هنر
در گذر از پنجم فروردین؛ سالروز درگذشت ادیب خوانساری - مقطع شناسی دو نسل مختلف آوازی
- هنر
- نمایش از سه شنبه, 22 فروردين 1391 18:10
- بازدید: 5700
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمدرضا ممتاز واحد
اشاره: این نوشتار قرار بود در روز میلاد هنرمند برجستة آواز ایران اکبر گلپایگانی به چاپ رسد، ولی تقدیر بر این شد که در سی امین سالگرد درگذشت دیگر هنرمند ممتاز آواز ایران، ادیب خوانساری منتشر شود.
سخن از دو هنرمندی است که هر یک به فراخور مقاطع زمانی مختص به خود، به فعالیت هنری مشغول بودند. ابتدای این نوشتار بایستی اذعان داشت که اساساً این گونه مقایسهها ـ البته بدون در نظر گرفتن دیالکتیک زمانی یاد شده ـ از پایه و اساس نادرست بوده و این جانب نیز که خود نگارندة این سطور است، با آن شدیداً مخالفت دارد. در اینجا بحث «مقطع شناسی در موسیقی»1 به میان میآید که خود مبحث بسیار مهم و خطیری است که توجه نکردن به آن، گاه صدمات جبران ناپذیری را بر پیکرة هنر و مقام شامخ هنرمندان وارد میسازد. اگر مقطع فعالیت هنری ادیب خوانساری را تحلیل کنیم، مهمترین اتفاق روی داده در آن، تأسیس رسانة رادیو است و هم او جزو اولین هنرمندان فعال در آن رسانة نوپا بود. البته از ورود ضبط صدا و آغاز فعالیتهای کمپانیهای مربوطه در تهران و همچنین خالی بودن عرصة هنری به آن معنا که به اذعان خود جناب ادیب، شاخص فقط بدیع زاده بود و سلیمان امیرقاسمی نیز، نمیتوان چشم پوشید. این مسأله در خصوص گلپایگانی به عکس مصداق دارد.
در زمان ورود وی به عرصة هنری، عرصه اصلا خالی نبود ولی جای خالی سبک و صدایی متفاوت به شدت احساس میشد. البته این مسأله تا حدی کار را دشوارتر میساخت؛ زیرا در عرصه خالی آمدن و البته شاخص شدن، شاید کار سهلی نباشد ولی دشوارتر از آن پا نهادن در عرصهای است که عدهای شاخص و شناخته شده به فعالیت مشغولند و در این میان باید بدعتی کرد که هم در سطح و کیفیت آثار رقبا باشد، هم نوآوری و خلاقیتی را سبب ساخت که در این میان متمایز و صاحب سبک ماند.
مهمترین اتفاق و رویداد در مقطع زمانی گلپایگانی (البته کمی قبل از ورود او به عرصه هنری)، تشکیل برنامة گلهای رادیو بود و وی نیز با وجود جوانی و سن کم در کنار بنان، قوامی (فاختهای) و شهیدی (که البته وی بعد از گلپا به این جرگه پیوسته بود)، جزو چهار خوانندة گلهای جاویدان گشت.
با مطالعة زندگی ادیب و گلپا شباهتها و در عین حال تفاوتهای بسیاری را شاهدیم. یکی از تفاوتهای آشکار آنها، دشواری برای ادیب جهت تحصیل موسیقی بود. زیرا همانطور که بعداً خواهید خواند، به دلیل فقدان استادی مطلع در زادگاه وی (خوانسار)، او روانه اصفهان شد و البته وجود دشواریهای بیشتر برای وی به هنگام تلمذ در محاضر استادان آن دیار و اجبار پدر برای تحصیل عربی و علوم متداول آن زمان و سرانجام اشتیاق ادیب به تحصیل هنر را نیز باید به آن اضافه کرد.
اما در این میان، تحصیل علم موسیقی برای گلپایگانی راحتتر بوده است. کسب فیض از محضر پدر ارجمندش (حاج محمدحسین گلپایگانی) و پس از چندی آشنایی با یکرنگی (از شاگردان اقبال السلطان) و سپس راهیابی به محضر نورعلی برومند (توسط علی تجویدی) و سپس گشودن فصل جدیدی در زندگی هنری وی و آشنایی او با بزرگان موسیقی آن زمان. ولی همانطور که عنوان شد، ورود ادیب به عرصة هنری، راحتتر و ورود گلپا بسی دشوارتر و سختتر بود. برای شرح مختصری از شرح حال هر دو عزیز، نقل فیلم مستندی را که چندی پیش توسط یکی از رسانههای برون مرزی پخش شد و اسماعیل ادیب خوانساری و علی اکبر گلپایگانی در کنار هم به صحبت نشسته بودند؛ مناسبتر از هر چیز دیگری دیدم که هم حکایت دل است و هم روایتی مستند.
