ادبیات
با نگرشی بر دو مثنوی «اسرار خودی» و «رموز بیخودی» - اندیشۀ «خودی» در آثار اقبال ـ بخش اول
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 26 خرداد 1391 18:16
- بازدید: 4812
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمد حسن مقیسه ـ دانشجوی دکترا زبان و ادبیات فارسی
مقدمه: این مقاله تحلیلی ادبی – اجتماعی از دو مثنوی «اسرارخودی» و « رموز بخودی» اقبال است که در پنج بخش و با عناوین: شناسه، آراء، خودی، بیخودی و نمایه تنظیم شده است.
در بخش اول، گذاری سریع و بسکوتاه برزندگی، آثار و آرمان اقبال شده است.
در بخش دوم، آراء و نظریه پردازی اقبال آورده شده و به این شبهه پاسخ داده شده که آیا آنچه اقبال گفته، بازگفت آرا و اندیشۀ گذشتگان ادبی – علمی است، یا نه، این علامۀ روزگار امروز، به بهپروری و باروری دست زده است.
این موضوع و نیز هوشمندی اقبال که از سویی درمیان زبانهای مختلفی که بدانها مسلط بوده (اردو، انگلیسی و فارسی)، فارسی را برای بیان اندیشۀ خود انتخاب کرده، و نیز برای وحدت جامعۀ اسلامی، مهمترین و مقدسترین و نقدترین دستاویزهای عام و مورد قبول ایشان را (قرآن، پیامبر، بیتالله الحرام، وحدت) یادآور شده، و دیدگاه سیاسیاش که به نیکی به زرق دشمنان و شگردهای ایشان آشنا بوده و نیز فعالیتهای سیاسیاش، بازگفته آمده است.
در بخش سوم، اندیشۀ «خودی» ازمناظر گوناگون نفسانی – اجتماعی – سیاسی توضیح داده شده و سپس نتیجهای که به دست آمده، دریک کلمه خلاصه شده: هویت: آنچه اقبال در زیر مجموعۀ خودی آورده، از تخلیق و تولید – که سرمنشاء خودی هستند – تا عشق و فروع آن، و آرمان طلبی که بسان خون درکالبدخودی جاریاند و شوریدگی و سرزندگی بدان میدهند، در همین بخش تشریح شده است.
ضمناً پرورندهها – که همان «تربیت» از نگاه شاعراست – و آسیب زنندهها – که همان تضعیف خودی است – با نامهای جدید عرضه شده و هر یک توضیح داده شدهاند.
اقبال تضعیف خودی را فقط از «سئوال» دانسته، اما با نگرهای دقیق و ژرف به این دو مثنوی و خاصه اسرارخودی، میتوان به این نتیجه رسیدکه خودی غیر از سئوال، از عوامل دیگری نیز تضعیف میشود، که این عوامل (افکارغلط، یعنی همان فلسفۀ افلاطون؛ تمدنهای مغلوب؛ برزمین ماندن بارورکنندهها) در این بخش بیان شده است.
در بخش چهارم، سخن از مثنوی رموز بیخودی است؛ منتها با گذری بسگذرا. مهمترین ثمرۀ فکری متفکری چون اقبال در رموز بیخودی، جا انداختن لزوم ایجاد جامعه اسلامی و ارائه چهارچوب فکری عملی برای آن است، که مهمترین مشخصهاش ارکان آن است. اقبال برای جامعه دو رکن در نظرگرفته، اما نوآوری این مقاله این است – همان گونه که در بخش دوم، عواملی بیش از آنچه که خودی را تضعیف میکرد، برشمرد- که رکن سومی را نیز برای جامعه درنظرگرفته و آن را از همین مثنوی برداشته کرده و آن، قرآن است که اقبال آن را به عنوان رکن در نظر نگرفته است.
زندگی:
- متولد 1873 میلادی در سیالکوت پنجاب هند
- تحصیلات ابتدایی در زادگاه و عالی در رشتۀ فلسفۀ دانشگاه لاهور
- سرایش شعر به زبان اردو، در این مقطع.
- 1905، ورود به دانشگاه کمبریج و آشنایی با فلسفۀ اروپایی
- اخذ دکترای فلسفه از دانشگاه مونیخ و مدرک وکالت از انگلیس
آثار:
- نخستین، «اسرارخودی» و «رموز بیخودی» در 1915، در بحبوحۀ جنگ جهانی اول
- دومین، «پیام شرق» در 1923 و در پاسخ به دیوان گوته، شاعرآلمانی
- و آثار مهم دیگر: بندگی نامه، زبورعجم،گلشن راز جدید، جاوید نامه، پس چه بایدکرد ای اقوام شرق، ارمغان حجاز
آرمان:
- وحدت مسلمانان هند و خودباوری انسان معاصر
- پی افکنی طرح جامعهای مستقل برای مسلمانان هند در 1930
سرانجام:
- و ... سرانجام، سردشدن شعلهای گرمابخش در 1938 1
نظریهپردازی
ردپای افکار و تأملات روحی و ذوقی یا سلوکهای فردی و اجتماعی و زایش اندیشههای سیاسی ـ ادبی شاعران و نویسندگان بزرگ و به طور کلی اندیشمندان و صاحبنظران حوزههای گوناگون علمی ـ پژوهشی ـ معارفی را میتوان از رهگذر خوانش آثار ایشان باز جست. معمولاً صاحبان اندیشه یک یا چند نشانه فکری را در تمام آثار خود منعکس میکنند که تکرار آن، اولاً نشان دهنده تعمق عامدانه است و ثانیاً نمایاننده تلاشهای ذهنی و پژوهشهای علمی و عملی، و این باعث میشود که به تدریج آن اندیشه و نظریه به نام وی باز شناخته آید؛ چنان که اگر بخواهیم پنج شاعر برتر ایران زمین را به کلامی بس کوتاه که نمایانگر مشخصه برتر اندیشگی ایشان باشد، باز شناسانیم، میتوان ایشان را این چنین معرفی کرد که: فردوسی به خلق حماسه ایران زمین، مولوی به معارفگویی، سعدی به عاشقانگی غزلهایش ، حافظ به رندپروری، و نظامی به داستانسرایی شهره شدهاند. البته گاه از میان آفرینههای چند گانه یک هنرمند (شاعر، نویسنده، نقاش، موسیقیدان، و...) یک یا چند اثر گل میکند و به چشمها مینشیند؛ چنان که حافظ، رباعی و قصیده نیز دارد، اما فقط به غزل شناخته آمده، سعدی نیز عربی سرودهها، رسائل نثر، ترجیعبند و... دارد، ولی او را به گلستان و بوستان و غزلهایش میشناسند.
دیوان اقبال و اندیشههای او نیز از این شمول خارج نیست. هم ردپای تاملها و افکار اقبال را به تکرار میتوان در آثارش به شماره نشست، هم از بین تمامی آنچه برساخته فکر اوست، پس از تحقیق و تفحص میتوان به این نتیجه رسید که دو مثنوی «اسرار خودی» و «رموز بیخودی» بیش از سایر آثارش برجستگی یافته است.
موضوع «خودی» اگر چه یکجا و سر جمع در همین دو مثنوی ریخته شده، اما بسان رشته تسبیحی که از هم بگسلد و هر دانه آن به سویی غلتان گردد، مفهوم خودی نیز به طور پراکنده در سایر آثار اقبال، با فروغی هر چند کمتر از اسرار و رموز، لمعاتی اگر نه چشمگیر،ولی چشمنواز را داراست.
از طرفی دیگر، آثار قلمی وی به نثر ـ مانند مقدمهای که بر اسرار و رموز به زبان اردو نوشته ـ و نیز «جاوید نامه»، «پس چه باید کرد ای قوم شرق»، «ارمغان حجاز» و... ، سرشار از رشحات فکری این بزرگ مرد است؛ اما درخشندگی این دو مثنوی، در طول دوران حیات و پس از ممات اقبال، چشمها را به خیرگی و دلها را به عاشقی وا داشته تا صدها صفحه و دفتر در شرحش بنویسند و هر کس برحسب فکر گمانی برد، ولی هیچ کس به یقین محرم رازش نگردد.
آن چنان که حتی کسی چون علامه فقید محمدتقی جعفری در تفسیر معنی دقیق مفهوم خودی درماند2.
باروری
اقبال در این دو مثنوی به تعریف تازهای از انسان، خاصه انسان شرقی و بویژه مسلمان، و نظام اجتماعی ـ مدنی مسلمانان پرداخته و با تاکید خود، به آفریدگاری رسیده است:
هیچ کس رازی که من میگویم،نگفت
همچو فکر من دُر معنی نسفت
برگرفتم پرده از راز خودی
وانمودم سرّ اعجاز خودی
البته برخی پژوهشگران، آفریدگی اقبال را به نوعی باز آفرینی دانسته و معتقدند با دوره کردن متون ادبی ـ فلسفی گذشتگان علم و دانایی، به سهولت و صراحت میتوان دریافت که خمیرمایههای تفکر خودی در آثار پیشینیان نشانهها دارد3. اما ایشان در این نگاه ، چند موضوع را به غفلت گذاردهاند:
1 ـ این رویکرد در گذشته تاریخی ـ ادبی بزرگان ادب و علم سابقهای بس سترگ دارد (چه در ایران و چه در جهان) که در کشورمان حافظ نمونه برترین آن است. این نابغه ایرانی که مکتب رندی را به نام او میشناسند، از حماسه فردوسی گرفته تا آثار سعدی و خواجو و اوحدی و حتی متون منثور عرفانی چون مرصادالعباد و... ، دانهها بر چیده و آنها را در کشتزار دیوان خود به تناسب و با هنرمندی کاشته است4.
2 ـ مهم استفاده از طرز فکر و بیان دیگران نیست، مهم بازپروری و نیکتر از آن، باروری اندیشه و بیان تکرار شده در قالب و محتوایی دیگرگون و شگفت است، تا کام و جان خواننده و شنونده را به شیرینی طعمی تازه به گونهای لذت بخش و گوارا کند، که آن آفریدگار نخستین و آفریدهاش محو گردند و فقط خاصان این راه، آن هم به ذرهبین تحقیق، قادر باشند نکتههای مکرر را فرایاد تودههای عام آرند. و اقبال، بزرگی است که بدین شگفت دست یازیده است.
3 ـ اقبال آنچه را که دیگران یا پراکنده گفته بودند و یا جسته و گریخته، به ناگهان مطرح کرد؛ در عصر جدید و دنیای امروز،آن هم به صورت یکجا و در طی دو مثنوی کوتاه. او مفهومی را که در دل تاریخ و در لابهلای کتب کهن قرنها حالت ایستایی پیدا کرده بود، بیرون کشید و در وسط میدان جهان کنونی گذارد.
4 ـ اقبال این اصطلاح را بموقع و در لحظه اکنون به کاربرد. مفهومی که همواره در بستر زمان و به عنوان یک اصل کلی در حوزه علوم فلسفی ـ عرفانی و در بستر بازشناسی دینی نوع انسان در متون ادبی و معارفی بیان شده بود ـ که نمونه بلند آن در کلام حضرت علی(ع) بازتاب یافته است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»1/4 یا: «معرفۀ النفس انفع المعارف»2/4ـ اینک از معنای انتزاعی تاریخی و محض که آن را در گذر زمانی طولانی در سیر تطور ادبی ـ دینی، فقط به «نفس» تعبیر کرده بودند، خارج میشد و با تحول معنایی که خلق آن به این مفهوم داده بود، بار معنایی در حوزههای اجتماعی ـ سیاسی ـ مدنی نیز مییافت وکاربردی میشد و میدان آن گسترهای به وسعت اجتماع و تودههای حاضر در جامعه مییافت. تأمل در هر چهارنگره، خواننده منصف را باورمند میکند که با هنرمندی واقع بین، زایشگر، ذوق مدار و بارور در حوزه عمل و علم روبهرو است.
هوشمندی
هوشمندی اقبال در این است که او انگشت بر روی حساسترین رگها مینهد و با فراستی که در خور تیزنگری و ژرفیابی اوست، به دنبال نکتهای است که روانشناسی جدید، اکنون بدان رسیده است: چنانچه نتیجه متفاوتی را میخواهید، کاری متفاوت انجام دهید.5
هوشیاری اقبال را در دلایل زیرین میتوان نمایاند:
1ـ سرایش شعر به زبان فارسی:
اقبال به اردو سخن میگفت، به انگلیسی مینوشت، امابرای شعر زبان فارسی را انتخاب کرد. چرا؟ آیا به همین دلیل که طرز گفتار دری شیرینتر است، یا نه، او به فراست دریافته بود که ظرفیت هیچیک از زبانهای اردو و انگلیسی، چون زبان فارسی نیست؛ و این از یافتههای جدید زبانشناسی است. از طرفی، او با مردمی روبهرو بود که در پیشینه پرهیمنه خویش، از قرن 5 هجری به بعد، بسیاری از شاعران و ادیبان ایران زمین را به خود دیده بودند و به فارسی نوشتن و گفتن و خواندن برایشان غیرمأنوس نبود. وجه دیگر، گسترش این زبان در شبه قاره (هند آن زمان که به پاکستان و بنگلادش نیز سرایت یافت) و نیز افغانستان، تاجیکستان و ایران بود. اقبال این زبان را انتخاب کرد تا در زیر این چتر یک جمعیت انبوه بتوانند فراهم آیند و سخن و آمال و آرمان او در یک زبان محدود، با قابلیت اندک و در یک جغرافیای کوچک زمینگیر نشود.
البته از این نیز نمیتوان گذشت که همان گونه که خود اعتراف کرده، جلوهگریهای زبان فارسی، خویشتن خویشش را مسحور کرده و فقط این زبان را شایسته همسری برای رفعت اندیشه و همسازی با فطرتش میدانسته است:
فکر من از جلوهاش مسحور گشت
جامه من شاخ نخل طور گشت
پارسی از رفعت اندیشهام
در خورد با فطرت اندیشهام
2ـ وحدت مسلمانها:
در چشم افقنگر اقبال که جامعه مسلمانان، به ویژه مسلمانان هموطنش، را یکپارچه مینگرد، مؤلفههای وحدت بسیار محترم هستند. او ضمن معرفی تکتک آنها، بر چنگ زدن بدانها توصیه دارد. این مؤلفهها عبارتند از:
الف) قرآن
آئین دین محمدی، قرآن است. قرآن همواره میتواند گرمیبخش همبستگی و یگانگی امت واحدی باشد که اینک از هم دور افتادهاند. اقبال ابتدا به تعریف «آئین» مینشیند و سپس این آئین را قرآن معرفی کرده و به مسلمانان سفارش میکند که با قرآن «زندگی» کنند:
هستی مسلم ز آئین است و بس
باطن دین نبی این است و بس
تو همی دانی که آئین تو چیست؟
زیر گردون سرّ تمکین تو چیست؟
آن کتاب زنده، قرآن حکیم
حکت او لایزال است و قدیم
ای گرفتار رسوم ایمان تو
شیوههای کافری زندان تو
گر تو میخواهی مسلمان زیستن
نیست ممکن جز به قرآن زیستن
یکی از دلایل مخالفت اقبال با فلسفه افلاطون ـجدای از آنچه که در رموز بیخودی بیان کرده ـ مقابله این فلسفه با قرآن است:
روح قرآن ضد یونانی است... در واقع تأثیر یونانیان... پردهای در مقابل [مسلمانان] برای جلوگیری از دیدن درست قرآن کشید و مدت دو قرن مزاج عملی اعراب را از این که به خود آیند و به آنچه دارند بپردازند، بازداشت... در عین این که با فلسفه، یونانی به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید، به کلی بینش ایشان را در باره قرآن دچار تاریکی کرد.6
در «زبور عجم» (خرده)» از همین روست که میگوید:
تکیه بر عقل جهان بین فلاطون نکنم
در کنارم الکی شوخ و نظربازی هست
ب) پیامبر اسلام(ص)
پیامبر گرامی اسلام که آئین تازهای را در برابر پنجره دیدگان انسان مسلم گشود و در نگاهش وضیع و شریف با یکدیگر برابرند ونسب وحسب را به کناری زده و قید وطن را از مسلمانان برداشته، نَفْس و نَفَسش رحمت است و بهترین محور برای وحدت جامعه بزرگ اسلامی:
هست معشوقی نهان اندر دلت
چشم اگر داری بیا بنمایمت
دل ز عشق او توانا میشود
خاک همدوش ثریا میشود
در دل مسلم مقام مصطفی(ص) است
آبروی ما زنام مصطفی(ص) است
در شبستان حرا خلوت گزید
قوم و آئین و حکومت آفرید
در جهان آئین نو آغاز کرد
مسند اقوام پیشین در نورد
در نگاه او یکی بالا و پست
با غلام خویش بر یک خوان نشست
روز محشر اعتبار ماست او
در جهان هم پردهدار ماست او
ما که از قید وطن بیگانهایم
چون نگه نور دو چشمیم و یکیم
از حجاز و چین و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
مست چشم ساتی بطحاستیم
در جهان مثل می و میناستیم
ج) بیت اللهالحرام
اقبال در جهان آرمانی اندیشهاش به دنبال مرکزی حسی ـ عینی است که تبلور میانگی و محور بودن را در جهان اسلام مدیریت کند.
این مرکز که شیفتگی تمامی جامعه جهانی مسلمانان را در بر تواند گرفت، مرکزی است که سالی یک بار خیل عظیمی از تودههای مردم مسلمان را از دور و نزدیک جغرافیای مسلمانی به گرد خویش فرا میخواند و به زعم وی، بیتالله الحرام است:
قوم را ربط و نظام از مرکزی
روزگارش را دوام از مرکزی
راز دار و راز ما بیتالحرام
روز ما هم، ساز ما بیتالحرام
چون نفس در سینه او را پروریم
جان شیرین است او، ما پیکریم
در جهان ما را بلندآوازه کرد
با حدوث ما قدم شیرازه کرد
تو ز پیوند حریمی زندهای
تا طواف او کنی پایندهای
یکی از بارزترین مدارج هوشمندی اقبال در تأکید بر همین سه عامل وحدتافزاست. اقبال میداند در جامعهای زندگی میکند که مسلمانان بخش حجیمی از جمعیتش راتشکیل میدهند، اما ایشان در برابر انبوهی از انسانهایی قرار دارند که یا هندو هستند و یا سیک؛ کسانی که فاقد این آویزههای وحدتبخش الهیاند و تاب دیدن مسلمانها را نیز ندارند، ولی همین مسلمانها نیز قدردان این آویختنگاههای آسمانی نیستند و ایشان که خود به دو گروه بزرگ سنی و شیعه دوپاره گشتهاند ـ و سنیهایشان نیز به چهار رده از یکدیگر جدا افتادهاند، که اقبال در یکی از همین گروههای چهارگانه و از قشر حنفیهاست ـ گاه به بحث و جدلهای بیهوده گریبان چاک میزنند و چه بسا چنگ بر هم، در حالی که از یک ریشهاند.اقبال میخواهد به هم آیینان خود یاد آورد که سنی و شیعه بسی بیش از چاههای پراکندگی و چالههای دورافتادگی از خودی خویش و خودها، نابترین دستگیرهای فرازمینی را دارند که خداوند برای ایشان از آسمان آویخته؛ بدانها بیاویزند، ببالند و بدانند که بدون وحدت حقیقی، دستیابی به وحدانیت ربانی ممکن نیست.
د) یگانگی مسلمانان
حال که افراد ملت اسلامی چنین حبلالمتینهای فراطبیعی دارند، چرا دست در دست ندهند؛ که جوهرهًْ کمال هر فرد در جمع صورت میبندد:
فرد را ربط جماعت رحمت است
جوهر او را کمال از ملت است
تا توانی با جماعت یار باش
رونق هنگامۀ احرار باش
حرز جان کن گفتۀ خیرالبشر
هست شیطان از جماعت دورتر
فرد و قوم آئینه یکدیگرند
سلک و گوهر، کهکشان و اخترند
فرد میگیرد از ملت احترام
ملت از افراد مییابد نظام
فرد تا اندر جماعت گم شود
قطرۀ وسعت طلب قلزم شود
پختهتر از گرمی صحبت شود
تا به معنی فرد هم ملت شود
وحدت او مستقیم از کثرت است
کثرت اندر وحدت او وحدت است
در جماعت خود شکن گردد خودی
تا ز گلبرگی چمن گردد خودی
مردمان خوگر به یکدیگر شوند
سُفته در یک رشته چون گوهر شوند
در نبرد زندگی یار همند
مثل همکاران گرفتار همند
ادامه دارد
پی نوشت:
1- اطلاعات شناسه از « پیشگفتار» دیوان اقبال، به کوشش فرید مرادی برداشت شده است.
2- ایشان در این باره فرمودهاند: حقیقت این است که چون این یک جریان و تحول فیزیکی نیست، بلکه یک جریان لطیف روانی و روحی است، لذا تعریف و توصیف آن با مفاهیم معمولی انتزاع شده از موضوعات کمی و کیفی امکان ناپذیر نیست. شناخت (مجموعه مقالات)، محمد تقی جعفری.
3- از هرگز تا همیشه، صفحۀ 37. کتر قدمعلی سرامی درکتاب خود نوشته است: اندیشههای «خودی» را در آثار انسان سالارانۀ عارفان بزرگ بارها و بارها دیدهایم.
4- حافظ شناسی، جلدچهارم، مهدی برهانی، صفحههای 43-81؛ و همان، جلدنهم، دکتر محمد امینریاحی، صفحههای 54- 71؛ و نیز حافظنامه، بخش اول، مقالۀ «تأثیر پیشینیان برحافظ»، بهاءالدین خرمشاهی، صفحههای 40-90 شاهد بر ادبیات جهان نیز، سخن تی اس الیوت، شاعرانگلیسی است: اگر بدون تعصب... به مطالعه کارهای شاعری بپردازیم، میبینیم که نه تنها بهترین، بلکه شخصیترین آثار او آنهایی است که در آنها شاعران فنا ناپذیر سلف وی حیات جاودانی خود را حفظ کردهاند؛ حریم سایههای سبز، مهدی اخوان ثالث.
1/4 و 2/4 .شرح نهجالبلاغۀ ابن ابی الحدید ج2، صفحۀ292؛ و غررالحکم، صفحۀ 232.
5- قدرت تمرکز، صفحۀ 134
6- احیای تفکردینی در اسلام، ترجمۀ احمدآرام