نامآوران ایرانی
شعر، دانش و زندگی سعدی
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 22 شهریور 1392 18:08
- بازدید: 4502
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25688، پنجشنبه 21 شهریور 1392
گلستان و بوستان ادبیات فارسی، نامی پرشکوه را فریاد می زند. نامی که قرن هاست شکوه فرهنگ، ادب و هنر ایرانی را بر زبان می آورد و جهانیان، نام او را به عظمت یاد می کنند و می ستایند. گلستان و بوستان او چونان شاهنامه؛ چه در گذشته و چه امروز، نقل مکتبخانه ها و مدارس بوده و هست.
در این چند سالی که نام او با عنوان «روز بزرگداشت سعدی»،زینت بخش تقویم های ما شده است، معمولاً چند بزرگداشت و همایش در گوشه و کنار کشور و البته فقط در دانشگاه ها برگزار می شود؛در حالی توده مردم هنوز از برگزاری بزرگداشت ها بی بهره اند و این نکته ای است که هنوز سر و سامانی نیافته است.
سعدی، شاعری است که در عرصه نظم و نثر، آثاری ماندگار، دلچسب و شیرین دارد. نامش را از همان کتابهای سالهای ابتدایی دانشآموزی به خاطر میسپاریم و هر قدر هم از وی بخوانیم، باز هم خسته و یا دلزده نخواهیم شد؛ چرا که آثارش چنان لطیف و جذاب است که نهتنها از حافظه ما ایرانیان بلکه از حافظه جهان پاک نخواهد شد.
سخن گفتن درباره سخنوری افسونگر به نام «مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی» همان قدر که لذت بخش است، دشواری های بسیاری نیز دارد. شاعری که با دنیای رنگارنگ اشعارش به تنهایی در بر دارنده بخش اعظمی از فرهنگ و ادب پارسی است و همواره از وی به عنوان یکی از ارکان استوار کاخ ادب ایران زمین نام برده می شود.
همه قبیله من عالمان دین بودند
مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی، شاعر و سخنور بزرگ قرن هفتم هجری قمری است که با وجود شهرت و پرآوازگی اش، در تاریخ تولد و نیز مرگ او نظر واحدی وجود ندارد. سال تولد او را از 571 تا 606 هجری قمری احتمال دادهاند و درباره تاریخ درگذشتش هم سالهای 690 تا 695 را نوشتهاند. آنچه نقد می شوداین است که وی در خاندانی دانش پرور بالیده و نیکان وی دین پژوه بوده اند؛ چنانچه خود نیز می گوید:«همه قبیله من عالمان دین بودند.»
سعدی در شیراز چشم به جهان هستی گشود. هنوز کودکی بیش نبود که پدرش درگذشت. سعدی در زادگاه خود، شیراز، به دانش اندوزی پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تکمیل دانش پرداخت. وی در محضر«ابوالفرج بن الجوزی» و همچنین «شهاب الدین عمر سهروردی» بسیار آموخت و سپس به حجاز و شام رفت و زیارت حج به جا آورد. او در شهر شام به وعظ و سیاحت و عبادت پرداخت.
در روزگار سلطنت اتابک ابوبکر بن سعد به شیراز بازگشت و در همین ایام دو اثر جاودان «بوستان» و «گلستان» را آفرید و به نام «اتابک» و پسرش سعد بن ابوبکر کرد. پس از زوال حکومت سلغریان، سعدی بار دیگر از شیراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شیراز، با آن که مورد احترام و تکریم بزرگان فارس بود ولی به خلوت و ریاضت مشغول شد.
خوی ناآرام وی او را به سیر در جان و جهان واداشت و از این رو به سفرهایی دراز به سرزمین های مختلف همچون شام و حجاز و شمال آفریقا دست زد. سفرهای سعدی و پیوند او با آدمیان گوناگون و برخورد با فرهنگ های مختلف، تجربه ای گرانسنگ را برایش به ارمغان آورد که در آثار خود به خوبی از آنها بهره برده است. سعدی با نگارش دو اثر ماندگار «گلستان» و «بوستان» در زبان و ادب فارسی تأثیری شگرف نهاد و شیوه بیان و سخنوری را به گونه ای دیگر نمایاند. بهره گیری او از تجارب شخصی و نیز فرزانگی و اندیشه حکیمانه او، رنگی دیگر به زبان فارسی زده است.
گلستان
امرسون، نویسنده و اندیشمند معروف آمریکایی در قرن نوزدهم می گوید: «سعدی به زبان همه ملل و اقوام عالم سخن می راند و گفته های او مانند هومر و شکسپیر تازگی دارد. کتاب گلستان او گویی یکی از اناجیل و کتب مقدس دینی جهان است و دستورهای اخلاقی آن قوانین عمومی و جهانی است.»
گلستان سعدی زیباترین اثر منثور فارسی است که در زمینه مسائل اجتماعی و اخلاقی سخن رانده است. مجموعه ای از انسانی ترین اندرزها که برای تغییر و اصلاح و بهبود جامعه گردآوری شده است و این صفت گلستان است؛ یعنی نمایشی حقیقی و گرم و زنده از دنیا، که خود امتیاز و اختصاصی است برای این کتاب. در گلستان، انسان با دنیایی سر و کار دارد محسوس و واقعی، نه فقط با عالم نگارین و خیال آمیز اهل اخلاق که به طور معمول لمس نشدنی است و دور از دسترس.
سعدی، تصویرگر واقعیت های روزگار خویش است و زشتی ها و زیبایی های مردمانش را باز نموده است. گاه فرمانروایی را به وصف می کشد و گاه کارگزاران حکومتی را فرا روی خواننده اش می نهد که برخی نیک محضرند و در اندیشه رهانیدن مردمان از خشم پادشاه، و برخی گرفتار بدی و نیرنگ. در گلستان، مردم از هر طبقه و در هر لباس، سیره ای گوناگون دارند و در برابر حوادث و مسائل عکس العمل هایشان متفاوت است. این که سعدی در حکایات خود این همه اشخاص گوناگون را مثال می زند، اعجاب انگیز است و دلپذیر.
درگلستان او گاه با مردمی خداشناس و عارف روبه رو می شویم که همه موجودات و ذرات جهان را «تسبیح گوی» و «بنده حضرت کریم» می بینندو در عبادت و خضوع ایشان حقیقت و حالتی است وصف نشدنی.اما در برابر، جمعی نیز هستند ریاکار که روی در قبله دارند و پشت بر خدای. در این کتاب، هم از عشق سخن می رود، هم از اشخاصی که ایثار و جوانمردی و بزرگ منشی آنان همت انگیز است و خواستنی،و هم از کسانی که در لجه خودخواهی و حقارت دست و پا می زنند.
سیمای بعضی به نور حکمت و خرد و فکر بلند روشن است و گروهی دیگر چهره شان تاریک است و رسوا و گاه در عین غفلت و نادانی به سر می برند و این چنین است که سعدی توانسته است با لطف و مهارت تمام ، پرده از چهره دنیای واقعی روزگار خویش برگیرد وباصداقت و یکرنگی دلپذیری با ما سخن گوید.
حکایتی از گلستان سعدی
فقیره درویشی حامله بود. مدت حمل به سر آورد. درویش را همه عمر فرزند نیامده بود، گفت: «اگر خداوند تعالی مرا پسری بخشد، جز این خرقه که پوشیده ام دارم هرچه در ملک من است، ایثار درویشان کنم. اتفاقاً پسر آورد و سفره درویشان به موجب شرط بنهاد. پس از چند سال که از سفر شام باز آمدم، به محلّت آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم. گفتند:«به زندان شحنه در است»(در زندان حاکم است)سبب پرسیدم؛کسی گفت: «پسرش خمر خورده است و عربده کرده و خون کسی ریخته و از میان گریخته و پدر را به علت او سلسله در پای است و بند گران بر دست.» گفتم:«این بلا را او به حاجت از خدای خواسته است.»
زنان باردار، ای مرد هوشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند
بوستان
بوستان سعدی که منظومه جاودان اوست، زاده خیال و جهان آرمانی سعدی است و سرشار از نیکی و پاکی و ایمان. سخنان حکمت آمیز و مضامین عبرت آموز سعدی که در این کتاب در هدایت خلق و اخلاق و تربیت آدمیان تصویر کرده است، همان فضلی است که بشر در آرزوی آن است و به این دلیل است که سعدی را معلم اخلاق دانسته اند.
بسیاری از مضامین حکمت آمیز سعدی در مقام وعظ یا تذکر یا ارشاد و تنبیه بیان شده است. در نظر سعدی، معلم باید در کار تعلیم و تربیت، حسن تدبیر داشته باشد؛ درشتی و نرمی را به هم بیامیزد و روشی در حد اعتدال نگاه دارد. نه چندان سخت گیرد که از وی برمند و نه چندان نرمی کند که از وی آزرده شوند:
درشتی و نرمی به هم در به است
چو رگ زن که جراح و مرهم نه است
حکایتی از بوستان
حکایت کنند از بزرگان دین
حقیقت شناسان عین الیقین
که صاحبدلی بر پلنگی نشست
همی راند رهوار و ماری به دست
یکی گفتش: ای مرد راه خدای
بدین ره که رفتی مرا ره نمای
چه کردی که درنده رام تو شد
نگین سعادت به نام تو شد؟
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پیل و کرکس، شگفتی مدار
تو هم گردن از حکم داور مپیچ
که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
چو حاکم به فرمان داور بود
خدایش نگهبان و یاور بود
محال است چون دوست دارد تو را
که در دست دشمن گذارد تو را
ره این است، روی از طریقت متاب
بنه گام و کامی که داری بیاب
نصیحت کسی سودمند آیدش
که گفتار سعدی پسند آیدش
برای سالیان سال، پدران و مادران ما، بوستان و گلستان را می خواندند و با لحظه لحظه آن زندگی می کردند، که زندگـی کردن را با آن می آموختند. سزاوار نیست که امروز بوستان را نخوانیم و قدر گلستان را ندانیم.
این یادگار فرزانه همیشه در تاریخ و ادب فارسی زنده و جاودانه است.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند