هنر
دیپلماسی هنر و حفظ فرهنگ هنری
- هنر
- نمایش از جمعه, 20 تیر 1393 11:55
- بازدید: 4488
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25915، دوشنبه 16 تیر 1393
دکتر محمدمهدی هراتی
نقاش و نگارگر
گفتگوگر: فاطمه مرتضوی
اشاره:آنچه در پی میآید، گفتگو با استاد هراتی ـ عضو گروه تخصصی هنرهای سنتی فرهنگستان هنر ـ است که در این مصاحبه به جای دیپلماسی فرهنگی، بر ضرورت توجه به دیپلماسی هنر، انگشت میگذارند و با استناد به تاریخ، اصرار دارند ایران قرنها پیش در دیپلماسی هنر موفق عمل کرده، اما امروز جای آن موفقیتها را ناکامیها گرفته و دلیلش توجه به «هنر صرف» و فراموشی «فرهنگ هنری» است. متن کامل این گفتگو در پایگاه اینترنتی «فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران» به چاپ رسیده است.
***
گفته میشود هنر با ذات انسان سر وکار دارد؛ یعنی بدون واسطه با روح ارتباط برقرار میکند. آیا مؤلفههای ایرانی ـ اسلامی که در هنر ما وجود دارد، اجازه میدهد مردم فرهنگهای دیگر، بدون اینکه هیچ پیشآگاهیی از فرهنگ ما داشته باشند، بتوانند پیام این هنر و فرهنگ را دریافت کنند؟
هنر ایران از روزگاران گذشته تا امروز و دیروز که عصر قاجار بود، پیامش را خیلی زیبا، گویا، شفاف و قابل لمس منتقل کرده است. من برای تبیین چیزی که گفتم، از مثالهای فراوانی که در ذهن دارم، چند تا را میگویم؛ مثلا ایتالیا مهد هنر است و بزرگانی مثل داوینچی در این فرهنگ رشد کردهاند. داوینچی عاشق رنگهای ایرانی است. او در لنگرگاهها میچرخید و از سیاحان و دریانوردان سراغ شنگرف و لاجورد ایران را میگرفت.
رنگ آبی که در تابلوهای اروپایی مشاهده میشود، «آبی پروس» است. پروس اسم قدیم آلمان است. آبی دیگری نیز در میان رنگهاست که دارای ترکیبات لاجوردی نیست. این را «آبی اولترامارین» میگویند. داوینچی هر دو اینها را در تابلوهایش به کار برده؛ ولی چگونه؟ زیر کار را از آبی اولترامارین کار کرده، روکار را از لاجورد بدخشان در خاک افغانستان که تا قبل از دوره قاجار در محدوده کشور ایران بود؛ یعنی وقتی لاجورد ایرانی در تابلوهای داوینچی و دیگر هنرمندان ایتالیایی هست، دلیل اصالت است.
مثال دیگری از رنگها، نحوه چینش و کنار هم قرار گرفتن آنهاست که در فرهنگ ما بی دلیل نبوده است. همانطور که میدانید، آفتاب رنگها را تجزیه میکند. در ایران رسم بر این بوده که پنجرههای اتاقها را رنگارنگ کار میکردند. رنگ آبی که منتقل کننده سرماست، در کنار رنگ بنفش که منعکسکننده گرماست، گذاشته میشده. این امر باعث میشده که علاوه بر ایجاد تعادل هوای داخل اتاق، نوری که اتاق را روشن میکرده، رنگ قالی پهن شده در اتاق را تجزیه نکند.
این درایت و عقلانیت فوقالعادهای را مطرح میکند. همین طور از آگاهیها و اطلاعات گستردهای صحبت میکند که بعدها آن را به عنوان تقسیمبندی رنگهای گرم و سرد دوباره به ما برگرداندند؛ یعنی هنرمند ما این تقسیمبندی را میداند، ولی آن چیزی که عامل اصلی این تقسیمبندی بوده و از شرق به غرب رفته را نمیداند. این درد بزرگی است که مرا رنج میدهد و همیشه سعی کردهام در کلاسها و فرصتهایی که داشتهام، به آن بپردازم.
شما ضرورت توجه به ریشهها در هنر را مطرح میکنید و آن را درایت در هنرورزی مینامید. من میگویم فن و صنعتی که در پشت هنرورزی ما وجود داشته و در کارهای هنرمندان انعکاس پیدا کرده است. آیا چنین انعکاسی در آثار هنرمندان امروز هم وجود دارد؟
این کار آسانی نیست. این انعکاس مستلزم ایجاد یک نوع توانایی و شناخت است. به قول سعدی هنرمند باید خوب ببیند تا قدر بیند و بر صدر نشیند. از قدیم گفته شده: «هنر نزد ایرانیان است و بس». فردوسی وقتی این را میگوید، نه از جهت تعصب، بلکه او این ضرورت را احساس کرده است. فردوسی خیلی چیزهای فراموششده را به ما گفته است. الان ظرایف هنر ما فراموش شده ودر محاق قرار گرفته است. اصطلاح «محاق» برای وقتی است که خورشید زیر ابر قرار میگیرد. در این حالت، خورشید یک لحظه دیده نمیشود، ولی هست. خورشید را کسی نمیتواند پنهان کند. در مورد هنر هم همینطور هست. جامعه هنری ما باید با حوصله و دقت این موضوع را ببیند. چرا؟ چون هنر حریف دارد. حریف در حقیقت استعمار است.
استعمار آمده تا هنر را ببرد و صنعت بسازد. کلمه صنعت به معنای هنر و تکنیک است. در لغتنامهها نگاه کنید، بزرگان ما تعاریف و معنای واژه صنعت را دارند؛ هم تعریف را دارند، هم معنای لحظهای آن را. در گذشته هم میبینید که مثلا وقتی کمالالملک آن هنرستان را تأسیس کرد، اسمش را گذاشت «مدرسه صنایع مستظرفه». پس این نامگذاری بی ربط نیست؛ منتها الان منظور این صنعت نیست، صنعتی که استعمار میگوید یک صنعت آلاینده است.
الان شرق و غرب مطرح است. با وجود اینکه شرق خاستگاه خورشید است؛ ولی غرب طوری وانمود کرده که متعالی دیده شود؛ یعنی مکانیسم طبیعت را به سلیقه خودشان ظاهراً عوض میکنند. ولی اصل قضیه این است که اینها مثل گوهر هستند، مثل خورشیدی که در محاق است.آن اصطلاح صنعت که گفتید درست است؛ اما به این معنا که گفتم. امروز برای قالی از اصطلاح «صنعت ـ هنر» استفاده میکنند؛ یعنی وجه تکنیکی آن با توجه به ظرافتهای هنری آن مد نظر است. ظرافت یعنی چی؟ یعنی خط قالی، باریک باشد؟ نه!
دقت نظر...
بله، میگویند فلانی ظریفاندیش و نکتهدان است. الان خیلی از این ظرافتها، تکنیکها و نکتهها درحال فراموشی است. ما نباید بگذاریم نسلهای بعدی هنرمندان ما این تکنیک و صنعت قدیمی را که در هنر ما وجود داشته، از یاد ببرند. «گنجینه» همین کار را میکند. گرچه این مجله درجه علمی ندارد و برابر با قواعد کتاب چاپ و منتشر میشود، اما با دقت به دنبال انتشار این فنون هستیم.
چطور میشود توجه هنرمند را به این سمت جلب کرد؟
خیلی تلاش کردم که در مراکز هنری ما به درس انشا اهمیت داده شود. خیلی از مسئولان این مراکز میگفتند: ما انشا لازم نداریم! صحبتهای زیادی شد که اگر میخواهید خلاقیت داشته باشید، باید این خلاقیت را در ادبیات جستجو کنید. چرا نگارگری ما در گذشته اینقدر غنی است؟ به خاطر اینکه آن نگارگر، جوهر هنری را که در متن ادبیات ما مستتر شده، بیرون کشیده. آن وقت است که اثرش میشود کار آقای فرشچیان، کار کمالالدین بهزاد، کار حسین بهزاد. ما سه تا بهزاد داریم و هر سه آدمهای جالبی هستند.
تک بعدی نیستند؟
اصلاً، بهْزاد! و هر دو این کلمه «به» را دارند و ذاتشان هم، ریشه دارد. کمالالدین بهزاد را نگاه کنید: خواهرزاده، برادرزاده، دامادش، همه نقاش هستند. اسمهای اینها هست، ولی کسی نمیداند. یکی از کارهایی که کردم، این بود که جستجو کردم ببینم اینها از کجا آمدهاند؟
در واقع تبارشناسی کردید؟
بله تبارشناسی کردم و اطلاعاتی نیز به دست آوردم و به موارد عجیب هم رسیدم. در این جستجوها دیدم که بسیاری از اصطلاحات، از ریشههای فنون پرده برمیدارند. ما باید به متون خطی توجه کنیم، باید دوباره برگردیم نسخههای خطی را نگاه کنیم؛ مثلا شعر فردوسی نقاشی شده. ما باید این نقاشی را دوباره بازنگری کنیم. حالا یک مشکل داریم. باید تقسیمبندیها را مطالعه کنیم. تا این دانشجویی که میخواهد دکتری بگیرد و استاد شود، بتواند بشناسد؛ ولی این اتفاق نیفتاده است. رامبراند میگوید: «من برای معنوی کردن کارم به شرق مراجعه کردم.» این خیلی حرف مهمی است؛ اما دانشجوی ما فکر میکند آنها جلوترند.
او آمده سوژه را از ما گرفته، آن آدمی را که وضو میگیرد، کار کرده، منتها دیگر وضو نمیگیرد. آنجا بیحرکت ایستاده یا در حال انجام کاری است. آستینش را هم بالا داده، ولی یک کار دیگر میکند؛ یعنی یک تحریفی کرده که نمیدانسته این چیست، یا نمیخواسته؛ چون کلیسا مزاحمش میشده. حالا اینجا دانشجو میآید رسالهاش را در تحلیل آثار رامبراند مینویسد؛ ولی آن نکتهای را که گفتم، از قلم میاندازد، آستین بالازده را میگوید اما بقیه را نمیگوید؛ نمیداند که بگوید.
شما میگویید برای احیای فنون هنرها باید به «زبان» توجه کنیم؟ برای اینکه ریشهها را پیدا کنیم، باید به زبان توجه کنیم؟ باید دنباله زبان را گرفت و ببینیم به کجا میرسیم.
دنباله همه چیز را. همه شیوهها مطرح است. تنها زبان نیست؛ زبان را برای اصطلاحاتش گفتم. به هرحال «زبان» ماندگاری بیشتری نسبت به سایر شیوهها داشته است. توجه به شیوهها مهم است. من صنعت ساخت مواد نقاشی را مثال میزنم. کارخانه وینزور در انگلیس، برای ساخت قلمموهای نقاشی از موی گربههای ایرانی استفاده میکند...
چرا گربههای ایرانی؟
چون موی این گربه، خاصیت فنری دارد که برای ساخت قلممو بسیار مناسب است. اینجا میرسیم به نقش هنر در اقتصاد.
در واقع اقتصاد هنر.
بله.
یعنی کارکرد هنر تا این حد فراگیر است و ما این را متوجه نشدهایم؟
متوجه شدیم، اما یادمان رفته است. الان فراموش کردهایم. من به اینها میگویم هنرهای از یاد رفته... مهم است که بتوانیم این شیوهها را آکادمیک کنیم.
و احیا کنیم.
بله احیا کنیم. فرهنگستان میتواند این کار را انجام دهد. فرهنگستان میتواند با کمک وزارت علوم، سازمان میراث فرهنگی و وزارت ارشاد این کار را انجام دهد. آقای استاد عتیقی در یکی از شمارههای «گنجینه» تعریف میکند از مرحوم استاد حسین که به پسرانش میگفت: «وقتی دیدید که یک نسخه خطی عیبدار شده، شما پزشک آن هستید، باید مرضش را برطرف کنید.» مثلا قارچ کاغذ را برطرف میکردند. برای این کار باید نوع قارچ را میشناختند. رنگهای قدیم ما، مواد قارچخور داشته، الان اینطور نیست. به همین جهت تابلوهای قدیمی ما ماندهاند، اما تابلوهای فرنگی نه.
آثاری که از رامبراند و بقیه باقی مانده، به این دلیل است که از رنگهای شرق استفاده کردند. تابلوهای الان حداکثر صد سال کار میکنند. مشکل این است که ما هم که داریم کار میکنیم، کار ما هم نخواهد ماند.
این به دلیل تخصصی شدن است دیگر. یعنی مثلا نقاش دیگر شیمی نمیداند، فیزیک نمیداند. توجه به نقاشی دارد فقط، هنر صرف.
همین است! الان نقاش ما، شیمی نمیداند، هیچی نمیداند. همین فیزیکی که شما گفتید، قلمدانها را نگاه کنید. قلمدان را مقوس (یعنی قوسدار) میساختند؛ این دلیل داشته؛ میخواستند که نشکند، باقی بماند.
به نظر شما الان فرهنگستان هنر این ظرفیت را دارد که اینقدر گسترده به هنر نگاه کند؟
ممکن است چنین ظرفیتی باشد. زمان به ضرر ماست. الان من 71 سالم است...همین الان هم خیلی چیزها یادم نیست. تا یادم باشد، مینویسم. به خانوادهام سپردهام کاغذهای من را دور نریزند. یادداشتهای من هم، همه روی کاغذهای باطله است. چون خودم کاغذ ساختهام، قدر کاغذ را میشناسم. البته ما این نوع کاغذ را نمیساختیم. کاغذ کاهی میساختیم. وقتی سیاه روی آن نوشته میشد...
سیاه مینشست روی کاغذ...
بله، هم مینشست و هم چشمآزار نبود. الان چرا همه عینک استفاده میکنند؟ چون کاغذ سفید به چشم آسیب میزند. اگر اینها را بدانیم، شاید دوباره کاغذ هم بسازیم. کاغذی که از تنه درخت ساخته میشد، نه از سرشاخهها.
فکر کنم الان برعکس است؟
بله برعکس شده. از خاک اره هم میشود برای ساخت کاغذ استفاده کرد.
و رعایت همه اینها بیشتر سودآور است تا هزینهبر؟
همهاش سود است.
این صحبتها، توصیههای ایدهآلی است که بهتر است رعایت شود یا اینکه اجرایی شدنشان بازده اقتصادی عینی هم دارد؟
اینها به نفع کل اقتصاد کشور است. ضمن اینکه به یک دستور قرآنی هم عمل کردهایم: کلوا و اشربوا ولا تسرفوا. یعنی ما مصرف میکنیم، اما قسمت دیگر را نادیده گرفتهایم. غفلت کردیم و ندیدیم. در رعایت اینها ابعاد تازهای مطرح میشود که تفسیری است از «همان هنر نزد ایرانیان است و بس»!
من باز تأکید میکنم که ظرایف هنر دارد به فراموشی سپرده میشود. این ظرایف از نسلهای قبل به طور طبیعی به آدمها میرسید. هر چقدر هم که آن دانش سطحی بود، بیسوادی نبود. این «بیسواد» کلمه بدی است. سواد یعنی سیاهی. آنها فقط سیاهی و مشق نداشتند؛ اما میفهمیدند. در حضورشان میشد سواد را حس کرد. دختری که در کنار مادر مینشست، چندین نوع گره قالی را یاد میگرفت. الان گره میزنیم، اما زیرش را با چسب که محصول بیگانه است، میچسبانیم؛ چون آن گره زدن دارد فراموش میشود! این چسب هم بر اثر گرما باز میشود؛ اما آن گره قدیمی باز نمیشد. این قضایا وقتی شکافته میشود، میبینید که یک نوع فرهنگ هنری وجود داشته است، یک نوع بینش هنری.
الان آن فرهنگ هنری از بین رفته است؟
متاسفانه از بین رفته است.
میخواهم جمعبندی از بحث داشته باشم. نظر شما این است که باید رویکردمان را به هنر تغییر دهیم وگرنه دیپلماسی هنر از قدیم بوده. همین که هنرمندان ممتاز دیگر فرهنگها میآمدند اینجا و فن هنرورزی را میشناختند و بعد در آثارشان اجرا میکردند، تبدیل به صنعت و تکنولوژی میکردند؛ یعنی به روشی نرم، «صادرات فنون هنرورزی» را داشتهایم، همین دیپلماسی هنر است. اما الان از دستش دادهایم؛ چون رویکردمان تغییر کرده است. از بیرون داریم به هنر خودمان نگاه میکنیم. هنر خود را از زبان آنها و با زبان آنها میشناسیم. در واقع با چشم دیگری به نظاره خود نشستهایم.
دقیقاً همین طور است.
لطفا اگر مطلبی هست که گفته نشده و تمایل دارید مطرح شود، بفرمایید.
من آدمی نیستم که بگویم همه چیز به گذشته مربوط میشود؛ منتها گذشته، چراغ راه آینده است. این چراغ را دیگران برداشتهاند و با آن در عالم به جستجو مشغولند؛ اما خودمان آن را ارج نگذاشتهایم، یا نسبت به آن غفلت ورزیدهایم.