جمعه, 25ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان نشانه‌های میهن‌پرستی در نوشته‌های صادق هدایت

نام‌آوران ایرانی

نشانه‌های میهن‌پرستی در نوشته‌های صادق هدایت

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 86، سال سیزدهم، اردیبهشت و خرداد 1394، رویه 28 تا 30

مهیار دیباور

پیش گفتار: صادق هدایت یکی از پیشگامان داستان نویسی نوین پارسی و یکی از نویسندگان اندک شمارِ سایاک دار (صاحب سبک) ایرانی است که بیشتر آوازه اش وامدار داستان بلند «بوف کور» می‌باشد. زندگی و نوشته‌های این نویسنده نامدارِ هم‌روزگار، باره (موضوع) نَسکها و جستارهای بسیاری بوده و تواند بود. در این نوشتار به سویه‌های میهن پرستی و ایران خواهی نوشته‌ها و اندیشه‌های هدایت خواهیم پرداخت. خوانندگان ارجمند میتوانند برای پی بردن به دیگر سویه‌های منش وی، افزون بر خواندن نوزندهایش (آثارش)، به بُن مایه‌های پایان این نوشتار نیز بنگرند.
چند نکته شایان یادآوری است: یکم این که به شُوَند پاسداشت گروداری، در واگویه ها در سایاک (سبک) نوشته و واژگان کاربردی آن، به هیچ روی، دست نبرده‌ام و از این رو، این واگویه ها از نگر (نظر) واژگان ناسره و سایاک ناچامه (سبک نثر) با نوشتار من، ناهمسان است. دوم این که بندواژه (حرف) ر، درون کمانک (پرانتز)، سَرواژه (مخفف) رویه (صفحه) است. نکته سوم، بازنمودهای (توضیحات) افزوده خود به واگویه را درون نشان چنگک (قلاب یا کُروشه) آورده ام.
بی گمان چون در گزینش بخش هایی از نسکهای هدایت و دیگران، گرفتار تنگناهایی بوده ام، خَستو (معترف) هستم که نتوانسته ام چنان که شایسته جایگاه بلند هدایت است، از پس این کارمهم  برآیم. دلبستگی بی اندازه ام به منش، زندگی، اندیشه و نوشته‌های هدایت، و دلگرمی‌های مینُوی (تشویقهای معنوی) سرکار بانو صارمی، مرا به وارونه تنگناها و دست و پا بستگی‌ها، به انجام این کار برانگیخت، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...»


نگاهی به زندگی صادق هدایت:

صادق هدایت، خودش از نوشتن زندگینامه یا بازگویی آن برای دیگران، پرهیز می‌کرد و آن را کاری بیهوده می‌پنداشت. در سال 1324 خورشیدی، نَوَردی (سفری) به تاشکند داشت و در انجمن فرهنگی ایران و شوروی، از او ستایش شد. پیش از آن نورد، سَروران (مقامات) فرهنگی آن کشور از او خواسته بودند زندگینامه کوتاهی به خامه خود بنویسد. هدایت در بخشی از این نوشته می‌آورد: «این توضیحات، همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری، به صدای بلند جــزئیاتی از سن و خصایل و عیــوبش نقل می‌کنند.» با آنکه «علامه علی اکبر دهخدا» در واژه نامه سترگ خویش، زندگینامه هیچ یک از نامداران همروزگار خویش را نیاورده بود، ولی به شُوند دلبستگی بسیاری که به هدایت داشت، به او پیام فرستاده بود که چکیده ای از زندگینامه خود را برای چاپ در «لغتنامه دهخدا» بنویسد ولی هدایت به روشهای گوناگون و با زیرکی و شــوخیهای ویژه خود، از این کار، شانه تهی می‌کرد تا آنکه خود «علامه دهخدا» چکیده ای از زندگینامه هدایت را برای چاپ در «لغتنامه» گردآوری نمود.

نشانه‌های میهن پرستی در نوشته هایش: هدایت نویسنده ای آگاه و دلسوز و روشنگر به چَم (معنی) راستین بود که هیچ گاه وابستگیهای خانوادگی خود را به رخ دیگران نمی‌کشید و خود را با دسته بندیهای گروهی در تنگنا نمی‌گذاشت و به هیچ دسته و حزب وابستگی نداشت. بی گمان، دیدن نشانه‌های فراوان و فزاینده هَنایش (تأثیر) فرهنگ بیگانه بر باورها و منش مردم، او را که با فرادهش (سُنت) و فرهنگ باشکوه کشورش آشنا بود، بیش از پیش رنجیده می‌کرد و به آفرینش نوشتارهای میهن‌پرستانه و بیزاری از بیگانگان و بیگانه پرستان وامی‌داشت. آشنایی با اندیشه‌های پیشگامان این راه، همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و دیگران نیز در پختگی و نیروبخشی به این اندیشه ها، بی هنایش نبوده است.
دکتر پرویز ناتل خانلری، یکی از دوستان نزدیک هدایت، گفته: «جز در یک مورد، به هیجان نمی‌آمد و آن، وقتی بود که گفت و گو از زبان فارسی و تاریخ ایران به میان می‌آمد.» (اتحاد، ر37). سید ابوالقاسم انجوی شیرازی نیز گفته: «نظر مخالف را در همه جا می‌پذیرفت، مگر در مورد تازیان و زیانی که به ایران رسانده بودند.» (اتحاد، ر42).

«درباره ایران و زبان فارسی» نام یک رشته یادداشت ها از هدایت است در پاسخ به سخنرانی «سید حسن تقی زاده» در «دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی» که جانمایه آنها دلبستگی ژرف هدایت به ایران و زبان پارسی است. سخنرانی تقی زاده نخستین بار در پنجم اسفند 1326 با نام «لزوم حفظ فارسی فصیح» برگزار شد و در آن، از پُرباری زبان تازی، داد سخن داده و پیشینه سرشار فرهنگی ایران پیش از اسلام را کم مایه و اندک انگاشته بود. وی که از کارکرد واژه پردازی فرهنگستان زبان پارسی، دلی پُرخون داشت، در بخشی از این سخنرانی چنین پیشنهاد می‌دهد: «برای معانی دیگری که نه فارسی و نه عربی معروف دارد، کلماتی وضع کنیم. ولی باز در این وضع هم، لغات عربی مأنوس‌تر و سهل تر را که در مصر و سوریه معمول است یا در کُتب قدیمه فارسی وجود دارد، بر لغات اختراعی یا بر لغات غیر مأنوس فارسی قبل از اسلام ترجیح بدهیم، مگر در بعضی موارد نادره.» و هدایت در پاسخ این پیشنهاد شگفت‌انگیز تقی زاده می‌نویسد: «علت این وحی مُنزل بر ما مجهول است. مثلاً اعراب مصر، از لغت ایتالیایی Giornale، جُرنال را که جمع آن جَرانیل یا جُرنالات می‌شود، ساخته‌اند. ایرانی هم... ژورنال فرانسه را روزنامه ترجمه کرده است و امروزه هر فرد ایرانی کاملاً مفهوم روزنامه را می‌داند و لغت جُرنال او را به خنده می‌اندازد. حالا چه لزومی دارد که ما باید برویم و پس مانده لغات ساختگی عربی را غرغره کنیم؟» (اتحاد، رر259 تا 263).

همچنین تقی زاده در بخشی از آن سخنرانی می‌گوید: «اصلاً زبان قدیم ایرانی، حتی پهلوی یا پارسیک هم که کُتبی از آن در دست است، وسیع و باثروت نبوده است و به غالب احتمال، خیلی محدود بوده و ظاهراً نوشتجات [این واژه، نوشتاری نیست] و کُتب زیادی نداشته ورنه این قدر کم به ما نمی‌رسید.» و هدایــت در پاسخ به این بخش از سخنان تقی زاده مینویسد: «خود نویسنده (= تقی زاده) در مقاله ای که راجع به شاهنامه فردوسی نوشته‌اند اظهار میدارند در این که در زمان ساسانیان و خصوصاً در اواخر آن، کُتب متعددی در زبان پهلوی، چه راجع به تاریخ و چه راجع به داستان یا قصه‌ها و یا کُتب روایات و قصص مذهبی، موجود بود شکی نیست. حالا باید دید به چه علت تغییر عقیده داده اند و یک باره اسناد و شواهد تاریخی سابق را انکار می‌کنند. شاید همان طور که ایشان در بیست سال قبل، طرفدار الفبای لاتینی برای فارسی بوده اند و کتابی به اسم «مقدمه تعلیم عمومی» در آن باب نوشته‌اند و امروزه از آن عقیده عدول کرده طلب استغفار می‌کنند [نیازی به آوردن واژه طلب نیست چون استغفار همان طلب بخشش است] علتی نیز موجب شده که بیرحمانه علم و ادب و فرهنگ ایران را انکار نمایند.» (دستغیب، رر135 تا 137).

ناگفته نماند که کسان بسیاری از نویسندگان و سردمداران فرهنگی کشور، به شُوند اندیشه‌های واپس گرایانه ای که در پیشینه خود داشتند، پیشتازی و نوآوری هدایت را در زمینه‌های گوناگون داستان نویسی و برگردان بُن مایه‌های پهلوی، فرانسه و انگلیسی برنمی‌تافتند و به روشهای گوناگون و ناجوانمردانه، در بدنام کردن وی و کنار زدنش از همایشهای فرهنگی و در یک سخن، گوشه‌گیر شدن او می‌کوشیدند. برای نمونه، هدایت که در زمان زندگانی خود نیز آوازه جهانی داشت و بسیاری از خاورشناسان و ایران پژوهان او را می‌شناختند و با نوزندهایش آشنا بودند، به جشن هزاره فردوسی که در سال 1313 برگزار شد، فراخوانده نشد و در برابر پرسش میهمانان از شُوند نبود هدایت در آن همایش، به دروغ، بیماری یا نورد بیرونی (مسافرت خارجی) او را بهانه می‌آوردند.

در نوشتاری که در هفته‌نامه «اطلاعات هفتگی» با نام ساختگی و به دروغ، به خامه یکی از دوستان نزدیک هدایت، چاپ شده بود، درباره وی سخنان ناروا و بی پایه آورده بودند تا او را به وارونه آنچه بود، به خوانندگان و توده مردم بشناسانند. خود هدایت در نامه ای که در 18 مهر 1326 به دوستش، دکتر حسن شهید نورایی، در پاریس نوشته، آورده است: «این شرح حال عجیب که به کلی برایم تازگی داشت، به قلم ابوالحسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود! به قدری دروغ گفته بود و بُهتان زده بود و ضمناً صورت حق به جانب به خود گرفته بود که لایق بود زمامدار آینده مملکت بشود! به طور کلی، مرا موجودی دائم الخمر که از زن نفرت دارد و خطرناک است و لامذهب و گیاهخوار هم می‌باشد، معرفی کرده بود.» (پاکدامن، رر124 و 125).

همین فشارهای پی در پی و دنباله دار بود که فرامون (فضا) فرهنگی همبودگاه (جامعه) را برای او روز به روز تنگ تر کرد و به نورد (مسافرت) واپسین او و خودکشی اش انجامید. این رشته، سرِ دراز دارد و پرداختن به آن نیازمند جُستاری جداگانه می‌باشد.

هدایت، به وارونه بی مهری هایی که بر وی روا میداشتند، هرگز از پاسداشت زبان پارسی و پیکار با دشمنان و بدخواهان میهن از پای نمی‌نشست. جهانگیر تفضلی در نوشتاری با نام «شادروان صادق هدایت» که کمابیش ده روز پس از مرگ هدایت در روزنامه «ایران ما» به چاپ رسید، می‌نویسد: «هنگامیکه در عصیان پیشه وری، فرقه دموکرات آذربایجان برای تدریس زبان ترکی به جای پارسی کوشش می‌کرد، صادق به قدری خشمگین بود که من هرگز او را آن قدر عصبانی ندیده بودم و اگر خوانندگان به خاطر داشته باشند با این که روزنامه ایران ما در شورش پیشه وری از او حمایت می‌کرد، مقالات متعدد تندی نسبت به فرقه دموکرات و زبان فارسی [دشمنی آنها با زبان فارسی، درست است] نوشته شده بود [نوشته میشد، درست است] که محرک اصلی نویسندگان ایران ما در آن مبارزه با زبان ترکی، بیشتر صادق هدایت بود.» (بهارلو، ر366). همین دلبستگی هدایت به میهن و بیزاری اش از نمودهای تازش فرهنگی، انگیزه نوشتن نمایشنامه‌های «مازیار»، «پروین، دختر ساسانی»، داستان «سایه مغول» و دیگر نوشتارها بوده است. او در شناســاندن «حکیم عمر خیام نیشابوری» در نســک کوچک ولی گرانمایه «ترانه‌های خیام» مینویسد: «خیام نماینده ذوق خفه شده، روح شکنجه دیده و ترجمان ناله ها و شورش یک ایران بزرگ، باشکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب، کم کم مسموم و ویران میشده.» (هدایت، ترانه‌های خیام، ر63).

همان گونه که پیشتر گفــتیم، بنام ترین نــــوزند هدایت، داستــان بلند «بوف کور» است. درباره این داستان، نوشتارهای فراوانی به نگارش درآمده و هرکس، زند (تفسیر) و برداشت خود را درباره آن نوشته است. سردرگمی خوانندگان در برابر سِتُرگی و پیچیدگی این داستان، در این واگویه به خوبی بازتاب یافته است: «واقعیت این است که برای خواننده فارسی [زبان] که هنوز تجربه داستان رئالیستی را هم نداشت (چه، هنوز از عمر داستان فارسی، دو یا سه دهه بیشتر نگذشته بود) هضم اثری به این شدت وهم آلود و کابوس وار، بی شک کار چندان ساده ای نبود. البته واکنش ها در مقابل کتاب تا مدت ها جز حیرت و سکوت نبود و گاهی نفی و تأییدهایی در دل این بُهت نفس گیر.» (عباسپور، ر154).

یکی از تازه تــرین و نغزترین برداشت ها از بوف کور، از آنِ «ماشاالله آجودانی» است. وی همانندیهای بسیاری را میان نمایشنامه «پروین، دختر ساسانی» و «بوف کور» آورده که از آن دسته، واژگان کلیدیِ رودخانه سورن و شهر راغه یا ری باستان و همسانی چهره و چشمان «پروین» در نمایشنامه نخست و «دختر اثیری» در بوف کور و یکسانی انجام کار این دو را می‌توان برشمرد. وی مینویسد: «در پروین، دختر ساسانی، پرویز نامزد پروین در جنگ با اعراب در حوالی راغه و نزدیک رودخانه سورن کشته می‌شود. رود یا نهر سورن ـچنان که خواهیم دیدـ در بوف کور هم نقش مهم و کلیدی دارد. پس از مرگ پرویز، پروین را از راغه به اسارت می‌برند و تسلیم سردار عرب میکنند. او در اسارت سردار عرب، برای این که «همخوابه این مردکه خونخوار بی‌سر و پا» و «کُشندگان پرویز و کُشندگان پدرش» نشود، درست در آن لحظه‌ای که «عرب بوسه ای از صورت او می‌کند» با خنجر سردار عرب، سینه چپ خود را میدَرد و خودکشی میکند. حال آن که در بوف کور، صورت واقعی دختر اثیری، یعنی لَکاته دوران پس از حمله اعراب، به اراده و خواست و میل خودش، خود را تسلیم قاری یا پیرمرد خِنزِر پِنزِری می‌کند.» (آجودانی، ر106). سرنوشت پروین در آن نمایشنامه، به خامه هدایت، چنین آمده است: «پروین دست برده، دسته خنجر او را گرفته، آهسته از غلاف بیرون می‌کشد و بُرده، پشت خود نگاه می‌دارد. عرب بوسه‌ای از صورت او می‌کند. کمی عقب می‌رود، میخندد. دختر از زیرِ دست او به چابکی بیرون آمده، خنجر را به دو دست گرفته، با همه زور و توانایی خود میزند روی پستان چپش و بدون اینکه بنالد، میخورد به زمین. عرب لحظه‌ای منگ و مات نگاه میکند.».
(هدایت، پروین دختر ساسانی، ر48).

بوف کور دو بخش دارد. بخش نخست، داستانی را که در گذشته رخ داده باز میگوید و کارواژه (فعل) هایش نیز در زمان گذشته اند. کارواژه‌های بخش دوم داستان، در زمان اکنون هستند. «دختر اثیری روایت اول بوف کور، تصویر آرمانی همان پروین، دختر ساسانی است که در روایت دوم بوف کور، به لَکاته دوران بعدی تبدیل میشود. گویی دیگر آنچه که واقعیت دارد، همین لَکاته است، نه پروین و نه دختر اثیری. لَکاته نیمه ای از واقعیت تاریخ ماست در چنگ نیمه دیگر واقعیتی به نام پیرمرد خِنزِر پِنزِری.» (آجودانی، رر77 و 78).

شگفت آن که در بخش دوم بوف کور، داستانگو (راوی)، لکاته یا دگرگون شده دختر اثیری را به سرنوشت پروین در نمایشنامه «پروین، دختر ساسانی» دچار میکند و با کارد او را میکُشد: «من آهسته در تاریکی وارد اتاق شدم، عبا و شال گردنم را برداشتم... نمیدانم چرا همان طور که گَزلیک دسته استخوانی در دستم بود، در رختخواب رفتم... فهمید من پیرمرد لب شِکری نیستم؟ خواستم خودم را نجات بدهم ولی کمترین حرکت برایم غیرممکن بود. هرچه کوشش کردم بیهوده بود... در میان کشمکش، دستم را بی اختیار تکان دادم و حس کردم گَزلیکی که در دستم بود، به یک جای تن او فرو رفت. مایع گرمیروی صورتم ریخت. او فریاد کشید و مرا رها کرد. مایع گرمیکه در مشت من پُر شده بود، همین طور نگه داشتم و گَزلیک را دور انداختم. دستم آزاد شد. به تن او مالیدم، کاملاً سرد شده بود، او مرده بود.»
(هدایت، بوف کور، ر173).

شگفت تر آن که داستانگوی بخش دوم بوف کور، که نمایندة ایرانیِ روزگار پس از چیرگی تازیان است، پس از کشتن لکاته، مانند پیرمرد خنزر پنزری، خنده‌های خشک و زننده میکند و چهره‌اش مانند آن پیرمرد، زشت و ترسناک می‌شود. به سخن دیگر، ایرانیِ پاک نهاد دچار دگردیسی (مَسخ) میشود. «در این بین، به سرفه افتادم، ولی این سرفه نبود، صدای خنده خشک و زننده ای بود که مو را به تن آدم راست میکرد. من هراسان عبایم را روی کولم انداختم و به اتاق خودم رفتم... رفتم جلوی آینه ولی از شدت ترس، دستهایم را جلوی صورتم گرفتم. دیدم شبیه، نه، اصلاً پیرمرد خنزر پنزری شده بودم.» (هدایت، بوف کور، ر174).

پایان بوف کور نیز به گونه ای شگفت انگیز، نمادین است. پیرمرد خنزر پنزری، نماینده فرهنگ تازی، گلدان راغه، یادگار ایران باستان، را در دستمالی چرکی پیچیده، از دست داستانگو (راوی) که ایرانیِ تازی شده است، می‌رُباید و تلاش داستانگو برای رسیدن به او و پس گرفتن گلدان راغه، ناکام میماند. «همین که من خواستم از جایم تکان بخورم، از درِ اتاقم بیرون رفت. من بلند شدم، خواستم دنبالش بدوم و آن کوزه، آن دستمال بسته را از او بگیرم ولی پیرمرد با چالاکی مخصوصی دور شده بود. من برگشتم پنجرة رو به کوچة اتاقم را باز کردم. هیکل خمیده پیرمرد را در کوچه دیدم که شانه هایش از شدت خنده میلرزید و آن دستمال بسته را زیرِ بغلش گرفته بود. افتان و خیزان میرفت تا این که به کلی، پشتِ مِه ناپدید شد.» (هدایت، بوف کور، ر178)

 

بن‌مایه‌ها (به سامان الفبا):

1 ـ  اتحاد، هوشنگ (1382). پژوهشگران معاصر ایران، چاپ اول (فرهنگ معاصرایران، تهران).
2 ـ بهارلو، محمد (1374). نامههای صادق هدایت، چاپ اول (نشر اوجا، تهران).
3 ـ پاکدامن، ناصر (1379). هشتاد و دو نامه از صادق هدایت به حسن شهید نورایی، چاپ دوم (کتاب چشم انداز، پاریس).
4 ـ دستغیب، عبدالعلی (1357). نقد آثار صادق هدایت (مرکز نشر سپهر، تهران).
5 ـ سپانلو، محمدعلی (1381). نویسندگان پیشرو ایران، چاپ ششم (انتشارات نگاه، تهران).
6 ـ عباسپور، مرادحسین (1393). هنر و فلاکت، چند روایت معتبر درباره اندیشه و آثار داستانی صادق هدایت، چاپ اول (انتشارات هیلا، تهران).
7 ـ هدایت، صادق (1348). بوف کور، چاپ دوازدهم (چاپخانه سپهر، تهران).
8 ـ هدایت، صادق (1309). پروین دختر ساسانی (کتابخانه فردوسی، تهران).
9 ـ هدایت، صادق (1353). ترانههای خیام، چاپ ششم (چاپخانه سپهر، تهران).

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید