تیرههای ایرانی
آذربایجان - سرودۀ یحیا خانمحمد آذری
- تيرههای ايرانی
- نمایش از چهارشنبه, 11 خرداد 1390 17:54
- بازدید: 6904
یحیی خانمحمد آذری مهرماه 1387 خورشیدی
تو پور پاک زرتشی، نشان ازآریان داری،
تو آذربایجان ماندگاری، بسر تاج کیان داری.
تو مهد آتشی، آتشکـده داری بدامـانت،
تو آذرپادگانی، وَه چه آتش ها به جان داری.
در آتشگاه گشنسبت، سرود مهر می خـوانی،
نکو گفتـاری و پندار نیک و خوب کرداری.
به تاریخ کهنسـال وطن لختی نگـه کن، هان،
چه مشکل ها بسر برده، ز نیرنگ وفسون کاری.
*
برای پاسداری از شکـوه و عزّت ایـران،
خلف فرزند تو بابک، همان گرد وطن داری.
اگـر جـان باختش او در ره آزادی میهن،
مخورغم چون که صدها بابک ثانی به برداری.
تو آذربایجـــــانی و کنام شــــرزه شیرانی،
توخرم سایه بابک هنوزم روی ســــرداری.
*
درآن دوران که جورو ظلم واستبداد حاکم بود،
تو مشروطه بنا کردی، زدودی محنت وزاری.
قیام مردمی تو فراز آورد در ایــران،
شرفمندی ، عزّ و عزّت و مردی و سالاری.
ز جانبازی مردم، عارف و عامی و روحانی،
بسر شد دولت بیداد و ظلم و مردم آزاری.
یلان صدر مشـروطه چو سـتارخان آزاده،
بزد بر پوزه دشمن، ملقب شد به سرداری.
ثقة الاسـلام روحانی، خیـابانی با عزّت،
گذشتند از حیات خود که بازآرند ابراری.
پدید آمد درایران نهضت حریّت و حرمت،
زدی برسنگ نکبت شـیشـه عمرستم کاری.
*
حوادث برکشیده صف صف اندرمتن تاریخت،
چه محنت ها کشیدی زان همه جور و جفا کاری.
شبیخون های دهشتبارچنگیز و مغول، ایلغارعثمانی،
هم اعراب ستم گسـتر، عدوی علم وبیـداری.
هنـوزم آذری پـاک و میهن خواه گـرد آئیـن،
بدامان اشک می بارد، چنان چون ابر آزاری.
قرارترکمان چایت، به خاک تیره بنشـاندت،
که ازمام وطن کردت جدا با خفّت و خواری.
*
سپس آشـوب وبلوای دموکراتان بی پـروا،
پدید آمد به آذرپادگان با جور و جباری.
ازآن سوی ارس هر دم پیام فتنه می آمـد،
که بربندند طومـار وطن خواهی وعیّـاری.
چه آفت ها فرود آمد در آذربـایـجـان ما،
جوانان وطن پرور شـدند آماج غم خواری.
ازآن سو باقراف می داد فرمان دگرگونی،
دراین سو خائنان درکاروبار مردم آزاری.
به نام انقلاب توده ای آشوب وهرج ومرج،
به راه افتاد قتل وغارت وظلم و گرفتاری.
*
بریده ازوطن خـواهد ترا بخشـد به بیگـانه،
بریده باد دسـت آن که می پوید خطاکاری.
عـدوی خیـره سـراین بارترفند دگـردارد،
که بخشد خاک پاکت رابه ارباب دگر، آری.
زبان راکرده دستاویز، سخن ازتجزیه راند،
بگو با او که ای نادان، تهی ازعقل وهشیاری.
جوان مردان آذربایجان آگاه وبیدارند،
ونپذیرند نیرنگ خیانت پیشــه مکّاری.
عجب بیهوده می لافی، تو خصم نا خلف، هیهات.
که گرد خود همی گردی، بسان اسب عصاری،
کنون از "آذری" بنیوش این پندگرانمایه،
که عاقل درنمی افتد به غرقاب نگونساری.