جستار
پیوند هنر و خرد - بخش دوم
- جستار
- نمایش از سه شنبه, 19 ارديبهشت 1391 13:47
- بازدید: 4680
برگرفته از روزنامه اطلاعات
پروفسور فضلالله رضا
در وادی علم، شاهراهها را به زودی جابهجا نمیکنند و سلیقهٔ معماران و سازندگان چندان اجازهٔ دستکاری ندارد. در هنر، معیارها پراکندهترند. رسیدن به پلهٔ اول درک و لذتیابی، یک فراگیری و آگاهی گسترده و لطیف و رقیق، اما نه چندان ژرف و دقیق، لازم دارد. تودهٔ مردم به سبب آشنایی از دوران کودکی با شعر آهنگین و موسیقی و نقشهای زیبای طبیعت، از هنرها لذت میبرند؛ اما برای شناخت کارشناسانه، نوعی استعداد زیباشناسی عملی، دید و پرواز خیال، نخستین زادراه است و آنگاه راهنمایی و رهبری راهشناس آگاه و مرشد، در هر رشتهای ضرورت دارد:
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
(حافظ)
در کار معرفت، هنروران سعادتمند کسانی هستند که از موهبت طبیعی آموزشپذیری برخوردار باشند، و آنگاه دسترسی به دلیل رهشناس پیدا کنند: تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
مثال از معرفت هنری: دو بیت از فردوسی و حافظ
دو مثال از شعر سنتی میآوریم:
الف) شعر سادهٔ فردوسی
تو را با جهان آفرین بود جنگ
که از چه سپید و سیاه است رنگ
در مقالهٔ «گفتار در ترجمهپذیری»1 آوردهایم که شعر فردوسی نوعاً به خرد ساده و رهنمودهای علمی ابتدایی ما، یعنی آنچه در علوم قوانین تفکر2 مینامند، نزدیکتر است. صحنهٔ شعر بالا ساده و طبیعی است. مفاهیم سپید و سیاه، جنگ و رنگ، و جهانآفرین، مانند اجزای یک طرح علمی مقدماتی، ساده و روشن است. خوانندهای که با شعر فارسی چندان آشنا نباشد، نیز از آن بهره میگیرد. لذت او از این یک بیت اندک است؛ ولی زود و آسان به دست میآید.
برای لذت هنری بیشتر، خواننده باید انس درازمدت با ادب فارسی داشته باشد. او باید نخست داستان سام را در شاهنامه به خاطر بیاورد که چگونه سپهسالار سام، نوزاد سپیدموی بیگناه خود را به البرز کوه افکند، و سالها پس از آن، آنگاه که از گناه این تعصب پشیمان شد و توبه کرد، سیمرغْ پسر را به پدر باز داد.
در مرحلهٔ بالاتر هنری، خواننده میتواند صحنهٔ گستردهتر تعصبات نژادی و بردگی جامعه را در درازای چند هزار سال به یاد بیاورد؛ رفتار پیروان راستین ادیان و عارفان را با جنگ و کشتار سالاران و امیران مغزشستهٔ جهانخوار مقایسه کند؛ در تاریخ معاصر، جنگهای سیاهان و سپیدپوستان را بخواند. گسترش نگاه خواننده در شهرستان هنر، مرغ فکر را پرواز میدهد؛ شعر فردوسی را گویاتر و لذتجویی را افزونتر میکند.
پژوهندهٔ هنردوست، باز میتواند پلهپله بالاتر برود و در کتابهایی مانند مثنوی، همتای همین اندیشهها را زیر و رو کند. هرچه بیشتر در کار ادب فرو برود و شعر فردوسی را با صحنههای گوناگون نظیر آن مقایسه کند، ارزش هنر کلامی آن شعر را بیشتر درمییابد و بیشتر با آن انس میگیرد. شعر ناب مانند سنگی است که در آب بیفکنند، هرچه برکهٔ آب پهناورتر باشد، بازتاب موجها بیشتر است.
آموزگاران شعر و هنر، اگر محمل هنر را بگسترانند و دیوارها و پردهها را از میان بردارند، سخن آنان شنوندگان را ارشاد میکند و آنها را به ادامهٔ کار و لذتجویی برمیانگیزد. سخن تعمیم مییابد؛ چنان که فیالمثل در قضیهٔ علمی از دایرهٔ دوبُعدی به کرهٔ سهبُعدی و به فضاهای چندبُعدی میروند. اگر جز این باشد، و خواننده تنها به معنای لغوی شعر و شرح زندگانی عادی هنرمند یا شاعر بسنده کند، آنگاه شعر از پرواز فرو میماند و حال جسد مردهای را پیدا میکند که سخنران دربارهٔ آن سخن گفته باشد.
در تشریح شعر و هنر، روایات و زبانآوریها، شاید مستمع کم حوصله را سرخوش کند؛ ولی ژرفبینان را به کار نمیآید. پژوهشگر میخواهد در فضای هنر آزادانه پرواز کند و به اوج برسد.
ب) شعر فاخر و پیچیدهٔ حافظ
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
هرچند شمارهٔ بازیگران صحنهٔ این شعر اندک است؛ ولی برای شناسایی ایشان باید از مرز کتاب لغت و شناسنامهٔ واژهها درگذشت و با خانوادههاشان در شعر فارسی خوب آشنا شد.
خوانندهٔ اهل علم دانشگاهی، باید دمی چشمش را از کتاب و کامپیوتر و آزمایشگاه برگیرد. باید کمی در آیینهٔ دل تأمل کند و جلوههای جمال طبیعی را دریابد. نقش جمال در اعماق وجود آدمی اثر میگذارد: دلبر کافرکیشی بیباکانه تیر نظر میپراکند. صاحبدل جمالپرست که در آماج تیرها نشسته، از بیم میلرزد که جان و ایمان هر دو را قربان میکنند. کمانْ ابروان کشیدهای است که تیر میاندازد. تیراندازی او طبیعی است، و مبنای کژی و آزار ندارد. مانند خورشید که نور میپراکند. هرآن دل که زیباشناستر و حساستر باشد، تیرپذیرتر است. شاخههای نازک درخت بید را میبینی که چگونه از وزش کمترین نسیم به لرزش درمیآیند، آشفتهٔ دل از دست دادهای که بر سر ایمان خود مانند بید میلرزد همان حال را دارد. به قول سعدی:
پریشان شود گل ز باد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر
خواجهٔ شیراز از تعصبهای ابتدایی عاری است؛ اما برای روشن شدن مطلب، اشارهای بیمناسبت نیست. ظاهراً معشوق که در مصرع دوم بدان اشاره شد کافر است، در مقابل حفظ مسلمان مؤمن. مقابلهٔ دلبر کافر شورانگیز با مرد جمالپرست و صاحبدل آیینمدار در شعر فارسی خود داستانها دارد:
شاهدان گر دلبری زینسان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هرکجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
خواننده اگر با شعرها و داستانهایی مانند داستان «شیخ صنعان» عطار آشنا باشد، که با دیدار دختر ترسا دل از دست داد و بندهٔ فرمانبردار او شد، صحنهٔ این بیت را خوشتر درمییابد.
دختران زیبای سرو بالای چمان را که در باغهای جهان میخرامند، عارف و عامی نمیتوانند نادیده گرفت. زیباییها را به چشم سر و دل دیدن و درک کردن، از درسهای آغازین مکتب هنر است.
جویندهٔ هنر باید به مرور زمان زیباییهای طبیعت و طبایع را شناسایی کند و بیاختیار دل از دست بدهد و آونگهای جانش را با نوسانهای جوّ جمال معشوق هماهنگ سازد. به قول سعدی:
دگر باب عشق است و مستی و شور
نه عشقی که بندند بر خود به زور
سالک شاهراه هنر، آنگاه رفته رفته میتواند زیبایی شعر حافظ را درک کند. کاری که به تنهایی از عهدهٔ کتاب لغت و خواندن حاشیهها برنمیآید، دید و زیست هم لازم دارد: که درس عشق در دفتر نباشد.
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هرآن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
(حافظ)
چنانکه گفتیم، در هنر و شعر، اگر هم مانند قضایای علمی شمارهٔ عناصر کم و معدود باشد، باز هر بازیگری از خانوادهای است که شناسایی آن زمان میطلبد.5
باری، میبینیم که صحنهٔ نمایش این یک بیت فراگیرتر از صحنهای است که واژههای کتاب لغت بر آن عرضه کنند. کسی که صدها صحنه همانند این بیت را دیده باشد، یا به او نمایانده باشند، صحنه را خوشتر درمییابد و بیشتر لذت میبرد. دید و گفت و شنود و سیر و سلوک در وادی هنر، انبان زیباشناسی هنرمند را پربارتر میکند.هنرمند و پژوهندهٔ نقشآفرین، سرمایهاش را مانند یکی از بانکهای پرجوش جهانی دائماً به کار میاندازد. به عکس، هنرمند متحجّر، که سرمایهاش را راکد میگذارد، به بانک رهنی و بانک اطلاعاتی شبیهتر است:
چو آب اندر شَمر بسیار ماند
شود طعمش بد از آرام بسیار
(دقیقی)
به قول حافظ:
خزینهداری میراثخوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی
آزادی هنرمند و پایبندی دانشمند
یک فرق اساسی رهروی و لذتجویی در وادی هنر، با لذتیابی در عرصهٔ علم این است که در هنر مدارج و مقامات ثبت شدهٔ همگانی پلهپلهٔ چندان وجود ندارد، راهرو و مرید به دنبال پیشرو و مراد میروند. پلههای لذتجویی رهروان یکان و یکسان نیست. آزادی هنر، بندها و استانداردها را از هم فرو میپاشد: هرکس به قدر فهمش فهمید مدعا را.
در علم، دریافتها مشخصتر و متمرکزتر از هنر است. میتوان گفت که صحنههای علمی به گونهای مجرد و منفصل و ناپیوسته6 است. مثل اینکه نقشهبرداران در روی زمین نقطهها و خطهایی معین کرده باشند که روی آنها بتوان دیوار و خانه بنا کرد. صحنههای هنری، مانند دریا و ساحل، یا آسمان و افق، بیکرانه و ممتد و پیوسته است.7
پژوهندهٔ دانشور، دیدش را بر گوشهای از فرش گستردهٔ مورد مطالعهاش، یا نقطهای از برگ گل متمرکز میکند. هنرمند مانند پروانه از گلی به گلی، از شاخی به شاخی میپرد و به نگاه گذرایی از باغ سرخوش است. در لحظهای سرتاسر کارگاه فرش یا باغ را در مینوردد، و حالی را که به او از این مشاهدهٔ سریع دست میدهد بیان میکند. هنرمند چون به علم ماندگار بیخدشه تعهدی ندارد، چه بسا بازتاب حالات درون خود و تجربههای زمانپروردهٔ بیلگام خود را بر نقش فرش یا باغ، یا هرچه میبیند میگسترد.
تلفیقات هنرمند، با همهٔ زیبایی و سرخوشی و دلانگیزی، ژرفای سخن علمی را ندارد. گزارش دلپذیر نقش هنر خصوصی و محلی است، طغرای جهان شمول نیست. اندیشهٔ هنری، نقشی خیالانگیز از طبیعت و حیات و درون و برون آدمی را به هم خوش میپیوندد؛ ولی ادعای پذیرش جهانی و ماندگاری و دقت علمی در سر نمیپرورد:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
حافظهٔ پرجوش هنرمند و خرد پویای دانشمند
در هر دو معرفت علمی و هنری انس و آشنایی با صحنهها برای دریافت و گفتگو ضرور است. صاحبان کامپیوترهای (مغزهای) پربارتر، اطلاعات گستردهتر را در حافظه ذخیره میکنند و به هنگام، به اشارهای، آنچه را بدان نیاز دارند از انبان حافظه بیرون میآورند. در علم، چون خرد و منطق و زنجیر احکام، مصدر کارند، پژوهنده میتواند با مثالها و اطلاعات و فرآوردههای کمتری که ریشهٔ تفکر ژرف داشته باشند، تاریکیها را روشن کند.
در هنر چون قوانین موجز خردگونه حکمفرما نیست، ناچار هنرمند باید به انبوه اطلاعات گستردهتر روی بیاورد، و صدها نمونهٔ کار هنرمندان را به سرعت بررسی کند. هنرمندی و شعرشناسی در سطح بالا، غالباً وقتگیرتر از تخصصهای علمی است.8 دانشمند بیشتر روشهای استدلال و نتیجهگیری را در انبان حافظهاش ضبط میکند، او باید نیروی تفکرش را بپروراند تا بتواند انبوه دادهها را ردهبندی کند و به استنتاج برسد. وقتگیری کارهای هنری، انس و تعلق هنرمند را به نقشها ریشهدارتر میکند. انس ممتد، تعصب به بار میآورد. غالباً تعصب به هنر دامنگیرتر از تعصب به علم است. در علم، استدلال دندانشکن میتواند در رشتهٔ معینی تعصب را ضعیف یا ریشهکن کند.9 در هنر، نهال انس را زمان محکمتر میکند و به قول مولانا:
قوت برکندن آن کم میشود.
از سخندانی که سالها با شعر سنتی انس گرفته، نباید انتظار داشت که در محفل شعر نو نیز به همان چالاکی لذتجویی و داوری دادگرانه داشته باشد. همچنین است حال کسی که بیست یا سی سال با انبوه سخنان شاعران نوپرداز انس گرفته باشد. بتهای ذوقی و هنری همهٔ ما در ذهن ما به گونهای اثر میگذارند و به فرمودهٔ سعدی: خودپرستی کمتر از اصنام نیست.
اشراف علمی یا رهروی عرفانی میتواند به آدمی سعهٔ صدر بدهد. در کارهای علمی، معیارهای نزدیک به مطلق وجود دارد. اساس کار هنر بالمآل ذوقی و فردی است. در کار هنر معشوق دیگران را نمیتوان و نباید زشت انگاشت، که به قول سعدی «معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است» چون داوریها نسبی و محلی است.
برتر نیرویی که دانشپژوه راستین را به سوی معرفت میکشاند، کشش جمال و زیبایی است، «من چون نروم که میبرندم به کمند!» در سطح بالای معرفت، علم و هنر هر دو از زیبایی سرشارند. البته دریافت دانشها و هنرها مراتب و درجات دارد که پژوهنده را شیداتر و عاشق را سرمستتر میکند.
دشوار است که زیبایی نقشهای حساب و شمار را، که با چرتکهٔ کهن به دست میآید، با وسعت کامپیوترهای نو برابر گذاشت. البته رایانهها تواناتر و پربارترند و جلوهٔ جمال معرفتها را فروزندهتر مینمایانند. بیشک، بعضی از شعرهای نو که سخنوران گزیدهٔ ایران سرودهاند، در زیباییپربارتر و در پرواز پویاتر و روندهتر از بسیاری از انبوه غزلهای تقلیدی و تکراری و مردهٔ قرنهای گذشته است؛ آن غزلهای تهی از تخیل شورانگیز که جز قافیه و حرف روی، پر و بالی نداشته باشند.
بیتردید انبوه شعرهای نو را که در مجلات خودروی عصرکامپیوتر میرویند، چرخ زمان درو خواهد کرد. همچنین اندکی از اینها ماندگار میماند:
عروج بر فلک سروری به دشواری است.
گنجینهٔ ادبیات فارسی در قرنهای اخیر که فن چاپ و انفورماتیک در ایران رونق یافته، از دیوانهای کمارزش انباشتهتر شده است. ویراستاری و گزینش صاحبان بینش در آینده به سراغ آنها خواهد رفت. آنقدرکتاب و کاغذ و کتیبه و یادگاری در این گنجینه ریخته و پاشیدهاند که تماشاگر را حیران و گمراه میکند، اما هستهٔ مرکزی ادبیات فارسی و فرهنگ، کاخ بلند و پایندهای است که از باد و باران حوادث کمتر گزند خواهد دید. نقش جمال طبیعی این کاخ، قرنها منظر صاحب نظران خواهد بود:
بر زمینی که نشان کف پای تو بود
سالها سجدهٔ صاحبنظران خواهد بود
(حافظ)
تغییرات جامعهٔ بشری در صد سال آینده، بیش ازتغییرات آن از زمان فردوسی تا به امروز خواهد بود. علم و تکنولوژی و انفورماتیک و ژنتیک، اگر در ساختار فکر آدمی هم به شتاب دست نبرند، لااقل سلیقهها را دگرگون خواهند کرد. نمیدانیم آدمهای پانصد سال دیگر چگونه خواهند اندیشید و در طول زمان سلیقههایشان چگونه تحول خواهد یافت. پانصد سال دیگر، نقشهٔ جغرافیایی کشورها چه صورت خواهد داشت. زبانها چگونه با یکدیگر میستیزند و در هم میآمیزند؟ زبان صفر و یک کامپیوتر و متفرعات آن با ادبیات چگونه کنار خواهد آمد؟ خونخواری، مالاندوزی، عشق و حسد، رزم و بزم، روابط خانوادگی، علم و ادب چگونه تحول خواهند یافت. در این سدهها، جنگهای هستهای، میکروبها، دردها، و بیماریهای نوپدید و افزایش جمعیت و قحطیها چه خواهند کرد؟ آیا طبیعت در این سدهها جوش و خروش بنیانکنی خواهد داشت؟ آیا سیل و خشکسالی و زمینلرزه و شهاب ثاقب با ما کاری ندارند؟ آیا متوسط عمر آدمی دو چندان میشود و هفتهای چند ساعت کار برای گذران معاش کافی خواهد بود، و باقی عمرگرانمایه درکار علم و هنر و آدمیت یا ویرانگری و کشتار صرف خواهد شد؟ پاسخ این پرسشها را کسی به درستی نمیداند. آنچه مسلم است این است که جهان بر یک سان نخواهد ماند، همه چیز در تغییر خواهد بود و سلیقهها هم سخت و سریع تغییر خواهند کرد:
فیالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند (حافظ)
انس تعصب آمیزی که بشر به دانستههای خود دارد، به او القا میکند که آیندهٔ دور را هم امتداد وضع کنونی بداند، و ذوق و انس خود را بر زمان نیامده سکه بزند؛ از انواع همان غریزهای که میخواهد او را در عالم پندار به گونهای به ماندگاری و جاودانگی بچسباند؛ ولی:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود(خیام)
ادامه دارد
پینوشتها:
1. اینکه بعضی صحنههای هنری، مانند شعر شاهنامه، را همگان درمییابند، از آنروست که مقدمات هنری صحنهها را در زندگانی آموختهاند. نام نیک، پندار نیک، اسبسواری، جنگیدن، عشق و حسد و مانند آنها چندان نیاز به سوادآموزی ندارد. آشنایی با هنر کلامی حافظ، و سخنان عارفان به مراتب پیچیدهتر است. با این حال، ایرانی مکتب نادیده هم از آهنگ شعر و نوای کلمات، به حکم سابقهٔ اجتماعی خود، لذت میبرد؛ ولی فاصلهٔ میان لذتهای نوآموزان، با لذتهای ورزیدگان هنرشناس زیاد است.
2. coding
3. فضلالله رضا، نگاهی به شاهنامه، چاپ دوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1378، ص250.
4. The Laws of Thought
5. گسترش و تعمیم در علوم هم مانند هنر رایج است. با این تفاوت که در علم، در سطح بالا و پیشرفته مسائل را تعمیم میدهند. در مثال دایره که پیشتر گفتیم، تعمیم به فضاهای چندبعدی در دبیرستان و دانشکده معمول نیست. این تعمیم ژرفتر و دشوارتر از درسهای مقدماتی است. به عکس، در کار هنر، گسترش از همان آغاز کار انجامپذیر است. شعر را برای مبتدی هم میتوان به صحنههای اجتماعی کشاند و سخن کلی گفت ـ چون زندگانی اجتماعی بشر، تا اندازهای مکتب کارآموزی هنری است؛ هرچند در هنر دقت علمی ضروری نیست اما در شاهکارهای هنری مانند داستان «رستم و سهراب» شاهنامهٔ فردوسی، دقت علمی بیشتر مراعات شده است.
6. disceret 7. continuous
8. ادبای بزرگ نوعاً حافظهٔ قوی دارند و بر اثر ممارست، استعدادهای طبیعی ایشان نیرومندتر شده است. در ربع اول قرن چهاردهم هجری شمسی دیدهایم که بسیاری از ادیبان و شاعران ایران از این موهبت به گونهای ستایش انگیز برخوردار بودهاند؛ مانند ادیب پیشاوری، ادیب نیشابوری اول، ملکالشعرا بهار، بدیعالزمان فروزانفر، همائی و در زمان حاضر کسانی مانند شفیعی کدکنی و مهدوی دامغانی و ایرج افشار. حافظه آدمی در سنین بالا زنگ میزند یا کاهش مییابد. در آیندهٔ نزدیک که کامپیوتر، رهروی در شاهراههای انفورماتیک (information highways) را آسانتر میکند، باید دقت علمی را در ایران دلیل راه کرد، تا اگر اشتباهاتی از حافظهٔ پیشینیان در آثار ادبی ما وارد شده، آنها را از میان برداریم. دریغ است که دانشوران ادیب ما در آینده، حافظهٔ نیرومند را یکسر وقف ثبت روایات و داستانها کنند.
9. تعصب دانشمند در زیر پردهای که پیشفرضهایش را میپوشاند مستور میماند.