زبان پژوهی
پارهای از نویسندگان و شعرای فارسی گوی یوگوسلاوی (بخش دوم)
- زبان پژوهي
- نمایش از پنج شنبه, 15 ارديبهشت 1390 05:40
- بازدید: 6895
برگرفته از تارنمای آذرپادگان
دکتر دیان بوگدانویچ
4 نرگسی
اسم او محمد اسم پدرش احمد اَفندی نرگسزاده و محل تولد او سرایوو میباشد شغل پسر و پدر قضاوت بوده است پسر تحصیلات اولیه را در سرایوو و بقیه را در استانبول طی کرده است بعد از مرگ پدرش نرگسی تحصیل را ترک کرده است و در شغل معلمی مدتی بهسر برده و سپس آنرا نیز ترک کرده و در جزو قضات درآمده است با این سِمت در شهرهای یوگسلاوی کنونی از قبیل کابه ـ موستار ـ یکیپازار ـ و بنیالوکا ـ و مناستیر ـ وظیفه خود را انجام میداده است و در لشکرکشیهای سلطان مراد چهارم بر ضد بغداد و ایروان [دولت ایران] در سال 1044 (برابر با 1634.م) و بهدستور سلطان سمت وقعهنویسی بدو داده شد. در این جنگ در نزدیکی کبوزه (گیززه) از اسب بزیر اُفتاد و جان سپرد.
از آثار او خمسه را باید ذکر کرد که مشتمل است بر: نهالستان و سعادت مشاقالعشاق قانون رشار و غزوه مسلمه و اکسیر دولت و «الوصفالکامل فی احوال الوزیرالعادل» اثری است درباره زندگی و فعالیتهای فرهنگی هموطن او مرتضی پاشا یکی شهر لی.
در دورهای پیش از نرگسی، شاعر معروف ترک بهنام (باقی و شعرایی که از او تقلید کردند شعر ترکی را از سادگی و روانی درآوردند و توجه به زیبائی کلمات و الفاظ در آن معمول شد بهنحوی که برای شاعر ترکی دانستن زبان خود، داشتن قریحه سرشار شاعری و بیان معنی لطیف کافی نبوده است بلکه دانستن وافی شعر و ادب عربی و فارسی لازمه اینکار بوده است وگرنه شعر آن شاعر هر چه لطیف و ظریف و پُرمغز بوده توجه و استقبال علاقمندان را جلب نمیکرده است.
پس نرگسی هم مثل معاصرین او از این مکتب که بعضیها آنرا بعلت شباهتی که با یک مکتب اروپائی داشته Marinisme خواندهاند، بوده است.
پاشاگیچ این مکتب را چنین توصیف مینماید:
آواز آسیاب میشنوم و آرد نمیبینم.
اگر چه شعر ترکی نرگسی برای خواننده امروزی خالی از لطف است اما برای خوانندگان معاصرش در ردیف اول بوده است و تا آغاز دوره تنظیمات اشعار نرگسی مورد قبول علاقمندان بوده و تکههائی از خمسه او بهعنوان نمونههای سبک و شیوه خوب ادبیات کلاسیک ترک در مدارس عالی عثمانی (الاقل تا سال 1912) قرائت میشده است.
نرگسی در آخر نهالستان میگوید که آن اثر را زمانی که در "مناستیر" قاضی بوده است نوشته است.
از آثار نرگسی در کتابخانههای یوگسلاوی و استانبول نُسخ خطی زیاد موجود است و اغلب آنها مکرّر به طبع رسیده است ولی در حال حاضر کتابشناسی کامل آن در دسترس این نگارنده نیست.
در کتابخانه مؤسسه شرقشناسی سرایوو نسخهای از منشات نرگسی موجود است که دارای ابیات پراکنده بهفارسی و عربی و ترکی میباشد. ظاهراً از قریحه شعری نرگسی است و بهطور کلی تمام خمسه پر از ادبیات فارسی و عربی و ترکی میباشد. طبق قضاوت محققین نظم نرگسی از نثر او سادهتر و بهتر است و نیز غزلهای او و بهطور کلّی از اشعار غنائی او قصائدش بیشتر مورد پسند است.
پاشاگیچ میگوید که نرگسی در غزلهای خود بوی گلهای شیراز را با بوی بنفشههای سرایوو توأم کرده است جان او از بوی مَستکننده بنفشههای سرایوو آکنده است منظور پاشاگیچ اینست که ضمن آنکه نرگسی از حافظ و بهطور کلی از شعرای شیراز و ایران متأثر بوده، تصنیفها و اشعار عاشقانه بوسنی نیز در طبع او تأثیر عمیقی بهجای گذاشته است. نرگسی مسمطهائی هم نوشته و قصیدهای که در وصف شهر مولد خود بهترکی ساخته است بهترین آنها است گویا قصیدهای که درویشپاشا در ستایش موستار سروده نمونهای باشد که از روی آن نرگسی قصیدۀ سرایوو را تنظیم کرده ولی آنچه اینجا مهم است اشعار نرگسی بهفارسی است که بهگفتۀ مالیچ از قصائدی که بهفارسی سروده است تنها این ابیات در جواب نامه شاعر دیسی ذکر شده است.
مکتوب جانفزای تو آمد بهسوی من چون خوانده گشت بر دل سوزان نهادهاش
از ترس آنکه تف دل من بسوزدش فیالحال بر دو و دیده گریان نهادش
از خوف آنکه آب دو چشمم بشویدش از دیده برگرفتم و بر جان نهادمش
گرچه پاشاگیچ میگوید که چند شعر بهفارسی دارد ولی نمیگوید که این اشعار در کجا پیدا میشود حیف است که هیچیک از تذکره نویسان و مورخین ـ که آثارشان در منابع این رساله ذکر شده است ابیات دیگر این شعر و اشعار دیگر فارسی نرگسی را ذکر نکردهاند ولی احتمال قوی میرود که در کتابخانههای یوگسلاوی و نیز کتابخانههای دیگر جهان و مخصوصاً در کتابخانههای ترکیه بویژه استانبول . اشعار دیگر فارسی وی و یا قسمتی از آنها موجود باشد.
و نیز جای تأسف است که احتیاجات مادی بِدو اجازه نداده است که تمام نیروی خود را متوجه شعر و مخصوصاً اشعار غنائی سازد و زندگی خود را منحصراً وقف شعر و شاعری کند و مجبور نشود کاری که در خور او نبوده است و بدان هیچعلاقهای نداشته بکند، کاری که وقت نرگسی را تلف کرده و بدو مهلت نداده است که گوهرهای تابناک بیشتری نثار تاج شعر فارسی در خارج از سرزمین ایران بکند.
5 خسروپاشا سکولو
خسروپاشا سکولو ظاهراً با محمد پاشا سکولو صدراعظم سلطان سلیمان قانونی از یک خانواده بوده است. تولد او را در بوسنی نوشتهاند ولی تربیت یافته دربار عثمانی است و بعد از یک سمت کوچک در سال 1033 هـ.ق. [1003خ/ 1624م] به مقام نسبتاً بزرگی منصوب شده ما از جزئیات زندگی او در اینجا میگذریم ولی باید گفت در سال 1037 هـ.ق.[1006خ/ 1628م] صدراعظم دولت عثمانی شده است.
با این مقام با ایرانیان جنگ میکرده است و تا همدان رسیده است و آنجا ... او را مجبور کردند که دورتر نرود بلکه بغداد را (که در آن موقع در دست ایرانیان بوده است) فتح کند. بعد از چهارده روز محاصره بغداد موفق نشده است که آن شهر را بگشاید و دست از محاصره کشیده و به مردین (شهری در دیاربکر) بازگشت بهقصد آنکه در آنجا زمستان را بگذراند و در بهار آینده محاصره را تکرار کند ولی دشمنان او از این عدم موفقیت استفاده کردهاند و در حکم او فرمان قتل صادر شد و در سال 1040هـ.ق.[11009خ/ 1631م] کشته شده است.
به گفته فوزیالموستاری خسروپاشا سکولو اشعار فارسی نیز سروده است ولی تا بحال بجز شعر غنائی خسروپاشا که در بُلبلستان فوزی درج شده اطلاعی در اینباره در دست نیست. فوزی میگوید نکات خسروپاشا رحمتالله علیه، کامل و معنیپرور و عاقل، فندیده و اشعر ذاتیست با تصوفشناسی وهمه ابیاتش دارنده اجناس در هرجایی. استاد سخنسازان اوست و در بعضی مجموعه دیدهام که این غزل را بعشر و عجمی اسناد کنند. فقیر در دیوان خسروپاشا دیدهام و چنین پندارم از آنست. (کذا) صحتش را ایزد تعالی میداند.
نظم
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا تنم از ذلتی بیچاره شد بیچاره تر بادا
چه عیاری به تاراج عزیزان زلف پر پیچت بخون ریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا
دلم صد پاره شد، از غم نه زآنگونه که برگردد اگر جانان بدین شادست یارب پاره تر بادا
چو با تر دامنی خوکرده خسرو با دوچشم تر بهآب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا
6 صبوحی
اسم او احمدبیک درویش الموستاری. درباره احوال او اطلاع کمی در دست است درهنگامی که عثمانیان بر قسمتی از مجارستان غالبشده بودند احمد بیک بر چندین سنجاق [استان و یا شهرستانی] حکمرانی کرده است.
بهاستناد مراسلهای که بهعنوان سلطان فرستاده و غزلی که فوزی از او در بلبلستان ذکر کرده است و نیز از روی تخلصی که احمدبیک گرفته است ـ پاشاگیچ، فرض میکند که این احمدبیک با قهرمان اشعار ملی یوگسلاوی یکی باشد.
فوزی در بلبلستان درباره صبوحی چنین میگوید:
درویش پاشازاده ـ رحمةالله علیهما (یعنی پدرش و خودش) در رسوم نظم و نثر از پدرش بیشتر نکته (کذا) و خردهسنجان (کذا) است.
همه اشعار وی در ترکی و فارسی ایهامدار و متین و خوب است و این بیتها از ابیات وی است
بیا که سیر خرابات عالمی دارد عجب هوای خوش و خاک بیغمی دارد
منه پیاله که بهر بنای هر دو جهان اساس میکده بنیان محکمی دارد
مگر غم دوران ز دل شود بیرون کسی که لاله صفت داغ همدمی دارد
ز بهر برگ صبوحی بهار عمر خوشست ولی چو موسم گل فرصت کمی دارد
در یکی از نسخ خطی که سابقاً به کتابخانه خصوصی پاشاگیچ متعلق بود و شاید امروز در کتابخانه دانشگاه برایتسلاوا پیدا شود شعری از او نیز درج شده است همچنین ممکن است اشعاری از صبوحی در کتابخانه مؤسسه بولونیا پیدا شود. درویش پاشا زاده در سال 1051ق برابر با 1641م [1020خورشیدی] در بودا (پایتخت فعلی مجارستان) وفات یافته است و در آرامگاه مخصوصی در جوار سرای جامع (مسجدسرای) در همان شهر به خاک سپرده شده است.
7 طالب
اسم او احمد و مولدش بوسنی است. تحصیلات عالیه را در موطن خود انجام داد و سپس برای ادامه آن به استانبول رفت و بعد از پایان رساندن آن جزو ملازمین و اطرافیان خواجه کوپریلی پذیرفتهشد و در آنجا مدت مدیدی ماند و سرانجام به سمت رئیسالکتاب صدراعظم خواجه کوپریلی منصوب شد چون در نزدیکی مسجد سلیمانیه استانبول منزل داشته است بدو لقب (سلیمانیه لیاحمد افندی) دادند که نام او در بعضی از منابع بدین شکل ذکر شده است.
منابع ما ذکر میکنند که اشعار ترکی و فارسی متعدد سروده بوده است که بلندپایه است و اشعار ظریف و لطیف دارد.
در سال 1085ق (برابر با 1674م) [1015خ] وفات یافته و در قبرستانی در جوار مسجد شیخ ابوالوفا در استانبول بهخاک سپرده شده است.
8 ـ یسری
اسم او احمد و بسال 1046 (برابر با سال 1636) در بوسنی بهجهان آمده است پدرش مصطفی آغا معروف به (چلپاشا) بوده و بعد از اتمام تحصیلات در سن بیست سالگی معلم شد و در فیلیپولی و شامات شغل قضا داشته است.... اشعار ترکی و فارسی و عربی سروده است. ولی در حال حاضر نه متنی و نه شعری و نه اطلاع دیگری در این باب داریم. در شامات در سال 1105ق (برابر با 1693م) [1072خ] وفات یافته است.
9 رشدی
اسم او احمد و لقب او مخاف و مولد او شهر موستار بوده است که در سال 1047 هـ.ق. (برابر با 1637م) [1016خ] در آنجا بهدنیا آمده. در سال 1055 هـ.ق. (برابر 1693م) با عجمی اوغلان بهاستانبول گسیل شد و در گالاتاسرای استقرار یافته. مدت مدیدی پیش از آمدن رشدی به استامبول ـ ـ بوسنویان و بهطور کلی اشخاصی که اصل آنان از یوگسلاوی امروز بوده است مناصب مهمی در حکومت دولت عثمانی داشتهاند ولی با روی کارآمدن خانواده کوپریلی، آلبانیان جای آنانرا گرفتند و از ورود بوسناویان و هرزگووینیان به دربار عثمانی جلوگیری کردند. پس رشدی هم در این اوضاع نتوانست پیشرفت کند و بعد از مدتی به دیاربکر نزد عموی خود که در آنجا بهسمت فرمانده این منطقه منصوب شده بود رفت. بعد مدتی به معلمی پرداخت و نیز مسافرتی به مصر کرده دیوان کامل ترکی دارد ولی اشعار فارسی نیز سروده است و در بیشتر بهفارسی غزل گفته است و اوج قدرت شاعری خود را در آن زمینه نشان داده است. غزلهای فارسی او عاشقانه و پر از نکات شیرینی هستند. شیخی در تذکره خود از رشدی 69 بیت ذکر میکند. مالیچ در باب اشعار رشدی چنین میگوید: در اشعار او (رشدی) طراوات بهار شنیده میشود. اشعارش از اغراق و طبع قوی شاعری هزرگووینی برخوردار هستند. فوزی در بلبلستان خود که فصل چهارم آن یک نوع تذکره شعرای روم است و مخصوصاً آنانی که از یوگسلاوی بودهاند. درباره اشعار رشدی میگویند: در فارسی همه شعرش نظیر عرفیست و فوزی نیز شعری از رشدی نقل میکند.
مرا از جام مَی خوشتر نباشد همدمی دیگر مرا از دختر رَز به نباشد محرمی دیگر
بهزخم کهکشان خویشتن، نه، مرهم صحبت نباید ای فلک چاک دلم را مرهمی دیگر
برون آمد خط سبزش، جنون تو مبارک باد ترا ای دل نمود از نو غمی و ماتمی دیگر
ز رویت برندارم دیدۀ پرخون که میبینم گل رخسار سرخت را نشاید شبنمی دیگر
نماید رشد یا صد عالم از جام فلک لیکن در آمد جام مَی بنگر که بینی عالمی دیگر
بغیر از سرودن اشعار رشدی در ماده تاریخ هم تبحّر فراوان داشته است. شیخی و صفائی و سلیم در تذکرههایشان از رشدی مفصلاً سخن میرانند.
رشدی در سال 1111ق. (برابر 1619م) [998خ] در استانبول وفات یافته و در مزاری که در زمان زندگی خود و به سفارش خود او درست شده بود بهخاک سپرده شده است.
10 رشید
اسم او محمد و تولد او در سرایوو در نیمه دوم سده 11 هجری بوده است . در سرایوو زندگی میکرده ولی در زندگی بهاستانبول نیز سفر کرده است. در هر صورت درباره محمد رشید اطلاعات کمی در دست داریم. وفات او ظاهراً در اول قرن 12 اتفاق افتاده است.
دکتر سکریچ در کتابخانه غازی خسروبیک نسخهای خطی پیدا کرده که قسمت اول آن (یعنی 28 برگ) دیوان رشید بوسنوی عنوان دارد و در آن دو شعر بهفارسی نیز درج شده است. در یکی از این دو شعر فارسی، رشید چنین آغاز میکند:
گهی دری متکلم شوم گهی رومی چو بلبل مترنم مبدل نغمات
و اینک شعری که رشید به ستایش از حضرت علی علیهالسلام سروده است:
منم آن مبدل معنی و بیان طرفه حکیم عقل کل را بکنم نکتهشناسی تعلیم
منم آن معجز گویا که بهجای تسبیح سخنم ذکر کند روح قدس با تعظیم
منم آن موی شکاف اهل نظر خرده شناس افکنم در گهر فرد به دقت تقسیم
میرساند شعرا را همه وحی و الهام بر زبان چون بشود ناطقه با طبع کلیم
آن گلستان معانیست خیالم که ازو حجلی پرده و جنات ارم گشته عدیم
لطف طبعم بهچنان منزلتی رفته کزو معنی عذب کند جوش چو جوی تسنیم
جو شد از هر رگ من نکته مگر تخمیرم کرده از معض لطائف ید خلاق علیم
به مزاجش بدمم تازه روانی بدهم خوانم ار سحر کلامم به بر طبع مقیم
اینچنین معجزهگون نظم ندانم ز کجاست حامل وحی مگر طبع مرا گشته ندیم
در ورو دست معانی بدایع بدلم لایحات ملکوتیه چو بر قلب سلیم
آن چراغیست دلم تابش او لم یزلی که قضا پرتوش افروخته از نور قدیم
چو نسیمی وزد از گلشن طبعم یکدم شوره خاکی بکند رشک گلستان نعیم
شد خجل از گهر نظم تو تا در این یم مختفی گشت به کنج صدفی در یتیم
طرفه مظمون نو ایجاد به من منسوبست معنی خاص باغیار ندارد تعمیم
در سخن جفت دلم حامل فیض است و دگر نیست در طبع یکی فیض چو در ابر عقیم
انشرا حیست ز فیض نفس من بصدور انبساطیست همی در دل گلها ز نسیم
بر فلک جمله ملک زهره صفت میرقصند که به صوتم کنم این تازه غزل را تقسیم
هر که بیند رُخش از نقش خطش را گوید این چه خطیست پذیرفته بر آبی ترقیم
چشم او کرد سویدای مرا شق به نگه به نظر ساخت مبین نقطۀ موهوم دو نیم
سپر مهر قضا در کف خود لرزاند بسکه شد از قدر اندازه نگاهش در بیم
این چه عدلیست که کرد آنشه خوبی قانون به دلم جور الیم و به دگر لطف عمیم
ملک موروث مرا شد مگر از خاقانی در اقالیم بیان شوکت بخت دیهیم
در پس (بس) انداخته انصاف کنون شاعر کی بهچنین لهجه که ماراست نگردد تسلیم
در چنان نظم کج الفاظ کجا معنی راست مسکن روح بلی هیچ نشد عظم رمیم
تلخ ادا یک متشاعر که بنزد سخنش دعوی لذت کوثر بکند ماء حمیم
هرزهگو بوالهوسی چون بهتکلم آید روح را هر سخنش تازه عذابیست الیم
تنک طبعی که ز صدرش طلب منشر حی جستن بسط بود از کف پرفیض لئیم
این چه عجبی است که من بنده عاجز کردم یاد بادم ز چرا یاری مولای عظیم
بعد او تبت الیرب و ایاه و اعوذ طالبا مغفره ساتره هذا المائیم (؟)
دست در ذیل شفیعی بزنم بو که مرا عفو جویا شود از لطف خداوند رحیم
آن حکیمی که زحمتوری عاقلهاش عقل اول نه بهجاییست پذیری تفهیم
آن شفیعی که شفاعتگریش ار باشد یار مقبول خدا میشود ابلیس رجیم
آن خلیلی که فلک با همه این عظمت گشته خم تا بکند درگه او را تلثیم
اسداله علی آن که شود گر مذکور افکنده لرزه شکوهش بدل هفت اقلیم
ز سکوتش کره ارض بوی نقطه نون حلقۀ عرش ز مجدش مثل حلقۀ میم
صنعت جود و کرم در دل طبعش مجمول همچو نرمی و خوشی در منش و داب حلیم
میکنند از همه آلاء جهان استغناء گر بلطفش نکند جنتیان را تنعیم
نظرش اوج مسیریست که با نسبت او مانده در قعر زمین نظره صاحب تنجیم
غیبدانی که حکیم ازلی تا به ابد کرده احکام قضا را بدل او تقدیم
صور جمله ظهور است به لوح علمش قدرت حضرت حق کرده قلم را ترسیم
کتب اربعه را بر ملل اجرا کردی ساختی گر دل داناش بر انسان تحکیم.....
11 زکی
اسم او علی و مولدش بوسنی بوده که در آنجا تمام تحصیلات خود را بهپایان رسانیده و بعد از اتمام آن بهاستانبول رفته و در آنجا مستقر گردیده است. به کمک هموطنان در ردیف رجال اول عثمانی برگزیده شد و بعد از این که دوست و حامی او شیخ الاسلام علی افندی معزول شده از زندگی درباری کنارهگیری کرده است از این به بعد یعنی تا آخر عمر خود زکی تمام وقت خویش را در آزمایشهای کیمیائی میگذرانده است زیرا معتقد بوده است که فلزات را میتوان به طلا تبدیل کرده و با پشتکار عجیبی در این کار بیهوده شب و روز را یکی ساخته و در این کوشش جان را هم به دَر داده است. بدینعلت بدو لقب کیمیاگر دادهاند. تذکرهنویسان میگویند که سراینده ماده تاریخهای خوبی نیز بوده است. در تنظیم وحَلّ معما و لغت بسیار ماهر بوده آشنائی کامل با زبان و ادبیات فارسی داشته است. بر لغت معروف شهیدیه (فارسی ـ ترکی) که به نظم نوشته شده شرحی نوشته است و اشعاری نیز به زبان فارسی دارد. وی در سال 1123 هجری قمری برابر با 1671 میلادی [1050خ] درگذشته است.
12 لدنی
اسم او مصطفی است و اهل بوسنه بوده است، بعد از اتمام تحصیلات در وطن به مسافرتهای طولانی پرداخت و تمام ترکیه و آسیای مرکزی را پیموده است.
باشاگیچ و مالیچ میگویند که به تهران نیز آمده و به زبان فارسی در مسابقه با شعرای ایرانی شرکت کرده و این بیت او مورد تقدیر شاه آن روزگار واقعشده بودهاست.
پناه سوزن عیسی بگوش من مویت به گوش دختر مریم پناه من گوش است
بعد از یک دوره زندگی پرماجرا دوباره با مقام سفارت دولت عثمانی به ایران آمده در سال 1133ق برابر با (1722میلادی) [1101خ] در استانبول درگذشته است . گویا مثنوی معنوی را هم شرح کرده است و اشعار ترکی و فارسی فراوان سروده است.
برگرفته از: ماهنامۀ وحید ـ سال اول ـ شماره نهم ـ بهمن ماه 1343 رویه های 27 تا 33.