شنبه, 01ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات طنز و طعنه در تاریخ بیهقی

ادبیات

طنز و طعنه در تاریخ بیهقی

برگرفته از روزنامه اطلاعات


دکتر محمد جعفر یاحقی


وقتی از تاریخ بیهقی سخن می‌گوییم، به ‌ظاهر چنین گمان می‌رود که ابوالفضل بیهقی با آن اهتمامی که در کار راندن تاریخ داشته و با آن همه وسواس و امانتداری و جدیت در کار، بعید است که در کتاب گرانسنگ خود میدانی هم برای طنز و طعنه و هجو و سخریه باز گذاشته باشد. این از آن روست که با شناختی که از وی داریم، او را جدی‌تر و تلخ‌مزاج‌تر از آن می‌دانیم که طیبت و مزاح را در قلم او جایی باشد. به ‌ویژه که او را تربیت یافتة مکتب فرهنگ‌ورانی چون بونصر مشکان و همزانوی سلاطین و رجال و همعنان فرهیختگان عصر می‌شناسیم. در حالی که سلاطین و حکام و رجال بی‌درد دربارها عموماً خود از مخاطبان طنزهای جدی و اجتماعی در ادبیات ما شناخته شده و هدف ملامتهای تند منتقدان قرار گرفته‌اند، تا آنجا که در عرف ادبی ما چنین انگاشته شده است که طنزی که متوجه ارباب قدرت نباشد یا با آنان محظور داشته باشد، نمی‌تواند طنز واقعی به ‌حساب آید. اصولاً چنین به ‌نظر می‌رسد که تاریخ هم، که در ذات خود متوجه خبر و ابلاغ و توصیف است، نمی‌تواند با طنز، که مقوله‌ای انشایی و عاطفی است، سازگار باشد.

در این مقاله باز خواهیم نمود که چنین نیست. تاریخ بیهقی هم به ‌سهم خود و گاه بیشتر و جدی‌تر، از رویکردی به ‌نام طنز سود برده و اصولاً یکی از کارکردهای عمده‌ای که تأثیر کتاب وی را بیشتر و ماندگارتر کرده، همین امر بوده است. اصولاً این تصور یا اصل علمی که زبان تاریخ، خبری و ابلاغی است نه انشایی و عاطفی در مورد تاریخهای صرف و از نمونه‌هایی همشأن و هم‌روزگار بیهقی مثل تاریخ گردیزی و تاریخ یمینی و تاریخ سیستان، که تاریخیت صرف آنها مورد اتفاق است، البته تا حدی صدق می‌کند؛ اما فی‌المثل در مورد تاریخ بیهقی، که ادبیت آن تا آنجا غلبه یافته که برخی1صریحاً از آن به ‌عنوان یک متن نمایشی و بعضی دیگر2به ‌مثابة داستان یاد کرده‌اند، ابدا صادق نیست. تاریخ بیهقی به ‌هرحال بیشتر از آنکه تاریخ باشد، یک متن ادبی است که مضمونی تاریخی دارد. پس جای شگفتی نیست اگر ببینیم که نه تنها امروز که از گذشته‌ها تاریخ بیهقی در ایران بیشتر از آنکه ابزار کار تاریخ‌گران و تاریخ‌نویسان باشد، در دست دانشجویان ادبیات دیده شده و کتاب بالینی ادیبان و ادب دوستان بوده است.

نگاهی به ‌کارهای انجام شده در مورد این کتاب،3 از مقاله و کتاب و پایان‌نامه گرفته تا مجالس بزرگداشت که برای مؤلف آن برپا می‌شود، به ‌ما می‌گوید که تاریخ بیهقی دست کم در ایران یک کتاب ادبی معرفی شده است، هرچند که غریبان باز هم بیشتر به ‌همان سیرت تاریخی کتاب توجه کرده‌اند.4 اگر خصیصة ادبیت را برای تاریخ بیهقی به ‌عنوان امری ذاتی بپذیریم، وجود طنز را که یکی از شگردهای ادبی و زبان خاص آثار اجتماعی و انتقادی است، در آن بیشتر توجیه‌پذیر خواهیم یافت.

بیهقی نه‌تنها از زبان طنز که از انواع شگردهای زبانی برای برجسته کردن منظور خویش استفاده کرده است. به ‌این شگردها در برخی از کتابها که محققان ادبی دربارة کارکردهای زبانی تاریخ بیهقی نگاشته‌اند،5 بیش و کم اشاره شده، اما تا آنجا که من می‌دانم جز یک اشارة گذرا، آن هم با ذکر تنها یک نمونه6تا کنون کسی به ‌طور مستقل متعرض مقولة طنز در تاریخ بیهقی نشده است.

در تاریخ بیهقی، مثل هر اثر ادبی دیگر، وقتی زبان در روال منطقی خود از کار فرو می‌ماند، طنز آغاز می‌شود. در جامعه‌ای که بیهقی از آن سخن می‌گوید، بسیار جاها زبان و منطق کارگشا نیست؛ یعنی یا اثر نمی‌کند یا اگر می‌کند، در آن پایه نیست که کار انتظام یابد و به ‌زبان دیگر نیاز به ‌برندگی بیشتری است. طنز همان زبان برنده است که تقریباً اشخاص و افراد مختلف بسته به ‌موقع و مقام از آن استفاده می‌کنند. چنین نیست که فرودستان نیاز به ‌برندگی زبان داشته باشند، یا بیهقی خود برای طرح دیدگاههای انتقادی و اجتماعی از آن استفاده نکند، در این میدان حتی سلطان با همه قدرت و امکانی که دارد، از به ‌کاربردن طنز و طعنه خود را بی‌نیاز نمی‌بیند. نهایت این است که طعنه را به ‌هنگام قبض و تندی و طنز را زمان بسط و نرمی به ‌کار می‌گیرد و هردو را البته برای تأثیر بیشتر.

