پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه آشنایی با شاهنامه - دوازدهمین رخ

شاهنامه

آشنایی با شاهنامه - دوازدهمین رخ

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

محمد صلواتی


افراسیاب:

از این پس نخواهم چمید و چرید
وگرخویشتن تاج را پرورید

مگر کینِِ آن نامدارانِ خویش
جهانجوی وخنجر گزارانِ خویش

بخواهم زکیخسرو شوم زاد
که نسلِ سیاوش ز گیتی مباد

ای عزیز:هنگامهٔ یازده رخ برای جلوگیری از خونریزی وکشتار بیش از پیش به وقوع پیوست که سرانجام سپه سالار توران زمین (پیران ویسه) وده نفر از بزرگترین پهلوانان و نام آوران او دراین نبرد کشته شدند و بر طبق توافق دو سپه سالار، باقی سپاه توران تسلیم و اسیرشدند و تنها دو سه نفر از میدان گریختند تا خبر این شکست را به افراسیاب برسانند.

اکنون ادامهٔ داستان به روایت شاهنامهٔ حکیم توس:

 

سپهدار توران از آن سوی جاج
نشسته به آرام بر تخت عاج

زبیرونِ دهلیز پرده سرای
فراوان درفش بزرگان به پای

همی خواست کآید به پشتِ سپاه
به نزدیک پیران ، بدان رزمگاه

افراسیاب ، بار دیگر لشکر آماده کرد. شب را به شادی گذراند تا صبح فردا ، با بر آمدن آفتاب ، به پشتیبانی سپه سالار پیران رفته و جنگ را به سودِ خود پایان دهد.

اما سحرگاه ، مردانِ جنگی و زخمی ِ خسته دل به نزد شاهِ توران آمده و از آنچه گذشته بود افراساب را آگاه کردند:

چوبشنید شاه ، این سخن خیره گشت
سیه گشت وچشم و دلش تیره گشت

خروشی ز لشکر بر آمد به درد
رخِ نامداران شد از درد ، زرد

 

از آن سوی کیخسرو پادشاه، با لشکری از ایرانیان به میدان جنگ رسید و در میان کشته گان می گردید تا آن که به پیکرِ سپه سالارِ توران(پیران ) رسید . زانو زد و بر تن بی‌جان او اشک ریخت و گفت: «در مرگ پیران، آرام و خواب از چشمان من رفت. او مرا نوازش می کرد، مرا پرورش داد تا بزرگ شدم و آیین پهلوانی به من آموخت. مهربان بود و مرا از گزَندِ افراسیاب دور نگه داشت. دردا ودریغا که این چنین جان سپرد.»

و بعد فرمان داد تا دخمه‌ای (مقبره‌ای) بلند برای او بسازند و پیکرآن سپه‌سالار را با مشک و گلاب و کافور ناب شستشو داده، گیاهان ِ خوشبو بسوزانند. کلاه و کمربند پهلوانی را با او در دخمه گذارند و سپاهیان ایران و توران نیز در سوک و ماتم بنشینند.

یکـــی دخمه فرمود خسرو به مهر
بـــرآورده سـر تا به گردان سپهر

نهـــادنـــد مــــر پهلوان را به گاه
کمـــر بـــرمیــان و به سر بر کلاه

 

باردیگر سپاه افراسیاب به مرز رسید. خبر به کیخسرو دادند .دو سپاه بار دیگر به نبرد پرداختند. واین بار نیز لشکر توران شکست خورد. و افراسیاب از میدان فرار کرد. کیخسرو به دنبال او رفت وپس روزها وشب ها فرار وگریز، افراسیاب در یک غار پنهان شد که مرد عابدی در آنجا زندگی می‌کرد. مرد عابد که «هوم » نام داشت ، دستان او را بست تا تحویل دهد. اما افراسیاب به حیله گریخت و به دریاچه رسید و زیر آب فرو رفت. کیخسرو که از مرد ِ عابد خبر شنید، فرمان داد تا برادرش ( گرسیوز ) را به لب آب آوردند، و افراسیاب از ناله های برادر بیرون آمد و به دست کیخسرو کشته شد تا انقام خون سیاوش را گرفته باشد:

چنین بود فرمان ِ یزدان ِ پاک
که بیدادگر شاه، گردد هلاک

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه