نامآوران ایرانی
بازگشتن از میانۀ راه به سوی میهن
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 15 شهریور 1392 20:46
- بازدید: 3904
برگرفته از فصلنامه فروزش، شماره پنجم (زمستان 1391)، رویه 18 تا 23
عقاب علیاحمدی
روزنامهنگار و مدیر نشر هزار
“ تقدیم به یاد تابناک دکتر عنایتالله رضا
آزادیخواه، تاریخنگار و میهنپرست معاصر ”
۱
هنگامی که کارل مارکس با بهرهگیری از میراث اقتصاددانانی چون آدام اسمیت، دیوید ریکاردو، و فیلسوفان قرن هجدهم فرانسه و قرن نوزدهم آلمان همچون فویرباخ، جامعهشناسانی مانند سنسیمون و فوریه و تاریخنگارانی همانند گیزو، تری و مینیه مکتب مارکسیسم را بنا کرد،1 هیچکس تأثیر گستردهی این مکتب سیاسی را بر زندگی مردمان جهان در پایان قرن نوزدهم و قرن بیستم پیشبینی نمیکرد.
چنانکه در فرهنگنامهها آمده است، «مارکسیسم مبنای نظری کمونیسم و پایهی فکری مبارزهی طبقاتی طبقهی کارگر برای وصول و تحقق بخشیدن به اجتماعی است که در آن از اختلافات طبقاتی اثری نباشد و محصولات اجتماعی مطابق نیازمندیها تقسیم شود و کارگران حاکم مطلق بر سرنوشت خویش باشند»2.
مارکس پیشبینی میکرد که انقلاب سوسیالیستی مورد نظر او، ابتدا در کشورهایی مانند انگلستان، آلمان یا فرانسه که طبقهی کارگر در آنها دارای اکثریتی بود، به پیروزی برسد. با این وصف، نخستین انقلاب سوسیالیستی جهان در روسیه به پیروزی رسید؛ روسیهای که بر اساس آمارها، به هنگام پیروزی انقلاب اکتبر، کمتر از ۲ درصد از شهروندان آن کارگر بودند. در این زمان، روسیه کشوری بود متکی به اقتصاد کشاورزی و کوششی را برای صنعتی شدن آغاز کرده بود. نکتهی مهمی که باید به آن توجه داشت این است که روسیه هیچگاه رنسانس و جنبشهای جداکنندهی دین از سیاست را تجربه نکرده بود. به تعبیر یکی از روشنفکران، رنسانس به دروازههای روسیه رسید، اما به آن پای ننهاد. از اینرو، در طلیعهی انقلاب روسیه، کلیسای ارتدوکس یکی از نیروهای مهم عرصهی سیاست و حامی دولت تزاری بود. پیروزی «انقلاب فوریه» که در پیروزی آن سوسیال دموکراتهای روسیه نقش تعیینکننده داشتند و جای سپردن آن به چیزی به نام «انقلاب اکتبر»، هر دو، مدیون وضعیت بحرانی جنگ با آلمان و سرخوردگی جامعه از استبداد تزار و فساد حاکم بر درباری بود که پدیدهای همچون «راسپوتین» بر آن فرمان میراند.
هواداران لنین پس از پیروزی آغازین، در چند حرکت مانند صلح با آلمان (قرارداد برست لیتوفسک) و لغو امتیازهای دولت تزاری در ایران، کوشیدند از لحاظ سیاست خارجی، وجههای پذیرفتنی بیابند؛ اما بسیار زود پای در راه تزارها نهادند و دامنهی توسعهطلبیهای خود را به قلمرو جمهوریهای کرانهی دریای مازندران گسترش دادند. قلمرو این جمهوریها که سرزمینهایی بود که در طی یکصد سال پیش از آن، با همدستی انگلستان از خاک ایران جدا شده بود، با لغو امتیازهای دولت تزاری در ایران باید به ایران بازگردانده میشد. اما نه تنها چنین نشد، که بلشویکها با کودتاهای کمونیستی در این جمهوریها، دولتهای کمونیستیای تأسیس کردند که مجموعهی آنها و جمهوریهای دیگر زیر فرمان جمهوری روسیه، «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» نام گرفت.
۲
چنانکه میدانیم، مفهوم «کمونیسم» در دوران معاصر، برای نخستین بار در جامعهی غربی و پس از گذر جامعهی غربی از قرون وسطا و از سر گذراندن «رنسانس» و انقلابهای سرمایهداری پدید آمد؛ آن زمان که نظام سرمایهداری در دوران اوج خود، کارخانهها را برپا ساخته بود و با به راهانداختن مسابقهی بهرهکشی از کارگران، جهنمی از فقر و گرسنگی پدید آورده بود. تیرهروزی و تنگدستی کارگران و مردم بیچیز چنان گسترده بود که در آثار نویسندگانی چون ویکتور هوگو، امیل زولا و... جایگاهی مهم و تعیینکننده یافت.
پس از رنسانس، در جامعهی غرب «فردیت» انسان جایگاهی مهم داشت و کوششهای فیلسوفان و اندیشمندان غرب در کار ادارهی جهان و تفسیر آن، از «مطلقانگاری» فاصله گرفته بود و به «نسبیگرایی» پیوسته بود. در روسیه، اما، وضعیت به گونهای دیگر بود؛ کمونیستهای روسی که وارث روندی ۱۵۰ ساله برای برپایی «کمونیسم روسی» بودند، «پدیدههای نسبی را به صورت مطلوبیتهای عام و جهانشمول میپذیرفتند»3 و منش مسیحیت ارتدوکس، سختگیرترین شاخهی مسیحیت، بر دیدگاههای فلسفی و شیوههای سیاسی آنان سایه افکنده بود.4 فیلسوفان پیش از مارکس به «تفسیر» جهان میپرداختند؛ اما مارکس با پیافکندن مکتب سیاسی خود، کوشید تا جهان و مناسبات آن را تغییر دهد. با شگفتی، کار این تغییر بر دوش واپسگراترین و جزماندیشترین نحلهی مارکسیسم ـ کمونیسم روسی و جریان مارکسیسم ـ لنینیسم افتاد.
در میان انقلابیان روسیه، چهرههای بزرگ اندیشگی همچون تروتسکی و پلخانف دیده میشدند. تروتسکی دارای دیدگاهها و نظراتی در هنر و ادبیات بود و در تدوین «بیانیهی سورئالیستها» نقشی ایفا کرده بود. پلخانف کتابهایی در زمینهی فلسفه منتشر کرده بود. هنگامی که در روزهای ماه اکتبر ۱۹۱۷، جریان مارکسیست ـ لنینیست در روسیه با توسل به همهی شیوههایی که با آنها میتوان به قدرت دست یافت و یک دولت خودکامه را برپا کرد، دست به تأسیس دولت کمونیستی در روسیه زد، رهبری ارتش آن موسوم به «ارتش سرخ» بر عهدهی تروتسکی بود. تروتسکی در مقام فرماندهی ارتش سرخ در بسیاری از سرکوبها و خونریزیهای آغاز انقلاب با لنین و همراهان او همدست بود. در جنگ قدرتی که پس از ترور لنین میان استالین و رقیبان او جریان داشت، استالین به پیروزی رسید.5 استالین کماهمیتترین عضو از همراهان لنین بود و دستیابی او به قدرت بر بستری شکل گرفت که رقابتهای یاران لنین با یکدیگر و تنگچشمیهایشان در حق یکدیگر، آن را هموار کرده بود.
استالین پس از دستیابی به قدرت، با دسیسههای خود رقیبان سیاسی خود را یکی پس از دیگری از میان برداشت: در گام اول، نسل اول و دوم انقلابیان روسیه6 و در گامهای بعد، عناصر برجستهی چپ ایران و بسیاری دیگر از کشورهایی که برای آشنایی با انقلابیان روسیه و یاری آنان در آن کشور بودند، از میان برداشته شدند.7 دامنهی تصفیههای استالینی به عرصهی اندیشه نیز کشیده شد: فیلسوفان، شاعران، نویسندگان، هنرمندان و روحانیانی نیز که کار آنان در چارچوب سیاستهای حزب کمونیست شوروی نمیگنجید، کشته، تبعید یا به کار در اردوگاههای کار اجباری گمارده شدند. با استقرار استالین، روندی آغاز شد که در طی آن، اتحاد جماهیر شوروی در بزنگاههای تاریخی و موقعیتهای دشوار، بارها، با گرفتن امتیاز از دولتهای غربی بر سر سرنوشت آرمانگرایان و انقلابیان جهان سوم با غرب معامله کرد و چهرهای راهزن8 و باجگیر از خود به نمایش گذاشت و سبب تباهی و نابودی نسلها شد. این روند از روزی که دولت روسیه کسوت بلشویکی را پوشید تا به هنگام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ادامه یافت و از آن پس، در کسوت جدید، با رهبریهای جاسوسی به نام «ولادیمیر پوتین»، میرود تا مرزهای تازهای را در خیانت بگشاید.
عنایت الله رضا
۳
در این اوضاع و احوال، گروندگان به کمونیسم روسی که تأسیس «اتحاد جماهیر شوروی» را چون پاسخی به آرزوهای خود و آغاز رهایی جهان از بیعدالتی و ستم میپنداشتند، با وضعیتی بغرنج روبهرو شدند: یک نظام کمونیستی با قطعیتهایی که تنها در چارچوب اندیشهی دینی پذیرفته است، هر گونه مخالفت با خود و سیاستهای خود را «گناه» تفسیر میکرد و فرد مرتکب به آن را «مرتد» میشمرد. گروهی که اکثریت اعضای حزب کمونیست شوروی و حزبهای کمونیست دیگر کشورهای جهان را تشکیل میدادند، به رهبری حزب کمونیست شوروی و سیاستهای آن گردن نهادند، و گروهی دیگر در برابر آن ایستادند. در این میان، بیشترین مقاومت از سوی کمونیستها و شهروندانی نشان داده شد که از پیشینهی تمدنی برخوردار بودند: انشعاب کمونیستهای ایرانی در سال ۱۳۲۷ به رهبری خلیل ملکی9 از «حزب توده»؛ سرپیچی تیتو در یوگسلاوی؛ انقلاب مجارستان10 به رهبری ایمرهناگی؛ شورش چکسلواکی به رهبری دوبچک، و اعلام استقلال حزب کمونیست چین از سیاستهای مسکو را میتوان در شمار این مقاومتها شمرد. چهرههای برجستهای از میان هوداران اندیشهی کمونیستی نیز با دیدار از «کشور شوراها»، آیندهی ترسناکی را که رهبران کرملین برای بشریت تدارک دیده بودند، پیشگویی کردند و در آثار خود، جهانیان را نسبت به خطر آن هشدار دادند: فرخی یزدی، شاعر ایرانی؛ آندره ژید، نویسندهی فرانسوی؛ آل احمد، نویسندهی ایرانی؛ اینیاتسیو سیلونه، نویسندهی ایتالیایی؛ آنتونیو گرامشی، اندیشمند ایتالیایی، جورج اورول و آرتور کسلر، نویسندگان انگلیسی. آنچه در این میان از همه دردناکتر بود، پیروی حزبهای کمونیست اروپایی و همپیمانی آنان با حزب کمونیست شوروی بود. این واقعیت که «آزادیهای بشری» در میان اروپاییان از مفاهیم «شناختهشده» بود، ظاهراً مانعی در راه این همپیمایی ایجاد نمیکرد. بلشویکها که اطاعت بیچون و چرای شهروندان روسی و ملتهای اتحاد جماهیر شوروی را میخواستند، آهسته آهسته، نشان دادند که این «اطاعت» را از همهی مردم جهان چشم دارند. سیلونه در جایی از خاطرات خود، ضمن ستایش از صمیمیت لوناچارسکی، کمیسر فرهنگ اتحاد جماهیر شوروی، خاطرهای از گفتوگوی خود با او را نقل میکند:
«یک روز که از تعصب و خشکاندیشی مقامات زیردست او [لوناچارسکی] شکوه میکردم، در جوابم گفت: «سعی نکنید تقصیر سرتاسر تاریخ کشورمان را به گردن ما بیندازید. عقبماندگی ما نسبت به شما غربیها فقط در زمینهی فنی نیست. ما با انقلاب پرولتری نه تنها باید انقلاب صنعتی را تحقق ببخشیم ــ انقلابی که در غرب به دست بوروژواها انجام شد ــ بلکه باید روسها را به همهی پیشرفتهای فکری دیگری که نداشتهاند برسانیم. ما نه ماکیاولی داشتهایم، نه گالیله، نه جوردانو برونو و نه بکاریا، که این فقط چند اسم از کسانی است که هموطن شما بودهاند. و بدیهی است که برای داشتن چنین کسانی، ترجمهی کتابهایشان به روسی کافی نیست».
گفتم: «پس اگر اینطور است، نمیفهمم چرا کومینترن بعضی کسانی را که هنوز خیلی چیزها باید یاد بگیرند، به ایتالیا میفرستد تا به ما چیز یاد بدهند».
میان حرفم دوید و گفت: «این دیگر به زینوویف مربوط میشود» و موضوع بحث را عوض کرد»11.
سیلونه در جایی دیگر چنین میگوید:
«در ماه مه ۱۹۲۷، به عنوان نمایندهی حزب کمونیست ایتالیا، همراه با تولیاتی در گردهمایی مجمع وسیع هیأت اجرایی کومینترن شرکت کردم. تولیاتی در پاریس بود و دبیرخانهی سیاسی حزب را اداره میکرد. من در ایتالیا بودم و رهبری سازمان مخفی را به عهده داشتم. در برلین به هم رسیدیم و از آنجا با هم به مسکو رفتیم. انگیزهی ظاهری تشکیل اجلاس، بحث فوری دربارهی رهنمودهایی بود که باید برای مبارزه با «جنگ قریبالوقوع امپریالیستی» به حزبهای کمونیست داده میشد. اما همانگونه که فوراً آشکار شد، انگیزهی واقعی گردهمایی تدارک اخراج تروتسکی و زینوویف از اجراییهی کومینترن بود. طبق معمول و برای جلوگیری از هر گونه رویداد غیرمنتظره، پیش از برپایی هر مجمع عمومی کمیسیون معروف به «بزرگان» (یا کمیسیون ریشسفیدها) جلسه میکرد و مسائل مجمع عمومی را با کوچکترین جزئیات آن تدارک میدید. این کمیسیون از سران مهمترین هیأتهای نمایندگی تشکیل میشد. قاعدتاً، فقط تولیاتی حق شرکت در این جلسه را داشت، اما اصرار کرد که من نیز با او بروم. به خاطر مسائل بغرنجی که بنا بود مطرح شود ترجیح میداد که نمایندهی سازمان مخفی حزب نیز در کنار او باشد.
هنگام حضور در نخستین جلسهی کمیسیون این احساس را داشتیم که دیر از راه رسیدهایم. در یک اتاق کوچک ساختمان کومینترن گرد آمده بودیم و ریاست جلسه به عهدهی ارنست تالمان آلمانی بود. تالمان فوراً شروع به خواندن پیشنویس قطعنامهای علیه تروتسکی کرد که باید در مجمع عمومی مطرح میشد. در قطعنامه، با لحن بسیار تندی به مطلبی از تروتسکی حمله میشد که گویا او خطاب به دفتر سیاسی حزب کمونیست روس نوشته بود. در آن جلسهی «کمیسیون بزرگان» هیئت نمایندگی روس از استالین، ریکوف، بوخارین و مانوئیلسکی تشکیل میشد که این خود مسألهای در خور تأمل بود. تالمان پس از خواندن پیشنویس پرسید که آیا با آن موافقیم یا نه. اوتومار کوسینن، نمایندهی فنلاند، گفت که قطعنامه به اندازهی کافی تند نیست. پیشنهاد او این بود که در قطعنامه «علناً گفته شود که نوشتهی تروتسکی خطاب به دفتر سیاسی حزب آشکارا جنبهی ضدانقلابی دارد و سند انکارناپذیری است که نشان میدهد نویسندهی آن دیگر هیچ وجه مشترکی با طبقهی کارگر ندارد».
از آنجا که هیچ کس دیگری اجازهی صحبت نخواسته بود با تولیاتی مشورتی کردم و از حاضران پوزش خواستم از اینکه دیر آمده و نتوانسته بودم نگاهی به نوشتهی تروتسکی بیندازم تا بتوانم نظر خود را دربارهی آن بگویم.
تالمان با لحنی صادقانه گفت: «حقیقت این است که ما هم آن را ندیدهایم».
با آنکه این پاسخ بسیار روشن بود، پنداشتم که اشتباه شنیدهام و گفتهی خودم را دوباره به شکل دیگری تکرار کردم. گفتم: «کاملاً محتمل است که نوشتهی مورد بحث تروتسکی محکومشدنی باشد، اما بدیهی است که تا آن را نخواندهایم نمیتوانیم محکومش کنیم».
تالمان دوباره گفت: «ما هم آن را نخواندهایم؛ اکثریت نمایندگان، به استثنای نمایندگان روس، آن را نخواندهاند».
تالمان به آلمانی سخن میگفت، و گفتههایش برای استالین به روسی و برای دو سه نفری از ما به فرانسوی ترجمه میشد. جوابی که تالمان داده بود آنچنان برایم باورنکردنی بود که پنداشتم اشتباه از مترجم است. به او گفتم: «غیرممکن است که تالمان چنین چیزی را گفته باشد. خواهش میکنم جوابش را با دقت برایم تکرار کن».
در آن لحظه استالین به حرف آمد. در گوشهای از اتاق سرپا ایستاده بود، و میانِ همهی حاضران تنها کسی بود که به نظر آسوده و بیدغدغه میرسید. گفت: «دفتر سیاسی حزب صلاح ندید نوشتهی تروتسکی را ترجمه کند و در اختیار نمایندگان اجرایی انترناسیونال بگذارد، چون در آن نوشته چندین بار به سیاست حکومت شوروی در چین اشاره شده است» (استالین دروغ میگفت. نوشتهی مورد بحث بعدها در خارج، توسط خود تروتسکی در جزوهای با عنوان مسائل انقلاب چین چاپ شد، و همانگونه که هر کسی میتواند در این جزوه ببیند، هیچ چیزی در آن وجود ندارد که بتوان آن را از اسرار حکومتی تلقی کرد، بلکه سندی است که سیاست استالین و کومینترن دربارهی چین را قاطعانه محکوم میکند. در واقع، در روز پنجم آوریل ۱۹۲۷، استالین در نطقی در اجلاس سوویت مسکو از چیانکایچک ستایش کرده و اعتماد خود به کومینتانگ را اعلام داشته بود، و این تنها یک هفته پیش از تغییر موضع معروف چیانکایچک و حزب او بود. بر اثر این تحول و پیشگرفتن موضعی ضدکمونیستی از سوی ناسیونالیستهای چینی، کمونیستها ناگهان از کومینتانگ طرد شدند و دهها هزار نفر از هواداران آنان در شانگهای و ووهان به قتل رسیدند. بنابراین روشن است که استالین مایل نبود این اشتباه او به بحث گذاشته شود و به این منظور اسرار حکومتی را بهانه میکرد).
ارنست تالمان از من پرسید که آیا توضیح استالین مرا قانع کرده است یا نه. گفتم: «دفتر سیاسی حزب کمونیست روس حق دارد هر سندی را که خودش صلاح بداند، مخفی نگه دارد؛ اما نمیفهمم چرا باید از دیگران خواسته شود سندی را که ندیدهاند محکوم کنند».
انزجار حاضران نسبت به من و تولیاتی ــ که به نظر میرسید با گفتههایم موافق است ــ دیگر حد و مرزی نداشت. بهویژه آن نمایندهی فنلاند که پیشتر به او اشاره کردم، و چند نمایندهی بلغاری و مجار بهشدت از ما منزجر شده بودند. کوسینن با چهرهی برافروخته فریاد زد: «باورنکردنی است که هنوز هم خردهبورژواهایی مثل اینها به همچو جایی که پایگاه انقلاب جهانی است دعوت بشوند».
کلمهی خردهبورژوا را با چنان نفرت و انزجاری ادا میکرد که صورتش حالتی بسیار خندهآور به خود میگرفت. تنها کسی که راحت و آرام ماند استالین بود. هم او گفت: «حتی اگر یک نماینده با این قطعنامه مخالف باشد، نمیشود آن را به مجمع ارائه کرد... ممکن است رفقای ایتالیایی به خوبی از وضعیت داخلی ما خبر نداشته باشند، پیشنهاد میکنم جلسه را به فردا بیندازیم و یکی از حضار را مأمور کنیم که امشب را با رفقای ایتالیایی بگذراند و وضعیت داخلی ما را برایشان تشریح کند».
این مأموریت ناخوشایند به واسیل کولاروف بلغاری محول شد، و او بیهیچ اعتراضی آن را پذیرفت. از ما دعوت کرد که غروب به اتاقش در هتل رکس برویم و لیوانی چای بنوشیم. بیآنکه چندان مقدمهای بچیند به اصل موضوع پرداخت و با لبخندی گفت: «رک و بیپرده حرف بزنیم. شما فکر میکنید من این نوشته را خواندهام؟ نه، نخواندهام. راستش را بخواهید، هیچ علاقهای هم به خواندنش ندارم. از این هم رکتر بگویم؟ حتی اگر خود تروتسکی یک نسخه از آن را مخفیانه برایم میفرستاد، باز آن را نمیخواندم. دوستان عزیز ایتالیایی، اینجا اصلاً مسألهی نوشتهی تروتسکی مطرح نیست. من هم میدانم که ایتالیا سرزمین آکادمیهای جورواجور است، اما اینجا که آکادمی نیست. اینجا ما الان در گرماگرم یک مبارزهی قدرت هستیم، مبارزهای که میان دو گروه رقیب از کادر رهبری روس جریان دارد. طرفِ کدام یک از این دو گروه را میخواهیم بگیریم؟ مسأله فقط این است. نوشته اصلاً ربطی به این قضیه ندارد. مسأله این نیست که بخواهیم حقیقت تاریخی دربارهی شکست انقلاب چین را کشف کنیم. همهی مسأله مبارزهای است بر سر قدرت، بین دو گروه متخاصم و آشتیناپذیر. باید فقط انتخاب کرد. من انتخاب خودم را کردهام. طرف گروه اکثریت را میگیرم. اقلیت هر چه بگوید و بکند، من با اکثریتم. به سند و نوشته کاری ندارم. اینجا که آکادمی نیست»12.
لیوانها را پر از چای کرد و با حالت معلمی که دو بچهمدرسهای را نگاه میکند به ما خیره شد. سپس رو به من کرد و گفت: «منظورم را خوب بیان کردم؟»
گفتم: «البته، خیلی خوب».
پرسید: «قانع شدی؟»
گفتم: «نه».
پرسید: «چرا نه؟»
گفتم: «باید برایت توضیح بدهم که چرا با فاشیسم مخالفم».
کولاروف وانمود کرد که جا خورده است. تولیاتی با بیانی نرمتر از من، اما با همان حدت، به ارائهی نظر خود پرداخت. گفت: «نمیشود بدون آگاهی و با پیشداوری طرف اکثریت یا اقلیت را گرفت. نمیشود کنه مسألهی سیاسی را ندیده گرفت».
کولاروف با لبخندی ترحمآمیز به او گوش میداد. سپس، همچنانکه ما دو تا را در اتاقش بدرقه میکرد گفت: «شماها هنوز خیلی جوانید. هنوز نفهمیدهاید سیاست یعنی چه».
صبح فردا همان ماجرای دیروزی در «کمیسیون بزرگان» تکرار شد. در آن اتاق کوچک، دوازدهنفری چسبیده به هم نشسته بودیم. همه بهنحوی غریب عصبی بودند. همهی اعضای هیأت روسی حضور داشتند.
استالین از کولاروف پرسید: «مسأله را برای رفقای ایتالیایی تشریح کردی؟»
کولاروف گفت: «بله، با طول و تفصیل».
استالین دوباره گفت: «حتا اگر یک نماینده با پیشنویس قطعنامه مخالف باشد، نمیشود آن را در مجمع عمومی مطرح کرد. قطعنامهای علیه تروتسکی را فقط باید به اتفاق آرا تصویب کرد. حالا، رفقای ایتالیایی با پیشنویس قطعنامه موافقاند؟»
با تولیاتی مشورت کردم و گفتم: «قبل از بررسی پیشنویس باید نوشتهای را که در قطعنامه محکوم شده ببینیم».
آلبر ترن از فرانسه و ژول اومبر دروز از سوییس نیز همین را گفتند (این دو نیز، چند سال بعد، از کومینترن بیرون رفتند).
استالین گفت: «پیشنویس قطعنامه پس گرفته میشود».
باز آن صحنهی «هیستریک» دیروزی تکرار شد. کسانی چون کوسینن، راکوزی و پپر با خشم و انزجار زبان به اعتراض گشودند. تالمان گفت که از رفتار رسواییآور ما چنین نتیجه میگیرد که همهی فعالیتهای ضدفاشیستی ما در ایتالیا جعلی است و اینکه رژیم موسولینی هنوز قدرت را محکم در دست دارد تقصیر ماست؛ از اینرو، خواستار آن شد که سیاست حزب کمونیست ایتالیا دقیقاً بررسی و ارزیابی شود...
در راه بازگشت به برلین رفتم، و آنجا در روزنامهها خواندم که اجراییهی کومینترن به خاطر نوشتهای از تروتسکی دربارهی رویدادهای چین او را به شدت سرزنش کرده است. به مقر حزب کمونیست آلمان رفتم و از تالمان در اینباره توضیح خواستم. با لحنی تند به او گفتم: «این خبر حقیقت ندارد، خوب میدانی که قطعنامه علیه تروتسکی تصویب نشد»، اما او برایم توضیح داد که به موجب اساسنامهی کومینترن، در شرایط اضطراری، ریاست هیأت اجرایی میتواند به نیابت از سوی آن هر تصمیمی اتخاذ کند. بنابراین، صبر کرده بودند تا ما از مسکو برویم تا قطعنامهای را که با آن مخالف بودیم از طرف ما تصویب کنند. بدینگونه، دلیل آسودگی استالین در «کمیسیون بزرگان» نیز روشن میشد.
مجبور شدم چند روزی در برلین بمانم تا مدارک جعلیام برای بازگشت به ایتالیا آماده شود. در آن چند روز، در روزنامهها خواندم که حزبهای کمونیست امریکا، مجارستان و چکسلواکی نامهی تروتسکی خطاب به دفتر سیاسی حزب کمونیست روس را قاطعانه محکوم کردهاند.
از تالمان پرسیدم: «پس بالاخره متن این نامهی اسرارآمیز فاش شد؟»
در جوابم گفت: «نه. اما تو باید از کمونیستهای امریکایی، مجار و چکسلواکی یاد بگیری که انضباط کمونیستی یعنی چه».
لحن گفتهاش کوچکترین مایهای از طنز و کنایه نداشت، برعکس بسیار خشک و جدی بود و با واقعیت کابوسی که به آن اشاره میکرد کلاً تناسب داشت»13.
۴
با گذشت زمان، عنایتالله رضا هم به گروه عصیانگران پیوست. او که در جوانی به صف انقلابیان کمونیست پیوسته بود، این پیوستن را با نیت خدمت به میهن خود انجام داده بود. او اندکی پس از پذیرفتن عضویت حزب توده، دستگیر شد و به تبعید رفت. در بازگشت، به دستور حزب توده ــ و در واقع روسیهی شوروی ــ به فرقهی دموکرات آذربایجان منتقل شد. این انتقال در زمانی روی داد که جعفر پیشهوری رهبر فرقهی دموکرات، با سوءاستفاده از اوضاع بحرانی جهان در روزهای پس از پایان جنگ جهانی دوم و به دستور روسیه، در آذربایجان دولتی پوشالی و دستنشانده برپا کرده بود و با حمایتهای دولت روسیه، در تجزیهی سیاسی و فرهنگی آذربایجان از پیکر ایران میکوشید. پس از پیروزی قوامالسلطنه در مذاکره با شوروی، دولت پوشالی فرقهی دموکرات یکشبه از هم پاشید و اعضای آن به شوروی گریختند.14
در دوران زندگی در شوروی، برای عنایتالله رضا و دیگر اعضای حزب در برخورد به واقعیتهای موجود، پرسشهایی به وجود آمد. اوضاع حاکم بر روسیهی شوروی، جایی برای یافتن پاسخ برای این پرسشها باقی نمیگذاشت. عنایتالله رضا پس از چندی، به دلیل اینکه در برابر سران فرقهی دموکرات مطیع نبود و از سوی آنها تهدید میشد، با خانواده به مسکو گریخت و در آنجا به حزب توده اعلام کرد که نمیتواند مأموریت خود در فرقهی دموکرات را ادامه دهد. رهبری حزب توده در اینباره تصمیم گرفت و با تفاوت تنها یک رأی، درخواست او برای کنارهگیری از حضور در فرقهی دموکرات را پذیرفت.
در روسیه، رضا به تحصیل خود ادامه داد و با دفاع از پایاننامهی خود با موضوع «جهانبینی احمد کسروی» درجهی دکترا را دریافت کرد. با افزایش اختلافهای رضا با اعضای هیأت رهبری حزب توده در شوروی، او به ناچار به چین رفت. در آغاز او امیدوار بود که سوسیالیسم واقعی را در چین بیابد؛ اما اوضاع در چین هم چیزی بود شبیه به شوروی و مشکلات اساسی استقرار سوسیالیسم همچنان برجای بود. در چین او به سبب کوششهایش، از جمله راهاندازی رادیوی فارسی پکن، از چوئنلای، نخستوزیر چین، مدال «کوشش در راه گسترش سوسیالیسم» را دریافت کرد.
رضا پس از بازگشت از چین، از آنجا که همکاری با روسیه را، آشکارا، کاری در جهت آسیب رساندن به میهن خود میدید، به غرب پناهنده شد و با پادرمیانیهای دیپلماتیک دولت ایران در فرانسه اقامت گزید و پس از چندی به میهن خود بازگشت. دورهی مهم در زندگی عنایتالله رضا از این زمان آغاز شد: از لحظهی بازگشتن از میانهی راه به سوی ملت و میهن خود. او از زمان بازگشت خود به ایران تا زمان درگذشتش، پیوسته در کار پژوهش و روشنگری بود. او در پژوهشهای خود دو موضوع عمده را دنبال کرد: ۱. پژوهش در تاریخ ایران؛ ۲. شناساندن روسیه و بلشویسم.
او در دورهای چهل ساله کوشید در خدمت میهن خود باشد و هممیهنان خود را از خطرهایی که موجودیت آنها را تهدید میکند، آگاه سازد.15 من در دورهای افتخار آشنایی با او را یافتم و توانستم کاری در جهت انتشار چند کتاب از او انجام دهم. آنچه من از فضیلتهای او به یاد میآورم، از این قرار است: انصاف علمی، تیزنگری، خردورزی، ایرانپرستی و انساندوستی. در دیدارهایی که با او داشتم، از روزهای اقامت در روسیهی شوروی و تحمل جهنم بلشویسم، بسیار سخن میگفت. آنان که شاهد خاطرهگوییهایی او از آن دوره بودهاند، به یاد دارند که در این لحظات، صدای او از خشم چنان بالا میرفت که به فریاد تبدیل میشد. نمیدانم؛ شاید پیرمرد از اینکه روزگاری با آن سفاکان همراهی کرده بود، خود را سرزنش میکرد؛ و این فریاد نشانهای از آن حس سرزنش خود بود. فضیلت دیگری که از او به یاد دارم، این است که او جوانان را به دقت ورزیدن در پدیدهها و تقویت نیروی شناخت فردی سفارش میکرد و در برابر برداشتهای سطحی و شتابزدهی آنان برمیآشفت. او جوانان را به افزایش دانش فردی تشویق میکرد تا از این راه، آنان از پیروی کورکورانه و بندهوار در امان بمانند.
پینوشتها:
1. نقل به مفهوم از مصاحب، غلامحسین. دایرهالمعارف فارسی. جلد دوم. تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ دوم، ۱۳۸۳، ص ۲۵۷۷.
2. همان.
3. بردیایف، نیکلای. منابع کمونیسم روسی و مفهوم آن. ترجمهی: عنایتالله رضا. تهران، ایرانزمین، ۱۳۶۰. ویرایش دوم این کتاب با این مشخصات منتشر شده است: بردیایف، نیکلای. ریشههای کمونیسم روسی و مفهوم آن. تهران، خورشیدآفرین، ۱۳۸۳.
4. همان.
5. «لنین وصیتنامهی خود را در ۲۳ دسامبر ۱۹۲۲ دیکته کرد. در یادداشت بعدی که در چهارم ژانویه ۱۹۲۳به آن افزود، استالین را «بیش از اندازه گستاخ» خواند و عزل او را از دبیرکلی حزب لازم شمرد. گزارش مشروح آن در کتاب آخرین تلاش لنین، نوشتهی موشی لوین (M. lewin) ترجمهی شرایدن اسمیث (به انگلیسی) آمده است. به نقل از آدمیت، فریدون. دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران. تهران، پیام، ۲۵۳۵. ص ۲۷۴.
6. برای آگاهی از گستردگی و چگونگی این سرکوب نگاه کنید به: شنتالینسکی، ویتالی. روشنفکران و عالیجنابان خاکستری (دورهی دو جلدی). ترجمهی غلامحسین میرزا صالح، تهران، مازیار، ۱۳۷۸.
7. از ایرانیانی که در این تصفیهها نابود شدند میتوان از آوتیس سلطانزاده، عضو برجستهی حزب عدالت، کریم نیکبین، دبیرکل حزب عدالت و مرتضی علوی نام برد. بیشتر اعضای حزب عدالت که نخستین حزب کمونیست ایرانی است، به جرم استقلال اندیشه و برخورداری از شخصیت مستقل، تیرباران شدند و انگشتشماری به حزب دستنشاندهی «توده» راه یافتند. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: اسناد جنبشهای سوسیالیستی، انترناسیونالیستی و کمونیستی ایران. به کوشش: خسرو شاکری. فلورانس، انتشارات مزدک.
8. برای آگاهی از نمونهای از این راهزنیها میتوانید ماجرای دزدیده شدن طلاهای خزانهی ملی کشور اسپانیا را که به دست کارگزاران استالین و با همکاری عناصر کمونیست دولت جمهوریخواه مخالف ژنرال فرانکو عملی شد، در کتاب زیر بخوانید: آرلوف، آلکساندر. تاریخ سری جنایتهای استالین. ترجمهی عنایتالله رضا. تهران، پژواک اندیشه، ص ۳ـ۲.
9. برای آگاهی بیشتر از این انشعاب نگاه کنید به: یادنامهی خلیل ملکی (مجموعه مقاله). به کوشش: امیر پیشداد و داریوش آشوری. تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۲. این انشعاب نخستین انشعاب از حزبهای کمونیست هوادار مسکو بود.
10. تیبور مرای، پژوهشگر برجستهی معاصر در کتاب زیر ماجرای این انقلاب را نوشته است (این کتاب به ویژه برای شناخت دستگاه سرکوب روسی و آزورزیهای دستگاه سیاسی اتحاد جماهیر شوروی که با یاری جستن از همهی شیوهها کمر به انهدام ملتها میبست، منبعی گرانبهاست):
مرای، تیبور. انقلاب مجارستان (سیزده روزی که کرملین را لرزاند). ترجمهی عنایتالله رضا. تهران، نشر ناشر، ۱۳۶۳.
11. سیلونه، اینیاتسیو. خروج اضطراری. ترجمهی: مهدی سبحانی، تهران، نشر ماهی، ۱۳۸۶، ص ۱۱۰.
12. گزارهی ایرانی این نوکرصفتی و بیشخصیتی سیاسی در میان اعضای تشکل دستنشانده موسوم به «حزب توده» به روایت ایرج اسکندری، از بنیانگذاران حزب توده و دبیرکل آن حزب تا پیش از دیماه ۱۳۵۷، چنین است: «هر کس در است، ما دالانیم؛ هر کس خر است، ما پالانیم». به نقل از: اسکندری، ایرج. خاطرات سیاسی. به کوشش: علی دهباشی. تهران، علمی، ۱۳۶۸، ص ۲۵۳.
13. سیلونه، اینیاتسیو. همان، ص ۱۲۶ـ۱۱۴.
14. برای آگاهی از چند و چون فعالیت فرقهی دموکرات آذربایجان و فرمانبرداریهای آن از دولت روسیه نگاه کنید به: جهانشاهلو افشار، نصرتالله. ما و بیگانگان. به کوشش: نادر پیمانی. تهران، سمرقند، چاپ سوم، ۱۳۸۸.
15. بخشی از کوشش دکتر عنایتالله رضا برای افشای پروژهی «قومیتسازی» و «ملیتسازی» روسها بود. برای آگاهی از این پروژه و کوشش آکادمیسینها و تاریخنگاران رسمی اتحاد جماهیر شوروی برای نادیده گرفتن مفهوم «ایران»، نگاه کنید به کتابهای زیر از عنایتالله رضا:
ـ ایران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول. تهران، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه، ۱۳۸۱؛
ـ آذربایجان و اران (آلبانیای قفقاز). تهران، ایرانزمین، ۱۳۶۰ (ویرایش اول). ویرایش سوم این کتاب از سوی نشر هزار (۱۳۸۷) منتشر شده است.