جمعه, 10ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان صائب تبریزی - شاعر زمانۀ خویش

نام‌آوران ایرانی

صائب تبریزی - شاعر زمانۀ خویش

برگرفته ازمجله يغما، فروردين 1355، ص 2-12


دکتر محمد امین ریاحی


گنجینۀ بیکران سخن منظوم فارسی، این دریای جاویدان اندیشه و زیبایی، تاکنون با معیارهای گونه‌گون مورد نقد و بررسی قرار گرفته، و از نظر سبک و موضوع اشعار به انواع مختلف تقسیم شده است.

اما اگر آثار ادبی را با این نظر کلی بسنجیم که هر شاعری شعر خود را برای چه کسان یا چه گروههایی می‌سرود، و در رسانیدن پیام خود به ذهن مردم مورد نظر تا چه اندازه توفیق می‌یافت، می‌توان شعر فارسی را به سه دورۀ اصلی و کلّی تقسیم کرد:

نخستین شاعران فارسی‌گوی از محمد بن وصیف سگزی که نخستین قصیدۀ فارسی را در مدح یعقوب لیث سرود تا مدحتگران دوره های بعد شعر خود را خطاب به امرا و حکام و صدور و رجال و اکابر عصر، و در مدح آنان یا طلب حاجات از آنان و موضوعات مشابه می‌سرودند که به وسیلۀ خود یا راوی شاعر در مجلس و دیوان ممدوح، برای او و گروه معدود حضار مجلس او خوانده می شد. در کتابهای چهارمقاله(1) و المعجم(2) و لباب‌الالباب ـ قدیم‌ترین منابع موجود ـ ضمن روایت زندگی شاعران یا نقد شعر آنان، علت کامیابی یا ناکامی هریک، تنها خوش‌آمد و بدآمد ممدوح ذکر شده است.

حتی عوفی در کتاب خود شاعران را به اعتبار وابستگی آنان به خاندان‌های امرای عصر طبقه‌بندی کرده، و این سنّت را به تذکره‌نویسان و تاریخ‌نویسان ادبیات در قرون بعد نیز میراث نهاده است.

شعر آن عصر (که می‌توان آن را شعر دیوانی نام نهاد) طبعاً از علوم و فنون عصری، و فرهنگ طبقات بالای اجتماع مایه می‌گرفت، و روز به روز متکلف‌تر و مصنوع‌تر می‌شد، و تمتّع از آن انحصار به خواجگان و دبیران و مستوفیان و بزرگان عصر داشت، که لااقل عده‌ای از آنان قادر به درک و فهم هنر شاعر بودند.

نظامی عروضی می‌گفت: «شاعر باید ... در انواع علوم متتبع باشد و در اطراف رسوم مستطرف، زیرا چنان که شعر در هر علمی به‌کار همی‌شود، هر علمی در شعر به‌کار همی‌شود». پس تنها خواص و کسانی که از انواع علوم عصر آگاهی داشتند شعر شاعران آن عصر را می‌فهمیدند و از آن لذت می‌بردند.

درمقابل، عامۀ مردم، با توجه به این که اصولاً هنوز زبان دری در سراسر ایران گسترش نیافته بود، «فهلویات» یا به اصطلاح شمس قیس «بیت‌ها»ی خاص خود را می‌خواندند و می‌شنیدند و لذت می‌بردند.
سبک فاخر شعری انحصار به مدایح نداشت، کافی است لیلی و مجنون نظامی که برای ابوالمظفر اخستان سروده شده با لیلی و مجنون مکتبی یا فرهاد و شیرین وحشی که برای مردم ساخته شده است مقایسه گردد.
اما اندک اندک با گسترش اقتدار سلسله‌های ایرانی در سراسر ایران‌زمین، زبان دری گسترش یافت، و با افزایش حوزه‌های درس و بحث رغبت به شعر و ادب بیشتر شد. این بار در کنار شعر مدحی شعر فلسفی و عرفانی هم به وجود آمد که نسبت به اشعار مدحی طالبان بیشتری داشت. اما باز هم محدود به گروههای معيّن از مریدان و هم مشتریان شاعر بود. این نوع شعر هم از نظر اشتمال بر اخبار و احادیث و تعلیمات و اصطلاحات خاص، نه چنان بود که مورد فهم و رغبت عامه قرار گیرد.

***

سومین عصر شعر فارسی وقتی آغاز می‌شود که شاعران ممدوحی برای ستایش نمی‌یابند، یا برای دل خویش و پسند مردم سخن می‌سرایند. از غزلهای سعدی تا غزل حافظ و سخن فغانی و وحشی و صائب سیر تدریجی شاعران به سوی رعایت رغبت عامۀ مردم پدیدار است.

اوج این مردم‌گرایی در عصر صفوی است که حاصل سیر طبیعی و منطقی شعر فارسی بوده و متأسفانه به‌علت بی‌عنایتی استادان متأخر ما به شعر این دوره و خودداری آنان از شناختن و شناساندن آن، به‌طور کلی از تاریخ رسمی ادبیات ما سترده شده است.

دولت صفوی نخستین دولت ایرانی است که وسعت کشور را به آخرین حدّ آن در دورۀ اسلامی رسانید، و با برقراری وحدت ملّی، و بنیاد نهادن یک سازمان مرکزی حکومت، و شروع به اخذ تمدّن غربی، یک تحوّل اساسی در تاریخ و اجتماع ایران آغاز کرد، و فرهنگ امروز ایران (در معنی وسیع کلمه) دنبالۀ فرهنگ عصر صفوی است.

جوانی صائب، در ایام اوج قدرت صفویه، در عصر شاه عباس بزرگ گذشت. عصری که از هر دورۀ دیگری متمایز بود. جنگهای پیاپی با عثمانی‌ها شور و هیجانی در مملکت برانگیخته بود. اصفهان پایتخت نوبنیاد شاه عباس رو به آبادی و زیبایی می‌رفت. هیأت‌های سیاسی و مذهبی و بازرگانی خارجی به کثرت به اصفهان رفت و آمد می‌کردند. مردم با فرنگیان و راه و رسم آنان آشنایی می‌یافتند. یک نسل بعد محمدعلی حزین از معاشرت و درس و بحث خود با فرنگیان در شرح حال خود سخن گفته است(3). رونق بازرگانی لااقل به پایتخت کشور رفاه نسبی به ارمغان آورده بود و هر روز طرفه‌ای از دیاری می‌رسید، و شراب پرتقالی با می مغانه پهلو می‌زد. و طالب آملی می‌گفت:

کسی کیفیت چشم تو را چون من نمی‌داند
فرنگی قدر می‌داند شراب پرتقالی را

تأسیس قهوه‌خانه‌ها، و تجمّع اهل ذوق در آنها، و صرف قهوه و قلیان معنی تازه‌ای به زندگی داده بود.
سفر به هند و گشت و گذار آن دیار سفری آسان و معمولی شده بود.
این همه در تفکر مردم و دید شاعران اثر می‌گذاشت.
اکنون ببینیم نظر پادشاهان صفوی با شاعران چگونه بود؟

در بحث‌هایی که در علل انحطاط شعر در عصر صفوی رفته است، عدم توجه پادشاهان صفوی را از علل انحطاط شمرده‌اند. اما حقیقت نه این است. پادشاهان صفوی که اکثر آنها خود شعر می‌گفتند، مثل محمود غزنوی و سنجر سلجوقی که شاعران را مأموران حقیر دستگاه خود بدانند و در برابر مدیحه به آنان صله بدهند. بلکه مثل هر انسان باذوقی شعر را دوست می‌داشتند‌، و شاعران را عزّت و احترام می‌نهادند، بی‌این که توقع و انتظار مدیحه داشته باشند:

شاه عباس، شانی تکلو را به زر کشید، زیر بازوان حیدر معمایی را گرفت و از پلکان دیوانخانه بالا برد، در برابر شفائی می‌خواست از اسب پیاده شود، بارها به خانۀ حکیم رکنا می‌رفت، شاعران در قهوه‌خانه در حضور او می‌نشستند و مشاعره می‌کردند و او ایستاده بود. در جواب زمانی یزدی که به شاه می‌گفت: «دیوان خواجه را جواب گفته‌ام» به شوخی فرموده (جواب خدا را چه خواهی گفت»(4).

صائب شاعر چنین روزگاری بود. روزگاری که شاعر عزیز بود، اما مدّاح نبود. شعر و شاعری مردمی شده بود. کم‌کسی از شاعرپیشگی نان می‌خورد. در تحفۀ سامی و تذکرۀ نصرآبادی بسیاری از شاعران را می‌بینیم که اهل پیشه و حرفت بودند.

شمارۀ قصاید مدحی صائب به چهل نمی‌رسد، و این در میان میراث عظیم شعری او که تا سیصد هزار بیت گفته‌اند، و شاید یکصد و بیست هزار از آن‌همه موجود باشد قطره‌ای است از دریایی. قسمتی از مدایح او هم در حق ظفرخان احسن فرمانروای کابل و کشمیر است که رابطۀ میان آن دو، رابطه مادح و ممدوح نبود بلکه دوستی مخلصانه‌ای بود چون دوستی حافظ و شاه شیخ ابواسحاق.

در عوض تا بخواهید در غزلهای خود از شاعران قدیم و معاصر، از بزرگ و کوچک، بامحبت و گذشت و بزرگواری نام برده است و گفته: «ستاره‌سوختگان قدردان یکدگریم.

سخن صائب از نظر وسعت دامنۀ اندیشه و خیال و اشتمال بر مشهودات و تجارب شخصی او دریایی است. دید تازه‌جوی او در هر منظرۀ عادی یک مضمون ژرف شاعرانه می‌بیند، و معنی‌های بیگانه را در زندگی آشنای دور و بر خود می‌یابد.

کثرت اشعار و تنوع معانی و مضامین می‌رساند که او در همه عمر، و در همه لحظه‌ها به شعر می‌اندیشیده است و در شعر زندگی می‌کرده است.
صائب در قهوه‌خانه‌ها، یا در تکیۀ خود در اصفهان (که بعد از او هم تا حوادث 1135 برقرار بوده) می‌نشست، و اشعار خود را برای حاضرانی که اگر نه از طبقات پائین اجتماع، لااقل از طبقۀ متوسط بودند می‌خواند. نصرآبادی تصریح دارد که: «عموم خلایق از صحبتش فیض وافر می‌برند. از دریای خیال به غواصی فکر و تأمل لآلی بی‌قیاس بدر آورده، آویزۀ گوش مستمعان می‌سازد».
طبیعی است که در سرودن اشعار، ذوق و سلیقه و پسند آن خریداران سخن خود را درنظر داشت. و از فرهنگ آنها مایه می‌گرفت، و به زبان آنها می‌سرود.

وجود تعبیرات عامۀ مردم را در شعر صائب عیب گرفته‌اند:

پیش از این از ننگ صنعت عشق فارغ‌بال بود
کوهکن در عاشقی این آب را در شیر کرد

*

کیست آرد پشت گردون ستمگر را به خاک
می‌زند این کهنه کشتی‌گیر یکسر را به خاک

*

محیط عشق محال است آرمیده شود
به تیغ موج بریدند ناف گردابش

*

داغ عشق تو ز اندازۀ ما بیرون است
دستی از دور بر این آتش سوزان داریم

آری او برای مردم و به زبان مردم شعر می‌گفت. از فرهنگ مردم، از زبان محاورۀ عامّه، از تعبیرات و اصطلاحات مردم کوچه و بازار و قهوه‌خانه، و از مثلهای آنها بهره می‌جست.
این راهی بود که پیش از او سعدی و حافظ و عبید زاکانی با احتیاط قدم در آن نهاده بودند. و فغانی و وحشی از همان راه رفته بودند. و بعد از او هم قائم‌مقام و دهخدا و ایرج همان راه را رفتند و به مقصد رسیدند.
این جواب آن تذکره‌نویس ساده‌ضمیر لطفعلی‌بیگ آذر است که با حسرت و افسوس می‌گفت: «سبب شهرت بی‌جای او گویا کمالات نفسانی اوست که مشهور است در حین فراغ از فکر مشغول ذکر بوده، یا تربیت کوکب است، و الاّ راه دیگر به خاطر نمی‌رسد!»
اما گرایش به سوی مردم، و پیمودن راه ناهموار، فراز و نشیبی در شعر او به وجود آورده است و این سه علت دارد:
پائین بودن فرهنگ عمومی عصر، اصرار شاعر در جستجوی معنی بیگانه، فراوان‌گویی و آسان‌پسندی شاعر.
اول محیط فرهنگی و ادبی عصر را بنگریم:
به قول خود او «صائب از خاک پاک تبریز است» و «از حسن طبع او» «بلند نام شد ازجمله خطۀ تبریز». چه در تبریز و چه در اصفهان به دنیا آمده باشد، به اصطلاح تذکره‌نویس معاصرش نصرآبادی از «تبارزدۀ اصفهان» بود و تربیت جوانی او و تکوین شخصیت او را در محیط تبریز باید جست.
اما تبریز آن روز، در معرض تطاول مداوم عثمانی‌ها بود، و مجال رشد فرهنگی نداشت. دولت صفوی بعد از جنگ چالدران این سیاست را در پیش گرفته بود که در مواقع برتری دشمن با کوچ دادن مردم به نواحی مرکزی و کوبیدن آبادی‌ها امکانات پیشروی را از حریف بگیرد. خانوادۀ صائب از مردمی بودند که در اجرای این سیاست، و نیز برای این که پایتخت نوگزیدۀ شاه عباس عظمت و آبادی پذیرد به اصفهان مهاجرت داده شدند، و در شهرکی به نام عباس‌آباد در کنار اصفهان زندگی از سر گرفتند. اصفهان تازه پایتخت‌شدۀ نیمۀ قرن یازدهم نیز، هنوز به صورت یک محیط فرهنگی و ادبی ریشه‌دار درنیامده بود. و تردیدی نیست که برای ظهور شاهکارهای ادبی محیط آماده و مناسب، و سنّت نقد و سخن‌شناسی لازم است.

در چنین محیطی شاعر به معنی نازک و معنی بیگانه می‌اندیشید و می‌گفت:

به فکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده‌بین دارم

و طبعاً یافتن و آفریدن معانی بیگانه و باریک، به آسانی ساختن یک قصیده به سبک خراسانی نیست. و خطر بهانه دادن به دست خرده‌بینان هست.

سومین سبب، فراوان‌گویی و آسان‌گیری و آسان‌پسندی شاعر است. بدیهه‌گو و به تعبیر نظامی عروضی «زود شعر» بود. و روایات مختلفی هست که اگر مصرعی بی‌معنی از کسی می‌شنید فوراً با ساختن مصرعی دیگر آن را به صورت بیتی پسندیده درمی‌آورد. مؤید آسان‌پسندی و آسان‌پذیری شاعر نام بردن اوست از شاعران متوسط در شعر خود، و انتخاب ابیات آنان در بیاض خود(5) که اگر از نظر اخلاقی ستودنی است اما در تحلیل شیوۀ کار او، حاکی از این معنی است که شاعر به رمز مشکل‌پسندی و به‌جویی، و تأمل و تفکر برای آفرینش بهترین، که برای هر هنرمندی لازم‌ترین شرط‌هاست عنایت نداشته است.

*

از زبان شاعر بگذریم، و به روح او برسیم.
صائب نه‌تنها به زبان مردم زمانۀ خویش سخن می‌گفت، از آن مهمتر این که شریک غم و شادی مردم زمانۀ خویش، و سخن‌گوی اندیشه‌ها، خواست‌ها، دردها و آرزوهای آنان بود.
زندگانی شاعر در عصر طلائی شاه عباس کبیر به جویندگی و پویندگی گذشت. در سالهای جوانی به سفر کعبه و دیار عثمانی رفت، و بعد مدتی مقیم کابل و کشمیر بود. وقتی در اوج کمال شاعری به وطن باز گشت، سالهای تلخ ظلم و کشتار شاه صفی بود. در سیزده ساله دورۀ او جایی که بسیار کسان از شاهزادگان و امرا ازجمله امام‌قلی‌خان فاتح نامدار هرمز، و حتی همسر و مادر شاه صفی به دستور او کشته شدند(6)، وضع و حال مردم را می‌توان حدس زد. تندباد بلا و فتنه از هر سوی می‌وزید. در 1039 همدان به چنگ عثمانی‌ها افتاد، و شش روز قتل عام کردند، و به شهادت نعیما واقعه‌نویس عثمانی، حتی یک انسان و یک خانه و یک درخت در آن شهر برجای نماند.(7)

در 1045 تبریز سقوط کرد. در 1048 بغداد از دست رفت و پادگان ایرانی آنجا قتل عام شدند.
بعد از شاه صفی کودک ده ساله‌اش به نام شاه عباس دوم بر تخت نشست؛ او با همه هنردوستی و شعرپروری که داشت، به علت خوش‌گذرانی‌ها فساد و تباهی را بیشتر کرد.
ده سال آخر عمر شاعر، با اوایل دورۀ شاه سلیمان مقارن بود، که مقدمات شعر صائب تجلّی وضع و حال چنین روزگاری است:

پیش از این بر رفتگان افسوس می‌خوردند خلق
می‌خورند افسوس در ایام ما بر ماندگان

او اگر در متن حوادث نبود، اما تماشاگری بود باریک‌بین و غمخوار مردم و اجتماع.
در جامعه‌ای که هنوز بر پایه‌های محکمی استوار نشده بود، زندگی مردم هر روز به‌نوعی دستخوش اجبارهای ضد و نقیض بود. از تراشیدن یا گذاشتن ریش تا قرق شراب و تنباکو.
فشار متعصبان و ظاهرپرستان، نامرادی اهل فضیلت و معنی، کامیابی سفلگان و سبک‌مغزان، برای شاعری حق‌بین و آزاداندیش بسیار دردناک بود و می‌گفت:

ماتمکدۀ خاک سزاوار وطن نیست
چون سیل از این دشت به شیون بگریزید
*
پاکان ستم ز جور فلک بیشتر کشند
گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا
*
همچو کاغذ باد، گردون هر سبک‌مغزی که یافت
در تماشاگاه دوران می‌پراند بیشتر
*
سفلگان را نزند چرخ چو نیکان بر سنگ
محک سیم و زر از بهر مس و آهن نیست
*
اظهار عجز بر در ظالم روا مدار
اشک کباب مایۀ طغیان آتش است

صائب، ستایشگر نیکی و پاکی و مهربانی، و اخلاق والای انسانی است. به ژرفنای جان و روان آدمیان می‌اندیشد، و زشتی‌ها را با سبب و علت آنها درمی‌یابد و باز می‌گوید. نتیجه آنکه پند و اندرزش مشتی شعارهای کلی و خشک و مبهم نیست، بلکه دستورهای عملی زندگی است، با بیانی دلنشین و قانع‌کننده.
مجموع آنچه گفتیم چنان مقام و منزلت والایی به او داد که بعد از حافظ هیچ شاعری به این شهرت و محبوبیت نرسیده است، از آثار هیچ شاعری به‌قدر  دیوان او نسخ متعدد (و بعضی از آنها با نمونۀ خط شاعر) در کتابخانه‌های عالم موجود نیست، هیچ تذکره و جُنگ و مجموعه‌ای، در عصر او و بعد از او ترتیب نیافته که ابیاتی از او در سینه نداشته باشد. و شعر هیچ شاعری را نمی‌شناسیم که به‌قدر ابیات او طی سه قرن بر سر زبانها بوده و به صورت مثل سائر درآمده باشد.
شعر پرمغز و انسانی او چنان نفوذ و جاذبه‌ای داشت، که از همان روزگار خود او از مرز کشورهایی که در حال جنگ با ما بودند، به‌صورت قاطع‌ترین سلاح نفوذ فکر و فرهنگ ایرانی می‌گذشت، و به عنوان پیام دلنواز صلح و دوستی و انسانیت بر دلها می‌نشست. به قول نصرآبادی:
«خامۀ یگانۀ دو زبانش، به تحریک سه انگشت، به چهار رکن آفاق، و شش جهت، پنج نوبت کوفته». به عنوان نمونه می‌گویم که در استانبول تنها در سه‌ کتابخانۀ (دانشگاه ـ نور عثمانیه ـ توپقاپوسرای) بیست و یک نسخه از دیوان او هست(8)، و در مجموع کتابخانه‌های آن شهر این تعداد از هفتاد می‌گذرد.
از آن میان نسخه‌ای به شمارۀ 400 در دانشگاه استانبول نگهداری می‌شود که به تاریخ 1086 در اصفهان کتابت شده و نمونۀ خط و رقم صائب را دارد که از نظر رفع شبهۀ تاریخ وفات شاعر مهم است.
نسخۀ نفیس دیگری به شمارۀ 1317 در همان کتابخانه موجود است که به دستور سلطان احمد سوم، برای کتابخانۀ او استنساخ گردیده، و این نسخه مقدمه‌ای دارد به عربی، به قلم محمد سلیمان نحیفی شاعر معروف ترک و مترجم مثنوی مولانا. در آن مقدمه می‌گوید که در 1110 همراه محمدپاشا سفیر عثمانی به اصفهان آمده و بارها مزار صائب را در تکیه‌ای در محله سعادت‌آباد(9) زیارت کرده، و عیناً به همان صورتی که محمد بدیع ملیحای سمرقندی در 1190 دیده و در تذکرۀ مذکرالاصحاب نوشته، سال 1087 را به عنوان سال وفات شاعر با شش بیت معروف بر سنگ مزار خوانده است. و این دو نسخه مدارک معتبر جدیدی بر اثبات سال وفات صائب است که امروز به تقویم شمسی درست سیصد سال از آن می‌گذرد. (10)
درمورد نسخ دیوان صائب اضافه نمایم که اکثر نسخه‌ها مخصوصاً آنچه نمونۀ خط صائب را در حواشی دارد منتخبی است که با نظر خود شاعر ترتیب یافته است. نسخه چاپ‌های خیام، و نسخه‌ای که به چاپ عکسی با مقدمۀ محققانۀ استاد امیری فیروزکوهی در سال 1345 از طرف انجمن آثار ملی انتشار یافته از همین دسته نسخ منتخب است.
از این دیوان منتخب، دو چاپ عکسی دیگر (از دو نسخۀ موجود در موزۀ ملی پاکستان) به سال 1971 با مقدمۀ ممتاز حسن در لاهور منتشر گردیده، که به ادعای ناشر یکی کلاً به خط صائب است و دیگری با غزلیاتی در حواشی به خط صائب.
این چاپهای پی در پی از نسخ منتخب این نکته را می‌رساند که بازار ادب فارسی تشنۀ سخن این شاعر است، و این سؤال را پیش می‌آورد که چرا مجموعۀ کامل آثار صائب چاپ نشود؟ برای تحقیق در احوال و افکار یک شاعر، یا انتخاب زبدۀ سخنان او دسترسی به همۀ آثار او لازم است. درحالی که نسخ مطبوع کمتر از یک چهارم آثار صائب است. و آنچه فقط بر مبنای این نسخۀ ناقص تحقیق و استنباط می‌کنیم طبعاً کامل نیست.
آرزومندم که یکی از نتایج فرخندۀ برگزاری این مجمع، این باشد که یکی از دانشگاه‌های ما موجبات تدوین و تصحیح و چاپ دیوان کامل این بزرگترین شاعر عصر صفوی و گنجینۀ عظیم فرهنگ مردم آن روزگار را فراهم آورد. تا اولاً راه تحقیق در آثار او از جنبه‌های مختلف گشوده گردد، و ثانیاً زبدۀ اشعار لطیف او از میان همه آثارش انتخاب و در دسترس اهل دل و ذوق قرار گیرد.
چنین کار بزرگی نه‌تنها اهل ذوق و ادب ایران را شادمان خواهد کرد، بلکه موجب شادمانی همه عاشقان زبان فارسی، و صاحبدلان ملت‌هایی خواهد بود که فرهنگ مشترک با ما دارند، و از عصر صائب تا امروز، به‌قدر ما و بیش از ما به شعر او عشق ورزیده‌اند.


یادداشت‌ها:

1. چهارمقاله، تصحیح دکتر معین، چاپ 1333 زوار، تمام مقالۀ دوم در شعر مخصوصاً ص 44، و حکایات مربوط به رودکی، عنصری، فرخی، معزی، ازرقی، رشیدی.
2. المعجم، تصحیح مدرس رضوی، چاپ دانشگاه، از صفحۀ 307 تا 320 و 400 تا 405.
3. تاریخ حزین، چاپ 1332 اصفهان، ص 28.
4. نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس، ج 2، ص 22 تا 49.
5. بیاض صائب از نظر اشتمال بر زبدۀ اشعار متقدمان و معاصران صائب، که از صافی ذوق او گذشته است اهمیت خاصی دارد و باید چاپ شود. نسخه‌ای از آن در کتابخانۀ مرحوم وحید دستگردی بوده، و نسخه‌ای در لنینگراد موجود است.
6. صفی‌میرزا مادر محمدمیرزا ولیعهد خود را به دست خود کشت و چهل تن از زنان حرمسرا ازجمله مادر خود را در گودالی زنده به گور کرد. رک: مقالۀ نصرالله فلسفی، پنجۀ خونین، پادشاهی که زن خود را شکم درید و مادر خود را زنده به گور کرد، اطلاعات ماهانه، سال سوم، بهمن 29، ص 59.
7. تاریخ نعیما، چاپهای 1147 و 1280ایتانبول.
9. این محله را در همه منابع دیگر عباس‌آباد نوشته‌اند، و شاید گاهی بین مردم، سعادت‌آباد هم نامیده می‌شده است که مؤلف عثمانی به این صورت ضبط کرده است.
10. وفات صائب را بیشتر تذکره‌نویسان در 1081 نوشته، و مادۀ تاریخ آن را از قول سرخوش «صایب وفات یافت» و از قول ملا محمد سعید اشرف مازندرانی «بود باهم مردن آقا رشید و صایبا» نقل کرده‌اند. اما نصرآبادی در تذکرۀ خود که آن را در 1083 نوشته، از ادامۀ حیات او سخن می‌گوید. آقای گلچین معانی با تصحیح «یافت و بود» به «یافته و بوده» سال 1086 را به دست داده‌اند. اینک رقم نسخۀ استانبول می‌رساند که شاعر در 1086 زنده بوده، و نوشتۀ نحیفی و ملیحا (مجلۀ وحید سال پنجم: 33) مؤید این است که سنگ قبر مورخ جمادی‌الاولی 1087 به خط میرمحمد صالح از همان دوره بر سر مزار نصب بوده و تاریخ قطعی وفات شاعر همان است. و تصور این که تاریخ مزبور، تاریخ نصب سنگ باشد با رسم و راه معهود سازگار نیست. محل دفن صائب را خوشگو در «تکیۀ صائب» و ملیحا در «تکیه درویش صالح» ضبط کرده‌اند که این محل تأمل و شایسته تحقیق است.


نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید