سه شنبه, 13ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 1 بنیاد‌های هویّت ملی ایرانی

فروزش 1

بنیاد‌های هویّت ملی ایرانی

برگرفته از فصل‌نامه فروزش شماره يكم (زمستان 1387) - رویه 49 تا 56

دکتر حمید احمدی
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران
 
دكتر حميد احمديدرباره‌ی عناصر شکل‌دهنده و سازنده‌ی هویت ملّی ایرانی در آثار گوناگون سخن به میان آمده است .1 با این همه بیش‌تر این آثار نگرشی کاهش‌گرایانه داشته‌اند، یعنی تنها به بخشی از عوامل سازنده‌ی هویّت ملی ایرانی توجه کرده و آگاهانه و یا ناآگاهانه عوامل و عناصر دیگر آن را نادیده گرفته‌اند. برای نمونه، برخی دین را عمده‌ترین عنصر سازنده‌ی هویت ملّی در نظر گرفته و عناصر دیگر به ویژه نقش استورگان و تاریخ باستانی ایران را ناچیز شمرده‌اند 2 و برخی بیش‌ترین اهمّیت را به عنصر باستانی داده و عنصر معنوی را نادیده گرفته 3 و یا برخی، یکی از اصول، هم‌چون زبان را دارای بیش‌ترین نقش در شکل دادن به هویت ملی ایرانی دانسته‌اند.4 برخی از نوشته‌های مربوط به بحث هویت ملی نیز گرچه گرایش جامع و غیرکاهش‌گرایانه داشته‌اند 5 به نوعی از توجه به برخی عناصر تداوم‌بخش هویّت ملی و میراث سیاسی و فرهنگی ایرانی بازمانده‌اند.

به طور کلی باید به این امر توجه داشت که عناصر سازنده‌ی هویت ملی ایرانی، آن عواملی هستند که در وهله‌ی نخست، جنبه‌ی پایدار داشته و در طول چندین هزاره، هم‌چنان نقش اساسی در تداوم سرزمینی و سیاسی آن بازی کرده و برخی عناصر نیز در طول دوران‌های تاریخ ایران دگرگون شده و به شکل‌های جدید جلوه‌گر گشته‌اند. با این همه حتا عارضی‌ترین عنصرهای شکل‌دهنده‌ی هویت ملی ایرانی از قدمت بسیار زیاد برخوردارند و دست‌کم مدت 14 سده از زمان ورود آن‌ها به چهارچوب عناصر سازنده‌ی هویت ملی ایرانی می‌گذرد. برخی عناصرِ عارضی هویت ملی ایرانی، هم‌چون زبان فارسی، در واقع خود شکل تکامل‌یافته‌ی زبان‌های کهن‌تر ایرانی است و به این ترتیب در عرصه‌ی عناصر پایدار سازنده‌ی هویت ملی ایرانی قرار می‌گیرد.6 مهم‌ترین عناصر سازنده‌ی هویّت ملی ایران را می‌توان بر حسب تداوم و اهمیت به شرح زیر دانست:

 

1. تاریخ ایران

تاریخ ایران یکی از عمده‌ترین عناصر سازنده‌ی هویت ملی ایرانی است، چرا که بیان‌گر آغازینِ دوران‌های شکل‌گیری روح جمعی و دیرینه بودن هویت ملی ایرانی است. البته باید به این نکته‌ی مهم توجه داشت که اصولاً تاریخ ایران از دو بخش عمده‌ی استوره‌ای و تاریخی تشکیل شده است و این دو بخش در آثار تاریخی مربوط به ایران، به خوبی جلوه‌گر شده است. نکته‌ی دیگر این است که نباید گمان کرد بخش استورگانی به دلیل ابهامات آن و کمبود مستندات تاریخی بی‌اهمیت است و نباید بر آن به مثابه‌ی عنصر سازنده‌ی هویت ملی ایرانی تکیه کرد. برعکس، موردِ ایران نشان می‌دهد که استورگان ایرانی، که بعد‌ها در بخش‌های عمده‌ی شاهنامه‌ی فردوسی گردآوری شده و پیش از آن در خدای‌نامک‌ها و آیین‌نامک‌ها‌ی پیش از اسلام و در کتاب‌های دینی ایرانیان تجسّم یافته بود، نقش بسیار اساسی، و شاید مهم‌تر از بخش تاریخی آن، در بازسازی سیاسی جامعه‌ی ایرانی و تداوم سرزمینی و تاریخی آن بازی کرده‌اند. در واقع این قدرت استورگان ایرانی بود که بسیاری از قوم‌های مهاجر به ایران، نظیر قبیله‌های تُرک را به خود جلب و به ایرانی کردن آن‌ها کمک کرد.
استورگان ایرانی در چهارچوب دولت‌های پی در پی سلسله‌های اشکانی و ساسانی هم‌چنان محفوظ ماندند و بر خلاف سایر استورگان منطقه، هم‌چون استورگان میان‌رودان که به دلیل انقطاع تاریخی و نهادی (فقدان دولت) رو به فراموشی گذاشتند، پس از اسلام نیز هم‌چنان مایه‌ی مباهات ایرانیان بودند و در رستاخیز سیاسی ایران در قرن یکم هجری نقش‌آفرینی کردند. همین قدرت و جذبه‌ی بخش استورگانی تاریخ ایران بود که بسیاری از پادشاهان تاریخ ایران پس از اسلام، نظیر سلطان محمود غزنوی، 7 فرمان‌روایان شمال ایران (آل‌بویه و دیلمیان) و حتا شاه اسماعیل صفوی 8 به آن مباهات می‌کردند و با رساندن نسب خود به سلسله‌های استورگانی و شخصیت‌های اسطوره‌ای ایران، هَمّ و غَمّ خود را جهت استحکام دولت ایرانی و بازسازی فرهنگی، تاریخی، ‌تمدّنی و سرزمینی آن به کار می‌بردند. بسیاری از ایرانیان نیز از طریق تداوم شیوه‌های روایت‌گونه‌ی این تاریخ کهن و باستانی، هم‌چون شاهنامه‌ی فردوسی، به ویژه بخش استورگانی آن، با گذشته‌ی خود آشنا و به شناخت هویت ملی خود نایل می‌شدند.

بی‌جهت نیست که در کتاب‌های تاریخی پس از اسلام و در آثار بسیاری از شاعران و نویسندگان ایرانی، نشانه‌های علاقه‌مندی به استورگان ایران مشاهده می‌شود. آثار شاعران بزرگی هم‌چون نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، حافظ و سعدی شیرازی، مولوی، ‌خیّام و صد‌ها شاعر کهن و معاصر ایران، نظیر شهریار، اخوان ثالث، پروین اعتصامی و دیگران و نیز کتاب‌های تاریخی هم‌چون تاریخ طبری، تاریخ سیستان، تاریخ بلعمی، تاریخ یعقوبی، زین‌الاخبار گردیزی، راحه‌الصدور راوندی، روضه‌الصفای خواندمیر، ناسخ‌التواریخ مربوط به دوره‌ی قاجار، نصیحه‌الملوک غزالی، فارس‌نامه‌ی ابن بلخی و صدها اثر تاریخی و اخلاقی دیگر به تاریخ باستانی ایران و به ویژه بخش استورگانی آن اشاره‌های فراوان دارند.9 بی‌جهت نیست که برخی از پژوهش‌گران ایرانی نقش استورگان ایرانی را در زنده نگاه داشتن تداوم تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران از همه مهم‌تر می‌دانند. 10 تمامی آثار نظم و نثر مورد اشاره، به تاریخ ایران از دوران استورگانی آن (آفرینش کیومرث به منزله‌ی اولین انسان روی زمین) تا پایان دوره‌ی ساسانی توجه خاص کرده و آن را به مثابه‌ی تاریخ ایرانیان معرفی کرده‌اند. علاوه بر آثار ایرانیان، بسیاری از نویسندگان غیر ایرانی هم‌چون یونانیان، رومیان و اعراب نیز به این تداوم تاریخی ایران از دوره‌ی استورگانی تا ظهور اسلام اشاره‌های فراوان داشته‌اند. 11

به هر روی، تاریخ ایران از دوران نخستین آن تا به امروز، شکل‌دهنده‌ی نگرش و گاه شخصیت ایرانی بوده و بنیان مهمی برای شناخت ایرانیان از خود و شناساندن خود به دیگران و به عبارت دیگر هویت آنان به شمار می‌رود.

 

2. سرزمین و جغرافیا

تاریخ ایران از روزگاران باستان تاکنون، همیشه پیوند ناگسستنی با سرزمینی داشته است که در متن‌های کهن مذهبی اوستایی از آن با عنوان «ایران‌ویج» (ائیران ویجه) و بعد‌ها «ایران‌زمین» یاد می‌شده است. 12 در واقع بر پایه‌ی آثار تاریخی و استوره‌های ایران، تاریخ کشور همیشه با تلاش به منظور حفظ مرزها ایران‌ویجه و ایران‌زمین در دوره‌ی باستانی و ممالک محروسه‌ی ایران در دوران پس از صفویه همراه بوده است.13 مفهوم مرز و حفاظت از آن که تعیین‌کننده‌ی چهارچوب‌های جغرافیای سرزمین ایران بوده است، از دوره‌ی استورگانی تا دوران معاصر در کانون توجه دولت‌های ایرانی قرار داشته است. از این‌جاست که هویت ملی ایرانی با جغرافیا و سرزمین، پیوند می‌خورد. سرزمین ایران یا ایران‌زمین، کانونِ مشترکِ زیستِ همه‌ی ایرانیانِ برخوردار از ادیان و ساختاربندی‌های اجتماعی گوناگون بوده است. همین عنصر سرزمینی است که اساس و بنیان مفهوم «وطن» را در ادبیّات فارسی به وجود آورده است.
مفهوم «کشور» که معنای گسترده‌تر از وطن دارد و علاوه بر پیوند‌های عاطفی، پیوند‌های سیاسی ایرانیان را با سرزمین خود مشخص می‌کند از دوره‌ی باستان به بعد برای ایرانیان، پیام‌آور محدوده‌های جغرافیایی و مرزهای ایران بوده است. ایران در واقع خود یک مفهوم سرزمینی نیز هست و به همین جهت واژه‌ی «ایران‌زمین» مشخص‌کننده‌ی محدوده‌های سرزمینی آن است. بر خلاف برخی دیدگاه‌های پُست‌مدرن 14 یا نگاه‌های ایدئولوژیک قوم‌گرایانه، 15 ایران به مثابه‌ی یک مفهوم جغرافیایی و یا به مفهوم «کشور»، مخلوق دوران مدرن نیست، بلکه از دیر هنگام یک پدیده‌ی «سرزمینی» را تداعی کرده است.

جرار دنیولی، برجسته‌ترین پژوهش‌گر ایران‌شناس نیمه‌ی دوم قرن بیستم، در اثر برجسته‌ی خود به نام «ایده‌ی ایران» 16 نشان می‌دهد که چگونه «ایران» به مثابه‌ی یک مفهوم قومی از دوران هخامنشیان و به مثابه یک مفهوم هویتی سرزمینی از اواسط دوران اشکانی برای ایرانیان معنا پیدا کرد و با ظهور دودمان ساسانی رسمیت یافت. بسیاری از شاعران و نویسندگان ایرانی پس از اسلام، همین مفهوم سرزمینی را در قالب اشعار حماسی به ایرانیان زمان خود منتقل کردند و هم‌چون فردوسی در بیت‌های «چو ایران مباشد تن من مباد...» مفهوم جغرافیایی هویت ایرانی را با موجودیت ایرانیان یک‌سان دانستند. برخی از دیگر شاعران ایرانی هم‌چون نطامی گنجوی، ایران را به منزله‌ی یک واحد سرزمینی، قلبِ زمین خوانده‌اند، و آن را با همه‌ی جهان برابر دانسته‌اند:

همه عالم تن است و ایران دل / نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دلِ زمین باشد / دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد

این موضع‌گیری نه تنها بیان‌کننده‌ی نوعی علاقه‌ی وافر به سرزمین ایران است، بلکه در نهایت فداکاری و از جان گذشتگی، یعنی از دست رفتن «تن» فانی در راه «دل» باقی، یعنی «ایران‌زمین»، و در نهایت تلاش برای حفظ مرزها و بر آن اساس، ارزش‌های ملی و تمدنی آن را سفارش می‌کند.

 

3. میراث سیاسی و نهاد دولت

یکی از عمده‌ترین عناصر تشکیل‌دهنده‌ی هویت ملی ایرانی که در میراث تاریخی و ادبی آن بازتاب یافته است، میراث سیاسی ایران و مسأله‌ی تداوم دولت ایرانی است که بیش‌تر پژوهش‌گران آن را نادیده گرفته‌اند. اندیشه‌ی دولت و آرمان‌شهری ایرانی که در ادبیات سیاسی کشور به شکل «شاهیِ آرمانی» تجسم یافته بود، عامل مهم رستاخیز سیاسی ایران و ظهور دولت‌های محلی ایرانی پس از اسلام بود. این اندیشه‌ی آرمانی و میراث سیاسی دولت و ساختارهای آن به گونه‌ای نادرست در نظام‌های خلافت و دولت پس از اسلام - از بنی‌امیّه به بعد - مورد تقلید قرار گرفت و سنگ بنای دولت‌های اُمَوی و عباسی شد. 17 در واقع چنان‌چه تاریخ و سرزمین ایران را دو پایه‌ی اساسی تداوم هویت ایرانی بدانیم، نهاد دولت و اندیشه‌ی شاهی آرمانی 18، که در واقع به لحاظ فلسفی – سیاسی همان دولتِ آرمانی مبتنی بر عدالت و قدرت است، پایه‌ی سوم آن را تشکیل می‌دهد.
در اندیشه‌ی سیاسی ایران باستان در واقع این دولت است که پاس‌داری اصل تداوم تاریخی و سرزمینی ایران را به عهده دارد، و هر چه میراث سیاسی ایران، یعنی اندیشه‌ی دولتِ مبتنی بر عدالت و قدرت، بیش‌تر بر اندیشه‌ی شاهی آرمانی و ریشه‌ی مردمی آن تطابق یابد، تداوم تاریخ و جغرافیای ایران آسان‌تر و مستحکم‌تر خواهد بود. انحراف دولت و رهبران دولت ایرانی از اندیشه‌ی عدالت موجب دور شدن فرّه ایزدی از آن‌ها خواهد شد 19 و شکافی میان طبقه‌ی حاکم و مردم ایران به وجود خواهد آورد که گسست‌های تاریخی و سرزمینی را به دنبال خواهد داشت. 20

حضور میراث سیاسی، یعنی اندیشه‌ی دولت عادل و مقتدر ایرانی در تمامی آثار تاریخی مربوط به ایران، چه بخش‌های استوره‌ای و چه تاریخی آن، نمودار است. در واقع همین خاطره‌ی تاریخی از دولت ایرانی در عصر استورگان و عصر تاریخی‌ترِ اشکانی و ساسانی بود که به نخبگان ایرانیِ پس از اسلام برای احیای اقتدار ایران، انگیزه داد. بدون شک، بنیادگذاران دودمان‌های محلّی ایرانی نظیر صفاریان، طاهریان، آل‌بویه، دیلمیان و سامانیان و دولت‌های بعدی نظیر غزنویان و تمامی دولت‌های ایرانی پس از حمله‌ی مغول از وجود دولت‌های مقتدر ایرانی پیش از اسلام آگاهی داشته و از آن انگیزه گرفته‌اند. 21 اظهارنظرها، موضع‌گیری‌ها و سیاست‌های این نخبگان حاکم، که در کتاب‌های تاریخی زمان خود آن‌ها ثبت شده است، حاکی از این آگاهی تاریخی است. به علاوه، تلاش‌های نخبگان محلی ایرانی برای احیای میراث سیاسی و تاریخی ایران از دوران استورگانی تا ظهور اسلام در قالب کتاب‌های نظم و نثر جدید، نظیر انواع شاهنامه‌های قبل از فردوسی 22 بازتاب یافته است. خود شاهنامه، نشان از تأثیرگذاری میراث سیاسی ایران در تداوم دولت ایرانی و احیای سریع آن پس از گسست‌های طولانی و یا کوتاه دارد. دولت ایرانی نه تنها عامل اصلی تداوم تاریخی و جغرافیایی ایران بوده است، بلکه وظیفه‌ای اساسی برای ارتقای میراث ادبی، تمدنی و دینی آن نیز داشته است.

 

4. میراث فرهنگی ایران

تاریخ، جغرافیا و اندیشه‌ی دولتِ آرمانی ایرانی، در آداب و رسوم، سنت‌ها، آیین‌ها و آثار نثر و نظم بسیار متعددی ثبت شده است که می‌توان از آن به مثابه‌ی میراث فرهنگی ایران نام برد. این میراث شامل آداب و رسوم و آیین‌هایی است که از عهد واپسین تاریخ ایران تا به امروز هم‌چنان تداوم یافته و بخشی جداناپذیر از هویّت و فرهنگ ملی ایرانی شده‌اند. برخی از این آیین‌ها همانند نوروز نه تنها در ایران کنونی، بلکه در فرای مرزهای آن، یعنی در حوزه‌ی تمدنی ایرانی، گرامی داشته می‌شود و همه‌ی جهانیان نیز آن را نشانه‌ای از فرهنگ و میراث فرهنگی ایران می‌دانند. برخی از آداب و رسوم ایرانی پس از اسلام نیز در بستر دین جدید، هم‌چنان تداوم پیدا کرد. برخی از این آیین‌ها نظیر جشن‌های سده و مهرگان - که در دوران‌های اخیر گرامی داشته می‌شوند - هم‌چنان در زمره‌ی میراث فرهنگی ایران قرار دارند. میراث فرهنگی ایران هم‌چنین کتاب‌ها و آثار برجسته‌ای است که درباره‌ی تاریخ، گستره‌ی سرزمینی، آیین‌ها و سنت‌ها و اندیشه‌های دینی – فلسفی – سیاسی ایران به رشته‌ی تحریر درآمده است. در این زمینه به ویژه آثار منظوم پس از اسلام اهمیت فراوان پیدا می‌کند. آثار شاعران بزرگی هم‌چون فردوسی، رودکی، نظامی، حافظ، سعدی، مولوی، ناصرخسرو، انوری، ابوسعید ابوالخیر، سنایی، عطار، خیام و صد‌ها شاعر دیگر، دربردارنده‌ی بخش‌های مهم تاریخ، گستره‌ی سرزمینی، میراث سیاسی (نهاد دولت) و اندیشه‌های سیاسی، فلسفی و دینی ایرانیان است. مفاهیم والای شاهنامه، گلستان و بوستان سعدی، غزلیات حافظ، مثنوی معنوی و خمسه‌ی نظامی و ده‌ها اثر ادبی دیگر، گنجینه‌های گران‌بهایی هستند که نه تنها نظایر آن را کم‌تر می‌توان در سایر نقاط جهان یافت، بلکه شکل‌دهنده‌ی روح و روان ایرانی در گذر تاریخ نیز بوده‌اند.

در کنار این آثار میراث ادبی ایران، زبان فارسی از اهمیّت والایی برخوردار می‌شود. گرچه بر خلاف نظر برخی از پژوهش‌گران، تنها نمی‌توان به زبان فارسی به منزله‌ی عمده‌ترین عنصر سازنده‌ی هویت ملی ایرانی اکتفا کرد، از آن‌جا که تمامی میراث ادبی، تاریخی، عرفانی، دینی و فلسفی اندیشه‌ی ایرانی، و نیز اکثر کتاب‌های نظم و نثر مربوط به تاریخ و استورگان ایران به زبان فارسی نوشته شده است، این زبان را می‌توان یکی از ارکان عمده‌ی هویت ملی ایرانی به‌شمار آورد.

بسیاری از پادشاهان تاریخ ایران پس از اسلام با رساندن نسب خود به شخصیت‌های استوره‌ای ایران، هَمّ و غَمّ خود را جهت استحکام دولت ایرانی و بازسازی فرهنگی، تاریخی، تمدنی و سرزمینی آن به کار می‌بردند.
 طرح از حمید افشار
طرح از حمید افشار

گذشته از این، بر خلاف دیدگاه‌های غیرتاریخی برخی پژوهش‌گران و یا نخبگان قوم‌گرا، زبان فارسی هرگز به قوم‌های ایرانی تحمیل نشده23 و میراث ادبی نظم و نثر همه‌ی قوم‌های ایرانی عمدتاً به زبان‌های فارسی ثبت شده است. رواج زبان فارسی به‌مثابه‌ی زبان اداری و آموزشی ایران به دوران معاصر محدود نمی‌شود و از سیاست‌های دولت مدرن پس از مشروطیت نیست، بلکه در گذشته‌های دور و نزدیک نیز تمامی ایرانیان ساکن کشور، حتا در دورافتاده‌ترین نقاط آن، به زبان فارسی و عربی آموزش می‌دیده و تحصیل می‌کرده‌اند. نه تنها صدها اثر تاریخی، ادبی و دینیِ فارسی متعلق به مناطقی هم‌چون آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان نشان‌گر رواج زبان فارسی در این مناطق بوده، بلکه خاطرات بسیاری از مردان و زنان دوره‌ی معاصر، بیان‌کننده‌ی این نکته است که زبان فارسی، زبان آموزشی اصلی همه ایرانیان بوده است.24
کم‌تر اثری است که میراث تاریخی یا ادبی مناطق گوناگون ایران را به زبانی به جز فارسی ثبت کرده باشد، و تنها گاه می‌توان آثار معدودی را در شعرهای برخی شاعرانی محلی به زبان‌هایی چون ترکی، کردی و بلوچی پیدا کرد. این نکته به‌هیچ‌وجه به منزله‌ی تحقیر زبان‌های محلی ایرانی نیست، بلکه به‌آن مفهوم است که زبان فارسی انتقال‌دهنده‌ی میراث تاریخی، سیاسی، ادبی، فلسفی و دینی همه‌ی ایرانیان در سراسر ایران زمین بوده است. برای نمونه، چهار اثر تاریخی مربوط به تاریخ مناطق کُردنشین ایران و یا ایلات، طوایف یا امیرنشینان کرد، یعنی شرف‌نامه‌ی بدلیسی، حدیقه‌ی ناصریه، زبده‌التواریخ سنندجی و سیرالاکراد و تحفه‌ی ناصری به زبان فارسی نوشته شده است. 25 کتاب سفینه‌ی تبریز که در 721 هجری قمری نوشته شده است، بیش از 250 کتابِ موجود در کتاب‌خانه‌های تبریز آن دوران را ثبت کرده است که اکثر آن‌ها به زبان فارسی و یا عربی است و هیچ ذکری از یک اثر منظوم و منثور ترکی در آن نیست. 26

3

این واقعیت‌ها حاکی از آن است که فارسی به واقع از سوی همه‌ی ایرانیان در دوران پس از اسلام به مثابه‌ی زبان ملی (آموزشی و اداری) کشور شناخته می‌شده و هیچ یک از دولت‌های ایرانی پس از اسلام، سیاست تحمیلی خاصی برای ترویج آن نداشته‌اند. از آن‌جا که مسأله‌ی زبان از میانه‌ی قرن بیستم میلادی در ایران تبدیل به مسأله‌ای سیاسی شد، و نخبگان سیاسی محلی تحت حمایت بازیگران نظام جهانی به سیاسی کردن زبان‌های محلی و تبدیل آن به ابزارهایی علیه یکپارچگی سرزمینی، تمدنی و فرهنگی ایران پرداختند، بحث‌هایی در مورد تحمیل زبان فارسی و ریشه‌کن ساختن زبان‌های محلی از سوی دولت‌های ایران مطرح شد که با واقعیّات تاریخی و سابقه‌ی زبان فارسی در مناطق تحت سکونت اقوام ایرانی قابل تطبیق نیست. از آن‌جا که مخالفان میراث تاریخی، سیاسی، فرهنگی ایران و نیز بازی‌گران جهانی و منطقه‌ای و نخبگان قوم‌گرای تحتِ حمایت آن‌ها، تمامی تلاش خود را متوجه تضعیف زبان فارسی به مثابه‌ی زبان ملی ایران کرده‌اند 27 و از این طریق در صدد مخدوش کردن هویّت تاریخی و فرهنگی ایران و در هم کوبیدن وحدت ملّی برآمده‌اند، 28 حفاظت از زبان فارسی به مثابه‌ی زبان همه‌ی ایرانیان یکی از وظایف اصلی دولت‌ها، نخبگان و پژوهش‌گران ایرانی محسوب می‌شود.

 

5- جامعه و مردم ایران

ممکن است در نظر گرفتن جامعه و مردم به مثابه‌ی یکی از شاخصه‌های هویت ملی امری شگفت به نظر آید، چرا که همیشه مردم را در کنار عناصر دیگر، بخشی از عوامل تشکیل‌دهنده‌ی دولت در نظر گرفته‌اند. با این همه باید به این نکته‌ی مهم توجه داشت که بدون در نظر گرفتن جایگاه و نقش جامعه و مردم ایران - در زمان‌های گذشته و حال و یا آینده - در شکل دادن به میراث فرهنگی و سیاسی ایران و تضمین تداوم سرزمینی آن، درک تمامیّت هویت ملی ایرانی و پویایی آن بسیار دشوار خواهد بود. گذشته از آن، حذف جایگاه جامعه و مردم ایران به منزله‌ی یکی از عناصر اصلی هویت ملی ایرانی، زمان‌مند بودن این هویت و پویایی آن را با مشکل مواجه می‌سازد. توجه به نقش مردم ایران به منزله‌ی یکی از عناصر هویت ملی موجب درک درست‌تر ماهیّت هویت ملی و اندیشه‌ی سیاسی ایرانی نیز خواهد شد. گذشته از آن در بازسازی و بازتعریف هویت ملی ایرانی و روزآمد ساختن منظومه‌ی معنایی هویت ملی برای دوران معاصر، تمرکز بر جایگاه مردم ایران اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند.

مطالعه‌ی دقیق‌تر اندیشه و فلسفه‌ی سیاسی ایران، به ویژه آن‌گونه که توسط ایرانیان پس از اسلام بازسازی و بازتعریف، و در حماسه‌ی ملی ایران، یعنی شاهنامه فردوسی جلوه‌گر شد، نشان می‌دهد که بر خلاف برداشت‌های نادرست رایج، در اندیشه‌ی آرمان‌شهری یا شاهی آرمانی و به عبارتی فلسفه‌ی سیاسی ایرانی، مردم، جایگاه اصلی را داشته‌اند. به عبارت دیگر در اندیشه‌ی سیاسی ایران، مردم همیشه نقش محوری ایفا کرده‌اند، و تداوم و بقای سرزمینی، تاریخی و فرهنگی ایران‌زمین همیشه رابطه‌ی تنگاتنگی با جایگاهِ محوری مردم آن داشته است. بر خلاف برخی تصورها و برداشت‌های رایج، استورگان و تاریخ ایران، بازتولیدِ نقش نخبگان سیاسی حاکم (پادشاهان) و محوریّت آن‌ها نیست. تأکید اصلی فردوسی بر قهرمانانِ ملی ایرانی است که از درون مردم برخاسته و در حفظ تداوم تاریخی و فرهنگی و سیاسی ایران‌زمین نقش‌آفرینی کرده‌اند. مطالعه‌ی دقیق‌تر شاهنامه حاکی از آن است که در ذهن و روانِ ایرانیان و نخبگانِ فکری آن‌ها، قهرمانانِ مردمی هم‌چون کاوه آهنگر، فریدون، رستم، سهراب، سیاوش، گیو، گودرز، گردآفرید، اسفندیار و همانندانِ آن‌ها جایگاه والاتری از بسیاری نخبگان سیاسی کنترل‌کننده‌ی اقتدار داشته‌اند. بسیاری از مشکلات و نابه‌سامانی‌ها و تراژدی‌های تاریخی و استوره‌ای ایران ناشی از عمل‌کرد نادرستِ نخبگانِ سیاسی حاکم بوده و سرانجام در اثر مداخله‌ی قهرمانان ملی و فداکاری‌های آنان به سامان رسیده است.
توجه به مردم ایران، به مثابه‌ی عنصر عمده‌ی سازنده‌ی هویت ملی ایرانی، نه تنها موجب درک درست‌تر فلسفه‌ی سیاسی ایران، بلکه باعث پویایی و تداوم هویت ملی ایرانی در حال و آینده نیز می‌شود، چرا که در دوران مدرن، پویایی و تداوم نظام و ثبات سیاسی، بر جایگاه مردم و حضور و مشارکت آن‌ها و سه نکته‌ی زیر اساسی استوار است که هر سه، جایگاه خاصی در اندیشه‌ی سیاسی ایران دارند:

الف) برابری در مشارکت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی
در فلسفه‌ی سیاسی ایرانی، نه تنها مردم نقش محوری در حفظ و بقای کشور دارند، بلکه به مثابه‌ی یک مقوله‌ی واحد و منسجم نیز نگریسته می‌شوند. به عبارت دیگر به‌رغم وجود تفاوت در اندیشه‌ها و باورهای گوناگون دینی و قومی، مردم ایران هویت واحد پیدا می‌کنند و در تمامی شؤون اجتماعی و سیاسی و اقتصادی از برابری برخوردار می‌شوند. برای نمونه، در هیچ کجای شاهنامه‌ی فردوسی، مردم ایران به لحاظ عقیدتی یا دینی بر یکدیگر برتری ندارند، و تحمیل عقیده و یک‌سان‌سازی عقیدتی و دینی تجویز نمی‌شود. داستان «رستم و اسفندیار» بهترین نمونه‌ی این آزاداندیشی و تساهل فکری است، چرا که اصولاً نبرد این دو، نشانه‌ی تلاش یک سو (گشتاسپ، در رأس نظام سیاسی) برای تحمیل عقیده‌ی دینی از طریق اسفندیار، و ایستادگی سوی مقابل (رستم، نمونه‌ی چهره‌ی مردم ایران) در برابر این تحمیل است. پیروزی رستم بر اسفندیار (به‌رغم رویین‌تن بودن او) نیز نشانه‌ی محوریت آزادگی و اهمیت آزادی عقیدتی در چهارچوب تمامیت سرزمین ایران و وفاداری به آن در فلسفه‌ی سیاسی ایرانی است. امروزه نیز بر اساس همین فلسفه‌ی سیاسی، مردم ایران فارغ از هر عقیده، دین و لهجه و زبانی می‌بایست نقش محوری در سیاست‌گذاری‌های کشوری داشته باشند و از برابری در همه‌ی زمینه‌های مشارکت در سرنوشت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران برخوردار شوند.

ب) برابری جنسیتی
توجه به نقش و جایگاه محوری مردم در بازسازی هویّت ملی ایرانی، متضمّن رفع تبعیضات جنسیتی در کنار تضمین مشارکت همه‌ی اقشار مردم ایران در حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز هست. بر خلاف تصور نادرست رایج، در فلسفه‌ی اندیشه‌ی سیاسی ایران نیز، به ویژه آن‌گونه که در حماسه‌ی شاهنامه جلوه‌گر شده است، تبعض جنسیتی میان زن و مرد و خوار شمردن زنان از جایگاه چندانی برخوردار نیست، و در هیچ کجای شاهنامه زنان به خاطر زن بودن و یا به خاطر تعلق به قوم‌ها یا مذهب‌های گوناگون خوار شمرده نشده‌اند 29 و حقوق آن‌ها پای‌مال نگردیده است. زنانی هم‌چون فرانک (مادر فریدون)، رودابه (همسر زال و مادر رستم)، تهمینه (همسر رستم و مادر سهراب)، گردآفرید (دختر هژیر، یکی از قهرمانان ملی ایران)، فرنگیس (دختر افراسیاب تورانی و همسر سیاوش ایرانی)، منیژه (دختر افراسیاب تورانی و همسر بیژن، نوه‌ی دختری رستم)، کتایون (دختر قیصر روم و همسر گشتاسب و مادر اسفندیار)، گلنار (همسر اردشیر پاپکان)، شیرین (همسر خسروپرویز)، پوران‌دخت و آذرمیدخت (دختران خسروپرویز) از جمله چهره‌های مردمی شاهنامه هستند که از آن‌ها به شایستگی یاد شده است. به‌این خاطر پای‌بندی به برابری جنسیتی و اعمال آن از لازمه‌های اصلی سیاست‌گذاری ملی در چهارچوب هویّت ملی ایرانی است. در فرهنگ ایرانی و تاریخ ایران، بر خلاف جامعه‌ی جاهلی عرب پیش از اسلام و حتا پس از آن، نگرش منفی درباره‌ی زنان به خاطر زن بودن کم‌تر وجود داشته است. احترام ایرانیان به چهره‌های تاریخی زنان اسلام به ویژه حضرت فاطمه زهرا و حضرت زینب و نظایر آن و ستایش نقشِ اجتماعی و سیاسی آن‌ها در زمانه‌ی خود، بازتاب تأثیر نگرش و فرهنگ ایرانی نسبت به زنان و مسأله‌ی جنسیت و برابری آن بوده است.

ج) حکومت مبتنی بر داد و دهش (عدالت)
در نظر گرفتن مردم ایران به مثابه‌ی یکی از عناصر عمده‌ی سازنده‌ی هویّت ملی ایرانی و درک جایگاه آن‌ها در هویّت ملی ایرانی و تاریخ و میراث سیاسی و فرهنگی ایران موجب درک درست‌تر اندیشه‌ی «عدالت» و «داد و دهش» در فلسفه‌ی سیاسی ایران می‌شود. اصولاً باید توجه داشت که «عدالت» و «داد و دهش» به مثابه‌ی یکی از مفاهیم محوری در فلسفه‌ی سیاسی ایرانی، همیشه در چهارچوب رابطه‌ی میان دولت و جامعه و یا به عبارت دقیق‌تر، رابطه‌ی میان نخبگان سیاسی حاکم و مردم معنا پیدا کرده است. اندیشه‌ی آرمان‌شهری و یا شاهی آرمانی همیشه با اندیشه‌ی داد و دهش و عدالت رابطه داشته است. رهبران آرمانی ایرانی هم‌چون فریدون و کیخسرو، نه تنها خود خود از میان مردم ایران به پا خاسته و به مقام فرمان‌روایی ایران‌شهر رسیده‌اند، بلکه در طول حیات خود نیز بر مردم بر اساس نیکی و عدالت و داد و دهش فرمان‌روایی می‌کرده‌اند. در فلسفه‌ی سیاسی ایرانی نیز این معنا به خوبی نهفته است که مردمان نیک‌رفتار عادی می‌توانند به مقام آرمان‌شاهی و فرمان‌روایی ایران‌شهر دست یابند، وحفظ و تداوم فرمان‌روایی آن‌ها نیز بر تداوم عدالت استوار است و فردوسی پس از درگذشت فریدون، ‌بزرگ‌ترین فرمان‌روای آرمانی شاهنامه، این فلسفه را به خوبی جلوه‌گر می‌سازد که نژاد و ویژگی‌های فرابشری و الاهی، عامل بقا و خوش‌نامی نخبگان سیاسی حاکم نیست؛ مردمی بودن و آزادگی و عدالت‌پروری فرمان‌روایان دلیل این امر است، و هر فردی از مردم ایران با همان ویژگی می‌تواند به مقام والای فریدون برسد.

فریدونِ فَرُّخ فرشته نبود / به مُشک و به عَنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی/ تو داد و دهش کن، فریدون تویی

 

6- دین و میراث معنوی ایران

دین از عمده‌ترین عناصر هویتی جامعه‌ی بشری است، و در ایران نیز دین اسلام و آیین تشیع که اکثر مسمانان ایران پیرو آن هستند، نقش مهمی در هویت ملی ایرانی و تداوم سرزمینی کشور داشته است. گرچه برخی‌ها بر آن بوده‌اند که اصولاً دین و اسلام را در برابر ایرانیت یا هویت ملی ایرانی قرار دهند 30، اما این عمل تقابل را یا از روی عدم شناخت دگرگونی‌های تاریخی ایران انجام داده و یا بر اساس اصول ایدئولوژیک در صدد نفی ایرانیّت و نادیده گرفتن و یا ناچیز شمردن آن برآمده‌اند. همان‌گونه که پیش از این گفته شد، این تقابل نوعی عمل غیرتاریخی و نمونه‌ای از خطای روش‌شناختی کاهش‌گری است، که در آن هویّت ایرانی را به عنصر دینی آن، آن هم دین اکثریت جامعه‌ی ایرانی کاهش داده‌اند. در مقابل این کاهش‌گرایی دینی، برخی به کاهش‌گری ملی نیز دست زده و با ارتکاب همان خطای روش‌شناسانه، در صدد برآمده‌اند ملیّت در ایرانیت را در برابر دین اسلام قرار دهند و اهمیت دوّمی را نادیده بگیرند. اینان نیز هویت ایرانی را به یکی از عوامل عمده‌ی آن که ملیت و تاریخ و فرهنگ باستانی ایرانی است، کاهش داده‌اند. هر دو گروه، هویت ملی ایرانی را نه به شکل فراگیر، بلکه به شکل محدود آن مورد توجه قرار داده‌اند. واقعیّت آن است که در گذشته‌ی ایران، دین، نقش مهمی در هویت ایرانی داشته، ولی در تحول تاریخی، ادیان دچار تحول شده‌اند. پیش از ظهور زرتشت، ایرانیانِ فلاتِ ایران به ادیان دیگری هم‌چون میتراییسم و نظایر آن باور داشتند،‌31 پس از آن دین زرتشت به بخشِ مهمی از هویت ایرانی تبدیل شد و ایرانیان نیازهای معنوی خود را از طریق به احکام آن برآورده می‌کردند. 32 با ظهور اسلام، دین زرتشت موقعیت پیشین خود را از دست داد و اکثریت ایرانیان آیین جدید را پذیرفتند. به این گونه است که پذیرش اسلام به هیچ‌وجه متضاد با هویت ایرانی قلم‌داد نشد و بزرگ‌ترین فرهیختگان ادبی، فکری و سیاسی ایران که به رستاخیز ادبی، فرهنگی و سیاسی کشور همّت گماشتند، از مسلمانان معتقد و مؤمن بودند. در همان حال، همین مؤمنانِ مسلمان با تعصب تمام، میراث تاریخی، تمدنی، فرهنگی و سیاسی ایران باستان را زنده نگاه داشتند و زمینه‌ی رستاخیز دولت ایرانی را فراهم کردند.

میانِ عنصر دینی و معنوی هویت ایرانی و عناصر تاریخی، فرهنگی و سیاسی ایران تا دوره‌ی معاصر هیچ‌گونه تضادی وجود نداشت. تقابل ظاهری میان دین اسلام با ملیت ایرانی و میراث باستانی آن، زمانی شروع شد که دین یا ملیت به ابزار سیاسی و ایدئولوژیک نظام‌های سیاسی (پهلوی دوم و جمهوری اسلامی) تبدیل شد و از آن‌ها برای تحکیم اقتدار و گسترش مشروعیت بهره‌برداری به عمل آمد. خودِ این ابزاری شدن و سیاسی شدن دین یا میراث ملی ایرانی، عامل اصلی کاهش‌گرایی هویتی نیز هست، چرا که بهره‌برداران از عنصر ملیت و ایرانیت به نفی اهمیّت دین می‌پردازند و بهره‌برداران از دین به‌مثابه‌ی ابزار مشروعیّت و اقتدار، به نفی ایرانیّت و میراث فرهنگی، تاریخی و باستانی آن دست می‌زنند. این کاهش‌گری ملی یا دینی با روح ایرانی و نگاه فراگیر ایرانی به هویت، بیگانه بوده، به همین دلیل با واکنش مردمی مواجه است. در دوره‌ی معاصر، ایرانیان در برابر کاهش‌گرایان ملی به تقویت عنصر دینی و معنوی هویت خود دست زده‌اند، و در برابر کاهش‌گرایان دینی، به تقویت عناصر ملی هویت ایرانی پرداخته‌اند.

همان‌گونه که پیش از این گفته شد، دین یکی از گونه‌های هویتی اجتماعی جامعه‌ی بشری است و نمی‌تواند در برابر هویت ملی قرار گیرد. در داخل یک سرزمین ملی، ادیان گوناگون هم‌زمان وجود دارد، و کاهش دادن هویت ملی به یکی از ادیان باعث نادیده گرفتن پیروان ادیان دیگر می‌شود و به وحدت ملی کشور خدشه وارد می‌سازد. به هر صورت، دین یکی از عناصر مهم هویت ملی ایرانی است و نمی‌توان به نام ایرانیت، اهمیت آن را نادیده گرفت و نیز به نام اسلام، اهمیت میراث تاریخی، سیاسی، تمدنی و فرهنگی ایرانی را.

بخشی از مقاله‌ی «هویت ملی ایرانی: بنیادها، چالش‌ها و بایسته‌ها»
نامه‌ی پژوهش فرهنگی (فصل‌نامه‌ی تحقیقات فرهنگی)، سال هفتم
دوره‌ی جدید، شماره‌ی 6، تابستان 1382.


پی‌نوشت‌ها:
1- درباره‌ی برخی نوشتارهای هویّت ملی بنگرید به:
- احمد اشرف (1373). «هویت ایرانی». نشریه‌ی گفت‌وگو (فصل‌نامه‌ی فرهنگی و اجتماعی). ش 3.
- احمد اشرف، «بحران هویت ملی و قومی در ایران». ایران‌نامه. سال دوازدهم.
- داوود شیخاوندی (1381). تنفیذ و تکوین هویت ایرانی. تهران. مرکز بازشناسی ایران و اسلام.
- Hamid Ahmadi (1993). Unity in Diversity: The Foundations of Iranian National Identity. Ottawa, Carleton University. Work Paper.
2- برای نمونه بنگرید به:
- گروه تحقیقات سیاسی اسلام. مؤلفه‌های هویت ملی در ایران. تهران. پژوهش‌گاه علوم انسانی.
3- برای نمونه بنگرید به، اندیشه‌های میرزافتح‌علی‌خان آخوندزاده، در:
- رضا بیگدلو (1380). باستان‌گرایی در تاریخ معاصر ایران. تهران. نشر مرکز. ص 52-4.
4- بنگرید به:
- شاهرخ مسکوب (1373). هویّت ایرانی و زبان فارسی. تهران. باغ آیینه.
5- بنگرید به: احمد اشرف. پیشین.
6- درباره‌ی تکامل زبان‌های ایرانی و ظهور زبان فارسی بنگرید به:
- دکتر محمد معین. دکتر پرویز ناتل خانلری. دکتر ذبیح‌الله صفا. دکتر احسان یارشاطر (1382). تاریخ زبان فارسی. تدوین و تألیف فرهنگ جهان‌بخش. تهران. انتشارات فرهنگ و انتشارات جامی.
7- درباره‌ی باور سلطان محمود غزنوی مبنی بر پیوند نژادی او با پادشاهان ایران باستان، بنگرید به:
- Fillipani Ronconi. The Tradition of Sacred kingship in Iran.
in george lenczowski (ed).
Iran Under the Pahlavis. Stanford. Hoover Institution Press.
8- درباره‌ی سخنان شاه اسماعیل صفوی و پیوند دادن خود با پادشاهان و استورگان ایران باستان، بنگرید به: Ronconi. op. cit.79-80
9- درباره‌ی تاریخ ایران باستان در نوشته‌های کلاسیک عربی و فارسی صدر اسلام، بنگرید به:
- حمید احمدی. «هویت ملی ایرانی در گستره‌ی تاریخ». فصل‌نامه‌ی مطالعات ملی. شماره 15 (1382): 47-9.
10- مهرداد بهار، احمد تفضلی و کتایون مزداپور از این جمله‌اند؛ بنگرید به:
- مهرداد بهار (1373). جستاری چند در فرهنگ ایران. تهران. انتشارات فکر روز. ص 137-11
- میزگرد هویت ملی و پیشینه‌های اساتیری. کتاب ماه هنر. ش 52-51 (آذر و دی 1381). ص 14-3.
- هویت ملی و آیین‌های اساتیری. کتاب ماه هنر. ش 56-55 (فروردین و اردیبهشت 1382)، ص 10-4.
11- در مورد این نویسندگان ناایرانی و آثار آن‌ها پیرامون استورگان ایران بنگرید به:
- حمید احمدی. «هویت ملی ایرانی در گستره‌ی تاریخ». صص 22-17.
12- در این زمینه بنگرید به:
- بهرام فره‌وشی (1374). ایرانویچ. چاپ چهارم. تهران. دانشگاه تهران.
13- درباره‌ی اهمیت سرزمین، مرزهای ایران در دوره‌ی معاصر و اصطلاح «ممالک محروسه‌ی ایران»، بنگرید به:
- Firuze Kashani Sabet (1999). Frontier Fictions: Shaping Iranian Nation, 1804-1946. Princeton. NJ. Princeton University Press.
و نیز خلاصه ای از بحث مذکور در:
- فیروزه کاشانی‌ثابت (1377). «جغرافیای وطن». نشریه‌ی گفت‌وگو. ش 21. ص 25-15.
14- یکی از آثار غیرتاریخی و سطحی پُست‌مدرن، واژه‌ی «ایران» را مخلوق دوره‌ی رضاشاه و تحت تأثیر نظریه‌های نژادی می‌داند! و معتقد است که چنین واژه‌ای قبلاً به مفهوم سرزمین ایران به عنوان یک کشور رایج نبوده است؛ بنگرید به:
- Mustafa Vaziri (1993). Irans as Immagined Nation: The Construction of National Identity. Newyork: Paragon House.
15- بسیاری از مقاله‌های سطحی و شعاری نشریات قوم‌گرا، به ویژه نشریات پان‌ترکیستی، تاریخ، نژاد، فرهنگ و جغرافیای ایران را محصول «دوره‌ی ستم‌شاهی رضاشاهی» می‌دانند. برای نمونه بنگرید به:
- حسین فیض‌اللهی وحید (1380). «تأملی در ریشه‌های تاریخی نژاد آریایی». نوید آذربایجان. شماره‌های 155-150.
16- بنگرید به:
- Gerardo Gnoli (1989). The Idea of Iran: An Essay on Its Origin. Roma.
برای شرح کوتاهی از دیدگاه‌های نیولی درباره‌ی معانی سرزمینی و قومی «ایران»، بنگرید به:
- جراردو نیولی (1381). «ایده‌ی ایران». ترجمه‌ی الهام کوشا. در خودکاوی ملی در عصر جهانی شدن. تهران. قصیده‌سرا. ص 252-238.
17- در این زمینه، یعنی تأثیر تمدن و فرهنگ ایران باستان بر خلافت اسلامی، بنگرید به کتاب معروف جرجی زیدان، پژوهش‌گر برجسته‌ی معاصر عرب:
- زیدان، جرجی (1372). تاریخ تمدن اسلام. تهران. امیرکبیر.
درباره‌ی اشاره‌ی نویسندگان عربی – اسلامی به تأثیرگیری دولت‌های اموی و عباسی از ایران باستان به ویژه دولت ایران ساسانی، بنگرید به:
- دکتر صفا (1375). دورنمایی از فرهنگ ایرانی و اثر جهانی آن. تهران. انتشارات هیرمند. ص 101-34
18- درباره‌ی اندیشه‌ی شاهی آرمانی و اندیشه‌ی سیاسی ایران باستان، بنگرید به:
- Ronconi. op. cit. 51-83.
- C.E. Bosworth (1977). The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran and the Search for Dynastic Connections with the Past. in C.E. Bosworth, - The Medieval History of Iran, Afghanistan and Central Asia. London: Variorum Reprints. 51-61.
- فرهنگ رجایی (1375). تحول اندیشه‌ی سیاسی در شرق باستان. تهران. قومس. ص 115-68.
19- درباره‌ی فره ایزدی، بنگرید به:
- احسان یارشاطر (1379). داستان‌های ایران باستان. چاپ نهم. تهران. انتشارات علمی و فرهنگی. ص 49-31.
و نیز رجایی، پیشین.
20- در فلسفه‌ی سیاسی ایران باستان، از عدالت خارج شدن پادشاه باعث دور شدن فره ایزدی از او می‌شد، و اندک مدتی بعد آشوب و ناآرامی ایران را فرا می‌گرفت و با مرگ ذلّت‌بار پادشاه، دوره‌ای از آشوب‌ها و سرانجام آمدن سلسله‌ای به جای سلسله‌ی پیشین در پی می‌آمد. خارج شدن جمشید از عدل و فروتنی و نیز دور شدن فره ایزدی از اردوان پنجم اشکانی و تعلق آن به اردشیر بابکان از آن جمله است. بنگرید به:
- صادق هدایت (2537). زند وهومن‌یسن و کارنامه‌ی اردشیر پاپکان. تهران. انتشارات جاویدان.
درباره‌ی خلاصه‌ی کارنامه‌ی اردشیر پاپکان، بنگرید به:
- احسان یارشاطر. پیشین. ص 137-107
21- تلاش‌های سامانیان برای احیای شکوه ایران باستان، اشارات محمود غزنوی در مورد ارتباط دودمانی او با پادشاهان کیانی، و اظهارات شاه اسماعیل صفوی درباره‌ی علاقه‌ی او به چهره‌های تاریخی و استوره‌های ایران باستان، از این نمونه است.
22- درباره‌ی شاهنامه‌های پیش از فردوسی، بنگرید به:
- مرتضی ثاقب‌فر (1377). شاهنامه‌ی فردوسی و فلسفه‌ی تاریخ ایران. انتشارات معین و نشر قطره. ص 89-39.
- پرویز اتابکی (1378). مقدمه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی به تصحیح پرویز اتابکی. تهران. نشر فرزان.
درباره‌ی ترجمه‌های گوناگون از خدای‌نامه‌های دوره‌ی ساسانی به عربی که زمینه‌ی سرودن شاهنامه شد، بنگرید به:
- حمید احمدی «هویت ملی ایرانی در گستره تاریخ». مطالعات ملی (زیر چاپ).
23 – درباره‌ی دیدگاه‌های قوم‌گرایانه درباره‌ی ادعای تحمیل زبان فارسی بر اقوام ایرانی و غیرتاریخی بودن این ادعا، بنگرید به:
- حمید احمدی (1382). «دولت مدرن و اقوام ایرانی: نقد پارادایم‌های رایج»، دولت مدرن در ایران، به کوشش رسول افضلی. قم. انتشارات مفید.
24- برای نمونه، درباره‌ی رواج زبان فارسی به عنوان زبان آموزشی در آذربایجان ایران و قفقاز، بنگرید به:
- مصاحبه با مفتون امینی در شوکران. شماره‌ی 9. شهریور و مهر 1382. ص 7-6.
- جمشید علیزاده (1379). گفت‌وگو با شهریار. تهران. نگاه.
- ابراهیم صفایی (1362). گزارش‌های تاریخی علاءالملک. تهران. گروه انتشاراتی آباده. ص 9.
- فرانسوا ژرژن (1377). «احمد آقا اوغلو در فرانسه 1894-1888، سرآغاز فعالیت‌های یک روشن‌فکر آذربایجانی». قفقاز در تاریخ معاصر. به کوشش کاوه بیات. تهران. شیرازه. ص 9.
نه تنها اولین نشریات چاپ تبریز به زبان فارسی بود، بلکه بخش اعظم روزنامه‌ها و نشریات عصر مشروطه و پس از آن نیز به زبان فارسی منتشر می‌شد. درباره‌ی شرح و نام این نشریات بنگرید به:
- عبدالحسین ناهیدی آذر (بی‌تا). تاریخچه‌ی روزنامه‌های تبریز در صدر مشروطیت. تبریز. تلاش.
- منصور رفیعی (1362). انجمن: ارگان انجمن ایالتی آذربایجان. تهران. نشر تاریخ اسلام. ص 22-17
25- عمده‌ترین کتاب‌های مربوط به تاریخ کردستان به زبان فارسی نوشته شده است؛ بنگرید به:
- شرف‌خان بدلیسی (1344). شرف‌نامه: تاریخ مفصل کردستان. تهران. علمی.
- عبدالقادر رستم‌بابایی (1377). سیرالاکراد (در تاریخ و جغرافیای کردستان). به اهتمام محمدرئوف توکلی. تهران. توکلی.
- علی‌اکبر وقایع‌نگار (1364). حدیقه‌ی ناصریه (در جغرافیا و تاریخ کردستان). به تصحیح محمدرئوف توکلی. تهران. توکلی.
- میرشکرالله سنندجی (بی‌تا). تحفه‌ی ناصری (در تاریخ و جغرافیای کردستان). به تصحیح دکتر حشمت‌الله طبیبی. تهران. امیرکبیر.
- میرزاعبدالله سنندجی (1344). تذکره‌ی حدیقه امان‌اللهی. به تصحیح دکتر  ع. خیام‌پور. تبریز. دانشگاه تبریز.
26- بنگرید به:
- ابوالمجد تبریزی. سفینه‌ی تبریز. تهران. مرکز نشر دانشگاهی. 1382.
درباره‌ی این کتاب و شرح آن، بنگرید به:
- نصرالله پورجوادی. اشراق و عرفان. تهران. مرکز نشر دانشگاهی. 1380. ص 223-211
27- درباره‌ی ممنوعیت زبان فارسی به عنوان زبان آموزشی و محاوره‌ای مردم آذربایجان در دوران حکومت فرقه‌ی دمکرات مورد حمایت ارتش سرخ شوروی و سیاست‌های سخت‌گیرانه‌ی رهبران فرقه علیه کسانی که به فارسی سخن می‌گفتند، بنگرید به برخورد محمد بی‌ریا، وزیر فرهنگ فرقه، با یک دبیر دبیرستان در تبریز و تبعید او به خاطر فارسی سخن گفتن، در: مصاحبه با مفتون امینی، شوکران، ش 9. شهریور و مهر 1382. ص 6.
هم‌چنین درباره‌ی رفتار و برخوردهای تند جعفر کاویان، وزیر جنگ فرقه، با افسران خراسانی متحد فرقه به خاطر فارسی سخن گفتن آن‌ها، بنگرید به:
- پروفسور احمد شفاهی (1365). قیام افسران خراسان و سی‌وهفت سال زندگی در شوروی. تهران. کتاب‌سرا. ص 142.
رهبران فرقه و عوامل آن‌ها حتا مانع گوش دادن مردم تبریز به برنامه‌ی فارسی رادیو بی‌بی‌سی می‌شدند. در این‌باره بنگرید به:
- آیت‌الله میرزا عبدالله مجتهدی (1381). بحران آذربایجان سال‌های 25-1324. تهران. تاریخ معاصر. ص 161.
28- اکثر نشریات ترکی‌زبان سال‌های تسلط فرقه‌ی دموکرات نظیر وطن‌یولندا و آذربایجان، و نشریات پس از انقلاب اسلامی چون وارلیق، شمس تبریز، نوید آذربایجان و کتاب‌های تاریخی هم‌چون کتاب محمدتقی ذهتابی، از زبان ترکی برای ترویج تحریف‌های تاریخی، جدا نشان دادن آذربایجان از ایران و نزدیک ساختن آن با ترکیه و جهان ترک استفاده کرده‌اند. برای نمونه بنگرید به:
- محمدتقی ذهتابی (1378). ایران تورک لرینین ایسکی تاریخی. تبریز. اختر.
بخش‌هایی از این کتاب به فارسی ترجمه شده است؛ بنگرید به:
- محمد تقی ذهتابی (1381). تاریخ دیرین ترک‌های ایران. ترجمه‌ی علی احمدیان‌سرای. تبریز. اختر.
29- گاهی برخی وجود بیت «زن و اژدها هر دو در خاک، بِه / زمین پاک از این هر دو ناپاک، به» را دلیل خوار شمردن زنان از سوی فردوسی دانسته‌اند. این در حالی است که بیت یادشده در واقع موضعِ خود فردوسی نیست بلکه از زبان یکی از شخصیت‌های شاهنامه در مورد یکی از زنان آن گفته شده است. فردوسی در بسیاری از بخش‌های شاهنامه زنان را مورد ستایش قرار داده است. [با این حال بسیاری از شاهنامه‌پژوهان برجسته این بیت را به دلیل‌های چندی، افزوده دانسته و از فردوسی نمی‌دانند – ویراستار]
30-برای نمونه بنگرید به:
- علی محمد نقوی (1363). اسلام و ملی‌گرایی. تهران. دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
- رضا داوری (1365). ناسیونالیسم و انقلاب. تهران. دفتر پژوهش‌های اسلامی.
31- درباره‌ی ادیان پیش از آیین زرتشتی در ایران بنگرید به:
- دوشن‌‌گیمن (1375). دین ایران باستان. ترجمه‌ی رویا منجم. تهران. فکر روز.
- عباس قدیانی (1376). تاریخ ادیان و مذاهب در ایران. تهران. انتشارات انیس. ص 101-13
32- درباره‌ی زرتشت و دین او بنگرید به:
- گیمن. پیشین.
- آر. سی. زئو (1375). طلوع و غروب زرتشتی‌گری. ترجمه‌ی تیمور قادری. تهران. فکر روز.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه