پنج شنبه, 09ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت کتاب‌ نقدی بر کتاب تکوین زبان فارسی نوشته علی‌اشرف صادقی

کتاب‌

نقدی بر کتاب تکوین زبان فارسی نوشته علی‌اشرف صادقی

برگرفته از تارنمای دایرةالمعارف بزرگ اسلامی به نقل از مجله آینده، سال پنجم، شماره 7 – 9، پاییز  1358، ص 584 تا 594.


کتاب تکوین زبان فارسی
نوشته: علی اشرف  صادقی
انتشارات دانشگاه آزاد ایران
چاپ اول: 1357
143 صفحه


احمد تفضلی

احمد تفضلی

علی‌اشرف صادقی

شادروان احمد تفضلی علی‌اشرف صادقی

 

فارسی از میان زبان‌های ایرانی تنها زبانی است که در دوران‌های مختلف تاریخی از خود آثاری به‌جای گذاشته و به کمک این آثار بررسی تحولات آن میسر گشته است. فارسی کنونی اساساً دنبالۀ یکی از گونه‌های فارسی میانه و این زبان خود دنبالۀ فارسی باستان است و این دو زبان در واقع به منزلۀ پدر و نیای فارسی به شمار می‌روند. در مورد زبانهای دیگر ایرانی وضع چنین نیست. از برخی از این زبانها از دورۀ باستانی آثاری مانده است ولی در دورۀ میانه و جدید از آنها بی‌خبریم (مانند زبان اوستائی) و از برخی دیگر در دورۀ میانه آثاری مانده است و از دورۀ باستانی و جدید آنها اطلاعی در دست نیست (مانند خوارزمی) و بعضی دیگر اکنون به صورت زبان یا لهجه به کار می‌روند اما پدر و نیای مستقیم آنها روشن نیست (مانند کردی). قدیمترین آثار فارسی باستان از قرن پنجم قبل از میلاد است که در کتیبه‌های هخامنشی ثبت شده است، اما تحقیقات نشان می‌دهد که زبانی که در کتیبه‌ها به کار رفته است، نشان‌دهندۀ صورت کهنه‌تری از زبان معمول و متداول عصر خود بوده است. اسنادی که از زبان فارسی میانه (متون پهلوی زردشتی و مانوی) برجای مانده ساختمان این زبان را به طور کلی معلوم کرده است و مطالعات دقیق زبان‌شناسی جای تردیدی باقی نمی‌گذارد که فارسی از نظر ساختمان اصلی، صورت تحول یافتۀ فارسی میانه است اما چگونگی این تحول و زمان تکوین این زبان موضوع بحث کتاب مورد نظر ماست.
مؤلف در ابتدا زبانهای ایرانی (زبانهای دورۀ باستانی و دورۀ میانه) را به طور خلاصه توصیف کرده است. پس از آن به زبان دری و منشأ آن و رابطۀ آن با پهلوی به تفصیل بیشتری پرداخته است (صفحات 21 تا 54). سپس قدیمترین نمونه‌های فارسی دری نقل و دربارۀ آنها بحث شده است (صفحات 54 تا 118) و در پایان ملاحظاتی دربارۀ صامتها و مصوتهای فارسی در قرنهای اول بعد از اسلام آمده است. کتاب با دقت خاصی تألیف و تنظیم شده و مؤلف با استفاده از مآخذ قدیم و تحقیقات جدید دانشمندان زبان‌شناس به نتایج علمی تازه‌ای دست یافته است. به طوری که کتاب علاوه بر احتوای بر نتایج کلی مشتمل بر بسیاری نکته‌های علمی نیز هست. نگارندۀ این سطور نظریات خود را در مورد بعضی از مطالب کتاب عرضه می‌دارد.


در صفحۀ 8 آمده است که: «مانی و پیروان او نوشته‌های خود را به زبانهای آرامی و پارتی و پهلوی ... نوشته‌اند». برای رفع ابهام باید گفت که اگرچه بنا بر قرائن و شواهد، مانی و بعضی جانشینان او به آرامی شرقی که زبان اصلی مانی بوده است، آثار خود را می‌نوشتند، اما برخلاف پارتی و پهلوی و سغدی و قبطی و ترکی تاکنون هیچ اثری از مانویان به آرامی به دست نیامده است.
اصطلاح پهلوی وقتی در متن‌های عربی و فارسی در مورد زبان (و گاهی خط) به کار می‌رود از کلمات چند معنایی است و مؤلف معنای مختلف آن را به درستی و روشنی چنین توضیح داده است: 1. پهلوی (= پهلوانی، پارتی) به معنی زبان ناحیۀ پهله (= پرثوۀ قدیم) و این معنی اصلی کلمه بوده است. 2- فارسی میانه یعنی آنچه امروز زبان پهلوی می‌گوئیم که زبان رسمی و نوشتار دورۀ ساسانی بوده است. 3- لهجۀ محلی به طور اعم 4- ایرانی. برای بعضی از این معانی شواهدی ذکر شده است (ص 10 و 11). از شواهد ذکر شده برای پهلوی در معنی «پارتی» این دو بیت شاهنامه است که از زبان شیرویه (628 میلادی) نقل شده است.

که همداستانی مکن روز و شب     که کس پیش خسرو گشاید دو لب
مگر آن که گفتار او بشنوی     اگر پارسی گوید از پهلوی

و در حاشیه نیز حدس زده شده است که: «بعید نیست و احتمال می‌رود که زبان پارتی بعد از انقراض اشکانیان در دربار پادشاهان ساسانی به عنوان یک زبان اشرافی و تجملی باقی مانده بوده و گاه به گاه به آن تکلم می‌شده است» (ص 10 و ح 2). براساس اسناد مانوی می‌دانیم که زبان پارتی پس از قرن چهارم میلادی به‌تدریج از تداول افتاده و ظاهراً در قرن ششم زبان مرده‌ای بوده است (ر ک به ص 8 کتاب). البته این بدان معنی نیست که هیچکس نبوده است که زبان پارتی را بداند. علاوه بر مانویان تبعیدی در ترکستان که این زبان را به عنوان زبان مذهبی نوشتار تا قرن هشتم و نهم میلادی به کار می‌بردند، در میان موبدان و اهل قلم ساسانی نیز بوده‌اند کسانی که زبان پارتی را به عنوان زبان مرده می‌دانستند، زیرا در میان متون پهلوی دو متن (یادگار زریران و درخت آسوری) در دست است که اگرچه به خط پهلوی نوشته شده ولی زبان آنها پارتی است. منظومۀ ویس و رامین نیز که اصل پارتی دارد، در دورۀ ساسانی (شاید در زمان انوشیروان) به پهلوی برگردانیده شده و بعداً در دوران اسلامی از پهلوی به فارسی درآمده است. زیرا بعید می‌نماید که در دوران اسلامی دیگر کسی (جز مانویان مقیم ترکستان چین) پارتی را آن طور می‌دانسته که بتواند کتابی را از آن زبان به فارسی ترجمه کند. ظاهراً منظور مؤلف از کاربرد زبان پارتی در اواخر دورۀ ساسانی ( 42 کتاب) همین موارد است (1). با این همه چندان روشن نیست که در شعر مذکور که تنها موردی است که در شاهنامه پهلوی ـ پارسی در تقابل قرار گرفته، پهلوی به معنی پارتی (2) باشد. این احتمال نیز می‌رود که از پهلوی در این شعر هر لهجۀ ایرانی در مقابل پارسی (= فارسی میانه، زبان رسمی) اراده شده باشد.
در صفحۀ 13 آمده است که خط تحریری پهلوی از همان خط کتیبه‌ها گرفته شده است. دلیلی بر این نظر وجود ندارد. هر دو خط در واقع از خط آرامی اقتباس شده است.
در صفحۀ 19 مثالی از ویس و رامین برای استعمال کلمۀ پهلوی در معنی فارسی میانه نقل شده است:

زبان پهلوی هر کو شناسد      خراسان آن بود کز وی خور آمد
خور آسد پهلوی باشد خور آید     عراق و پارس را خور و زر برآید

برخلاف نظر مؤلف، نگارنده این مثال را شاهدی برای استعمال پهلوی در معنی اصلی خود یعنی «پارتی» می‌داند، زیرا سراینده می‌گوید که به زبان پارتی است که «آسد» در معنی «آید» به کار می‌رود. همانطور که در بالا ذکر شد ویس و رامین اصل پارتی دارد و جمله‌ای مانند «خورآسد» به احتمال قوی در هنگامی که در دورۀ ساسانی متن اصلی پارتی به فارسی میانه برگردانیده می‌شده و تقابل فارسی میانه ـ پهلوی وجود داشته است، برای توضیح به متن افزوده شده و از آنجا عیناً به فارسی برگردانیده شده است. اما اینکه در عصر فخرالدین گرگانی از پهلوی چه می‌فهمیده‌اند مطلب دیگری است. مسلماً در شعر زیر که در آن اشاره به تحریری شده که مأخذ ترجمه فارسی ویس و رامین قرار گرفته است، پهلوی به معنی فارسی میانه است:
ولیکن پهلوی باشد زبانش     نداند هر که برخواند بیانش
معمولترین مورد استعمال پهلوی اطلاق آن به فارسی میانه یعنی زبان رسمی و نوشتار دورۀ ساسانی است. علت اطلاق پهلوی (پارتی) به فارسی میانه را که در خود متون این زبان «پارسیگ» (= پارسی = فارسی میانه) نامیده شده، مؤلف (ص 18) به درستی چنین توجیه کرده است که پس از فراموش شدن فارسی میانه و رواج فارسی فارسی، پهلوی توسعاً در معنی «زبان قدیمی» یا «زبان قدیم ایران» به کار رفته و بعداً خصوصاً به فارسی میانه که آشناترین زبان ایرانی قدیم برای مؤلفان دوران اسلامی بوده، اطلاق شده است. زمان تحول پهلوی از معنی پارتی به فارسی میانه دقیقاً معلوم نیست، اما همانطور که مؤلف به نقل از لازار ذکر کرده است (ص 19) قدیمترین مأخذی که در آن از پهلوی، زبان فارسی میانه اراده شده قول جاحظ (متوفی 255ه‍‌) است. جز این شاهد مؤلف از عنوان «فرهنگ پهلویک» که به حدس آن را از تألیفات قرن سوم هجری می‌دانند چنین استنباط کرده است که: «استعمال کلمۀ پهلویگ در عنوان این کتاب نشان‌دهندۀ این واقعیت است که این کلمه در نوشته‌های پهلوی (فارسی میانه) متأخر نیز در این معنی استعمال می‌شده است. «اما متأسفانه این شاهد معتبر نیست. نخست این که کلمه فرهنگ در اطلاق به کتاب لغت قبل از قرن هشتم مستعمل نبوده است و این خود دلیلی بر متأخر بودن عنوان کتاب است. ثانیاً این عنوان در نسخ قدیمتر کتاب مانند نسخۀ m و k و s نیامده است و در نسخه‌های متأخر دیگر گاهی این عنوان به خط فارسی آمده است و در نسخۀ U4 که نسخه‌ای متأخر است، این عنوان در نوشتۀ نسخه‌بردار از فارسی به پهلوی مغلوط برگردانیده شده است (3). بنابر گفتۀ یونکر (ص 2 مقدمۀ فرهنگ پهلویگ) پارسیان این فرهنگ را به نام دو کلمۀ نخستین آن «منو خدا» می‌نامیده‌اند (قس فرهنگ اویم ایوک). بنابراین این عنوان در زمانهای بسیار متأخر که پهلوی عنوانی برای فارسی میانۀ زردشتی شده بود، به کتاب داده شده است (4) و نمی‌تواند دلیلی برای تعیین تاریخ استعمال اصطلاح پهلوی باشد.
پس از توضیح در مورد «پهلوی» مؤلف به شرح دری می‌پردازد (ص 21) و این فصل را با عبارت معروف ابن‌مقفع در مورد فارسی و دری و خوزی و سریانی آغاز می‌کند. بنابر قول این دانشمند: «دری زبان شهرهای مداین است و کسانی که در دربار هستند به آن صحبت می‌کنند این زبان منسوب به شهر (5) (= دربار) است و از میان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان اهل بلخ بر آن غالب است. «این عبارت که در واقع قدیمترین سند در مورد منشأ زبان دری است تاکنون به انحاء مختلف توسط ایرانیان معاصر تعبیر شده است و بسیاری را به این اشتباه انداخته است که فارسی دری از یکی از زبانهای شمال و شرق ایران منشعب شده است (6). مؤلف به درستی زبان دری را تحول یافتۀ پهلوی می‌داند (ص 29) و این تحول را به طور خلاصه چنین توصیف می‌کند. پهلوی که اصولاً زبان ناحیۀ فارس بوده با انتقال دربار ساسانی به طیسفون به‌تدریج در این ناحیه متداول شده است. به تدریج بر اثر برخورد این زبان با لهجه‌ها و زبانهای متداول در ایران زبان دری به وجود آمد که می‌توان آن را «زبان عام» (Koine) نامید (ر ک به صفحات 22 و 40). در توجیه قول ابن‌مقفع که می‌گوید «از میان زبانهای اهل خراسان و مشرق زبان اهل بلخ بر زبان دری غلبه دارد (و الغالب علیها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة اهل بلخ) «نویسنده با توجه به نظر کریستن سن که عقیده دارد از میان رفتن زبانهای محلی خراسان معلول حملات اقوام بیگانه به آنجا و نفوذ زبان ساسانیان در آن ناحیه بوده است، چنین نتیجه گرفته است که از حدود قرن پنجم میلادی پهلوی گفتاری توسط سپاهیان ایران که برای مقابله با اقوام مهاجم آسیای مرکزی از غرب به شرق رفته‌اند، در این ناحیه نفوذ کرده و با عناصر پارتی و لهجه‌های دیگر مخلوط شده است و این زبان آمیخته که در خراسان به وجود آمده از طریق سپاهیان و سایر مأموران دولتی و بازرگانی و غیره به شهرهای مدائن راه یافته و دری نام گرفته است (ص 41). آنچه در پذیرش قسمتی از این توجیه دشوار می‌نماید این است که بعید به نظر می‌رسد که سپاهیان و دیوانیان و بازرگانان، زبانی را که در اصل از غرب ایران به شرق رفته و با لهجه‌های دیگر آمیزش پیدا کرده است، دوباره به غرب ایران (مدائن) باز گردانیده و زبان تداول کرده باشند. دلیل قاطعی بر این حدس وجود ندارد. به نظر نگارنده چنین می‌رسد که زبان پهلوی محاورۀ غرب ایران اگرچه به مشرق رفته و به‌تدریج با لهجه‌های محلی آن نواحی آمیخته شده است، اما دلیلی بر بازگشت و تداول آن در مداین وجود ندارد. در مداین احتمالاً نوعی پهلوی گفتاری معمول بوده که در اواخر ساسانی دری نامیده شده و این زبان در خراسان گونۀ خاص خود را داشته است و همین گونۀ خاص دری خراسان است که تحول یافتۀ آن را بعدها در قرن سوم و چهارم هجری در آثار شاعران و نویسندگان پارسی‌گوی می‌بینیم. این گفتۀ مؤلف که «ابن‌مقفع می‌خواهد بگوید زبان مردم بلخ عین فارسی دری (شهرهای مداین) است یا از میان زبانهای شهرهای خراسان این زبان بیشتر از همه به فارسی دری شبهت دارد» (ص 43) حدسی بیش نیست. در جملاتی که به نظر مؤلف فارسی دری است و به قبل از اسلام و قرون اولیۀ هجری تعلق دارد، از نظر لغوی و ساختمان مشخصاتی که بتوان گفت مختص بلخ قدیم بوده، دیده نمی‌شود. شاید نظر لازار در این مورد (منقول در ص 43 کتاب) پذیرفتنی‌تر باشد که «عبارت ابن‌مقفع را باید چنین تعبیر کرد. از تمام لهجه‌های دری متداول در خراسان لهجۀ بلخی از همه برتر است ... » یعنی شهرت بلخی به عنوان زبان فصیح سبب ذکر این جملۀ فرعی نامتناسب در گفتۀ ابن‌مقفع شده است که به هر حال در معیار امروزی زبانشناس نبوده است (7)
