سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ معاصر معجزه فرود

تاریخ معاصر

معجزه فرود

برگرفته از  روزنامه اطلاعات، شماره  25754، چهارشنبه 13 آذر 1392، به نقل از کتاب « ستاره های نبرد هوایی»

* پرویز نثری

28 مهر ماه 1359 برای پشتیبانی نزدیک از نیروهای زمینی در غرب اهواز به‌عنوان شماره دو سروان منصور آزاد1 به مأموریت اعزام‌شدم.
بعد از رها کردن بمب‌ها روی هدف و گردش به‌سمت خاک خودی مورد اصابت پدافند دشمن قرار گرفتم. وضع به قدری حاد بود که تصمیم به ترک هواپیما گرفتم. به منصور گفتم: «مرا زدند. می‌پرم بیرون» جواب داد: «تا می‌توانی به‌سمت شرق برو و در آخرین لحظات ممکن هواپیما را ترک کن.» ارتفاع هواپیما که خودش اوج گرفته بود، در 3000 پایی ثابت ماند. به پایگاه دزفول نزدیک شدم. سرعتی برابر 640 نات، معادل 1185 کیلومتر، در ساعت داشتم.
سعی کردم سرعت و ارتفاع را کم کنم تا در حوالی پایگاه با صندلی پران ایجکت کنم. دقت کردم موتور راست در حالت پس‌سوز قرار داشت. دسته گاز را عقب کشیدم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. دو سه بار این کار را تکرار کردم. اما انگار نه انگار! دستة کنترل فرامین را که در هواپیماهای شکاری به آن استیک می‌گویند، به آرامی جلو بردم تا ارتفاع مقداری کاهش یابد. به پانل جلو هواپیما چسبید و همچنان در همان ارتفاع مانده بودم.
دسته را عقب کشیدم، به صندلی خورد، باز در همان وضع بودم! به هر حال چون در این سرعت بیرون پریدن خطر جراحت و شکستگی به همراه داشت، کلید قطع بنزین موتور راست را زدم، موتور خاموش شد. با این عمل، سرعت کم، و ارتفاع به تدریج کاهش یافت.
از آنجا که می‌توانستم هواپیما را به چپ و راست بگردانم، تصمیم گرفتم تا حدی که می‌شود به باند نزدیک بشوم و اگر از کنترل خارج نشد، آن را بنشانم. در غیر این صورت آن را ترک کنم. با بازی با قدرت موتور چپ، خود را تا روی باند رساندم.
اما در آخرین لحظه هیچ کنترلی روی آن نداشتم. هواپیما با سه چرخ محکم به زمین خورد و کلاغ پر کرد و دوباره روی باند برگشت. بلافاصله چتر دم را کشیدم. افسر کاروان در رادیو فریاد زد: «خدای من چه کار می‌کنی؟» جواب دادم: «من که اطلاع دادم کنترلی روی هواپیما ندارم!»
هرچه بود، لطف خدا شامل حالم شد و سالم به آشیانه رسیدم. هنوز از هواپیما پیاده نشده بودم که فرمانده پایگاه به همراه جانشین، معاون عملیات، معاون لجستیکی، ریاست عقیدتی سیاسی و حفاظت پایگاه به محل رسیدند تا از صحت این ادعای من مطمئن شوند.
کارکنان فنی پوشش‌های زیر هواپیما را باز کردند و با تعجب از من پرسیدند: «تو چطور این هواپیما را نشاندی؟! کابل‌های فرامین قطع شده‌اند، قرقره‌ها و براکت‌ها که حرکت کابل روی آن‌ها صورت می‌گیرد، شکسته‌اند.» فرماندهی وقتی ریختن این قطعات را بر روی زمین دید، دستور داد سه رأس گوسفند آوردند و جلو هواپیما قربانی‌کردند.
روز بعد، از پرواز دیگری نشستم. چون ماشین عملیات نرسیده بود، با خودرو کارکنان نگه‌داری به گردان برگشتم.
یکی از نفرات فنی در ماشین از من پرسید: «دیروز شما آن هواپیما را نشاندید؟» گفتم: «بله، چطور؟» ادامه داد: «حالا که به لطف خدا سالم هستید، بهتر است یک گوسفند قربانی کنید، چرا که بر اثر اصابت گلوله به کابل دستة پرتاب صندلی، کابل آن هم پاره شده بود و اگر شما اقدام به ایجکت می‌کردید، فقط دسته را از جایش در می‌آوردید و هیچ اتفاقی نمی‌افتاد!» تازه فهیمدم چه وضعی داشتم.
حتی صندلی برای پریدن نداشتم! بیش از 30 سال گذشته و این خاطره همچنان در ذهن من مرور می‌شود و تازگی‌اش را از دست‌نمی‌دهد.

پی‌نویس:

1. منصور محمدی آزاد از خلبان‌های قهرمان جنگ تحمیلی، متولد 1331، در عملیات بمباران نیروهای دشمن در ادامه آزادسازی منطقه فاو 24 اسفند ماه 1364 مورد اصابت پدافند هوایی دشمن قرار گرفت و شهد شیرین شهادت را نوش جان کرد جایگاهش بهشت برین. ان‌شاء الله.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه