شعر
ارغوان - هوشنگ ابتهاج
- شعر
- نمایش از پنج شنبه, 27 خرداد 1389 07:43
- بازدید: 9214
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان
پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره غم میگذرند؟
ارغوان
خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
برلب پنجره ی باز سحر غلغه میآغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر،
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ی ناخوانده من
ارغوان،
شاخه ی همخون جدا مانده من