در مورد تفاوتهای فارسی میانۀ مانوی با پهلوی مثالهایی از مقالۀ تدسکو نقل شده است (ص 25). در استفاده از تحقیقات قدیمتر همیشه باید جانب احتیاط را نگاه داشت و برای اطمینان به پژوهشهای بعدتر نیز رجوع کرد. در این مثالهای منقول از تدسکو چندین اشتباه دیده می‌شود. کلمۀ «خاست» در پهلوی به معنی «خاست» به قیاس مادۀ مضارع آن «آخیز» باید «آخست» خوانده شود که کاملاً مطابق با تلفظ صورت فارسی میانه مانوی است و اختلافی بین این دو گونه دیده نمی‌شود. همچنین صورت پارتی آن «آخاشت» است. صورت فارسی «خاست» در واقع آمیخته‌ای از «آخست» و «آخاشت» (بدون پیشوند آ در اول کلمه) است. مادۀ مضارع فعل دادن را در پهلوی دِه (کسر دال) (در برابر فارسی میانه مانوی دی. (8) دانسته‌اند که به فتح دال صحیح است. کلمۀ «جایید» (به معنی «جاوید») در متون فارسی میانۀ نیامده است و تدسکو آن را به قیاس «جایدان» (که آن را «جاییدان» بای مجهول دوم خوانده) ساخته است. ولی در پهلوی دو صورت «یاویت» (= جاوید) و «یاویتان» (= جاویدان) متداول است. اما باید توجه داشت که در خط پهلوی املاء تاریخی وجود دارد یعنی اغلب صورت مکتوب و ملفوظ کلمات یکی نیستند. بسیار محتمل است که صورت مکتوب «یاویتان» در واقع مانند متون مانوی «جایدان» تلفظ می‌شده است. مسعودی (التنبیه و الاشراف، به کوشش دوخویه ص 34 س 8) صورت جایدان را ذکر کرده است و اسم الفلک اسبهر و ذلک بالفارسیة الاولی و بهده الفارسیة جایدان (9) (= جایدان). همچنین املاء «ثس» (با ثای سه نقطۀ مکسور) در پازند نشان‌دهندۀ وجود تلفظ «تس» (به کسر اول به معنی چیز) در گونه‌ای از پهلوی است. علاوه بر املاء «هندام» صورت «هنام» نیز در پهلوی گاهی به کار رفته است (بندهش ص 68 س 2 بنا بر ضبط نسخۀ DH) که برابر با صورت فارسی میانۀ آن است. بنابراین برای اختلاف فارسی میانه مانوی و پهلوی باید مثالهای روشنتری انتخاب کرد.
تقریباً نیمی از کتاب (از ص 54 به بعد) به نقل و تحلیل نمونه‌های فارسی دری متعلق به قبل از قرن سوم هجری اختصاص داده شده است. در این قسمت مؤلف آنچه را از دیگران از کتب عربی و فارسی استخراج کرده بودند، آورده و خود نیز نمونه‌هایی بر آنها افزوده است. قدیمترین نمونه به نظر مؤلف شعر منسوب به بهرام گور (421 تا 439 میلادی) است که از قرن دوم هجری به بعد در منابع اسلامی به نام این پادشاه ذکر شده و بعضی آن را قدیمترین نمونۀ شعر فارسی محسوب کرده‌اند ( رک به ص 55 کتاب). تشخیص پهلوی یا فارسی بودن جملاتی که در کتابهای عربی و فارسی تحت عنوان فارسیه (در مفهوم ایرانی) ذکر شده باید بر اساس مختصات زبانی باشد و قرائن دیگر را نیز در نظر گرفت. اما همانطور که مؤلف متذکر شده است، گاهی تشخیص این که جمله‌ای به پهلوی یا فارسی دری است، مشکل می‌نماید. جملۀ «شب بشد» که از زبان یزدگرد بزه‌کار (439 تا 457 میلادی) نقل شده (ص 56) از این قبیل است. مؤلف آن را به دلیل این که پیشوند فعلی «بـ » در پهلوی وجود ندارد، فارسی دانسته است (10). اما این پیشوند هم در متون فارسی میانه مانوی و هم پهلوی زردشتی به کار می‌رود. برای نمونه چند مثال ذکر می‌شود.


«اوش آشکارگ بنمود هروچی بود اود بواد». آشکارا بنمود (= نشان داد) هرچه بود و باشد (S9).
«کنیگ اچ زریگ بمورد». دختر از اندوه بمرد (M2).
«ت بورزشنیگ بی‌کرد هیم». مرا محترم بکردی (مینوی‌خرد، پرسش اول بند 137).
همچنین جملۀ «این کودک خر است» (ابن‌الحمار) می‌تواند پهلوی یا فارسی باشد.
در ص 61 گفته شده که صورت «اشکمت» (شکم تو) در پهلوی به کار نمی‌رود. علاوه بر صورت آنِ تو اشکمب که مؤلف ذکر کرده است، ضمیر متصل نیز می‌تواند نقش مضاف‌الیه را داشته باشد. مثال: «بشنایم»، «قامتم»، «چهروم»، «چهره‌ام» (متن مانوی M842).

ص 81 (مربوط به س 30) کلمۀ «خوسته» نمی‌تواند همان «خسته» فارسی باشد، زیرا این کلمه در اصل واو معدوله نداشته است. «خوسته» می‌تواند به معنی «پایمال، لگدکوب شده» یا به معنی «خواسته» باشد. به علت افتادگی متن نمی‌توان به معنی دقیق عبارت: «چی هوشم را خوسته ... » پی برد.
ص 85 مؤلف با مراجعه به نسخۀ خطی دیوان ابونواس توانسته است صورت دقیق شعری را که قبلاً مرحوم بهار به صورت زیر نقل کرده بود: بحرمة النوبهار     و کتک الفرخار
به شکل صحیح بیاید.
و حرمة النوبهار     و کتک الرفتار
کلمۀ «رفتار» که معنی آن برای مؤلف مجهول مانده است به معنی «رونده، متحرک» (از فعل رفتن) است. پسوند ـ ار (مشتق از ـ تار) در پهلوی در اکثر موارد سازندۀ اسم فاعل است و نه اسم معنی. صفت «رفتار» (= متحرک) برای کنگ (= کنگدز) در پهلوی عیناً به کار رفته است (روایات پهلوی، به کوشش دابار، ص 159) و علت اتصاف کنگدز به متحرک چنین ذکر شده است که سیاووش کنگدز را بر سر دیوان ساخت و تا زمان کیخسرو متحرک بود. بعد خواهش کیخسرو در توران در ناحیۀ «سیاووش ـ گرد» فرود آمد و مستقر شد.
ص 85: مؤلف کلمۀ «خُرَه» را (در ترکیب خرّه ایرانشار) به معنی استان و اقلیم گرفته است. به نظر نگارنده این معنی در اینجا مناسب نیست، بلکه «خره» به معنی «فره» است و «خرۀ ایرانشار» که شاعر بدان قسم خورده، شکل عربی شدۀ پهلوی «خوره ایران‌شهر» است که در متون پهلوی به کار می‌رود (مثلاً کارنامۀ اردشیر بابکان، به کوشش آنتیا، ص 13 س 8).
ص 86: نوشته‌اند «هیربد مقامی است از مقامات دین زردشتی که با کار آن نگاهداری آتش است». این تعبیر درست نیست، هیربد ارتباطی با نگاهداری آتش ندارد، بلکه وظیفۀ تعلیم دینی بر عهدۀ اوست (11).
ص 90 (حاشیۀ 2): «فلهبان» را به احتمال مشتق از «پلهه» (پهله) و همریشه «پهو (PAHLAV) دانسته‌اند که درست نیست. این کلمه معرب «پهلبان» است که تحول یافته «پهرگ بان» و از نظر اشتقاق و ساختمان معادل «پاسبان» است. پهرگ در مفهوم «پاسگاه مرزی» یا «استحکامات» مرزی است (قس «پهرگ کوشان» در متن مانوی M2) صورت معرب آن «فهرج» در منتهای جغرافیائی دوران اسلامی به کار رفته است (رک به مارکوارت، ایرانشهر، ص 181). بنابراین «فهلبان» (پهلبان، پهرگ‌بان) به معنی «حافظ استحکامات یا پاسگاه مرزی» و تقریباً معادل مرزبان است.
ص 90 (ح 10): اصل کلمۀ «کردیون» را «گردیون» (به کسرگاف) گرفته و ظاهراً آن را با «گرد» (مدور) فارسی مرتبط دانسته‌اند. «گردیون» به فتح اول صحیح است و تحول یافتۀ «وردیون» (به فتح اول و واو معروف) پهلوی به معنی «گردونه» و همریشه با گردیدن (چرخیدن) فارسی است.
ص 98 عبارت «بتوذر حمش خلق همه از وی» بهتر است به این صورت اصلاح شود. ببوذ و (به جای «در» که تصحیح مؤلف است).
ص 104 وس ماناکته آزاذ کردی. نگارندۀ این سطور در مقاله‌ای اصل این عبارت را به این دلایل پهلوی دانسته است: 1) جمله از فریدون نقل شده است 2) کلمۀ «وس» با صورت پهلوی آن عیناً یکی است. 3) کلمۀ «مان» به معنی «خانه» (در اینجا در مفهوم خانواده) به تنهائی در فارسی به کار نمی‌رود ولی در پهلوی بسیار متداول است. همچنین حدس زده بودم که فعل عبارت دستکاری شده و تحت تأثیر ساختمان فعل ماضی فارسی به صورت «کردی» درآمده است(12). مؤلف کتاب مورد بحث این دلائل را قانع کننده ندانسته است و در برابر استدلال کرده است که 1. ته کردی (= تو کردی) با ساختمان پهلوی متفاوت است. 2. به کار رفتن «که» در مقابل «ی» پهلوی قبل از جملۀ ربطی خاص فارسی است. 3. کلمۀ «مان» در شعر زیر از فردوسی به تنهائی به کار رفته است.


همه یاد شاهید بر مان خویش     نگهبان مرز و نگهبان کیش
برای روشن شدن مطلب توجه به این نکات لازم است که: 1. درست است که ساختمان «ته کردی» (= تو کردی) الگوی فارسی است. اما در متون فارسی میانه و پهلوی نیز به مواردی برمی‌خوریم که فعل ماضی متعددی مثل لازم صرف شده باشد و خود مؤلف نیز در جای دیگر کتاب (ص 35) نمونه‌هائی از آنها را ذکر کرده است13. برای مثال دو نمونه یکی از متون مانوی و یکی از متون زردشتی نقل می‌کنیم.
«من کی دا اونون نی دانستن کو» : «من که تا کنون نمی‌دانستم که» (M45) «من نمی‌دانستم» باید «من نی دانست» می‌بود.
جملۀ دیگر: «سلم و توز اندر پدر ابورد فرمان شد هیند و ایرج بی اوزد هیند»: «سلم و تور نسبت به پدر (خود) نافرمان شدند و ایرج را کشتند» (ماه فروردین روز خرداد بند 15). واضح است که «اوزد هیند» در اینجا به قیاس «شد هیند» صرف شده است و باید «وزرد» می‌بود. بنابراین «تو کردی» به جای «توکرد» به این طریق در پهلوی هم قابل توجیه است.
2.  برخلاف گفتۀ مؤلف، در پهلوی قبل از جملۀ ربطی هم از «کی» (موصول) و هم ازی (به معنی که) استفاده می‌شود و هر دو کلمه متساویا» متداول است. دو مثال از متون مانوی نقل می‌کنم: «زین است اود نیزنگ ایگ اوهرمزد بی کی خست دشمن»: «سلاح و نیزۀ اورمزد بغ است که دشمن را مجروح کرد» (متن مانوی  S8)
مثال دیگر:
«آون چاون زیر میرد کی درخت ایونیو ویندیه»: «مانند مرد زیرکی که درختی نیک بیاید» (M 49 II).
3.  شعری که از فردوسی (به نقل از لغت نامۀ دهخدا) شاهد برای «مان» آورده شده ظاهراً «براساس چاپ مول (ج 5 ص 556) است. اما این بیت در همۀ نسخ قدیمی شاهنامه که مورد استفادۀ مصححان شاهنامۀ چاپ مسکو (ج 7 ص 306) قرار گرفته به صورت دیگری است و هیچکدام کلمۀ مان را ندارد.
همه پاد شاهید بر چیز خویش    نگه‌بان مرز و نگه‌بان کیش
موارد دیگری که مان در اشعار فردوسی (و نیز اسدی) به کار رفته در «خان و مان» و «مان و میهن» (یا میهن و مان) است که هر دو از ترکیبات اتباعی است و ترکیب دوم در پهلوی به صورت «مان و میهن» به کار می‌رود (مثلاً متون جاماسب آسانا ص 163 بند 7). بنابراین «صد در صد» فارسی دانستن عبارت مذکور چندان پذیرفتنی نیست و باید آن را در زمرۀ عباراتی دانست که در طبقه بندی مؤلف (ص 108) در دستۀ سوم قرار می‌گیرند.
ص 117: جمۀ فارسی «امیر گفت د نامره وارید اسعد اهتیر» که ترجمۀ مثل دهدرین سعدالقین است به شکل صحیحتر در جمهرةالامثال ابوهلال عسکری (چاپ شده در حاشیه مجمع الامثال میدانی، قاهره 1310 ج 1 ص 296) به این صورت آمده است: «امیر گفت دو تا مروارید سعدآهنگر». این ضرب‌المثل را حجاج بن یوسف به ایرانیانی که برای دادخواهی نزد او آمده بودند گفته. مترجم آن را به فارسی درآورده است: با در نظر گرفتن این دو صورت اصل فارسی آن چنین بوده است: «امیر گفت دو تا مروارید اسعد آهنگر». الف پس از مروارید به جای واو عطف است که در قرون اولیه هجری متداول بوده است14. زیرا این مثل را به صورت دهدرین و سعدالقین هم ضبط کرده‌اند15 لازم به تذکر است که این عبارت ترجمۀ تحت اللفظی مثل عربی است که در موردی گفته می‌شود که کسی سخن نادرست بگوید. اما مترجم که ظاهراً معنی مثل را نمی‌دانسته آن را به لفظ به لفظ فارسی برگردانیده است و شنوندگان ایرانی طبعاً آن را نفهمیده‌اند و به همین علت پس از شنیدن آن گفتند. الان لم نفهم و هی کلمة لا معنی لها. در مورد اصل این مثل فیروزآبادی (729 تا 817 ه‍‌) در قاموس المحیط ذیل دهد رین آورده است که آهنگر ایرانی دوره‌گردی در یمن بوده که هرگته در دهی کار او به کسادی می‌رفت به فارسی می‌گفت: «ده بدرود». «اما نگارنده این عبارت را در مآخذ قدیمتر نیافته است.
با جستجو در کتب عربی و فارسی مسلماً بسیاری عبارات فارسی (یا پهلوی) دیگری را نیز می‌توان یافت و جا دارد که پژوهندگان متون عربی خصوصاً هر گاه به این گونه کلمات و عبارت برمی‌خورند همانطور که شیوۀ مرحوم قزوینی و مینوی بود آنها را یادداشت و منتشر کنند.
در بخش پایان کتاب مؤلف به ذکر خصوصیات اصوات فارسی در قرنهای اولیۀ هجری پرداخته است (ص 117) و با استفاده از اقوال نویسندگان اسلامی این دوره به نتائج معتبر علمی رسیده است. از جملۀ این نتائج این که در قرون اولیۀ هجری در فارسی مانند پهلوی تلفظ w (به جای v در فارسی امروز در اغلب نقاط ایران) وجود داشته (ص 127) و این که ژ مخصوص نواحی شرق و شمال شرق ایران بوده است (ص 123). در اینجا قابل ذکر است که کلمۀ «ژرف» در پارتی به صورت «ژفر» آمده است و نه ژرف و این صورت تحول یافتۀ بعدی کلمه است. در مورد مصوتها نیز به درستی آمده است که مصوتهای کوتاه با مصوتهای بلند فقط از نظر کشش تفاوت داشته است و نه از لحاظ مخرج (صفحات 129 تا 132).
بر روی هم این کتاب جزو نادرکتابها و مقالاتی است که به فارسی منتشر می‌شود و دارای روش علمی درست است. اغلب نتیجه‌گیریهای مؤلف صحیح است و کتاب پر از نکات مهم دربارۀ زبان فارسی است و اغلاط چاپی در آن نسبتاً کم است. توفیق مؤلف دانشمند آن را خواهانم.

پی‌نوشت‌ها:
1.  لازر در مقاۀ پهلوی، پارسی، دری در یادنامۀ مینورسکی ص 377 از اهمیتی که گوسانها (خنیاگران پارتی الاصل) داشته‌اند و با توجه به سنت شعری پارتی، نتیجه می‌گیرد که گونه‌ای از پارتی احتمالاً در ماد رائج بوده است.
2. لازار نیز در مقالۀ فوق ص 378 و نیز در مقالۀ پهلوی و پهلوانی در شاهنامه در Studia Iranica پهلوی را در این شعر در مفهوم گونه‌ای از پارتی یا مادی ـ پارتی که احتمالاً در شمال غرب ایران در اواخر دورۀ ساسانی مستعمل بوده، گرفته است.
3.  در مورد نسخۀ M و U4 و نسخ دیگر رجوع کنید به مقدمۀ یونکر بر کتاب «فرهنگ یهلویگ»، هایدلبرگ، 1912، مقدمه ص 2 و 7 و غیره. در مورد نسخۀ K رک به مقدمۀ باربر مجموعه K25 متون اوستائی و پهلوی، کپنهاگ، 1944، در مورد نسخۀ S رک به زالمان، دربارۀ یک نسخه پارسی، سن پطرزبورگ، 1878.
4. محققانی که این کتاب را چاپ کرده‌اند، توجه با متأخر بودن عنوان آن نکرده‌اند.
5. در دینکرد (بکوشش مدن ص 194 س 16) «اصلاح شهری» (شهر ایوازیگ) در برابر زبان دینی (= اوستائی) به کار رفته است.
6. در مورد بعضی از این نتیجه‌گیریهای نادرست رک به ص 47 کتاب.
7. همین نویسنده سریانی را در زمرۀ زبانهای ایرانی (الفارسیة) ذکر کرده است. نیز باید توجه داشت که کلام ابن مقفع غیرمستقیم (بوسیله ابن‌الندیم و دیگران) به ما رسیده است.
8.  صورت «دی» به جای «ده» بندرت در فارسی به کار رفته است. رک به علی رواقی، سیمرغ، ش 1 ص 56.
9. در متن بدون نقطه و در نسخه‌ای جاثدان، مصحح متن عربی و مترجم فرانسه کتاب Carra de Vaux ص 54 و مترجم فارسی (ابوالقاسم پاینده) ص 34، صورت صحیح کلمه را نشناخته‌اند.
10. در چند مورد دیگر همین استدلال آمده است از جمله ص 59 آخر شمارۀ 5 و ص 60 شمارۀ 7 و ص 63 قسمت (و).
11. نظر بعضی ایرانشناسان (مانند ویکاندر) که جزء اول کلمه را به معنی آتش می‌دانستند، امروز مردود است. در مورد هیربدرک.
M. Boyce: A History of Zoroastrianisme, 1975, p.12.
12. منقولات فارسی میانه در کتابهای عربی و فارسی (به انگلیسی) یادنامۀ دومناش، 1974، ص 340.
13. مثال «گرفت هیم» منقول در ص 35 (ح 1) که قبلاً به معنی «گرفتم» تصور می‌شد، امروز «گرفته شدم» معنی می‌شود. رک به M. Boyce, Reader, p.31. و بنابراین از این مقوله خارج است.
14. نوشتن واو عطف فارسی به این صورت ظاهراً به این دلیل بوده است که نشان دهند تلفظ آن در فارسی مثل ضمۀ عربی یعنی U (مشفق از ud پهلوی) بوده است و نه wa عربی.
15. در مورد وجوه اشتقاق دهدرین و مضرب مثل رک به مجمع الامثال میدانی و لغت نامه.
اصلاح چند غلط از شمارۀ قبل
ص 300 س 6: لمحمد بن احمد النسوی
ص 300 س 10: نمی‌دانم
ص 300 بعد از س 14: سطور ذیل اضافه شود.
و دیگر تاریخ کبیر مغول تألیف سرهنری هوروث
ص 306 س 2: برای درس خواندن.
ص 318 عنوان دو سند در
ص 318 س 1 در تاریخ و تاریخ تحول
ص 318 س 1 سند و کتابی است
ص 318 س 14 یافته‌ام بیرون می‌آورم
ص 318 س 15 منتشر می‌نمایم
ص 318 س آخر استنساخ گردید
ص 319 س 15 کتب سبعه سماوی
ص 319 س 16 لاجورد سپهر کبود سر لوح نگار
ص 320 س 1 چهره پردازی
ص 320 س 3 به رنگ‌آمیزی
ص 320 س 4 تیغ اقتدار
ص 320 س 8 معاف ندارند
ص 320 س آخر شهر فلان، تم
ص 397 س 3 برپا نشد چون که بسی دقایق و نکات از نزدیک می‌توانستم بیاموزم که در سالهای زیاد برایم مقدور نخواهد شد.
ص 397 س 11 آن اصطلاح
ص 398 س 4 بالایش برآور
ص 399 س 5 تصحیح بنمایم

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید