ایران پژوهی
ای مرز پرگهر - رادیو 7
- ايران پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 18 مهر 1389 21:51
- بازدید: 4311
برگرفته از روزنامه اطلاعات
حمیدرضا زاهدی
رادیو هفت را در شبکه آموزش تلویزیون، نگاه ـ ببخشید گوش ـ میکنم. میگوید شصت و شش سال از اولین اجرای «ای ایرانِ» بنان و خالقی و گلگلاب گذشتهاست. روزگاری که آدمها تندتند راه میرفتند. سرزمینی در اشغال بیگانه و مردمی که جز ایران سودایی ندارند و سرزمین اشغالشدهشان فره ایزدی دارد و از پایندگی خاک ایران عزیز شکفتهاند و حتی حضور پرتعداد اشغالگران مانع آن نشدهاست که سرافرازانه نام مقدس ایران را بلند بخوانند. ما یک ملتیم، یک تن، یک سرنوشت، یک آینده، یک ایران. میگویم یک ایران، چه میگویم؟ یک تن یگانه به بزرگی تاریخی سراسر افتخار که بشر به آن میبالد.
و ایران ـ سرزمین من ـ سرفراز از نام کورش و داریوش کبیر که جهان وامدار عظمت آنهاست و سرفراز از صدای بنان و از پژواک صدای یک گلبرگ که در باد رقصان و پیچان میگذرد و پیش میآید. آن چکاوک خسته که از نای او ترانه مقدسای ایران برون ریخت و پس از 66 سال هنوز زنده است، نفس زندگی این ملت بزرگ و حماسی است و نفس زندگی را به تن این خاک گهرخیز میپاشد. مردی که عینک تیرهاش، نمیتوانست مانع آتش قلبش شود و صدایش مثل رقص چمن در باد، نرم و آهسته، میخرامید تا خاک وطن از گزند دشمن دور باشد...
و حالا در شصت و شش سالگیِ آن ترانه جاودانه، باز هم ملتی یکپارچه، بیهراس از کمی و کاستی، ترانه ایران را در رقص خیابانهای وحدت میخواند:
ای ایرانای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانیّ و جاودان...
و این رودخانه ـ آدمهایی تشنه عاشقی ـ این ترانه را با قلم ابر بر زمین تشنه مینویسد: باران! زیباترین خلقت خداست ایران ما. و ما، یک ملت که سهتار عاشقی را از ترانه حافظ انباشتهایم، و قلبمان از این عشق پر است. مثل لحظهای که غروب آفتاب را بر بام تختجمشید به نماز میایستی و به همه صداهایی گوش میدهی که از دهان تاریخ در گوشهای جهان میپیچد. همهمه موزون خوبیها، و ترانهای که جاریاست:
ای دشمن ار تو سنگ خارهای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم...
دریای آرام آدمها را ببین که در نرمه آفتاب نوازشگر پاییز، ریخته است توی حرم. تا بگوید: ما یک ملتیم، ما ایرانیم. ایران آباد و سرفراز، در همیشگیِ بیعتی که با علی کردهایم و به کلمه عشق آویختهایم. ما ایرانیم، ایران سربلند، ایران سرفراز، پر از شعر حماسه، سرشار از حماسههای فردوسی و مست از عاشقانههای حافظ و مولانا و شمس.
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم
خانهاش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی، خویشتنی
از کجا که من و تو، شور یکپارچگی را در
شرق، باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو، مشت رسوایان را وا نکنیم...
این رودخانه از یک قله سرچشمه گرفته است و باید که به یک دریا بریزد. ایران سرفراز، ایران بزرگ، ایران پرافتخار، سرشار از حماسهای جاویدان است. و من شهید خرازی را در صف دیدم که نگاهم میکرد و مثل همت انتظار مرا میکشید که به این رودخانه و به این اقیانوس بپیوندم. و یکی شوم و یکی شویم؛ ما شویم، ایران شویم. یک ایران:
ای ایران ای مرز پرگهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانیّ و جاودان...