ادیب خوانساری سخنان خویش را این چنین آغاز میکند: «بنده در خوانسار استادی نداشتم، برای این که آنجا شهری مذهبی و پدر من [نیز] یکی از علمای خوانسار بود و برای من خیلی مشکل بود که بروم تحقیق کنم و موسیقی یاد بگیرم. پدرم مرا مجبور کرد و به اصفهان فرستاد. اصفهان مرکزی بود که عدهای موسیقیدان [در آنجا] بودند. سید رحیمی بود موسیقیدان؛ شعر را خیلی خوب ادا میکرد. پیرمرد بود (منظور سید عبدالرحیم اصفهانی). حبیبی بود معروف که بعداً به شیراز رفت (منظور حبیب شاطرحاجی). میرزا حسین خانی بود ساعت ساز. صدای او بد نبود، موسیقی میدانست (منظور حسین خضوعی ساعت ساز). یک عده هم نوازندة ساز بودند.
بنده تقریباً یک سال تمام وقت خود را صرف [فراگرفتن] موسیقی کردم و هر روز در محضر یکی از آقایان حاضر میشدم که حتی پدرم خیلی ناراضی بود که شما چرا رفتی اصفهان؟! شما باید بروی درس بخوانی، مدرسه ببینی، عربی بخوانی. ذوق من آن نبود، ذوق من چیز دیگری بود؛ «موسیقی» بود.[گویا پدر ادیب، وی را جهت کسب تحصیل علوم متداول آن زمان روانه اصفهان کرده بود.]
بالاخره به تهران آمدم. زمانی که به تهران آمدم، وضع خیلی خراب بود. یعنی [خواننده] نداشتیم. مرحوم طاهرزاده پیر شده بود. فقط کسی که در آنجا بود آقای بدیع زاده بود و سلیمان خان (اینهایی که بنده به یاد دارم). بعداً من در تهران کنسرتهایی دادم؛ هم در جامعه باربُد، در گراند هتل و جاهای دیگر. و سپس کمپانیهای ضبط صدا به تهران آمد. از من صفحاتی ضبط شد و صفحههای من در تمام ایران پخش شد. سال اول با هیزمسترزویس خواندم، بعد با بداف کمپانی خواندم، با پولیفون خواندم. اینها که میآمدند اول میگفتند «ادیب را میخواهیم». هر چه میگفتم: آقا، ادیب خبری نیست، چیزی ندارد... خلاصه... گویی از صفحههای من استفاده کرده بودند.... خوب فروخته بودند....»
سپس گلپایگانی در ادامة سخنان ادیب میافزاید: «آقای ادیب یکی از کارهایی که میکردند [این بود که] شعر را خیلی مطبوع میخواندند و تحریرهایی که میدانند از درون گلو بود، با زبان نبود. این اصطلاحی است که بیشتر خود آقای ادیب به کار میبردند و الآن متوجه هستند که من چه عرض میکنم. عدهای از خوانندهها هستند که با زبان و سر خود تحریر میدهند ولی تحریری که از درون گلو بود، منحصر به فرد آقای ادیب بودند. دیگر این اصلاً تعارف نیست. همة دوستانی که الآن جزو اساتید هستند، این [مسأله] را میدانند و آن را قبول دارند. من عاشق صدای آقای ادیب بودم و مرحوم نورعلی خان (برومند) هم ایشان را دوست داشتند. قرار شد ما هفتهای یک یا دو روز خدمت استاد [ادیب] بیاییم و آن چیزهایی که ایشان دارد و ما نداشتیم و خیلی کم بود مثل حسینی در شور [از ایشان فرا بگیریم]. البته حسینی در شور را مرحوم طاهرزاده به یک شکلی خوانده بود [که] خیلی زیبا بود؛ ولی یک شکل خیلی خیلی عجیب بود. من هم جلسة اولی که [محضر آقای ادیب] آمده بودم، اول خواهشی [که] از ایشان کردم، این بود که آن حسینی را برای من بخوانند که من یاد بگیرم. مرحوم نورعلی خان هم یک سه تار کوچکی داشتند به نام روشنک [که] همیشه همراهشان بود. جناب ادیب هم شروع به خواندن کردند با شعری بدین مضمون:
فریاد از آن نرگس مستی که تو داری
آه از دل بیگانه پرستی که تو داری
ترسم که یکی ز اهل وفا زنده نماند
بر کشتن این طایفه دستی که تو داری......»
سپس بیت اول را ادیب با نوای جانسوزش در کبر سن میخواند و گلپایگانی نیز بیت دوم را ادا مینماید. در این میان، عبارات و کلمات تحسین برانگیز ادیب، شاگردش را که اکنون در سنین میانسالی بهسر میبرد، همراهی میکند. این فیلم مستند احتمالاً مربوط به اواخر سال 56 و یا سال 57 است؛ زیرا زمان فوت نورعلی برومند در دیماه 1356 بوده و اگر خوانندگان محترم در این شرح حال دقت کرده باشند، گلپایگانی در هنگام ذکر نام برومند از عبارت مرحوم استفاده میکند.
در سلسله برنامههای بزم شعرا، برنامهای در این خصوص است که نظر نگارنده را جلب میکند. اهل فن میدانند که بزم شعرا نام برنامهای بود که به همت شاعر موسیقی شناس، مهدی سهیلی پا گرفت. در این برنامه ادبا و شعرا به شعرخوانی و به نقل ظرایف و دقایق ادبی میپرداختند و در هر برنامه ایرج و یا اکبرگلپایگانی با همراهی هنرمندان و نوازندگان سرشناس آن زمان از جمله پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، اسدالله ملک و.... به اجرای برنامه ساز و آواز میپرداختند. گویا در یک برنامه بزم شعرا ایرج به یاد تاج اصفهانی، آوازی از ایشان را خوانده بود و در برنامهای دیگر، مهدی سهیلی از گلپایگانی درخواست میکند که آوازی را به یاد ادیب خوانساری بخواند. درخواست مهدی سهیلی و جواب گلپایگانی تامل برانگیز است. مهدی سهیلی میگوید: « من شنیدم که شما میتوانید تقریباً طرح آقای ادیب را بخوانید.» و گلپایگانی در جواب میگوید: «من جرأت آن را ندارم که بگویم مثل آقای ادیب میخوانم، چون ایشان استاد بزرگواری هستند؛ ولی من چون یک مدتی سمت شاگردی ایشان را داشتم، به یاد آن استاد عزیز چند بیتی از شور معروفشان را میخوانم.» البته همگان اذعان دارند که مکتب آوازی گلپایگانی، مکتب احترام، نزاکت و ادب است. ایشان همواره اسلاف و پیشکسوتان خود را ستوده و نسبت به همه، حتی معاصرین خود نیز نهایت ادب و احترام را رعایت میکند، ولی ادب گلپا به ادیب، حتی در اشارات و حرکات آگاهانه و ناآگاهانة او نیز هویدا است. مهدی سهیلی سپس رو به گلپایگانی کرده میگوید: «البته سبک و صدای حضرتعالی نیز مورد تکریم و تقدیر است...» و سپس گلپا به احترام ادیب آواز معروف شور او را میخواند.
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
در اینجا یاد نکتهای افتادم که جناب گلپا به نگارنده، گوشزد کردند. یادم است در یکی از این سالها که افتخار موانست و مجالست با ایشان را داشتهام، روزی استاد گلپایگانی نکتة بسیار جالبی را در خصوص این آواز معروف مطرح کردند و آن این که: «این آواز ادیب، خود یک مکتب است.»
همگان میدانند که غایت نهایی یک هنرمند در عرصة هنری، دست یازیدن به سبک و اسلوب منحصر به خود است که وی را صاحب سبک کند و مکتب (و یا شیوه) اساساً مجموعهای بزرگتر است که سبکهای مختلف را در برمی گیرد. تعمیم این آواز در محدودة بزرگی چون مکتب، حتماً از جانب صاحبنظری چون گلپایگانی، عاری از دلیل و برهان نیست. در ادامه، جنـاب گــلپا تکه تکه این آواز را موشکافانه برای نگارنده تجزیه و تحلیل کرد. افسوس که حوصلة خوانندگان محترم و این نوشتار در این خصوص کافی نیست. اما باید به این نکته توجه داشت که از شباهتهای زندگی هنری ادیب و گلپا یکی این بود که هر یک در ابتدای فعالیت هنری خویش با سبک و به اصطلاح استیل (style) مشخص و مختص به خود ظاهر شدند. این مسألة بسیار مهمی است، زیرا دیده شده که گاه خوانندگان بزرگی در اوان فعالیت خویش فاقد سبک و شیوه مخصوص به خود بوده و گاه به تقلیدخوانی پرداخته و حتی به اصطلاح جای صدای خویش را به درستی نمیشناختند که البته این یک نقطه ضعف است. ادیب و گلپا از همان اوان خواندن، هر یک شیوهای را به فراخور مقاطع زمانی خویش پایه نهادند و بستر زمان و کسب تجربههای بیشتر، آن شیوهها را پختهتر و مستحکمتر ساخت.و اما مطلب آخر نیز در خصوص یک برنامه رادیویی قدیمی است. گویا در این برنامه، گلپایگانی به اتفاق خوانندگان سرشناس آن زمان به خصوص ادیب خوانساری، راجع به شرایط موسیقی و آواز در گذشته و در زمان خویش و همچنین در آینده(!) اظهار نظر کرده است. صحبتهای گلپایگانی در مورد آتیة موسیقی ایرانی، آن هم در آن مقطع، تأمل برانگیز است. سپس سخنان ادیب خوانساری در مورد ویژگیهای هنری اکبرگلپایگانی نیز خواندنی است.
گلپایگانی میگوید:«... هر کدامشان به من یک درسی دادند،حتی خود آقای مستجاب (منظور مستجابالدعوه گویندة پیشکسوت رادیو است) و حتی از آقای شاهرخ نادری. من از آقای شاهرخ نادری یاد گرفتم که اگر گفتم ساعت ده میآیم، ساعت ده بیایم.... من فکر میکنم زیباترین زمانی که موسیقی ما به خودش دیده، از همان زمانی بوده که این آقایان و خانمها هستند تا به حال.
حالا دیگر بعد آن را نمیدانم چه بشود؟! با این شرایطی که هست، من هیچ نمیدانم؛ ولی من میدانم که اینان پاسداران موسیقی اصیل این مملکت هستند و بعد آن را من نمیدانم. من امروز هر چه فکر کردم که یک آوازی بخوانم، دیدم هیچ وقت در جایی که این همه عزیز نشستند و این همه گل اینجا هستند، من نباید اصلاً بحثی بکنم. به خصوص که آقای ادیب اینجا نشستند که [یک] ستون آواز مملکت [هستند]....» سپس ادیب خوانساری سخنان گلپایگانی را قطع کرده و خطاب به او میگوید: «اجازه دهید! شما صدایتان پاینده است، به دل مینشیند، خوب هم خواندید و خوب هم از عهده برآمدید؛ شما منکر ندارید. زحمت هم کشیدید، یک عده از اساتید را هم دیدهاید. واقعاً نمیشود گفت گلپایگانی خوانندة ناچیزی است. شما جزو اساتید محسوب میشوید؛ چرا که سابقة خوبی دارید، زحمت کشیدید و اساتید دیدهاید. صدایتان هم خوب بوده و خوب هم میخوانید و این تردید ندارد.»
حکایت ادیب و گلپا، سخن از دیروز و امروز نیست. حکایتی است به امتداد قرن اخیر و به وسعت آواز ایران. سبک و اسلوبی را که ادیب خوانساری در فقدان هنری زمانة خویش پایه نهاد، بعدها توسط گلپایگانی به شیوهای دیگر ادامه پیدا کرد. هر چند که سبک گلپا شیوهای کاملاً متفاوت با سبک ادیب بود ولی تأثیرپذیری از آن بسیار بود. به امید آن که ابرمرد دیگری برخاسته و این روند آوازی را با فراست و خلاقیتی درخور، ادامه دهد.
پی نوشت:
1ــ در این مقاله فرصت آن نیست که مقطع شناسی دو نسل آوازی ایران؛ یعنی ادیب خوانساری و گلپایگانی را به صورت تخصصی به بحث بنشینیم. واشکافی تاریخی و بررسی سیر تکوینی موسیقی و آواز در مقاطع زمانی دهههای ده و بیست (اوج فعالیت هنری ادیب) و دهههای سی و چهل (اوج فعالیت هنری گلپا)، به لحاظ اتفاقها و رویدادهای مهم فرهنگی و هنری و به خصوص تشریح اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن دوران (به لحاظ جامعهشناختی و مردم شناختی)، و همچنین تجزیه و تحلیل بیشتر سبک و اسلوب هنری این دو هنرمند و موشکافی حداقل چند آواز مطرح آنــان و مقایــسة تطبیقی به لحاظ شباهتها و تفاوتها، فنون اجرا و زیبایی شناسی آرایهها، نحوة ادای شعر، نحوة ادای ادوات تحریر و بسیاری از ریزه کاریهای هنری دیگر، بحثها و نوشتارهای بسیاری را میطلبد.
دیدگاهها
پاینده باشید.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا