نامآوران ایرانی
جنبههایی از شخصیت شگفت و جامعالاطرافِ ناصر خسرو - 1
- بزرگان
- نمایش از پنج شنبه, 14 شهریور 1392 14:51
- بازدید: 6026
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر احمد کتابی
عضو هیأت علمی بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
درآمد: حکیم ناصر خسرو قبادیانی (81-39ه.ق)، به حق، یکی از مظاهرِ شاخص و جلوههای فاخرِ فرهنگ و ادبِ سرافرازِ ایران زمین است که شخصیت بدیع و جامعالاطرافش، ناشناختهها و ناگفتههای بسیار دارد.
وی، افزون براحرازِ مرتبه والای شاعری، نویسندهای مبرز، اندیشمندی سُتُرگ، فیلسوفی متبحر و متکلّمی برجسته بهشمار میرود. صرفنظر از مراتب مذکور، آنچه از ناصر خسرو سخنوری کاملاً ممتاز و استثنایی ساخته، خصایل عالیه روحی و سجایای کمنظیر اخلاقی و انسانی اوست که از جمله اهم آنها میتوان از: «دانشدوستی و خردگرایی»، «استقلال فکری و تقلید گریزی»، «استدلالگرایی»، «رواداری و آمادگی و توانایی تحملِ اعتقادات و ارزشهای مورد احترامِ دیگران»، «دینداری مبتنی برآگاهی و تعقل و مبارزهجویی با ریاکاری و زهدفروشی»، «استبدادستیزی و تنفرِ از مدیحهسرایی»، «آزادگی و مناعت طبع»، «دوریگزینی از اربابِ زر و زور و تزویر» و «عدالتجویی و نفی تکاثر ثروت و فاصلههای طبقاتی» یاد کرد.
بدیهی است که پرداختن مستوفی به جمیع خصیصههای یاد شده، نه در حدِّ یک مقاله که درخور و مقتضی تألیف کتابی مفصل و مبسوط است. از اینرو، در این نوشتار فقط به بررسی مختصر مقولاتی که در عنوان مقاله آمده است و نیز برخی مفاهیم مرتبط با آنها اکتفا، میشود.
الف ـ دانش دوستی و نادانی ستیزی
در اندیشههای ناصر خسرو، دانش و دانشمند از منزلت و احترام بس والایی برخوردارند. شاهد مثالهای زیر، که بر سبیل تصادف، از میان انبوه ابیات حاوی واژههای مربوط به «دانش»، «نادانی» و مـــترادفهای آنــها برگزیده شده، گویاترین گواهِ علم باوری، دانش دوستی و جهلستیزی وی است:
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
دیوان ناصر خسرو مصححِ مینوی و محقق، ص 12، قصیده 6
ز دانش زنده مانی جاودانی
ز نادانی نیابی زندگانی
روشنائینامه، (دیوان اشعار مصححِ نصرالله تقوی)، ص511
جهالت ظلمتِ جان و جهان است
بَرِ اهلِ دل این معنی عیان است
همانجا
ناصر خسرو دانش را زینتِ واقعی آدمی و کلیدِ درِ بهشت تلقی میکند:
تورا پیرایه از دانش پدید است
که بابِ خُلد را دانش کلید است
همانجا، ص 513
و نیز:
تن به جان زنده است و جان زنده به علم
دانش اندر کانِ جانت گوهر است
... علم جانِ جان توست ای هوشیار
گر بجویی جانِ جان را درخور است
دیوان ناصر خسرو مصحح مینوی و محقق، ص 33، قصیده 16
به اعتقاد ناصر خسرو، دانش بهترین معیار برای ارزیابی سخن است:
سخن را به میزانِ دانش بسنج
که گفتارِ بی علم باد است و دم
همان، ص 62، قصیده 30
و جهل منشأ بزرگترین ننگها و نقصها:
ز بیدانشی صعبتر نیست عاری
تو چون جاهلی سر به سر نیز عاری
همان، ص 293، قصیده 137
و نیز:
مرد را سودای دانش در دل و در سر شود
چونش ننگ و عار نادانی به دل صفرا کند
خون رسوایی است نادانی برون بایدش کرد
از رگِ دل پیش از ان کو مر تو را رسوا کند
همان، ص 387، قصیده 18
از دیدگاه ناصر خسرو، منزلتِ انسان بیدانش، هر چند که صاحب حَسَب و نسبی عالی باشد، از کوچکترین حیوانات، هم پستتر و پایینتر است.
بی فضل کمتری تو ز گنجشکی
گر چه ز پشتِ جعفرِ طیاری
دیوان اشعار مصحح تقوی، ص 89، قصیده 233
به باور ناصر خسرو، دانشمندان زنده جاویدند و نادانان، حتّی اگر بر عالیترین اریکهها هم تکیه زنند، به مثابه مردارند.
که مرد علم به گور اندرون نه مرده بود
و مرد جهل اَبَر تخت بر بود مردار
نقل از تاریخ اجتماعی ایران (مرتضی راوندی)، جلد هشتم، بخش اول، ص 29
ملخص کلام: نادانی ثمرهای جز بدی ندارد. از اینرو، باید آن را هر چه زودتر، از وجود خویشتن ریشهکن کرد:
جز بدی نارد درختِ جهل چیزی برگ و بار
بَرکَنَش زود از دلت زان پیش کو بالا کند
دیوان ناصر خسرو مصحح مینوی و محقق، ص 387، قصیده 18
ب ـ خردگرایی و عقل باوری
قلم سِلاحت و حجت به پیشِ تو سپر است
خرد تو را سپه است و سخن تو را عَلَم است
(دیوان ناصر خسرو، مصحح مینوی و محقق، ص 08، قصیده 192 و 193)
دیوان ناصر خسرو و دیگر آثار او، سرشار از ستایشِ خرد و بزرگداشتِ خردورزی است و از این نظر، تنها با شاهنامه فردوسی قابل قیاس است. شواهدی(1) که در اینجا، بهعنوان نمونه، نقل میشود، اندکی از بسیار است که گفتهاند «اندک بر بسیار دلیل باشد»(2):
خرد از هر خللی(3) بَست() و ز هر غم فَرَج است
خرد از بیم اَمان است و ز هر درد شفاست
همان، ص 21، قصیده 10
بیخرد گرچه رها باشد در بند بُوَد
با خرد گرچه بُوَد بسته(5)، چنان دان که رهاست
همانجا، سطر 30
خرد پَرِّ جان است اگر نشکنیش
بدو، جانت ازین ژرف چَه بَر پَرَد(6)
همان، ص 27، قصیده 128
نهاده خدایست در تو خرد
چو در نار نور و چه در مُشک شم
همان، ص 62، قصیده 30
چون با خرد ای بیخرد نسازی
جز رنج نبینی و سوگواری
همان، ص 30، قصیده 1
اهمیت و منزلتِ خرد در نظر ناصر خسرو به درجهایست که نبودِ آن را موجب رفعِ تکالیف شرعی از فرد میداند:
گویی از امرِ خدایست ای پسر بر مرد عقل
امر از او برخاستی گر عقل از او برخاستی
همان، ص 228، قصیده 106
شایان ذکر است که در دیوان ناصر خسرو، در چندین جا، خرد و دانش یاور و مکمل یکدیگر تلقی شدهاند:
مر خرد را به علم یاری ده
که خرد علم را خریدار است
همان، ص 285، قصیده 13
مر چشم خرد را ز علم بهتر
ای پورِ پدر هیچ توتیا(7) نیست
همان، ص 116، قصیده 5
خردگرایی، بالطبع، دارای وجوه و جوانب متفاوت و نیز ثمرات و نتایج گوناگونی است که ذیلاً به اختصار از اهم آنها یاد میشود:
1.استدلالگرایی
چون و چرا بجوی که بر جاهل
گیتی چو حلقه تنگ از اینجا شد
همان، ص 30، قصیده 161
ناصر خسرو شیفته استدلال و حجت است و صحت و سُقمِ امور و صواب یا ناصواب بودن آنها را با معیارِ دلایلِ منطقی و خردپسند میسنجد. ابیات زیر شاهد گویای این مدعاست:
ور تو حکیمی بیار حجتِ معقول
زور چه آری به من چو خانِ لکایی(8)؟
حجتِ معقول اگر به دست نداری
من نه تو را ام چنانکه تو نه مرایی(9)
دیوان اشعار مصحح نصرالله تقوی، ص 20
دارو نخورم هرگز بیحجت و برهان
وز درد نیندیشم و ننیوشم منکر(10)
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 511، قصیده 22
حجت پیش آور و برهان مرا
جنگ چه پیش آری و مستکبری
همان، ص 55، قصیده 26
حجت به عقل گوی و مکن در دل
با خلق خیره(11) جنگ و معادا (12) را
در جایی دیگر، آدمی فاقد دلیل را به منزله کوری تلقی میکند که نه راهنمایی دارد و نه عصایی:
تو کور و رهنمای تو دلیل است
چو باشد بیدلیل(13) اعمی(1)ذلیل است
دلیلت حجتِ چون و چرا کُن
نخست از مرتبه رخ سوی ما کُن
ندارد هیچ سود از گفتوگویت
چو جِدّی نیست اندر جستوجویت
سخن کم گوی و بس کن زین خرافات
مقامات(15) اصل دارد نه مقالات(16)
به بینش کوشهان تا چند گفتن
حجاب از پیش بر باید گرفتن
روشنائینامه، دیوان مصحح نصرالله تقوی
در بیتی چون و چرا کردن را وجه امتیاز انسان از حیوانات تلقی میکند:
چون و چرا نتیجه عقل است بیگمان
چون و چرا ز جانوران جز تو را که راست؟
همان، ص 393، قصیده 186
و در بیتی دیگر از اصرار و ابرام خود در مقام چون و چرا سخن میگوید:
ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست
رسید از خیرگی(17) جانم به غَرغَر(18)
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 536، قصیده 1 ملحق
ناصر خســرو برآن اســت که در برابرِ استدلال قوی، سیاهی لشگرِ منکران و معانــدان را کمترین اثر و اعتباری نیست:
چون حجت گویم به ترازوی من اندر
گر پنج هزارید پشیزی نگرایید(19)
همان، ص 8، قصیده 213
2.استقلال اندیشه و تقلید گریزی
مپذیر قولِ جاهلِ تقلیدی
گر چه به نام شهره دنیا شد
همان، ص 30، قصیده 161
ناصر خسرو اندیشمندی است آزاده و خردورز که بیشترین منزلت و اعتبار را برای تفکر مستقل قائل است(20)؛ و در مقابل، از تفکّرِ تعبدی و پیروی ناآگاهانه از آرای دیگران به شدت گریزان و متنفر. در ابیات زیر، وی در مذمّتِ متابعتِ کورکورانه، عِنان اختیار را از کف داده و از کلمات و تعابیر نسبتاً تندی نظیر «به بند بستن» و «در بند بودن» استفاده کرده است:
عقل است به سوی صواب رهبر
با راهبرت چون به خار خاری(21)؟
... این بند نبینی که بر تو بستند
در بند همی چون کنی سواری؟
خواهی که تماشا کنی به نزهت
بر خیره(22) در این چاه تنگ و تاری
همان، ص 29-28، قصیده 1
با توجه به آنچه گفته شد، شگفت نیست که ناصر خسرو تا این حد، از تقلید نفرت داشته باشد:
تقلید نَپِذرُفتم و حجت ننهفتم
زیرا که نشد حق به تقلید مشهّر(23)
همان، ص 51، قصیده 22
هر که او از پَسِ(2) تقلید همی خواند
مر مرا، خود از پَسَش(25) رفتن نتوانم
همان، ص 283
بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه
مپوی اندر رهِ حکمت ز تقلید ای پسر عملیا(26)
همان، ص 3، قصیده 1
اگر با دیدهای نادیده مشنو
تو برهان خواه و بر تقلید مگرو(27)
روشنائینامه (دیوان اشعار، مصحح نصرالله تقوی، ص 533)
به اعتقاد ناصر خسرو، حتی در خواندن قرآن کریم نیز تعقل و تدبّر لازم است و تقلید صرف روا نیست:
ای خوانده به صد حیلت و تقلید قران(28) را
ماننده مرغی که بیاموزد دستان(29)
همچون سخن مرغ است این خواندن ناراست
بیحاصل و بیمعنی و بیحجت و برهان
از خواندن چیزی که بخوانیش و ندانی
هرگز نشود حاصل چیزیت جز افغان
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 85، قصیده 232
3.نفی روایتگرایی
غرّه مشو بدان که همی گوید
بَهمان بن فلان ز فلان دانا
همان، ص 28
از نظر ناصر خسرو، هیچ کاری غیرمعقولتر و ناموجهتر از اتکای نیندیشیده و نسنجیده به گفتههای دیگران نیست. از اینرو، وی روایتگرایی صرف ـ قائل شدن حجّیتِ مطلق برای اقوال(30) ـ را مردود میشمارد و استناد و استدلال به گفتهها و شنیدههایی را که صحت آنها با معاینه و مشاهده تأیید نشده باشد، غیرمنطقی و ناروا میداند:
ای بسر برده خیره عمر طویل
همه بر قال و قیل و گفتن قیل
خبر آری که این روایت کرد
جعفر از سعد و سعد از اسماعیل
همان، ص 123، قصیده 55
و نیز:
مکن باور سخنهای شنیده
شنیده کی بود هرگز چو دیده؟
نه بس کاریست آخِر، ناشنیدن
به قول بد نشاید بگرویدن
روشنائینامه (دیوان مصححِ تقوی، ص 533)
و در جایی دیگر در بیاعتباری و بیفایدگی نقل قولهای متوالی ناموثق چنین میگوید:
چه گویی کاین روایت میکند زان
زُبِیر از خالد و خالد ز عثمان؟
دری بر تو نخواهد زین گشودن
نه معنی خواهدت زین رخ نمودن
همانجا
از دیدگاه ناصر خسرو، قرآن کریم سرشار از تمثیل است. از اینرو، به جای تفسیر ظاهری باید به تأویل(31) آن پرداخت:
سراسر پر ز تمثال(32) است تنزیل(33)
تو زو تفسیر خواندستی نه تأویل
صدف داری تو گفتی ترکِ گوهر
عَرَض دیدی نکردی یادِ جوهر
طلب کن اصل برهانِ دلایل
کزو روشن شود رمزِ اوایل(3)
نشاید شد به اندک مایه راضی
که داری یاد قولِ اهلِ ماضی(35)
ببین باری که تا ایشان چه گفتند
به دل یاقوت یا خرمهره سُفتند
همانجا
.دینداری مبتنی بر تحقیق و تعقل
مرد را در دین روا باشد که جوید دین به عقل
باز گوی آخر که بیدین را علامت چیست پس؟
همان، ص 206
در جایجای دیوان ناصر خسرو و دیگر آثار او به کرات نشانههایی بارز و صریح از ایمان مستحکم و پرشورِ دینی، همراه با ارادت خاص و دلبستگی شدید نسبت به خاندان عصمت و طهارت، مشاهده میشود که از آن میان، به نقل چند نمونه اکتفاء میشود. شایان تأمل است که در جملگی این شواهد، «دین» و «طاعت» یا در کنار «علم» و «دانش» ذکر شده است و یا همراه «خرد» و «عقل»:
با لشگر زمانه و با تیغِ تیزِ دهر
دین و خرد بس است سپاه و سپر مرا
... شکر آن خدای را که سوی علم و دینِ خود
ره داد و سوی رحمت بگشاد در مرا
اندر جهان به دوستی خاندانِ حق
چون آفتاب کرد چنین مشتهر(36) مرا
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 12، قصیده 6
بیعلم و دین همی چه طمع داری؟
درهاون آب خیره چه سایی؟
... بشتاب سوی طاعت و زی دانش
غره مشو به مهلت دنیایی
همان، ص 7، قصیده 3
طاعت و علم راهِ جنت اوست
جهل و عصیانت رهبرِ ناراست
چون دین و خرد هستمان چه باک است
گر مُلکت دنیا به دست ما نیست؟
همان، ص 116، قصیده 51
افزون براین، علم و دین، از دیدگاه ناصر خسرو، اصولاً لازم و ملزوماند. از اینرو، دانشی که با دینداری همراه نباشد، در واقع، دانش نیست:
آن کو نکند طاعت علمش نبود علم
زرگر نبود مرد چو بر زر نکند کار
همان، ص 165، قصیده 76
کما این که دین داری بدون علم نیز مردود و به منزله گونهای باد است:
طاعتِ بیعلم نه طاعت بود
طاعتِ بیعلم چو بادِ صباست
همان، ص 101، قصیده 5
همین ملازمه، بین دین و تعقل هم صادق است:
در رهِ عقبی به پای رفت نباید
بلکه به جان و به عقل باید رفتن
همان، ص 169، قصیده 78
به رغم این اعتقاد و ایمانِ دینی بسیار قوی، ناصر خسرو مقوله دین را که غالباً تعبدی تلقی میشود، از شمولِ تحقیق و تعقل و چون و چرا مستثنی و معاف نمیداند و با طرح پرسشهایی جسورانه و با صراحتی شگفتانگیز و باور نکردنی، درصددِ یافتن فلسفه تشریعِ احکام است:
... پرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر
جوینده همی گشتم از این بحر بدان بر
گفتند که «موضوع شریعت نه به عقل است
زیرا که به شمشیر شد اسلام مقرر(37)»
گفتم که «نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مجبّر(38)»
... و ز جنس(39) بپرسیدم و ز صفت(40) و صورت(41)
و ز قادر پرسیدم و تقدیرِ مقدّر
... و ز حالِ رسولان و رسالات مخالف
و ز علتِ تحریمِ دم و خمرِ مخمّر
همان، صفحات 513-510، قصیده 22
باری؛ روح کنجکاو و پرسشگر ناصر خسرو لحظهای آرام نمیگیرد و پیوسته سئوالات جدیدی مطرح میکند:
آنگاه بپرسیدم از ارکانِ شریعت
کاین پنج نماز از چه سبب گشت مقرّر(42)؟
و ز روزه که فرمودش ماه نهم از سال
از حال زکاتِ درم و زرِّ مدور(43)
... و زعلتِ میراث و تفاوت که در و هست
چون بُرد برادر یکی و نیمی خواهر؟(44)
همانجا
نکته مهم دیگری که در دین داری ناصر خسرو شایان توجه و تأمل است، تلقی او از طبقه یا قشر روحانی است. وی در عین حال که برای روحانیانِ راستین ارج و احترامی وافر قائل است، از روحانی نمایان متظاهر و زاهدان ریایی بهشدت متنفر و خشمگین است. از اینرو، در جایجای دیوانش به طعن و هجو آنان پرداخته است:
رهِ راست آن را شناس از جهان
که برسنتِ احمد مصطفی است
... مهین نعمت ایمانشناس و بدان
که ایمان ز ایزد گرامی عطاست
بود پارسایی کلیدِ بهشت
خنک آن کسی را که این پارساست(45)
دیوان مصحح تقوی، ص 8
به باور ناصر خسرو، صِرفِ تقيّدِ به عبادات و فرایض و رعایتِ ظواهر شرع، الزاماً به معنای دینداری و پارسایی واقعی نیست؛ چرا که این کارها میتواند به انگیزه ریا هم صورت گیرد:
همه پارسایی نه روزه است و زهد
نه اندر فزونی نماز و دعاست
نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندر سجاده نه اندر وِطاست(46)
چو این رسمها را ببینی بدان
که این بیشتر بهرِ روی دریاست
همانجا
و سرانجام پارسای راستین را کسی میداند که باطنش به آراستگی ظاهر است:
ولیکن تو آن میشمر پارسا
که باطن چو ظاهر ورا با صفاست
همانجا
و نیز کم آزار، بردبار، وفادار و گشاده دست است:
کم آزاری و بردباریش خوست
دلش با وفا و کفش(47) با سخاست
همانجا
و در جایی دیگر، خوش خلقی و خردمندی را پایه و اساسِ دینداری تلقی میکند:
خوی نیک است و خیر مایه دین
کس نکرده است جز به مایه خمیر
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 200، قصیده 91
ج ـ انسانگرایی و نوعدوستی
همیشه نیکخواه مردمان باش
به نیکی کوش وآنگه در امان باش
سعادتنامه (دیوان مصحح تقوی، ص 56)
انساندوستی ناصر خسرو هم، همانند مقوله پیشین، وجوه و جلوههای گوناگون دارد که ذیلاً با استناد به شواهدِ مستخرج از دیوان وی، جداگانه به بررسی آنها پرداخته میشود:
1.والایی مقام آدمی
منزلت انسان در نظر ناصر خسرو به حدی ارجمند است که در یکی از قصایدش، آدمیان را، بهطور اعم، «نهال خداوند» تلقی میکند. از دیدگاه او، نه تنها از جای در آوردنِ این نهال (قتل نفس) که شکستن شاخههای آن (آزار رسانی به مخلوق خدا) نیز، ممنوع و نارواست:
خلق همه یکسره نهال خدایند
هیچ نه بر کن از این نهال و نه بشکن
... خونِ به ناحق نهال کندنِ اویست
دل ز نهالِ خدای کندن بَرکَن
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 170، قصیده 78
در منظومه سعادتنامه، بیآزاری را مایه درازی عمر و در مقابل، بدخواهی را موجب اندوه و کاستی وجود آدمی میداند:
فزون خواهی بقا دلها میازار
که دایم دیرزی(48) باشد کم آزار
... چو بدخواهی به کس از غم بکاهی(49)
نبینی هیچ بد گر نیک خواهی
... مدد دِه تا که حق یارِ تو باشد
همه عالم مددکارِ تو باشد
دیوان مصحح تقوی، ص 56
2.عدم تبعیض بین خود و دیگران
ناصر خسرو، در اشعار خود، به کرات، براین دو اصل مسلم اخلاقی تکیه کرده است:
اصل اول: آنچه برای خود میپسندی، برای دیگران هم بپسند.
اصل دوّم: آنچه برای خود روا نمیداری، برای دیگران هم روا مدار.
و از جمله، در یکی از قصاید خود بر آنها تأکید ورزیده است:
آن دِه و آن گوی ما را کِت(50) پسند آید به دل
گر بباید زانت(51) خورد و گر ببایدت آن شنید
چون نخواهی کِت ز دیگر کس جگر خسته شود
دیگران را خیره خیره دل چرا باید خلید(52)؟
ور بترسی ز آنکه دیگر کس بجوید عیب تو
چشمت از عیب کسان لختی بباید خوابنید(53)
مر مرا گویی تو آنچت(5) خوش نیاید همچنان؟
ور بگویم از جواب من چرا باید طپید؟
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 52، قصیده 25
و نیز:
نگر به خود چه پسندی جز آن به خلق مکن
چو ندروی به جز از کِشته، هر چه خواهی کار
دیوان مصحح تقوی، ص 179
بر کسی مپسند کز تو آن رسد
کِت نیاید خویشتن را آن پسند
همان، ص 35، قصیده 207
بنگر و با کس مکن از ناسزا
آنچه نداریش سزاوار خویش
همان، ص 178، قصیده 81
3.نفی «خود برتر بینی»
ناصر خسرو، چه در مقام داوری درباره دیگران و چه در رفتارِ با آنان، تابع انصاف و مدافعِ حق و حقیقت است و از خودگرایی و خودمحوری بیزار و گریزان. ابیات زیر مؤید این مدعاست:
مباش مادح(55) خویش و مگوی خیره مرا
که من ترنج لطیف و خوشم تو بیمزه تود(56)
همان، ص 32، قصیده 15
و نیز در مذمتِ تنها به قاضی رفتن و از روی پیشداوری حق را به جانب خود دادن، چنین میگوید:
... زیرا که سرخ روی برون آمد
هر کو به پیش حاکم تنها شد
همان، ص 30، قصیده 161
4.دادگرایی و انصافجویی
طبیعتِ انسانگرای ناصر خسرو، اصولاً نسبت به هر گونه بیعدالتی و بیانصافی حساسیت شدید دارد تا آنجا که در یکی از منظومههایش، فردی را که فاقد عدالت باشد، گرگ تلقی میکند:
گرگ است نیست مردم آن کس که دادگر نیست
برتر ز داد و دانش اندر جهان اثر نیست
همان، ص 15، قصیده 70
و در منظومهای دیگر، گرگِ درنده را برآدمی ستمگر ترجیح میدهد:
گرگ درنده گرچه کُشتنی است
بهتر از مردمِ ستمگار است
از بدِ گرگ رَستن آسان است
و ز ستمکاره سخت دشوار است
گرگ مال و ضیاعِ تو نخورد
گرگِ صعبِ تو میر و بُندار(57) است
همان، ص 285، قصیده 113
و در جایی دیگر، دادگری را مظهر و وارثِ عقل منزه میشناسد:
عدل است و راستی همه آثارِ عقل پاک
عقل است آفتابِ دل و عدل از او ضیاء(58) است
همان، ص 39، قصیده 186
5.نفی و نقدِ تکاثر ثروت و فاصلههای طبقاتی
وجود نابرابریهای اجتماعی و اختلافات فاحش طبقاتی، از دغدغهها و نگرانیهای بزرگ ناصر خسرو است. او هرگز نمیتواند بپذیرد که اقلیت کوچکی از جامعه در ناز و نعمتِ بیحساب غوطه خورند و در مقابل، اکثریت غالب مردم در شرایط فقر مطلق، به سر برند و حتی به برآوردنِ بدیهیترین و ابتداییترین نیازهای خود قادر نباشند. وی در جایجای دیوان خود این بیعدالتی آشکار را به چالش میکشد و از آن شکوه سر میدهد:
نعمتِ منعم چراست دریا دریا؟
محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟
دیوان مصحح تقوی، ص 509
او، در یکی از قصاید خود تا آنجا پیش میرود که حتی در برابر خداوند نیز درباره فقر و غنا به چون و چرا میپردازد:
اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است
ز کردگار برآن مردِ کم درم ستم است
... یکی به تیم(59) سپنجی(60) نیابد جای
تو را رواق ز نقش و نگارِ چون ارم است
چو مه گذشت تو شادی ز بهرِ غلّه تیم(61)
و لیکن آن که تو را غله او دهد به غم است
همه ستاره که نحس است مر رفیق تو را
چرا تو را به سعادت رفیق و خال و عم است
همان، ص 08-07، قصیده 192
و در جایی دیگر، به ارائه مصادیقی از این فاصله طبقاتی میپردازد:
بنگر که مر آن را خز است بستر
وین را به مَثَل زیر(62) بوریا(63) نیست
وان را بر آخُر(64) ده اسب تازیست
در پای برادرش لالَکا(65) نیست
«مسعود» همه بر حریر غلطد
بر پشتِ «سعید» از نمد قبا نیست
همان، ص 115، قصیده 51
د ـ روا داری (مدارا)
هر که حجت خواهدت گویی جوابت تیغِ تیز
حجت ار تیغ است پس درس و مقالت چیست پس؟
دیوان مصحح تقوی، ص 206
ناصر خسرو، با وجود ایمانِ مستحکم مذهبی و اعتقاد سرسختانه و پرشور به فرقه اسماعیلیه، از سعه صدر قابل ملاحظهای در برخورد با مخالفان فکری خود و نیز با پیروان سایر ادیان و مذاهب برخوردار است.
این روحیه مدارا و تحمل، تا حدود زیادی، محصول زندگی پر فراز و نشیب و تحوّلات فکری و بحرانها و تعارضهای روحی و عقیدتی ناصر خسرو، و مخصوصاً متأثر از مسافرتهای متعدد او به سرزمینهای مختلف و آشنایی وی با فرهنگهای متفاوت و حشر و نشر با ملل و نِحَل گوناگون است؛ چنان که خود گوید:
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز(66) خانه م یاد آمد و نز گلشن و منظر
از پارسی و تازی و ز هندی و ز ترک
و ز سندی و رومی و ز عبری همه یک سر
و ز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر
از سنگ بسی ساختهام بستر و بالین
و ز ابر بسی ساختهام خیمه و چادر
... گه حبل(67) به گردن مانند شتربان
گه بار به پُشت اندر ماننده استر
دیوان مصحح مینوی و محقق، ص 510، قصیده 22
و در جایی دیگر، از مسلمانی توأم با مدارای خود بدینگونه یاد میکند:
یکی میزان گزیدم بس شگفتی
کز آن بِه نیست میزانی به حُرّان(68)
نگویم آنچه نتوانم شنودن
سَرِ اسلامِ حق این است و ایمان
مسلمانم چنین بیرنج از آنم
چنان دانم چنین باشد مسلمان
همان، ص 108، قصیده 8
در ابیات زیر، سعه صدرِ شایان تحسینِ ناصر خسرو در تحمل اندیشهها و آرای مخالفان و پیروان سایر ادیان و رعایت حرمت و شئون آنان به وضوح آشکار است:
از مذهبِ خصم خویش بَررَس
تا حق بدانی از مزور(69)
حجت نبود تو را گه گویی
من مؤمنم و جهود کافر
گویی که صنوبرم ولیکن
ز ی خصم تو خاری او صنوبر
هشدار و مدار خار کس را
مرغان همه را حبیره(70) مَشمَر
غرّه چه شدی به خنجر خویش؟
مرخصم تو را ده است خنجر
... با خصم مگوی آنچه بر تو
معلوم نباشد و مقرر(71)
همان، ص 95، قصیده 3
ناصر خسرو، ضمن قصیدهای دیگر، به مذمتِ کسانی میپردازد که جاهلانه، درصددِ طعن و وهنِ پیروان سایر ادیان الهیاند:
بنکوهی جهود و ترسا را
تو چه داری براین دو تن تفضیل(72)؟
چون ندانی که فضلِ قرآن چیست
پس چه فرقان(73) تو را و چه انجیل؟
همان، ص 12، قصیده 55
پینوشتها:
1.شواهدی که در این مقاله بدانها استناد شده عموماً از دیوان ناصر خسرو، به تصحیح مجتبی مینوی ـ مهدی محقق، جلد اوّل (1353) از انتشارات دانشگاه تهران منقول است. در مواردی که شاهد مورد استناد در نسخه مذکور ذکر نشده به نسخه مصحح مرحوم سید نصرالله تقوی تحت عنوان دیوان اشعار........ ناصر خسرو و یا به امثال و حکم دهخدا، ارجاع داده شده است.
2.تقریباً معادل «مشت نمونه خروار است» (امثال و حکم دهخدا، جلد 1، ذیل اندک بر بسیار...)
3.رخنه، روزنه
4.سد، وسیله بستن
5.زندانی، محبوس
6.به وسیله خرد جان تو میتواند از این چاه ژرف بیرون بپرد.
7.اکسید طبیعی و ناخالص روی که خاصیت ضدعفونی دارد و محلول رقیق آن در چشم پزشکی به کار میرود (فرهنگ فارسی، دکتر معین)
8.خانِ منطقه (لکا = سرزمین، منطقه). شایان ذکر است که در دیوان ناصر خسرو (مصحح مجتبی مینوی و مهدی محقق، ص 92) بیت مذکور به شکل متفاوتی ذکر شده است.
ور تو حکیمی بیار حجتِ معقول
زرد مکن پیش من رُخان لکایی
که در این صورت، رخان لکایی به معنای صورت سرخ است. (نیز رجوع کنید به لغتنامه دهخدا ذیل لکایی)
9.نه مرا با تو کاری هست و نه تو را با من. شایان ذکر است که این بیت در دیوان مصحح مجتبی مینوی و مهدی محقق نیامده است.
10. به سخنان بیهوده و منکر گوش نمیدهم.
11. بیهوده، بیجهت
12. دشمنی، ستیزه
13. راهنما
14.نابینا
15. اعمال نیک، کارهای ستوده
16. گفتهها
17. سرگشتگی، حیرت
18. در عربی سرِ حلقوم را گویند که از جانب دهان است. (لغتنامه دهخدا). احتمالاً مراد از مصراع دوم این است که از فرط سرگشتگی جانم به لب رسیده است.
19. نمیارزید.
20. بدیهی است که بین «تفکر مستقل» که مبتنی بر خردورزی و علمگرایی است و «استبدادِ به رأی» تفاوتی ماهوی وجود دارد.
21. تردید، وسوسه
22. سرگشته، حیران
23. مشهور، معروف
24. بهدنبال، به پیروی
25. به دنبالش، در پِیاش
26. کورکورانه
27. متمایل مشو، روی نیاور
28. مخففِ قرآن
29. داستان، قصه
30. این تعبیر را نخستین بار در یکی از جلساتِ پر بار تدریس استاد فقید شادروان دکتر حسین پیرنیا از آن بزرگوار شنیدم. ایشان «حجيّتِ اقوال» را از جمله آفات اساسی تحقیق و تفکر علمی میشمردند و از رواج و اعتبار فوقالعاده آن در قرون وسطی داستانهایی عبرتانگیز (و از جمله ماجرای مناقشه بر سرِ تعداد دندانهای اسب) نقل میکردند و از جمله میفرمودند: در آن روزگارانِ دهشتانگیز هر بار که موضوع و یا سئوال تازهای مطرح میشد، بهجای این که به بررسی مستقیم و عینی موضوع از طریق تجربه و مشاهده بپردازند، (مثلاً بروند و دندانهای اسب را بشمارند) فوراً بهسراغ گفتههای گذشتگان میرفتند و نقل اقوال آنان را برای جوابگویی و حل مسأله کافی میدانستند و با استنادِ به این که ارسطو (و یا بزرگی دیگر) چنین گفته است، خود و دیگران را ظاهراً قانع و ساکت و یا مرعوب میکردند و امکان و تصورِ چون و چرا را از خود و سایرین سلب مینمودند.
31. مثل، تمثیل
32. قرآن کریم
33. تأویل عبارت است از: «شرح و بیانِ کلمه یا کلام بهطوری که غیر از ظاهر آن باشد.» (فرهنگ فارسی، دکتر معین). در این مصراع تأویل به مفهوم جستوجوی معانی باطنی آیات قرآن به کار رفته است که گفتهاند قرآن هفت بطن دارد و از این نظر با تفسیر که بیشتر به ظواهر آیات و جستوجوی معانی ظاهری آنها میپردازد، تفاوت دارد.
ناصر خسرو برای تأویل، اعتبار زیادی قائل است تا آنجا که در بیتی میگوید:
نیست تنزیل سوی عقل مگر
آب در زیر کاه بیتأویل
(دیوان ناصر خسرو، پیشین، ص 21)
34.جمع اول: 1ـ آغازها، پیشها، 2ـ پیشینها، پیشینیان (فرهنگ فارسی، دکتر معین). در دائرهًْالمعارف فارسی دکتر مصاحب ذیلِ «علوم اوائل چنین آمده است: «در کتب مؤلفین و نویسندگان اسلامی به علومی گفته میشود که از راه ترجمه کتب یونانی به عالم اسلام راه یافته بود».
35. گذشتگان
36. معروف، مشهور
37. مستقر
38. مجبور
39. از اصطلاحات منطق صوری و یکی از اجزاء کلیات خمس است.
40.ساختن، شکل دادن
41.از اصطلاحات حکمت قدیم است در مقابلِ ماده یا هیولی
42.در نسخه مصحح نصرالله تقوی «مسطرّ» ضبط شده است.
43.مسکوک
44.چرا سهم خواهر از میراث نصف برادر است؟
45.احتمالاً به معنای اینگونه پارسایی است.
46.پارچه گستردنی (نظیر جای نماز، جای مهر)
47.دستش
48.برخوردار از عمر طولانی
49.وجودت دچار کاستی میشود.
50.محفف کِه اَت
51.مخففِ از آنت
52.شکست، آزرده کرد.
53.فرو بست.
54.مخفف آنچه ات
55.ستایش کننده
56.توت
57.صاحب تجمّل و مکنت، صاحب ملک ...، آن که چیزی را نگه دارد تا به قیمت گرانتر بفروشد، ... (فرهنگ فارسی، دکتر معین).
58.نور، روشنایی
59.کاروان سرای
60.عاریتی، موقتی در ضمن، «تیم سپنجی» در بیت مزبور کنایه از دنیاست.
61.مراد اجاره بها یا درآمد کاروانسرا است ولی در مصراع دوم غلّه احتمالاً به معنای متعارف آن (گندم، جو و امثال آن) بهکار رفته است.
62.در زیر پا، بستر
63.حصیر
64.آخور چهارپایان، اصطبل
65.پای پوشِ محقّر، «کفشی است که اهل رستاق (= روستا) پوشند» (دیوان اشعار مصحح تقوی، ص 62، پاورقی)
66.مخففِ نه از
67.ریسمان، طناب، افسار
68.حَرّان به احتمال زیاد نام محلی است (ه لغتنامه دهخدا) شایان ذکر است که در بعضی نسخهها بهجای «حَرّان» «جز آن» و نیز «دو جهان» ضبط شده است (ه دیوان مصحح تقوی).
69.غیر واقع، قلب، باطل
70.این کلمه احتمالاً مُمالِ واژه «هباره» یا «هباری» است که به عربی پرندهای است خاکستری رنگ و دارای منقار دراز که در واقع همان هوبره یا آهوبره در زبان فارسی است. (توضیح آقای دکتر علیرضا شعبانلو)
71.مسلّم، به اثبات رسیده
72.برتری، رجحان
73.قرآن