سه شنبه, 04ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات ادبیات جنگ

ادبیات

ادبیات جنگ

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

هشت سال دفاع قهرمانانه از دین و آب و خاک مردم این دیار، با همه سختی‌ها و تلخ و شیرینی‌هایش، برگ درخشان و افتخارآفرینی از تاریخ ماست که هر کس به گونه‌ای باید در حفظ و انتقال فرهنگ برآمده از آن بکوشد.بازماندگان و راویان آن حماسه‌ها به نوعی، مورخان و پژوهندگان به نوعی دیگر، و هنرمندان و شاعران و ادیبان به صورتی دیگر. به این ترتیب شاخه پربار و تأثیرگذاری در ادبیات فارسی به وجود آمده که محورش مقاومت و پایداری و ایثار و یادمان رزم‌آوران مخلص جنگ تحمیلی است. ادبیاتی که از خاطرات پرشور نبرد و شهادت تا روزهای شکنجه و مقاومت در اردوگاههای عراق یا زخمهای پیدا و ناپیدای تن و جان، و چشمهای منتظرِ نیامدگان حکایت می‌کند. آنچه در پی می‌آید، گزیده‌ای از شعر این عرصه است، در قالبهای سنتی و نو.

قصه جنگ

دکتر قیصر امین‌پور

موسیقی شهر بانگ رودارود است

خنیاگری آتش و رقص دود است

بر خاک خرابه‌ها بخوان قصه جنگ

از چشم عروسکی که خون‌آلود است

درباره‌ بهشت

مهدی رحیمی

هی دست می‌رود به کمرها یکی یکی

وقتی که می‌رسند خبرها یکی یکی

خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا

وقتی که می‌رسند پسرها یکی یکی

باب نیاز، باب شهادت، درِ بهشت

روی تو باز شد همه درها یکی یکی

سردار! بی ‌سر آمده‌ای تا که خم شوند

از روی دارها همه سرها یکی یکی

رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما

مشتِ پُر قضا و قدرها یکی یکی

رفتی که بین مردم دنیا عوض شود

دربارۀ بهشت نظرها یکی یکی

در آسمان دهیم به هم ما نشانشان

آنان که گم شدند سحرها یکی یکی

آنان که تا سحر به تماشای یادشان

قد راست می‌کنند پدرها یکی یکی

ادبیات پایداری

سعید بیابانکی

دور تا دور حوض خانه ما پوکه‌های گلوله گل داده‌ست

پوکه‌های گلـوله را آری پدر از آسمان فرستاده‌ست

عید آن سال، حوض خانه ما گل نداد و گلوله‌باران شد

پدرم رفت و بعد هشت بهار پوکه‌های گلوله گلدان شد

پدرم تکه‌تکه هر چه که داشت رفت همراه با عصاهایش

سال پنجاه و هفت چشمانش سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم کنج جانماز خودش بی نیاز از تمام خواهشها

سندی بود و بایگانی شد کنج بنیاد حفظ ارزشها

روی این تخت رنگ و رو رفته پدرم کوه بردبـاری بود

پـدرِ مـرد مـن به تنهایی ادبیـات پایـداری بـود

خوبتر

عبدالحسین انصاری

در دلم هر غروب می‌ریزم، غصه‌های تمام عالم را

زیر و رو می‌کنند پنداری، در درونم هزار و یک بم را

سال پنجاه و چند خورشیدی، مردی آمد غریب و خاکی‌پوش

پشت هم هی مثال می‌آورد، زینب و کوفه و محرم را

مادرم گریه کرد و فهمیدم، گریه یعنی پدر نمی‌آید

بچه بودم پدر، نفهمیدم، واژه‌ای مثل جنگ مبهم را

با همان دست کوچکم رفتم، پاک کردم نگاه خیسش را

قول دادم که خوبتر باشم، برندارم مداد مریم را

بعد از آن هی سپیدتر می‌شد، موی مادر و قصه‌هایش، آه!

اینکه بیژن به چاه افتاده‌ست، اینکه دیوی سیاه رستم را...

در همین کوچه‌ها قدم می‌زد، مادرم با پدر که باران بود

آه! شاید هنوز یادش هست، کوچه آن خاطرات نم‌نم را


پر از زخم

محمد مهدی سیار

هنوز ماتم زنهای خون‌جگر شده را

هنوز داغ پدرهای بی پسر شده را

کسی نبرده ز خاطر، کسی نخواهد برد

ز یاد، خاطرة باغ شعله‌ور شده را

کسی نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را

نه عصرهای به دلواپسی به سر شده را

نه آهِ مانده بر آیینه‌های کهنة شهر

نه داغهای هرآیینه تازه‌تر شده را

جنازه‌ها که می‌آمد، هنوز یادم هست

جنازه‌های جوان، کوچه‌های تر شده را...

نه، این درخت پر از زخم، خم نخواهد شد

خبر برید دو سه شاخة تبر شده را

نخل ایثار

دکتر سیدحسن حسینی

دلا دیدی آن عاشقان را؟

جهانی رهایی در آوازشان بود

و در بند حتی

قفس شرمگین از شکوفایی شوق پروازشان بود:

پیام‌آورانی که در قتلگاه ترنم

سرودن ـ علی رغم زنجیرـ

اعجازشان بود!

به سرسبزی نخل ایثار

به این آیه‌های تناور

دلا گر نه‌ای سنگ،

ایمان بیاور!

با زخم

سیدحسن حسینی

کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت

با زخم نشان سرفرازی نگرفت

زین پیش دلاورا، کسی چون تو شگفت

حیثیت مرگ را به بازی نگرفت

مفقودالاثر

جلیل صفربیگی

برادر! بی تو داغم تازه‌تر شد تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد

به دنبال سرت سنگر به سنگر دل من نیز مفقودالاثر شد

شعر طولانی فریاد

سعید بیابانکی

جاده مانده‌ست و من و این سر باقی مانده

رمقی نیست در این پیکر باقی مانده

نخلها بی سر و شط از گل و باران خالی

هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده

تویی آن آتش سوزندة خاموش شده

منم این سردی خاکستر باقی مانده

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده‌ست

باز شرمنده‌ام از این سر باقی مانده

روزو شب گرم عزاداری شب‌بوهاییم

من و این باغچة پرپر باقی مانده

شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده‌ست

در همین اسب و همین خنجر باقی مانده

پیشکش باد به یکرنگی‌ات ای پاکترین

آخرین بیت در این دفتر باقی مانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان

با توام ای یل نام‌آور باقی مانده

شهر ما

اصغر عظیمی مهر

مردان غیور قصه‌ها! برگردید یک بار دگر به شهر ما برگردید

دیروز به خاطر خدا می‌رفتید امروز به خاطر خدا برگردید

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید