نامآوران ایرانی
در سوگ امید - اخوان ثالث به روایت دکتر زریاب خویی
- بزرگان
- نمایش از پنج شنبه, 13 مهر 1391 22:42
- بازدید: 4305
برگرفته از روزنامه اطلاعات
از تکانهای سخت اجتماعی و تصادم و برخورد فرهنگها فرهنگی نو و ادبی نو و شعری نو برمیجهد که گاهی عناصر به وجود آورندة خود را در زیر سایه خود میگیرد و مانند کوهی بلند برجسته میشود.
در اندرون فرهنگ باستانی ما خمیر مایة طوفانی از عشق و تخیل و احساس و حماسه نهفته بود و در انتظار فرصتی و روزنه و شکافی بود تا بیرون جهد. ناگهان در قرن هفتم مسیحی تکانهای سختی در سرزمین فرهنگی خاورمیانه پیدا شد و فرهنگ و شعر بیابانی عربی با حماسه و عشق ابتدایی و خشن خود با این فرهنگ باستانی سخت برخورد. در این فرهنگ به ظاهر خمود و افسرده از این تکان شکاف بزرگی پیدا شد و ناگهان آتش فشانی بزرگ آغاز به فوران کرد و طوفانی از تخیل قوی و احساسی عالی و ظریف و حماسهای بیمانند پیدا شد. شعر فارسی از اعماق نهفتة فرهنگ ایرانی سر بر زد و کوهی به بلندی دماوند به نام فردوسی از آن برجست. دماوندهای بزرگ دیگری به نامهای مولانا و سعدی و حافظ و نظامی و خاقانی برجستند و چنان برجسته شدند که منارههای بلند در دامنة آنها پست نمودند. با گذشت زمان اذهان عادی و تنبل به دنبال همگونی و نظم و همسانی رفتند و برای حفظ آن، معیارها و میزانها پرداختند. این معیارها یکنواختی و ترتیب را به وجود آورد و باز کوهها به بیابانها بدل شدند.
تکان سخت دیگری فرهنگ ما را به فرهنگ هندی زد و از آن برقی برجست به نام سبک هندی و کوهی برجست به نام صائب تبریزی. اما باز تقلید و رفتن بر جادة کوبیده و سنت کار خود را کرد و یکسانی و یکنواختی و در نتیجه ملال بر همه جا حاکم شد. «بازگشت ادبی» نتیجة تکان و تصادم نبود، دفع ملالی بود و مسئولیتی تازه که به بازگشت و رجعت و قهقرا منتهی شد و مدیحه سرایی و قصیده گویی برای خانان و خاقانان را زنده ساخت. طوفان سهمگین دیگری از سوی مغرب زمین برخاست و روی به شرق نهاد و همه چیز را پی سپر خود ساخت.
فرهنگ افسرده و کهن ما از این طوفان سخت تکان خورد و از خمود و جمود بیرون آمد. پیشگامانی در فرهنگ و معارف و ادب و شعر پیدا شدند. من از کسانی که پیشگامان و یا بزرگان شعر و ادب هستند و خوشبختانه زندهاند نام نمیبرم، اما از گذشتگان از صادق هدایت و نیما یوشیج و دکتر خانلری یاد میکنم. یکی از این بزرگان که به تازگی از میان ما رخت بربست و رفت مهدی اخوان ثالث یا م. امید است.
م. امید یکی از «برجستگان» است که از این تصادم شرق و غرب ظاهر شده است و طنز روزگار در این است که او برخلاف صادق هدایت و خانلری چندان وابستة فرهنگ غربی نبود. او از عمق مردم این سرزمین برخاسته بود و به فرنگ نرفته بود و شاید و بلکه به طور حتم مثل آن دو با یک زبان فرنگی کاملاً آشنا نبود. نبوغ او کافی بود که بادی از این طوفان به او بوزد و استعداد شگرف او را بشکفاند بیآنکه کتاب و دفتری را در یکی از زبانهای فرنگی بخواند. او چنان شکوفا و برجسته شد که بسیاری از پیشگامان را پشت سرگذاشت و همه را در گرد تک و پوی شتابان خود محوکرد.
«برجستگی» با همة اطراف خود در تضاد است، درهها در پای و دامنة کوهها پیدا میشوند. اما هر چه برجسته است با خود هم در تضاد است. کوهها از جنس شنها و ماسهها هستند اما شن و ماسه نیستند، برق از ابر میجهد اما ابر نیست و خود خود را نابود میکند. آتشی که از چوب جنگل سر میزند خود در آتش سوزی جنگل محو میشود. مهدی اخوان ثالث با خودش در تضاد بود، زیرا برجسته بود.
نظامی عروضی گفته بود که شاعر شاعر نشود مگر آن که بیست هزار بیت از متقدمان و متأخران بخواند و حفظ کند. اما این بار سنگین از ادب و شعر بر روی قریحه و استعداد شاعر سنگینی میکرد و آن را در نطقه خفه میساخت. دارو سبب درد میشد و امیدی به بهبود بیمار نمیماند. خود نظامی عروضی هم شاعری برجسته نشد و در حد همان شن و ماسه باقی ماند. اما مهدی اخوان ثالث چنین نبود و مانند همة نوابغ مستثنی بود، مستثنی از قاعده. به شهادت آثارش او بیش از هر ادیب معاصر ادیبتر بود. «نقیضه و نقیضه سازان» او دلیل این مدعاست. اما او از زیر بار این همه ادب بیرون جست و برجسته شد و مانند برق یا آتشی که میجهد و دورو برخود را نابود میکند سنت دیرین را شکست و افاعیل عروضی را قطعه قطعه کرد و نظم قافیهها را از هم گسست و الف تأسیس را از اساس برکند. او نه تنها بیست هزار بلکه بیش از صد هزار بیت خوانده بود اما این همه نهنبنی برای قریحة او نشد. او خود تز و آنتی تز خود شد و از اینرو ترکیبی جامع ساخت که جامع گذشته و حال بود و امید استقبال. تضاد برجستگی او در همین است.
اخوان ثالث چون برجسته بود با خود در تضاد بود. یک تضاد او میان شعر و وجودش بود. دنیایی که او ترسیم و تصویر میکرد با وجود او در تضاد بود. او به گواهی بهترین اشعارش جهان را تیره و تار میدید، جهانی فرو رفته در تاریکی یک شب سرد زمستانی طولانی. در نظر او «زمستان» حاکم مطلق بر جهان است، همه جا لغزان و تاریک است، سرها همه در گریبان است و کسی جواب سلام تو را نخواهد داد. نفس که از درون سینه برمیآید ابری تاریک میشود و سد میشد در برابر دیدگانت تا جایی را نبینی. هوا ناجوانمرد است و ناجوانمردی بر همه جا حاکم است. حتی آن ارمنی مسیحی جوانمرد که انبارش از مایة گرمی و نشاط پراست در برروی تو نمیگشاید و نمیخواهد حساب گذشتهات را تصفیه کند. سرما به جای آنکه همه را به هم نزدیک کند همه را از هم دور میکند. جامعه و جهان در نظر اخوان این چنین فسرده و ناجوانمرد است.
دنیای او شب تاریکی است، اما نمیداند که غروب کدامین ستاره آن را چنین تیره و تار ساخته است. خود شب از درنگ و طول سیاه خود در ملال است. جوانان دراین تاریکی نقش زمین میشوند و در لجن جویها فرو میروند. دیگران با بیاعتنایی از کنار آنها میگذرند. انسان در این شب تیره تنهاست و مأنوسی جز «سایة» خود ندارد. برای آنکه خود را گول بزند و بگوید تنها نیستم با سایة خود میگساری میکند و لحظهای خود را به آن لحظة عالی خیالی میسپارد. بعد مست سیاه و سیاه مست راه خود را در پیش میگیرد.
در جهان م. امید چنگی پیر با چنگ شکستة بیقانون خود قصة غمگین غربت را میخواند. این چنگ شکسته همان است که نظامی گفت: «نوای جهان خارج آهنگی است.» قرنی است خارج از آهنگ و پرده که خون آشام است و در نوای چنگ خود پیامهای وحشتناکی دارد: قلعههای بلند و استوار با خاک یکسان شدهاند، پوردستان در چاه شغاد افتاده است و پور فرخزاد از مسیر اختران آخر شاهنامه را پیشبینی میکند، تیغها زنگ خورده و کهنه، کوسها خاموش و تیرها بشکسته.
تلاش انسانها بیهوده است، مردم برتخته سنگی بزرگ کتیبهای میبینند و میخواهند راز آن را دریابند. مردمان پا در زنجیر میخواهند به سوی آن بروند. افتان و خیزان رفتند و آن که زنجیرش «رهاتر» بود بالا رفت و خواند: «کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند». باز مردم با گریه و عرقریزان میخواهند سنگ را برگردانند و خسته و خوشحال مالامال از شوق و شور سنگ را برمیگردانند و کتیبه را از خاک و گل میسترند ولی باز همان نوشته را میخوانند. تلاش بیهوده است و پایان رنجها و کوششها نومیدی است. شب کوشش شط جلیل و باشکوهی است و شب نومیدی شط علیل فسردهای. این همان داستان سیسیفوس یونانی است که محکوم به تلاش مکرر و بیثمر است. انسان پیوسته گرفتار عقوبت بیحاصلی خواهد بود.
اما م. امید که چنین نومید است وجودش پر از امید بود، اما برای دیگران، برای جوانان فرهنگ دوست مملکت ما، برای آیندگان که بدانند فرهنگ ما نمرده است و پایان شاهنامه نیست و زمستان فسرده را بهاری پر از امید درپی است. او امید زندگی فرهنگی بارور و پرثمر بود. امید قرن معاصر ما بود و کوهی برجسته و بلند در بیابانی هموار و ملال انگیز که شاهبازها و عقابها به سوی آن پرواز کنند و از یکنواختی بیابانها دمی بیاسایند. طوفانی بود برای به هم زدن ابرها تا صاعقهها و برقها و درخششها از آن بجهد و به قول گوته:
امواج خروشان را بادی به هم انگیزد
ای باد به هم انگیز طوفان امیدی تو!
مهدی اخوان ثالث (م. امید) شاعر نامدار و ایرانگرای معاصر در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود و در 4 شهریورماه 1369 در تهران درگذشت و در باغ آرامگاه حکیم فردوسی به خاک سپرده شده است.
اشعار ارغنون، انتشارات تهران، (۱۳۳۰)، زمستان، انتشارات زمان، (۱۳۳۵)، آخر شاهنامه، انتشارات زمان، (۱۳۳۸)، از این اوستا، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)، منظومه شکار، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)، پاییز در زندان، انتشارات مروارید، (۱۳۴۸)، عاشقانهها و کبود (۱۳۴۸)، بهترین امید (۱۳۴۸)، برگزیده اشعار (۱۳۴۹)، در حیاط کوچک پاییز در زندان (۱۳۵۵)، دوزخ اما سرد (۱۳۵۷)، زندگی میگوید اما باز باید زیست... (۱۳۵۷)، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم (۱۳۶۸)، گزینه اشعار (۱۳۶۸).
سایر آثار
آوردهاند که فردوسی (کتاب کودکان، ۱۳۵۴)، درخت پیر و جنگل (۱۳۵۵)، پیر و پسرش (قصهای نه کوتاه برای بچهها)، نقیضه و نقیضه سازان (بحث و تحقیق ادبی)، کتاب مقالات (جلد اول)، بدعتها و بدایع نیما یوشیج (کتابی مفصل در بحث و تحقیق شیوه نو نیمایی در شعر فارسیس ۱۳۵۷)، عطا و لقای نیما یوشیج (۱۳۶۱).