بالذات، از پیوند دو عنصر خون و خاک تشکیل میگردد. خاک و خون در علم ملت گرایی، به عنوان دو نماد به کار گرفته میشوند. هر یک از آن دو بخش، الزامهایی را پدید میآورند. مجموعهی این الزامها یا « باید»ها، راه آیندهی یک ملت را تجسم بخشیده و رسالت تاریخی آن ملت را مشخص میکند.
مراد از واژهی « خاک »، سرزمینی است که « ملت » در آن زندگی میکند. این سرزمین، فرآیند انباشت کوششهای نسلهای گذشتهی یک ملت است. از سوی دیگر، « خون»، اشاره به موجودیت انسانی ملت است.
بدینسان، ملت عبارت است از زنجیرهی ناگسستنی نسلهای گذشته، حال و آینده که در بستر یک سرزمین، زندگی کرده و میکند.
به دنبال شکلگیری ملت ایران، از پیوند دو عامل خون و خاک در کمابیش 6000 سال پم که به روشنی در فروردین یشت نیز از پیوند آن دو عامل ( سرزمینهای ایرانی و نژاد ایرانی ) نام برده شده است.
نخستین آثار آگاهانهی ناسیونالیسم ایران، یعنی برتری دادن مصالح و منافع ملی بر مصالح و منافع فردی، کمابیش در 4000 سال بعد، یعنی در حدود سالهای 2000 پیش از میلاد، ثبت اسناد و مدارک ایران کهن گردیده است. البته میتوان پذیرفت که پیدایی ناسیونالیسم ملت ایران، مربوط به سالهای بسیار زودتری بوده است اما اسناد آن موجود نیست و یا به روشنی مواردی نیست که در زیر بدان اشاره میگردند.
دوران جنگهای نخست توران علیه ایـران که دوران پیدایی ناسیونالیسم ملت ایـران است، اسناد کهن میهن ما اشارههای بسیار روشن به این مساله دارند:
نخستین نمونه :
سهراب، به پهلوانی سپاه توران، به ایـران لشگر میکشد. او در پی ویران کردن ایـران است. در نخستین نبردی که میان تورانیان با مرزداران ایـران در میگیرد، « هژیر» که مرزبانی بخشی از مرزهای ایـران را به عهده دارد، به اسارت تورانیان در میآید. سهراب که در پی یافتن پدر است، از او نشان رستم را میجوید. او به هژیر وعدهی گنج، جاه و مقام میدهد و در برابر او را تهدید میکند که اگر سخن ناراست گوید، سرش را از دست خواهد داد:
اگـر پهلـوان را، نمـایـی بـه من سـرافراز باشـی، بـه هـر انجمن
تـو را بـینیازی دهـم، در جهان گشـاده کنـم، گنـجهای مهـان
ورایـدون کـه این راز، داری زمن گشـاده به مـن، بـر بپوشی سخن
سرت را نخـواهد، همیتن به جای میانجی کن اکنون، مرآن هردو رای
اما هژیر در راستای حفظ منافع و مصالح ملی، فدا شدن را به صدمه دیدن
« ایـران شهر» ترجیح میدهد. وی که زور بازوی سهراب را دیده، برای این که رستم پهلوان سپاه ایـران را از گزند او درامان دارد، وی را به سهراب نشان نمیدهد:
به دل گفت، مـرکـار دیـده هجیر کـه گرمـن، نشـانِ گـوِ شیر گیر
بگویـم بـه این تـور، با زورِ دست بدین یال و، این خسروانی نشست
از ایـران نیاید، کسـی جنگجوی که روی اندر آرد، ابـا وی بـه روی
چو زایران، نباشد کسـی کینهخواه بگیـرد، سر تخت کـاووس شـاه
چنین گفت موبد که مردن به نـام بـه از زنده، دشمن بـر او شادکام
اگر مـن شوم، کشته بردست اوی نگردد سیه روز و، خون آب جوی...
بمـاناد بـه ایـران، تن من مباد چنین دارم، از موبـد پـاک یـاد
کـه گر باشد اندر چمن، بیخِ سـرو سـزد، گـر گیا را نبویـد تـذرو
بدینسان، « ایـرانی » ( در این جا، کاردیده هژیر )، با الهام از ناسیونالیسم ایـران، از میان دو راهی که سهراب ( یا شرایط زمان و مکان ) در پیش رویش قرار میدهد، نه تنها از « گنجمهان » چشم میپوشد بلکه آماده است تا « سـر» را هم در این راه بدهد.
هژیر، با روشنی به اصل برتری منافع و مصالح ملی بر منافع و مصالح فردی، تاکید میکند و میگوید: اگر من در راه ایـران کشته شوم، نه آسمان به زمین میآید و نه آب جویهای، خون میشوند. باید « بیخ سرو » را پرستاری و پـاسداری کرد، حتا اگر در این راه، ریشهی علف، بر جای نماند.
نمونه دیگر :
سخن بر سر تثبیت مرزهای ایـران شهر است که حد آن به تیر آرش بستگی دارد. آرش، میداند که پس از انداختن این تیر که همهی توان خود را در آن نهاده است، خواهد مرد. اما برای حفظ مرزهای ایـران، خود را فدا میکند. تا مبادا ذرهای از سرزمین ایـرانیان، نصیب تورانیان گردد. بیرونی در آثار الباقیه عنالقرون الخالیه، مینویسد:
... آرش برهنه شد و بدن خویش به حاضران نمود و گفت: ای پـادشاه و ای مـردم ! به تنم بنگرید مرا زخم و بیماری نیست. اما یقین دارم که پس از انداختن تیر، پارهپاره شوم و فدای شما ]می[گردم.
پس از آن، دست به چلهی کمان برد، به نیروی خدا داد، تیر از شست رها کرد و خود جان داد.
نمونه دیگر:
کیکـاووس که میخواهد از پـادشاهی کنارهگیری کند، کیخسرو، فرزندِ فرزندش، یعنی سیاووش را برمیگزیند. اما توس سپهدار، فریبرز فرزند کـاووس را شایستهی این جایگاه میداند. از اینرو، از پذیرش کیخسرو به عنوان پادشاه سرباز میزند. گودرز از کیخسرو جانبداری میکند و کار بالا میگیرد. توس از نظر تباری، فرزندِ نوذر فرجامین پادشاه فریدونییان است. از سوی دیگر، او افتخار داشتن درفش کاویان را دارد و سوارانش، زرینه کفشاند. گودرز به توس پیام میفرستد و او را به جنگ تهدید میکند:
ببستند، گـردان ایـران کمــر مگر توس نـوذر، کـه پیچید سر
کـه او بـود باکوس و زرینه کفش هم او داشتـی، کـاویـانی درفش
از آن کار، گودرز شـد تیـز مغـز پیامـی بر او، بر فرستـاد نغـز...
اگـر سرپیچیی، زفـرمـان شـاه مرا با توکین خیـزد و، رزمگاه...
چو بشنید، پاسخ چنین داد تـوس که برما، نه خوبست کردن فسوس
بـه ایـران، پس از رستم پیل تـن سـرافـرازِ لشگر، منم زانجمـن
نبیـر، منـوچهـر شـاه دلیــر کـه گیتی به تیغ آندر آرد به زیر،
منـم، پور نوذر، جهـان شهـریار زتخـم فریدون، منـم یـادگـار
نباشـم بر ایـن کـار هم داستـان زخسرومزن، پیش من داستـان...
گودرز با شنیدن سخن توس مبنی بر عدم پذیرش کیخسرو و جانبداری از فریبرز، برای تحمیل نظر خود، راه « زور»، و جنگ را برمیگزیند. توس نیز با آگاهی از آمادگی جنگی گودرز، فرمان مقابله به مثل را صادر میکند.
بـرآشفت گودرز و، گفت از مهان همـی تـوس، کم باید اندر جهان
نماییـم او را، که فرمـان و تخت کـه را زیبد و، فرِ اورنگ و بخـت
نبیر و پسر داشت، هفتاد و هشت بزدکوس، از ایوان به میدان گذشت
سـواران جنگـی، ده و دو هـزار بـرفتند بر گستوان ور، ســوار
کس آمد، به تـوس سپهدار گفت کـه گودرز، باکوس رفت از نهفت
وز آن پس بیامـد، سپهدار تـوس ببستند بر کوههی پیـل، کـوس
ببستند گـردان، فـراوان میـان به پیش سپه، اختـر کـاویـان ...
اما توس با همهی تندخویی و گردن فرازی، برای این که بر پایهی آیین ناسیونالیسم این سرزمین، به ایـران زیان نرسد، تن به مصالحه و آشتی و راهکار صلحآمیز میدهد. او منافع و مصالح شخصی، غرور و خودخواهی، شخصیت و خلاصه، همهچیز خود را در راه حفظ منافع و مصالح ملی، فدا میکند. وی به حق میداند که جنگ میان ایرانیان، به سود تورانیان خواهد بود و بدون تردید جنگ داخلی میان ایرانیان، باعث چیرگی تورانیان به ایـران خواهد شد.
غمیشد دل توس و، اندیشه کرد که امروز، گـر سازم این جـا نبرد
بسـی کشته آیـد، زهر دو سپاه از ایران نه بـرخیزد، این کینهگاه
نباشـد جـز از کـام، افراسیـاب سـرِبخت ِ توران، بر آیـد زخواب
بـه تـوران رسد، تخت شاهنشهی سـرآیـد همه، روزگار بهـی ...
که از ما، یکی گربدین دشت جنگ نهـد بـرکمان، چوب تیر خدنگ
یکـی کینـه خیزد، کـه افراسیاب همه شب نبیند، جز این را به خواب
بدیشـان رسد، تخت شـاهنشهی سرآید بـه مـا، روزگــار مهـی
گردن نهادن به اصول ناسیونالیسم ایـران از سوی توس، باعث میشود تا به جای فریبرز، کیخسرو به پادشاهی ایـران برسد.