وقتی سلطان دربارهٔ اریارق و غازی که خدمتها کرده‌اند، به ‌خواجه حسن میمندی می‌گویدکه: «می‌شنویم تنی چند به ‌باب ایشان حسد می‌برند و ژاژ می‌خایند و دل ایشان مشغول می‌دارند.»7 با این لحن می‌خواهد خشم و نارضایتی خود را از ژاژخایان و اقدامی که می‌کنند، نشان دهد. وقتی هم چند تن از فرماندهان هندی در کرمان در جنگ کاهلی می‌کنند و به ‌سیستان می‌گریزند، سلطان مسعود آنها را حبس می‌کند و سخنان درشت می‌گوید؛ چون بر خود می‌ترسند، به ‌سخن بیهقی: «شش تن مقدم‌تر ایشان خویشتن را به ‌کتاره زد. چون خبر به ‌سلطان رسید، گفت: این کتاره به ‌کرمان بایست زد! و بسیار بمالیدشان و آخر عفو کرد.»8

سلطان گاهی طعن و خشم خود را حتی در مورد خلیفه نمی‌تواند پنهان کند، از این‌رو با برآشفتگی می‌گوید: «به ‌این خلیفة خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عباسیان انگشت در جهان کرده‌ام و قرمطی می‌جویم.»9

استفاده از شگرد طعنه برای نشان دادن خشم و خروش و برنده کردن سخن، گذشته از سلطان، به ‌وزیر و دیگر مقامات بلند پایة دولت غزنوی نیز راه یافته است. وقتی میمندی وزیر به ‌خشم در اشاره به ‌حصیری و یارانش می‌گوید: «این کشخانان احمد حسن را فراموش کرده‌اند، بدانکه یک‌چندی میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون بگرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند.»10همو در جای دیگر در اشاره به ‌بوسهل می‌گوید: «این کشخانک و دیگران چنان می‌پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود.»11

در مجلس سلطان، وقتی میمندی حسنک در بند را حرمت می‌گذارد، به ‌قول بیهقی: «بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کِرا کند که با چنین سگ قرمطی که بر دار خواهند کرد به ‌فرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟»12و این یعنی خشم و طعنه را به ‌هم درآمیختن؛ خشمی که حرمت مجلس وزیر را نگه نمی‌دارد و چنین برآشفته بر خصم می‌تازد. نظیر این مورد باید از خشم و تعریض احمد بن ابی‌داوود نسبت به ‌افشین یاد کرد که در حضور خلیفه، خصم را «این سگ خویشتن‌ناشناسِِ نیم‌کافر بوالحسن افشین»13می‌خواند. این مورد از نظر تاریخی هرچند به ‌زمان بیهقی مربوط نمی‌شود، اما به ‌هر حال چیزی است که بر قلم وی گذشته و به ‌نام او رقم خورده است.

زمینة مزاح در تاریخ بیهقی به ‌اندازة طعنه و طنز فراهم نیست. با این حال، گوشه و کنار مزاحهایی شاهانه و جز آن به ‌چشم می‌خورد که از طبع شوخ و شادی‌طلب دربار غزنه حکایت می‌کند. وقتی بونعیم ندیم در مجلس مسعود، دست غلام محبوب او نوشتگین را فشرد، امیر بدید و به ‌غیرتش برخورد، ابتدا او را گوشمالی داد؛ اما پس از مدتی وی را بخشید و به ‌مجلس خود خواند. بیهقی روایت می‌کند: «گاه از گاهی شنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی: سوی نوشتگین نگری؟ و وی جواب دادی که: از آن یک نگریستن بس نیک نیامدم تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی.»14

از این‌گونه مزاحها از پایین به ‌بالا هم هست، هرچند کار بسیار خطرناکی بوده است و راه رفتن بر لبة تیغ. باری سلطان مسعود گفت: این آخرین شراب‌خواری خواهد بود و در خراسان شراب نخواهد بود. یکی از مطربان شوخ و گستاخ مسعود به ‌وی گفت: «چون خداوند را فتح‌ها پیوسته گردد و ندیمان بنشینند و دوبیت‌ها گویند و مطربان رود و بربط زنند، در آن روز شراب خوردن را چه حکم است؟ امیر را این سخن خوش آمد.»15

همیشه چنین نیست که طنزها و مزاحها ملیح و مؤدبانه و هدفدار باشد، شوخی‌های بی‌پروا و بی‌هدف هم در تاریخ بیهقی از ناحیة بزرگان دیده شده است، هرچند همین هم در بیهقی به ‌نفع امیر توجیه شده است. بیهقی از قول ابوریحان در کتاب مسامرة خوارزم یادآور شده است: در مجلس ابوالعباس خوارزمشاه شراب می‌خوردند. ادیبی بود صخری نام: «پیالة شراب در دست داشت بخواست خورد. اسبان نوبت که در سرای بداشته بودند، بانگی کردند و از یکی بادی رها شد به ‌نیرو، خوارزمشاه گفت: فی شارب الشارب!»16اشتباه نشود بیهقی سخن را همین جور بی‌هدف در فضا رها نکرده است. او داستان را برای منظور دیگری نقل کرده است تا نشان دهد خوارزمشاه با معیارهای او مردی حلیم و خویشتن‌دار است. به ‌قول بیهقی او مردی سخت فاضل و ادیب بود و ملاحظه ادب بسیار می‌کرد. وقتی این سخن را در روی صخری، که او نیز «مردی سخت فاضل و ادیب بود و نیکو سخن و ترسل و لکن سخت بی‌ادب، بگفت، صخری از رعنایی و بی‌ادبی پیاله بینداخت، و من بترسیدم. اندیشیدم که فرماید تا گردنش بزنند و نفرمود و بخندید و اهمال کرد و بر راه حلم و کرم رفت.» در اینجا به ‌نتیجه‌گیری و تأیید بیهقی فعلاً کاری نداریم.

دربارة طنز گفته‌اند: طنز باید شادمانه و خشم‌آگین باشد.17 به ‌نظر می‌رسد داستان حطیئه با زبرقان که در بیهقی نقل شده، چنین است: زبرقان مردی با نعمت اما لئیم بود. حطیئه در حق او شعری گفت که ندیمانش حمل بر هجو وی کردند. زبرقان تظلم به ‌ عمر برد. عمر از حسّان داوری خواست. «و او نابینا بود. بیت مورد نظر را بر وی خواندند. حسان عمر را گفت: یا امیرالمؤمنین! ماهَجا و لکن سَلح عَلی زبرقان: وی را هجو نکرد، بلکه بر زبرقان رید. عمر تبسم کرد و ایشان را اشارت کرد تا بازگردند.»18

سخن درشت در روی امیران و قدرتمندان گفتن همیشه پرخطر و کاری بس نازک و پرافت و خیز بوده و تاوانهای گرانی هم به ‌دنبال داشته است، خاصه در عصر بیهقی که مطلق‌گرایی و خودکامگی تقریباً رو به ‌اوج‌گیری است «و چاکران را نرسد در کار خداوندان نگریستن، هر چند نیکو نصیحتی کرده باشند، که اگر بنگرند و کنند، سرنوشتی دست کم همپایة مسعود رازی در انتظار آنان خواهد بود.»19 با این حال می‌بینیم که دغدغة گفتن همچنان هست و آنها که سخنی دارند، دست کم ابتدا در خفا و اندکی بعد برملا و در عرصة تاریخ بیهقی آن را مطرح می‌کنند. وقتی امیر از هدایای هنگفت و تحف سنگین سوری ـ عامل خراسان ـ که وقتی تقویم کردند، چهار بار هزارهزار درم آمد،20 ابراز خشنودی می‌کند و خطاب به ‌بومنصور مستوفی می‌گوید: «نیک چاکری است این سوری. اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی، بسیار فایده حاصل شدی.» بیهقی از قول بومنصور، که مردی ثقه و امین است، می‌گوید: «گفتم همچنان است و زهره نداشتم که گفتمی: از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده به ‌شریف و وضیع تا چنین هدیه ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت کار چگونه شود.»21 بیهقی چند دهه بعد از وقوع ماجرا تصدیق می‌کند که: «و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوری مردی متهور و ظالم بود.»

اگر بومنصور مستوفی در زمان مسعود زهره نداشت که در روی خداوند سخنی گوید، بیهقی پس از این ماجرا از روزگار گذشته، که هنوز فضای سیاسی و تمرکز قدرت به ‌اندازة عصر غزنوی تاریک و هول‌انگیز نشده است، مثالی می‌آورد و استنباط خودش را برای خواننده مؤکد می‌کند. قضیه مربوط می‌شود به ‌عصر هارون‌الرشید و دوران وزارت برمکیان که وقتی هدایای سنگین علی بن عیسی بن ماهان را بر هارون عرضه کردند، هارون روی به ‌یحیی برمکی کرد و گفت: «این چیزها کجا بود در روزگار پسرت فضل؟ (توضیح آن است که پیش از آن، مدتی فضل بن یحیی عامل خراسان بود و در آنجا از سوی خلیفه حکومت داشت). یحیی گفت: زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد! این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانه‌های خداوندان این چیزها بوده به ‌شهرهای عراق و خراسان. هارون از این جواب سخت طیره شد.»22

بیهقی با نگاهی نافذ برای نشان ‌دادن تصویری صادق از جامعة عصر خویش به ‌هر سو می‌نگرد و ناخرسندی خود و همة دانندگان بیدار را از اوضاع تاریخی و فرهنگی و اقتصادی آن روزگار می‌نمایاند. برای نشان دادن پریشانی خراسان در سال 431 و انحطاط روزگار مسعود، صحنه‌ای عبرت‌انگیز و در عین حال تصویری گویا از پریشانی کار و تیز شدن چنگال دشمنان و تباهی و سراشیب کار مسعود مجسم می‌کند. ببینید: «و بند جیحون از هر جانبی گشاده کردند و مردم آمدن گرفتند به ‌طمع غارت خراسان؛ چنان که در نامه‌ای خواندم از آموی که پیرزنی را دیدند یک‌دست و یک‌چشم و یک‌پای در دست، پرسیدند از وی که: چرا آمدی؟ گفت: شنودم که گنجهای خراسان از زیر زمین بیرون می‌کنند، من نیز بیامدم تا لختی ببرم! و امیر از این اخبار بخندیدی؛ اما کسانی که غور کار می‌دانستند، بر ایشان این سخن صعب بود.»23 عمقی که در این فاجعه هست، از همان تصویری که از پیرزن دست داده کاملاً پیداست «یک‌دست و یک چشم و یک پای»، اما بیهقی با تأکید بر عبارت «کسانی که غور کار می‌دانستند»، تلخی طنز را در کام خواننده بیشتر می‌کند. اگر امروز ما به ‌برکت اطلاعات جزئی و دقیقی که بیهقی از روزگار خود به ‌دست داده می‌توانیم تصویری گویا از جامعة غزنوی عصر مسعود و زوایای آن ترسیم کنیم،24 بی‌تردید لختی از این توفیق در گرو شیوة بیان مشخص و طنز و طعنه‌های گویایی است که بیهقی شعرگونه و با نسق و سامانی ویژه در صفحات تاریخ زرین خود به ‌یادگار گذاشته است.

در ادامة وضعیت چاکران در روزگار غزنوی، طعنه به ‌عنوان ابزاری برای سرکوفت زدن و در هم شکستن افراد در تاریخ بیهقی نمونه‌هایی دارد. در پژوهشی که پیش از این انجام شده،25به ‌برخی از ویژگیهای طنز و به ‌خصوص به ‌کار کرد آن در برخی از فروگیری‌ها و توطئه‌های تاریخ بیهقی اشاره شده است. در اینجا به ‌جنبه‌‌های دیگری از هنر طعن و طنز بیهقی خواهیم پرداخت. از قول استادش بونصر مشکان نقل می‌کند که: بوالفتح بُستی (و او غیر از ابوالفتح بستی شاعر معروف است) را دیدم که خلقانی پوشیده و مشگکی در گردن؛ گفت: «بیست روز است ستوربانی می‌کنم.» ظاهراً به ‌جرمی که خواجه حسن میمندی از او دیده و وی را برای تنبیه به ‌این کار گماشته است. از بونصر می‌خواهد که شفاعت وی پیش خواجه برد و او در فرصت مقتضی این کار را کرد و خواجه او را بخشید. بوالفتح پیش خواجه آمد به ‌او گفت: «از ژاژخاییدن توبه کردی؟ گفت: ای خداوند مشک و ستورگاه مرا توبه آورد.»26

گفته‌اند که «زبان وسیله‌ای است برای ایجاد ارتباط و کنترل.»27 در تاریخ بیهقی قدرتمندان با همین زبان تند کنایه‌آمیز به ‌خوبی می‌توانند رعایا و حتی گردنکشان را مهار کنند. در مجلس سلطان با حضور خواجه حسن میمندی، وقتی با تمهید بوسهل، حسنک را با بی‌حرمتی تمام می‌آورند، همه به ‌حرمت پیشین او خواه و ناخواه برمی‌خیزند. «بوسهل بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام، و بر خویش می‌ژکید. خواجه احمد او را گفت: در همه کارها ناتمامی! وی نیک از جای بشد.»28

جناسی که در دو کلمة کوتاه و معنی‌دار «نه تمام» و «ناتمام» موجود است و هنر طعنه‌ای که در آن به ‌کار رفته، بی‌درنگ تحسین خواننده را برای این سخن مؤثر برمی‌انگیزد و باور او را به ‌اینکه با سخن می‌توان حتی آدم گستاخ و با شرارتی مثل بوسهل را در آن موقعیت خطیر و سرنوشت‌ساز بر جای خود نشاند، بیشتر می‌کند. این میمندی یا به ‌قول بیهقی «گرگ پیر»29بارها از زبان برندة خویش برای مهار سرکشان و معاندان خویش سود برده و از کارکرد بیانی تیر و طعنه هرگز غافل نمانده است، هرچند خود او هم در مقابل هدف طعن و طنز سلطان قرار بگیرد و دم نتواند که برآورد.

در دورة اول وزارت خواجه در زمان امیر محمود سلطان که از قدرت‌نمایی و ناز و کبریای وی لابد بستوه بوده، به ‌تعریض دربارة وی باری گفته بود: «تا کی ناز این احمد؟ نه چنان است که کسان دیگر نداریم که وزارت ما بکنند، اینک یکی قاضی شیراز است» (و قاضی شیراز در آن زمان کدخدای هند بود). بیهقی با روشن‌بینی اظهار نظر می‌کند: «و این قاضی شیراز ده یک این محتشم بزرگ نبود؛ اما ملوک هرچند خواهند، گویند و با ایشان حجت گفتن روی ندارد به ‌هیچ ‌حال.»30و میمندی به ‌این دلیل کینة قاضی شیراز را به ‌دل گرفته بود تا زمان لازم با زخم زبان زهر خودش را بریزد. در دورة دوم وزارتش، زمانی که مسعود می‌خواهد احمد ینالتگین را به ‌هندوستان بفرستد، میمندی به ‌دروغ از قول سلطان به ‌او می‌گوید: «آنجا مردی دراعه‌پوش است چون قاضی شیراز و از وی سالاری نیاید»… وقتی احمد عازم هند می‌شود، تأکید می‌کند: «آن مردک شیرازی بناگوش آگنده چنان که دست بر رگ تو ننهد و تو را زبون نگیرد.»31بعد هم بیهقی پس از طغیان احمد ینالتگین در سال 424 این‌گونه قضاوت می‌کند: «و احمد ینالتگین بر اغرا و زهره برفت و دوحبه از قاضی نیندیشید در معنی سالاری.»32

اکنون که سخن از احمد ینالتگین در میان است، مناسب می‌دانم این طنز تلخ دیگر بیهقی را دربارة وی مطرح کنم که به ‌نوعی دیگر پرده از اسرار اجتماعی عصر غزنوی برمی‌دارد که: «و این احمد مردی بود شهم و او را عطسة امیر محمود گفتندی و بدو نیک بمانستی و در حدیث مادر و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی و بوده بود میان آن پادشاه و مادرش حالی به ‌دوستی. حقیقت خدای عز و جل داند.»33 گذشته از طنز آگاهانه و تلخی که در این عبارت رخ می‌نماید، گویی در ماضی بعید «بوده بود»، طنز دیگری است که بعید بودن حالی را که بوده و اتفاق افتاده، بیشتر و در عین پوشیدگی عریان‌تر می‌کند.

سالهای پایانی حکومت مسعود اوضاع به‌شدت نابسامان و خارج از کنترل می‌نماید؛ اما برخی هنوز می‌پندارند که می‌توانند بر تاریخ فایق آیند. این است که زبان چاکران درازتر و زخم زبانها کاری‌تر می‌شود. در سال 426 یعنی آغاز دروة بحرانی حکومت مسعود، وقتی خبر غارت هارون در خوارزم به ‌سلطان رسید، «وزیر احمد عبدالصمد گفت: زندگانی خداوند دراز باد! هرگز به ‌خاطر کس نگذشته بود که از این مدبرک این آید و فرزندان آلتونتاش همه ناپاک برآمدند و این مخذول مدبر از همگان بتر آمد.»34 کلمات «مدبرک»، «ناپاک»، «مخذول مدبر» و «بتر»، حربه‌‌های کاری وزیری است که با خشماگینی و کارکرد طعنه‌آمیز خود بر سر آدم ناسپاسی فرود می‌آید که از پشت بر ولی‌نعمت خود خنجرزده و اینک غرامت طغیان خویش را باز پس می‌دهد.

ملاحت طعنه‌های بیهقی دامن دوستان وی را هم می‌گیرد. گویی او نمی‌تواند هنر ملیح و مؤثر طنز را از کسی دریغ دارد و خود او هم برای پیشبرد کارش از آن سود می‌جوید. وقتی در سال 422 میمندی برای بار دوم وزیر می‌شود، ظاهراً با قبای ساده‌ای به ‌دیوان می‌آید، بیهقی آن سوی قضیه را هم می‌بیند و با همه حرمتی که برای وزیر قایل است، می‌گوید: «از ثقات او شنیدم که بیست و سی قبا بود او را یک‌رنگ که یک سال می‌پوشید و مردمان چنان دانستندی که یک قباست و گفتندی: سبحان الله این قبا از حال بنگردد! اینت منکر و بجد مردی؛ و مردیها و جدهای او را اندازه نبود.»35

بیهقی پروردة دامن بونصر مشکان و ادب‌آموز مکتب اوست. هر هنری که بیهقی دارد، بهتر و فاخرترش را باید نزد بونصر جست و اگر روزی مسلم شود که این همه نامه و رساله که از بونصر در متن تاریخ بیهقی آمده به ‌راستی انشای خود اوست، باید بر استادی که توانسته شاگردی چون بوالفضل بپرورد، به ‌راستی درود فرستاد. بیهقی برخی از طعنه‌های بونصر را در متن تاریخی که تصنیف می‌کرده، آورده است و نشان داده که استادش در طنز و طعنه نیز به ‌راستی استاد بوده است. وقتی خبر مرگ بوقی پاسبان را، که از تربیت یافتگان محمود و از زمرة پدریان بود، بیاوردند، خطاب به ‌مسعود، «استادم گفت: … اما خداوند بداند که بوقی برفت و بنده او را یاری نشناسد در همه لشکر که به ‌جای وی بتواند ایستاد. امیر جوابی نداد و به ‌سر آن باز نشد که بدان سخن خدمتکاران دیگر را خواسته است، که هرکس می‌رود، چون خویشتنی را نمی‌گذارد.» بعد هم خود او قضاوت می‌کند: «و حقا که بونصر راست گفت که چون بوقی دیگر نیاید.»36

لازم معنی این طعنه که مسعود دردش را در مغز استخوان خود احساس کرده بود، این است که در دوران حاکمیت تو هیچ بندة لایقی تربیت نشده و آنچه هست، از گذشته‌هاست که هر که می‌رود، جایش خالی می‌ماند. اگر همین یک طعنه از بونصر در تاریخ مانده بود، می‌توانستیم به ‌گستاخی و حق‌گویی و زبان‌آوری وی ایمان بیاوریم و بپذیریم که در این میدان چون او چندان زیاد در تاریخ

پر افت و خیز ما نمی‌توانسته است ببالد.

زنان بیهقی هم مثل مردان، نادره گفتار و استوار کارند. مردان گربز و سیاستگر و رنگارنگ چندان بر تاریخ بیهقی سایه افکنده‌اند که زنان نادره‌کار و تاریخ‌ساز و جگرآوری چون حرّة ختلی و مادر حسنک در سایه قرار گرفته‌اند. یکی از آن زنان که البته نه از صحنة تاریخی عصر بیهقی که از خلال داستانواره‌های تاریخی و برای تأکید وقایع کتاب وی جاودانه شده‌اند، مادر عبدالله زبیر است که اتفاقاً به ‌نیت هماوردی و همسانی با مادر حسنک، نامش به ‌میان آمده است. او هم زنی است جگرآور و مردانه‌کار و با همه نابینایی، دل بیدار و سر هوشیار، پسرش عبدالله در کعبه به ‌محاصرة حجاج می‌افتد و به ‌توصیة مادر می‌ماند چون کوه تا از پای درمی‌آید. وقتی جنازة پسر را پس از مدتها که بر دار بوده، می‌بیند، می‌گوید:«گاه آن نیامد که این سوار را از این اسب فروآورند؟»37

نویسندگان توانا در زبان قاعده‌افزایی می‌کنند؛ یعنی با عبور از جریان عادی زبان، هنجارهای تازه‌ای می‌آفرینند که یا پیش از آنان وجود نداشته یا اگر داشته، با کارکردی متفاوت ظاهر می‌شده است. بیهقی در این میدان هنجارآفرینی‌های شورانگیزی از خود نشان داده است. یک از آنها همین طرز بیان تازه‌ای است که در مسیر استفاده از واژه‌ها و مفاهیم کنایه‌آمیز خود را نشان می‌دهد که می‌توان از آن به ‌قول جورج اورول38به ‌«گفتار جدید» یاد کرد گفتاری که حاکمان عصر می‌توانند حاکمیت مطلق خود را با آن در جامعه مستقر کنند. در این زبان مفاهیم و واژه‌ها در ساحتهای جدیدی به ‌کارگرفته می‌شوند که نویسنده را قادر می‌سازد به ‌نقطة عزیمت خاصی متوجه شود. رنگارنگی کنایه‌ها و تعبیرات دو پهلوی بیهقی علاوه بر ظاهر مسایل، از لایه‌های پنهانی زبان هم پرده برمی‌دارد و او را قادر می‌سازد که نگفته‌های بسیاری را پشت واژه‌هایی اندک پنهان کند.

وقتی می‌خواهد سرانگشت پنهان کسانی را که از پشت پرده صحنه‌گردانان اصلی حوادثند و جریان امور را به ‌سمت و سویی که خود می‌خواهند راهبری و هدایت می‌کنند، از «وزرای نهانی» و «وزیری پوشیده کردن» سخن به ‌میان می‌آورد.

زمانی که خواجه حسن میمندی برای بار دوم در روزگار مسعود وزارت را می‌پذیرد و قرار است فردای آن خلعت وزارت پوشد، دربارة بوسهل زوزنی به ‌بونصر مشکان می‌گوید: «این کشخانک، چنان پندارد که اگر این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود.»39

جای دیگر در اشاره به ‌داستان باز ستاندن اموال صلتی امیر محمد از عیان و صدور، ایضاً در اشاره به ‌بوسهل می‌گوید: «بونصر برفت و پیغام سخت محکم و جزم بداد و سود نداشت (یعنی در امیر تأثیر نکرد) که وزراءالسوء کار استوار کرده بودند.»40

در بیهقی گاهی تعریض تلخ در وجه استعمال کلمه خود را می‌نماید. «ایستادن» در فارسی فعل لازم است و ظاهر امر چنین است که از آن متعدی ساخته نمی‌شود؛ اما وقتی بیهقی به ‌قصد این فعل را برخلاف قاعدة زبان متعدی می‌کند و مثلاً می‌گوید در داستان حسنک: «دو پیک ایستانیده بودند که از بغداد آمده‌اند.»41با همین تصرف اندک، اما مقتدرانه و از سر آگاهی می‌خواهد تعریضی را گوشزد کندکه وقتی خواننده بر آن واقف گشت، از درون به ‌عمق فاجعه پی ببرد و تلخی کار در کام جانش بنشیند.

تصویرهای مبالغه‌آمیز بیهقی از افراد و کارهایی که می‌کنند، آنجا که تعریض‌مند و کنایه‌آمیز از آب درمی‌آید، تأثیر بلاغی در خواننده برمی‌انگیزد: «و دیگر آن آمد که سپاه‌سالار غازی گربزی بود که ابلیس لعنه‌الله او را رشته بر نتوانستی تافت!»42

از شگردهای ادبی بیهقی در مسیر تأثیرگذاری، گلچین سخنان طنزآمیز دیگران است و به ‌رشته کشیدن آن در سلک عبارتی که می‌دانیم گویندة آن می‌توانسته است خود وی باشد. بشنویم این سخن دردناک و زهرآگین را که از دل بیهقی اما به ‌ظاهر از زبان غیرطرح می‌شود، در مورد ابوالقاسم رازی که برای برادر سلطان، امیر نصرـ والی خراسان ـ کنیزک می‌آورد و صله و عنایت‌نامه می‌گرفت: «و از پدر شنودم که قاضی بوالهثیم پوشیده گفت ـ و وی مردی فراخ‌مزاح بودـ : ای بوالقاسم، یاددار: قوّادی به ‌از قاضی‌گری!»43

یکی از شیوه‌های بدیع هنز طنزپردازی در تاریخ بیهقی، لقب دادن کنایه‌آمیز به ‌افراد و اشخاص مورد نظر است. این شیوه یکی از طبیعی‌ترین روشهای طنز و تعریض در میان عامه نیز بوده و در همة دوره‌های تاریخی هم رواج داشته است، کما اینکه در ایران هنوز هم معمول است. افراد با ذوق به ‌کسانی که خوششان نمی‌آید، لقب کنایه‌آمیز می‌دهند که معمولاً واژه یا صفتی است که به ‌گونه‌ای مبالغه‌آمیز آن صفت مذموم آنان را برجسته می‌کند. این‌گونه القاب و صفات چون غالباً طنزآمیز است، به ‌سرعت در میان مردم رواج پیدا می‌کند و حتی با عدول از مورد اصلی، در موارد مشابه و در نقطه‌های

دور دست‌تری از زادگاه و خاستگاه آن به ‌کار می‌رود و اگر قابلیت لازم را داشته باشد، به ‌تدریج به ‌یک طنز فراگیر و عام و فاقد شأن نزول و بی‌صاحب بدل می‌شود، درست چیزی مثل امثال سایر.

ظاهراً استفاده از این‌گونه القاب و صفات در جامعهٔ جاهلی و عصر نزول قرآن هم سخت رایج بوده و مشکلاتی در جامعه ایجاد می‌کرده است؛ به ‌همین سبب در قرآن از دادن لقب، که البته منظور القاب بد و قدح‌آمیز و طعن و تسخر است، صریحاً نهی شده است که: «لایَسخر قومٌ من قوم عسی ان یکونوا خیراً منهم ولا نساءٌ من نساء عسی ان یکنّ خیراً منهن و لاتلمزوا انفسکم و لاتنابزوا بالالقاب».44 مفسران در خصوص لقب‌دهی و بدگویی45و نیز دربارة همزه و لمزه (رنجاندن به ‌زبان و با اشارة سر و چشم) و شأن نزول آیات مربوط مفصل بحث کرده‌اند.46

استفاده از این‌گونه القاب و صفات چون بار معنایی و عاطفی خاصی دارند، در کتب تاریخ معمول نیست؛ اما بیهقی برخلاف سنت از آنها با دقت و شدت استفاده کرده است. این‌گونه القاب را به ‌طور کلی در بیهقی می‌توان به ‌دو دستة عمده تقسیم کرد: نخست آنها که متضمن خشم و تعریضند و دیدگاه گوینده را نسبت به ‌شخص مورد اتهام مشخص می‌کنند از قبیل:

گاوان طوس: در مورد مردم طوس که از گذشته‌ها شایع بوده... در قضیة حملة طوسیان به ‌نشابور: «طوسیان... با بانگ و شغب و خروش می‌آمدند، دوان و پویان، راست، چنان که گویی کاروان‌سرای نشابور همه در گشاده است...تا گاوان طوس خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و بازگردند.»47

کیایی فراخ شلوار: در مورد افراد لشکری ری.

مسعود در سال 422 وقتی که می‌خواهند برای ری کدخدای جدیدی بفرستند می‌گوید: «در همة عراق توان گفت مردی لشکری چنان که به ‌کار آید، نیست. هستند گروهی کیایی و فراخ شلوار.»48

ترک ابله: در مورد طغرل عضدی: در مورد این طغرل که ارسلان خان اصم به ‌سلطان محمود داده بود، می‌گوید: «و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد.»49

مردک شیرازی بناگوش آگنده: قاضی شیراز: «آن مردک شیرازی بناگوش آگنده چنان خواهد که سالاران بر فرمان او باشند.»50

سگ قرمطی: حسنک، در مجلس سلطان: «بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی که بر دار خوهند کرد به ‌فرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن؟»51

طغرل مغرور52. سگ ناخویشتن شناسِ نیم‌کافر: افشین. احمد بن ابی‌داود: «این سگ ناخویشتن شناس نیم‌کافر، بوالحسن افشین.»53

ناخویشتن شناس: بلگاتگین و علی دایه: «سالار بگتغدی مرا پوشیده به ‌نزدیک بلگاتگین و علی (دایه) فرستاد و پیغام داد که« این دو ناخویشتن شناس از حد می‌بگذرانند.»54

کشخانک: بوسهل زوزنی: «این کشخانک و دیگران چنان می‌پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود.»55

کشخانان: حصیری و...: «این کشخانان احمد حسن را فراموش کرده‌اند بدان که یک چندی میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون گرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند.»56

چاکرپیشگان خامل ذکر کم مایه: سعید صراف و...: «پیداست که از سعید صراف و مانند وی چاکرپیشگان خامل ذکر کم مایه چه آید.»57

القاب عام

دستة دوم القاب عامتری است که در آن به ‌جای خشم مایة بیشتری از طنز نهفته است در نتیجه چنین به ‌نظر می‌رسد که عمومیت بیشتری داشته باشد.

مخنث: بلگاتگین/علی ماده: علی دایه؛ کور و لنگ: بگتغدی، همگی در این عبارت: «ترکان این دو سالار را به ‌ترکی ستودندی و حاجب بزرگ بلگاتگین را مخنث خواندندی و علی دایه را ماده و سالار غلامان سرایی را «بگتغدی» کور و لنگ، و دیگران را همچنین هر کسی را عیبی و سقطی گفتندی.»58

گرگ پیر: میمندی: «برخاست (میمندی) و به ‌دیوان رفت و سخت اندیشه‌مند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساخته‌اند، از محمودی و مسعودی، و به ‌اغراض خویش مشغول، ایزد عز ذکره عاقبت به ‌خیر کناد.»59

گرگ پیر: احمد عبدالصمد، کدخدای آلتونتاش: «این گرگ پیر جنگ پیشین روز بدیده بود و حال ضعف خداوندش.»60 البته باید دانست که این تعبیر در زبان بیهقی قدح‌آمیز و منفی نیست و بیشتر تجربه ‌کاری و دنیادیدگی طرف منظور است. چیزی شبیه آنچه امروز می‌گوییم «گرگ بالان/باران دیده»

گربز: غازی/خر: اریاروق: هردو در این عبارت: «طرفه آن است که در سرایهای محمود خامل ذکرتر ازین دو تن کس نبود، لکن هردو دلیر و مردانه آمدند، غازی گربزی از گربزان و اریاروق خری از خران!»61

شگرد دیگر نوشخندان در سخن بیهقی را من چیزی یافته‌ام که می‌توان آن را یاد کرد نوستالژیک گذشته خواند و در اینجا از آن با عنوان نوعی از «دریغ‌یاد» می‌آورم.

از کی ما گذشته‌نگر شدیم و همة زیباییها را و شیرینی‌ها را پشت سر خود دیدیم؟ هنوز به ‌درستی معلوم نیست. اگر نتوانیم دلیل و منشأیی برای آن پیدا کنیم، ناگزیریم بپذیریم که این باز می‌گردد به ‌عالم مثل و یا به ‌تعبیر اسلامی آن «عالم ذر» که در آن اسطوره‌ها برای آدمی درخشش خاصی دارد. از هر دوره‌ای که دور می‌شویم، تلخی‌های آن را از یاد می‌بریم و تنها شیرینی‌ها و زیباییهای آن برایمان می‌ماند. از همین روست که وقتی پشت سر خود را نگاه می‌کنیم، همه چیز آن را زیبا می‌بینیم و دایم نگاهمان به ‌پشت سر حسرت‌آمیز و توأم با درد و دریغ است.

بیهقی هم مثل بسیاری شکوه و زیبایی تاریخ را در گذشته دیده و همیشه بر آنچه درگذشته بوده، دریغ می‌خورده است. یادکرد گذشته در بیهقی با تلخکامی از زمان حاضر توأم و در نتیجه نسبت به ‌زمان خود او تعریض‌آمیز از آب درآمده است. پس از ذکر داستان بوالقاسم رازی که قوّادی می‌کرد و مال و جاه می‌اندوخت و به ‌دنبال آن برای خود غاشیه‌داری تعبیه کرده بود، بیهقی دردآلود به ‌هم ریختگی اجتماعی و بی‌ضابطگی زمانة خود را این گونه به ‌تصویر می‌کشد: «اکنون هرکه پنجاه درم دارد و غاشیه تواند خرید، پیش او غاشیه می‌کشند.»62

جای دیگر، وقتی خواجه علی میکائیل به ‌عنوان امیرالحاج از سوی مسعود معین می‌شود: «... و یکشنبه هشت روز مانده ازین ماه، خواجه علی میکائیل خلعتی فاخر پوشید چنان که درین خلعت هشت مهد بود و ساخت زر و غاشیه، و مخاطبه خواجه؛ و «خواجه» سخت بزرگ بودی در آن روزگار. اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است.»63

بیهقی به ‌نقل از عبدالرحمن قوال به ‌داستان جنگ قلعت اوکار اشاره می‌کند که: «سخت محتشم بود و هزار سوار خیل داشت. جنگ قلعت بخواست و پیش آمد با سپری فراخ و پیاده بود. بانصر و بوالحسن خلف با عراده‌انداز گفتند: پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم اگر اوکار را برگردانی. وی سنگی پنج و شش منی راست کرد و زمانی نگریست و اندیشه کرد و پس رسن‌های عراده بکشیدند و سنگ روان شد و آمد تا بر میان اوکار، در ساعت جان بداد. و در آن روزگار به ‌یک‌سنگ پنج منی که از عراده بر سر کسی آمدی، آن کس نیز سخن نگفتی.»64

شادروان فیاض در حاشیة این عبارت اخیر نوشته است: «جملة معترضه گویا طیبتی است از خود بیهقی.» و حق با اوست.

دریغ‌یادهای تاریخ بیهقی به ‌زمان مؤلف آن منحصر نمی‌ماند. در روایتها و داستانک‌هایی هم که برای تعلیل وقایع کتاب خود از تاریخ نقل می‌کند، گاهی چنین دریغیادهایی به ‌چشم می‌خورد. بعد از آنکه یحیی برمکی در مورد هدایای علی بن عیسی سخنی چنان درشت به ‌هارون گفت، هارون روز دیگر گله‌مندانه به ‌یحیی گفت: «ای پدر، چنان سخنی درشت دی در روی من بگفتی، چه جای چنان حدیث بود؟ یحیی گفت: زندگانی خداوند دراز باد! سخن راست و حق درشت باشد، و بود در روزگار پیشین که ستوده می‌آمد، اکنون دیگر شده است. و چنین است کار دنیای فریبنده که حالها بر یک سان نگذارد.»65

و در فرجام باید گفت در بیهقی طنز هست به ‌شیوه‌ها و شگردهای گوناگون برای تأکید و تأثیر کلام: از طعنه و کنایه و هزل و مزاح گرفته تا لقب دادن طنزآمیز و دریغیاد. بخشی از ادبیت کتاب بیهقی به ‌همین شگردهاست که استادی او را در نویسندگی فارسی مسلم می‌دارد.

منابع

1.ابوالفتوح رازی، جمال‌الدین حسین: روض‌الجنان فی تفسیرالقرآن، به ‌کوشش و تصحیح محمد جعفر یاحقی، محمد مهدی ناصح، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1378 ش.2.بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین: تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیاض، به ‌اهتمام محمد جعفر یاحقی، انتشارات دانشگاه فردوسی، مشهد، 1383ش.3.جهاندیده، سینا: متن در غیاب استعاره، بررسی ابعاد زیباشناسی تاریخ بیهقی، انتشارات چوبک، رشت، 1379ش.4.رسولی، سید جواد: «کتاب نما و مقاله‌نمای تاریخ بیهقی»، خراسان پژوهی، ش 3، مدیر مسؤل و سردبیر محمد جعفر یاحقی، مرکز خراسان‌شناسی، مشهد، سال دوم شمارة اول، به ار و تابستان 1378ش.5.طبری، احسان: ابوالفضل بیهقی و جامعة غزنوی، انتشارات حزب توده ایران، تهران، 1380ش.6.عبداللهیان، حمید: جنبه‌‌های ادبی در تاریخ بیهقی، انتشارات دانشگاه اراک، اراک، 1381 ش.7.لوناچارسکی، ا.و: چند گفتار دربارة ادبیات، ترجمة ع. نوریان، انتشارات پویا، تهران، 1351ش.8.محمدی (بنه گزه گناوه‌ای)، عباسقلی: بنیانهای استوار ادب فارسی، تحقیق در کارکردهای نثر فارسی، تحلیلی از قصة ابوعلی (حسنک وزیر)، انتشارات دانشگاه فردوسی، مشهد، 1384 ش.9.والدمن، مریلین: زمانه، زندگی و کارنامة بیهقی، ترجمة منصورة اتحادیه، نشر تاریخ ایران، تهران، 1375 ش.10.یار محمدی، لطف‌الله: گفتمان‌شناسی رایج انتقادی، انتشارات هرمس، تهران، 1383 ش.

11.Amirsoleimani, Soheila: »Trust and Lies: Irony and Intrigue in Tarikh Bayhaqi«, Iranian Studies, Vol. 32, Number 2, Spring 1999. 12.Meisami, Julie Scott: Persian Historiography to the Twelth Century, Edinburg University Press, 1999.

 


پی‌نوشتها:

1. والدمن، 1375ش، ص214.

2. جهاندیده، 1379ش، ص133.

3. رک: رسولی،1378ش، ص141.

4. Meisami, 1999, p.79.

5. رک: جهاندیده، 1379 ش، ص25 به ‌بعد؛ عبداللهیان 1381، ص117 به ‌بعد؛ محمدی 1384 ش، ص25 به ‌بعد.

6. والدمن 1375ش، ص180.

7.ص 234.

8. ص 408.

9.ص 193.

10.ص 179.

11. ص 167.

12.ص 195.

13. ص 185.

14.ص 389.

15.ص523.

16.ص640.

17. لوناچارسکی 1351 ش، ص72.

18. ص 246.

19. بیهقی، ص 559.

20. ص 390.

21. ص 391.

22. ص 396.

23. ص 559.

24. رک: طبری، 1380 ش، ص 65 به ‌بعد.

25.Amirsoleimani, 1999, p.274.

26. ص 181.

27. یار محمدی، 1383 ش، ص 108.

28. ص 195.

29. ص 239.

30. ص 273.

31. ص 275.

32. ص 380.

33. همان.

34. ص 656.
 
35. ص 170.

36. ص 428.

37. ص 202.

38. یار محمدی، 1383 ش،

ص 109.

39. ص 1167.

40. ص 266.

41. ص 197.

42. ص 230.

43. ص 341.

44. حجرات (49)، 11.

45. ابوالفتوح رازی، 18، 1378/29.

46. همان، 20، 1378/396.

47. ص 404.

48. ص 269.

49. ص 257.

50. ص 275.

51. ص 195.

52. ص 658.

53. ص 185.

54. ص 231.

55. ص 167.

56. ص 179.

57. ص230.

58. ص 231.

59. ص 239.

60. ص 332.

61. ص 231.

62. ص 342.

63. ص 40-339.

64. ص 440.

65. ص 397.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید