گردشگری
نظری به آرامگاه شاهعباس کبیر در کاشان و مدارک تاریخی آن
- گردشگری
- نمایش از چهارشنبه, 15 آبان 1392 04:02
- بازدید: 9402
برگرفته از «مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایرانزمین)، سال هشتم، شمارهٔ دهم، از پاییز 1386 تا زمستان 1388 خورشیدی، صفحه 46 تا 49» به نقل از مجلهٔ هنر و مردم، مهرماه 1343
حسن نراقی
یکی از مظاهر رشد و آثار شایستگی ملتهای اصیل و کهنسال دنیا آن است که همواره از تجلیل مفاخر تاریخی و بزرگداشت رهبران ملی خویش غفلت نورزند تا به این وسیله، علاوه بر اظهار حقشناسی از خدمتگزاران گذشتهی جامعهی خود، راه و روش کسب شرف و نیکنامی ابدی را به آیندگان نیز بیاموزند.
خوشبختانه در ایران نیز که انجمن آثار ملی عهدهدار این وظیفهی عمومی بوده توانسته است تا حدّی گامهای بلندی بردارد و نام و نشان بسیاری از دانش و ادب را بلندآوازه کند، هم چنانکه اخیراً هم با بنای مدفن مجللی بر مزار نادرشاه افشار یکی دیگر از آرمانهای ملی برآورده شد.
اینک نیز شایسته و سزاوار است که دربارهی مزار و مرقد شاهنشاه عظیمالشأن صفوی، یعنی شاهعباس کبیر، تصمیم مساعدی اتّخاذ و اقدام مناسبی به عمل آید تا مدفن آن پادشاه ذیجاه و هنرپرور و مُصلح بزرگ و تاریخی ایران بیش از این تاریک و متروک نمانده و مقبره او را از گوشهی انزوا و بیغولهی خاموشی و فراموشی نجات بخشند. هر چند که گمنام ماندن مدفن وی تا کنون هم بر حَسَب وصیت شخصی او بوده است، ولی اکنون که ملّت ایران برای زنده کردن آثار مدنیت باستانی و نمودار ساختن مآثر چندین هزارسالهی خویش قیام نموده، سزاوار نیست که مدفن بزرگترین پادشاه قرون اسلامی او با چنین وضع ناهنجار و اسفناکی در معرض دیدار جهانگردان کنجکاو بوده باشد. در این زمان که پارهای از ملتهای نوبنیاد حتا مواریث تاریخی و مسلّم دیگران را هم ربوده و به خود میبندند، جبر زمان و مصالح عمومی ملک و ملت چنین تقاضا میکند که محض استفاده از نام پُرافتخار وی با کمک و همکاری هنرهای زیبای کشور زمینه و طرح ساختمان مدفن آبرومندی که در خور شؤون تاریخی ملت ایران بوده باشد فراهم گردد تا اگر مقابر تاریخی دیگران، مانند پادشاهان بابری هندوستان، به واسطهی عظمت و زیبایی بنا شهرهی جهان گشته، همچون ساختمانهای عالی بُقاع باشکوه اکبر در سکندره و جهانگیر - معاصر و همپیمان شاهعباس - در لاهور و یا تاجمحل در آگره که باعث شهرت و اهمیت آن سرزمین است، مدفن شاهعباس کبیر نیز بر اثر شخصیت بزرگ و تاریخی او قطعاً جالب و مورد توجه جهانیان قرار گیرد.
همچنانکه در زمان سلطنتش هم پایتخت زیبای او، بهترین جایگاه امن و امان و مهد رفاه و خوشگذرانیهای جهانگردان و سوداگران و هنرمندان ملل بیگانه بود. و او که در عصر خود از حیث جاه و منزلت و نیکنامی سرآمد پادشاهان قارهی وسیع آسیا شمرده میشد به گواهی دوست و دشمن، یکی از عجایب روزگار و واجد صفات عالی جهانداری و خصال ممتاز فرمانروایی بوده بهطوری که در ایّام سلطنت خود، کشورِ آشفتهی درهم و برهمی را نیرومند و توانا ساخته و غرق در افتخارات تاریخی نمود. و حتا آقامحمدخان قاجار با بغض و کینهای که به پادشاهان گذشته داشته، میگوید: «اگر شاهعباس سلطان میشد، نادر لشگرکش و من وزیر، عالم را مسخّر میکردیم».
همچنین دانشمندان و خاورشناسانی که در تاریخ و تمدّن ایران صاحبنظرند جملگی در اینباره با سِرجان ملکم همآوازند که؛ «شاهعباس بیش از جمیع سلاطین متقدّم دربارهی رفاهیت مملکت سعی کرد و الحق پادشاهی بود دلیر و کریم، عاقل و حکیم». گوستاو لوبون در جایی که آثار بزرگ و تاریخی ملل اسلامی را مورد تحقیق قرار داده، میگوید: «بسیاری از عمارات بناهای مهم ایران در زمان سلطنت شاهعباس ساخته شده و او در حالی که خیلی از قطعات مملکتی را از چنگال تُرکان بیرون کشید، افتخارات قدیم این مملکت را هم تجدید نمود که تا یک قرن بعد از خودش هم باقی ماند».
و نیز پروفسور براون در «تاریخ ادبیات» مینویسد: «شاهعباس [بزرگ] در مدت سلطنتش که 43 سال قمری است به اتفاق جمیع مورخین، مملکت ایران را به درجهای از قدرت و آبادی و شوکت رسانید که در اعصار اسلامی به آن نایل نشده بود».
سِرپرسی کاکس هم در تاریخ ایران او را همدوش با داریوش [بزرگ] شمرده و این نظریهی شاردن، جهانگرد دقیق فرانسوی را دربارهی وی تکرار میکند: «وقتی که این پادشاه بزرگ بدرود حیات گفت، ترقی و پیشرفت ایران متوقف گردید».
چون شهرت و اهمیت تاریخی شاهعباس کبیر به قدر کفایت محرز و مسلم است، ما را از ادامهی سخن در اینباره بینیاز میسازد، بنابراین اکنون به بررسی علل گمنام ماندن مدفن چنین شخصیت بزرگ و جهانی میپردازیم، تا منشأ شایعات تردیدآمیزی هم که در اطراف مدفن وی پیدا شده به دست آید. و سپس نیز مدارک موثّق و معتبری که حاکی است مدفن اول و آخر شاهعباس در محل و مکان همین قبر حاضر واقع در امامزاده «حبیب بن موسی» کاشان بوده و هست، به نظر پژوهندگان گرامی میرسد.
جنبش پرشور شیخ صفوی و قیام مسلحانهی شاه اسماعیل اول، علاوه بر خواهش سلطنت و فرمانروایی بر کشور پهناور ایران که به واسطه نداشتن حکومت نیرومند مرکزی گرفتار پراکندگی و بیسروسامانیها شده بود، انگیزهی روانی نیرومندی دیگری هم داشت که آن هم تعصّب شدید مذهبی و داعیهی ارشاد و کشف و کرامت و مزایای عرفانی و روحانی موروثی خاندان شیخ صفی بود. از این جهت پیروانشان آنها را مرشد کامل و پیشوای واجبالطاعه شناخته و با ایمانی راسخ و با آنان گرویدند، بهطوری که صوفیان دلاور و مریدان شاه اسماعیل با عشق و ارادهای شگفتانگیز در رکاب او شمشیر زده و با جانبازیهای خود، راهِ پیشرفت و دستیابی او را به تاجوتخت و سلطنت هموار نمودند.
اما این کامیابی و پیروزی که از نیروی تعصب شدید مذهبی بهدست آمده بود و واکنشهایی هم که از بغض و عناد لجوجانه و کینهجوییهای وحشیانه برای دو طرف متخاصم در پشت سر داشت، گاهی بهکارهای شرمآور و غیرانسانی میانجامید. مثلاً رفتار ناروایی را که با جسد کشته و کاسهی سرِ بریده شیبکخان اوزبک نمودند، باعث آن گردیده اوزبکها نیز قهراً در هر فرصت و پیشآمدی با شدّت و لجاجت انتقامجویی کنند. همچون اعمال شاقه و رفتار ناجوانمردانهای که در حقّ زن و بچه و اسیران بیگناه ایرانی روا میداشتند. چنان که در کشتار و سیلِ خونی که موقع استیلای بر خراسان در سال دهم سلطنت شاهعباس در آستانهی مشهد جاری ساختند، صفهی شاه طهماسب را زیر و رو کرده، استخوانهای مدفونین آنجا را بیرون آورده، مورد نهایت خواری و اهانت قرار دادند. بهطوری که شاهعباس برای بر طرف کردن آثار سوء آنِ پیشآمد از افکار مردم به تدارک نمایش و صحنهسازی دیگری پرداخت به این ترتیب که جنازهای را به اسم استخوانهای شاه طهماسب با سرو صدا و تشریفات فراوانی از مشهد به اصفهان و از آنجا به عتبات فرستاد و چنان که محقق فقید، عباس اقبال ضمن مقالهای که در شمارهی دوم مجله یادگار مینویسد: «شاهعباس برای آنکه مردم در باب بردن استخوانهای شاه طهماسب بهدست اوزبکان در شبهه بمانند، انباردار مخصوص خود را به آن مأموریت فرستاد و آن نقل و انتقال ساختگی را فراهم آورد. داستان دفن کردن مخفیانهی جسد شاه طهماسب و حفر چند قبر برای او در ابتدای کار در ضریح حضرت رضا همه بههمین قصد ساخته شده است».
شایعهی حفر چندین گور برای شاهطهماسب که سالها پس از مرگ او، آنهم محض فراهم ساختن زمینهی چنان نمایش مصلحتآمیز ساخته شده بود، بعدها بهطوری بالا گرفت و توسعه یافت که گویی یکی از شعارهای مربوط به درگذشتگان آن سلسله گردید تا جایی که نه تنها در باب مدفن شاهعباس کبیر بلکه دربارهی اعقاب وی هم این شایعه بیکموزیاد رواج داشته و ورد زبانها بوده است.
از آنجمله دربارهی شاه صفی که قبر او در قم است، کتاب «خلد برین» پس از بیان در گذشت وی در عمارت دولتخانهی کاشان مینویسد: «ارکان دولت بعد از تجهیز و تفکین، نعش او را به رسم آیین سلاطین بر دوش کشیده، گریان و نالان به دارالمؤمنین قم روانه گردانیدند و در جوار مزار فایضالانوار مدفون نمودند».
با این حال، مؤلف کتاب «قصص خاقانی» - تألیف سال 1073 هجری - مینویسد: «در باب تعیین محل دفن آن پادشاه، امراء ایران بساط کنکاش گستردند. رأیها بر آن قرار گرفت که چند نعش نقل به اماکن مشرفه نمایند و فردای آن روز سه نعش را تجهیز نموده یکی را به سمت نجف اشرف و یکی را به جانب مشهد و دیگری را به بلدهی دارالمؤمنین قم. ظاهرش آن که در قم مدفون شد».
همچنین راجع به شاهعباس دوم که در مدفن مخصوصی در قم - که بهگفتهی تاورنیهی فرانسوی، شاهعباس در حیاتش برای خود ساخته بود - به خاک سپرده شد باز هم شایعهی مزبور بر زبانها جاری بوده، از جمله مصحح چاپ دوم «سفرنامهی تاورنیه» در حاشیهی کتاب، بدون ذکر مأخذی توضیح داده که: «جنازهی شاهعباس دوم را به مشهد بردند».
و نیز شاردن فرانسوی پس از شرح و وصف مفصلی که از تزیینات و تشریفات شاهانهی مدفن شاهصفی و شاهعباس دوّم در قم میدهد، اثاثهی زرین و اسباب گرانبهای آنرا میشمارد تا جایی که میگوید: قریب به 80 درصد از بودجه کل عواید آستانهی قم به مصرف این دو مدفن میرسد، باز هم بر اثر شایعات آن ایام میگوید: «معهذا من گمان نمیکنم که اجساد آنها در همین مزار مدفون باشد زیرا رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفون حقیقی خود را مکتوم بدارند، به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین معمولاً شش تا 12 دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی میکنند...».
به این ترتیب معلوم میشود از زمانی که شایعهی خالی از حقیقت مذکور دربارهی قبر شاهطهماسب به دستور شاهعباس کبیر ساخته و به دهان مردم انداخته شد، دیگر از میان نرفته و بلکه روز به روز آن را بزرگتر نمودند و نسبت به اخلاف وی هم ادامه یافت تا جایی که تعداد نعشهای ساختگی را در افواه به دوازده تابوت هم رسانیدند در حالی که مدفن و محل قبر هر یک از آنها هم طبق مدارک مؤثّق معلوم و معیّن شده بود.
اما چگونگی دفن و کفن شاهعباس کبیر و مدفن حقیقی او
پس از آن که شاهعباس در مازندران زندگانی را بدرود گفت ارکان دولت جنازهاش را برداشته، روانهی پایتخت شدند و بهگفتهی اسکندربیک منشی مخصوص شاهعباس در تاریخ عالم آرای عباسی:
«چون به دارالمؤمنین کاشان رسیدند خلایق آن دیار با دیدههای گریان و دلهای نالان و کسوت سیاه و حال تباه به استقبال شتافته چون به نعش مقدس رسیدند سینهها چاک کرده به ناله و افغان درآمده خاک بر سر افشاندن آغاز نهادند... الحاصل آن جنازه را در پشت مشهد بیرون کاشان که مدفون امامزادهی عالیقدری است موسوم به امامزاده حبیب بن موسی به امانت گذاشتند که انشاءالله به یکی از اماکن مشرفه و آستانهای متبرّکه نقل شود. حافظان خوشالحان تعیین فرمودند که روز و شب تا بام شمعدانها افروخته دارند و جهت اطعام حفاظ و خدمه مزار کثیرالانوار و فقراء و مساکین، اقسام حلاوه و اطعمهی الوان و مایحتاج سر انجام داده. مهدی قلیبیک زیاداغلی قاجار را که از میرزادههای طایفهی مذکور و صوفیان و صوفیزادگان این دودمان است با چند نفر دیگر به انجام خدمات تربت مقدّس منوّر تعیین نموده بعد از انجام این امور کوچ کرده...».
بار دیگر که اسکندربیک منشی مخصوص شاهعباس در این باب گفتوگو نموده، در آغاز کتاب دیگر خود به نام «ذیل عالمآرای عباسی»، گفتهی سابق خود را چنین تکرار میکند: «... چون به کاشان رسیدند نعش مطهر را در آستانهی فایضالانوار امامزاده حبیب بن موسی گذاشته، سه روز به لوازم تعزیه و سوگواری پرداخته، بعد از اطعام فقراء و تعیین خدمه و حفاظ و غیرها کوچ کرده...».
و لیکن از مجموع قرینهها و منابع پراکنده دیگر چنین برمیآید که شاهعباس خود وصیت کرده بود که پس از مرگ جسدش را در مزار حبیب بن موسی در کاشان دفن نمایند و همچنین از وصایای دیگر او که تاورنیهی فرانسوی هم مینویسد، این بود که قبرش باید گمنام و بدون تجمّل و تشریفات شاهانه باشد. اما نظر به اینکه در آن هنگام شاهصفی جانشین وی در اصفهان بوده و همراهان جنازه، دسترسی به او نداشتند تا عقیده و دستورات او را در این باره جویا شوند از این جهت نعش را که به کاشان آوردند در محلی که متوفی وصیّت کرده بود به عنوان امانت در سردابهی وسیعی گذاشتند که بعدها اگر شاهصفی فکر دیگری در سر داشت، نقل و انتقال آن جنازه خالی از اشکال بوده باشد. ولی همین که شاهصفی وصیت جدّ خود را تصویب نمود و اجازه داد، آنگاه نعش را در همان سردابهای که امانت گذارده بودند و در یکی از سه قبری که در کف دخمه کنده شده بود، به خاک سپردند.
و دیگر آنکه نظر به وصیت دیگر شاه متوفی که مایل بوده قبرش گمنام باشد، از این جهت اسباب و وسایل تجلیل و احترام و تشریفاتی هم که برای آنجا فراهم ساخته بودند، برچیده شد و برطرف نمودند و حتا سنگ بزرگ و گرانبهایی هم که از دورترین نقاط کشور برای آن مزار آورده بودند بدون نوشتن هیچگونه نام و نشانی بر روی آن قبر گذاشته شد. از طرفی هم برای ظاهرسازی و اقناع مردمی که یکباره، موقوف کردن کلیه مراسم تجلیل و وسائل احترام مقبرهی شاهنشاه محبوبشان برای آنها قابل تحمّل نبود، بهگفتهی گویندهی «تاریخ منظوم صفویه» چنین وانمود کرده و شهرت دادند، که به امر شاهصفی شبانه دور از دیدگان مردم نعش شاهعباس به یکی از اماکن مشرفه فرستاده شده است:
پس از چند روز آمد از اصفهان / رقم از صفیشاه رضوانمکان
که در توس یا کربلا یا نجف / شود قبر جدم برای شرف
و لیکن به نحوی که باشد نهان / که شد در کجا قبر گیتینشان
سه محفل نمودند در حنیفه بار / که هر یک رود جانب یک دیار
شبی قبر خاقان گیتیستان / یکی شد از آن آستانها نهان
از اشعار سست این منظومه چنین برمیآید که در این باره لااقل صحنهسازی صوری هم به عمل نیامده و جنازهی ساختگی هم در کار نبوده، بلکه برای رفع نگرانیهای مردم فقط به حرف برگزار شده است زیرا بهطوری که توضیح خواهیم داد پس از چند ماه شاهصفی خود برای زیارت تربت جدش به همین مدفن او در کاشان آمده و احترامات لازمه را بهجا آورده است.
و اینک محض اقناع پژوهندگان دقیق و رفع هر گونه تردید و توهّم به پارهای از دلیلها و مدارک معتبرِ این موضوع تاریخی اشاره میشود:
1ـ آقای آندره گدار، مدیر کل پیشین ادارهی باستانشناسی و موزهی ایران باستان، در نتیجهی بررسی و تحقیقات خود از منابع ایرانی و خارجی در این باره در صفحهی 106 جزوهی دوم از جلد اول نشریهی فرانسوی «آثار ایران» مینویسد: «پس از آن که شاهعباس در سال 1038 هجری (1629 میلادی) در فرحآباد مازندران بدرود حیات گفت جسدش را بر حسب وصیتی که نموده بود به کاشان برده در مزار حبیب بن موسی که از اجداد دودمان صفویه است به خاک سپردند».
و نیز جای دیگر در حاشیهی صفحهی 315 جزوهی دوم از جلد دوم (آثار ایران) هم دربارهی مزار حبیب بن موسی چنین گوید: «قبر شاهعباس اول، بزرگترین شاهنشاه دودمان صفوی در جوار این امامزاده است. شاهعباس که خود را از اولاد و اخلاف حبیب بن موسی میدانسته وصیت کرده بود او را در کنار مزار جدش دفن کنند». همچنین در زیرنویس گراور سنگ قبر شاهعباس بهطوریکه در عکس آن ملاحظه میشود محل قبر را نیز به همین نام معرفی و تصریح نموده است.
توضیح آنکه: این سنگ گرانبها و کمیاب بنا بهگفتهی آندره گدار، متعلق به معادن قفقازیه بوده است و دارای 92/1 متر طول، در 60 سانتیمتر عرض و 56 سانتیمتر ارتفاع است.
در پیشانی سنگ فقط نوشته شده: «کل شیئی هالک الا وجهه اله الحکیم و الیه ترجعون». و بر کتیبهی دور سنگ هم آیهالکرسی با امضای محمد المحلاتی و «عمل مبارکشاه» کنده شده، نمودار است. بقیهی متن سطوح پنجگانهی سنگ، صاف و صیقلی است.
2ـ مدارک قطعی دیگری که مجال هیچگونه شک و شبههای را در این موضوع باقی نمیگذارد آخرین اطلاعیهای است که به قلم اسکندربیک منشی، درباره مدفن شاهعباس ضمن سوانح اواخر نخستین سال سلطنت شاه صفی هنگام مسافرت او به کاشان در کتاب «ذیل عالمآرای عباسی» به این عبارت ذکر شده است: «به تاریخ روز سه شنبه 23 محرم الحرام از دارالسلطنهی اصفهان بیرون آمدند و از راه تاجآباد و نطنز روانه شدند چون بهدارالمؤمنین کاشان رسیدند... به زیارت مدفن شریف حضرت گیتیستان جنتآشیان مشرف گشته، جهت ترویج روح آن حضرت بهختمات کلام حضرت ملک علام و اطعام فقرا و مساکین و خیرات و تصدقات اقدام فرمودند و از تربت مقدس و روح مطهرش استمداد همت فرموده لوای جهانگشا بهصوب مقصد افروختند...».
از این سند معتبر و بیان رسای اسکندربیک چنین برمیآید که نه ماه پس از درگذشت شاهعباس و به خاک سپردن او، اکنون دیگر نه اینکه موضوع امانت گذاشتن و یا نقل و انتقال جنازهاش مطرح نیست و بهکلی منتفی گشته، بلکه مدفن وی را هم در کاشان به عنوان «زیارت مدفن شریف حضرت گیتیستان» و همچنین «تربت مقدس» یاد میکند و بدیهی است که این عناوین و عبارات صریح، جز به مزار و مدفن دایمی اموات اطلاق نمیگردد.
وانگهی همان عمل انجامیافته، یعنی به دوش کشیدن نعش از مازندران تا کاشان، مخصوصاً با عبور از شاهزاده عبدالعظیم و شهر قم که مدفن امامزادگان واجبالتعظیم است، خود دلیل واضح و کافی برای اجرا کردن وصیت متوفی است.
3ـ دلیل دیگر آن که، به غیر از همین قبر معین و مشخص در حبیب بن موسی، در هیچ کجای دیگر قبری که منسوب و حتا مظنون به این باشد که قبر شاهعباس بوده وجود ندارد. و در هیچ کتاب و مأخذ معتبری هم دیده نشده که تاریخ یا چگونگی انتقال جسد او از کاشان به جایی دیگر نوشته و تصریح شده باشد. و هر جا هم چنین عنوانی به میان آمده بدون ذکر مأخذ و سند، و بلکه با شک و تردید و از جمله شایعات افواهی بوده است، مانند «تذکرهی آتشکده آذر» یا «کتاب دانشمندان آذربایجان» که با ابهام و اجمال نوشتهاند: «شاهعباس در مازندران وفات کرد و در نجف اشرف مدفون است».
در صورتی که هیچگونه اثری از قبر شاهعباس در نجف اشرف وجود نداشته و ندارد. چنانکه شاهصفی که در سال سوم سلطنتش (سال 1041) به نجف رفته، در شرح مسافرت او که اسکندربیک منشی در تاریخ «ذیل عالمآرای عباسی» نوشته، نام و نشانی از مدفن شاهعباس در میان نیست در حالی که هنگام مسافرت او به کاشان، مطابق شرحی که ذکر شد به زیارت مدفن و تربت جدّ خود شتافته و مراسم احترام را بهجا آورده بود. دلیل واضح دیگر آنکه، اسکندربیک منشی که نقل و انتقال صوری نعش منسوب به شاه طهماسب را با شرح و بسط تمام نوشته و حتا دربارهی جنازه سلطان محمد خدابنده که ابتدا در مزار شاهزاده حسین قزوین به خاک رفته بود، در تاریخ عالم آرا مینویسد: «بعد از مدتی از آنجا نقل بهعتبات عالیات شد». بدیهی است که هرگاه نقل و انتقالی هم برای نعش شاهعباس از کاشان به محل دیگری پیش آمده بود، به طریق اولی در کتاب «ذیل عالمآرای عباسی» که وقایع پنج سال بعد از فوت شاهعباس را هم نگاشته است، لابد اشارهای مینمود.
ناگفته نماند که در زمان سلطنت اعلیحضرت فقید، رضاشاه کبیر، هنگامی که وزارت فرهنگ دست به کار جمعآوری آثار تاریخی ایران را برای انتقال آنها به موزهی ایران باستان گردید، از امامزاده حبیب بن موسی کاشان نیز محراب کاشی مینایی دارای تاریخ 668 هجری با لوحه کاشی برجستهی روی قبر که تاریخ آن هم 670 و کار «علی بن محمد بن ابی طاهر» بود، برداشته شد که اکنون در موزهی ایران باستان از آنها نگاهداری میشود. اما کاشیهای برجستهی مینایی و نوشتهدار دو طرف قبر هنوز هم در جای خود هست و این یگانه اثر باقیماندهی خاندان ابیطاهر است که در کاشان و مکان اولیهی خود بهجا مانده است.
در همان ایام، سردابهی زیر قبر شاهعباس نیز گشوده شد. در کف سردابه که در محوطهی نسبتاً وسیعی با آجر ساخته شده، آثار سه قبر دیده میشود و روی قبر میانه که میگویند قبر شاهعباس است با 73 قطعه کاشی لعابی الوان قدیمی پوشیده شده که آنها را از آنجا کنده و بیرون آوردند. و نیز داخل این دخمه، اشیای کمبها و ناچیزی هم از قبیل کلاهخود و اسلحه پراکنده بوده و بهطوری که از آثار و علایم برمیآید اشیای دیگری هم در آنجا بوده است که قبلاً مورد تجاوز و دستبرد دیگران قرار گرفته است.
در اینجا بیمناسبت نیست که پارهای از جهات و مناسباتی هم که باعث دلبستگی و اظهار علاقهی شاهعباس به کاشان و مردم آن بوده، اشارهای بشود.
قبل از هر انگیزه و علّتی سوابق تاریخی و جنبههای مذهبی آن شهر را که از قدیمالایام بزرگترین کانون تشیع ایران بوده باید در نظر گرفت، چنانکه علامه دهخدا در شرح حال شاهاسماعیل مینویسد:
«کاشان که همیشه حصّ حصین شیعیان بوده، شاه اسماعیل را با وجوه و سرور بیپایان پذیرایی کرد...». و از این راه طبعاً یک سلسله روابط حساس و معنوی میان مردم لطیفطبع و صنعتگر آن دیار با شهریار دادگستر صفوی که از شدّت تعصب در شیعهگری خود را «کلب آستان علی» میخواند به وجود آمده بود. بهطوری که بعد از اصفهان که پایتختش بود به هیچ شهر و دیاری مانند کاشان اظهار دلبستگی نمینمود و این علاقه را به وسیلهی مسافرتهای پی در پی و توقفهای طولانی خود در آن شهر و در میان مردم و همچنین ساختمانها و آبادانیهای فراوانی که در آنجا کرده بود، آشکار میساخت.
مخصوصاً جشنهای مفصل و شاهانهای که در میدانهای عمومی و نزهتگاههای خارج شهر برپا میگردید آنچنان پرشور و هیجانانگیز بود که نمایندگان دولتهای بیگانه را به شگفت آورده، هر یک از آنها دربارهی احساسات پر جوش و خروش شاه و مردم در سفرنامههای خود شرح و بسطهای زیاد دادهاند.
شاهعباس در مدت اقامت خود در این شهر با طبقات مختلف مردم در نهایت بیریایی و آزادمنشی نشست و برخاست مینمود. چنانکه یکبار مدت سهشبانه روز در خانهی حکیم رکنای مسیح، مهمان شاعر بوده همچنان که مردم نیز با آزادی و بیپروایی با او مواجه گشته و گفتوگو مینمودند از جمله پس از کشتن صفیمیرزا فرزندش، با آنکه سپرده بود کسی نام او را نزد پدر به زبان نیاورد وقتی که به کاشان رفت روزی او با علیکاشی شاعر که مردی راستگو و بیپروا بود روهرو شد. شاعر، اسب شاه را نگاه داشت و با کمال گستاخی گفت: چرا پادشاهزادهی ما را کشتی؟ به از خود از حسد نمیتوانستی دید و این بیت که مصرع دومش تاریخ کشته شدن صفیمیرزاست، بر بدیهه گفت:
هر که فرزند جگر گوشه خود را بکشد / «ثانی حارث» بی«رحم» بود، تاریخش
خلاصه آنکه شرح و تفصیل برخی از محافل عمومی و خصوصی شاهعباس در کاشان و نوازشهای شاهانه او از گویندگان و هنرمندان و دادرسیها، تخفیفهای مالیاتی و دستگیریهای او از بینوایان آن دیار علاوه بر آنچه در سفرنامههای بیگانگان ذکر شده در پارهای از آثار و نسخ خطی مانند: «روزنامهی ملاجلال منجم» و «تاریخ نقاوهالاثار» و «گلستان هنر» و تذکرههای شاعران و غیره و روی سنگنبشتههای مساجد قدیمی کاشان بهقدری زیاد و مفصل است که اگر در یکجا جمعآوری شود، کتاب پرحجمی را فراهم میسازد. بنابر دلایلی که به اختصار ذکر شد، اکنون بطور قطع و با یقین کامل میتوان گفت که مدفن حقیقی شاهعباس کبیر، معلوم و معیّن بوده و همان قبر معروفی است که در مزار حبیب بن موسی واقع در پشت مشهد کاشان با سنگ سیاه بزرگ و گرانبهایی مشخص است و لاغیر (1).
در پایان این گفتار نظر به اینکه ممکن است در حال حاضر بودجه و اعتبار مکفی برای احداث بنای یادبود مجلل و باشکوهی در مدفن شاهعباس کبیر موجود و در دسترس نباشد، علیهذا پیشنهاد میشود که به وسیلهی گشودن حساب صندوق خاصی به نام هزینه و مصارف مدفن شاهعباس کبیر با اعانه و کمکهای عمومی، تحت نظر یک یا چند تن از اعضای «انجمن آثار ملی» نخستین قدم این کار نیک برداشته شود تا با پشتیبانی احساسات ملی و کمک مردم حقشناس ایران سرانجام پذیرد.
پینوشتها:
1 ـ پارهای از مأخذ مهم این مقاله: تاریخ ایران تألیف سر جان ملکم، تاریخ ادبیات ایران تألیف پروفسور ادوارد براون، تاریخ عالمآرای عباسی، ذیل عالمآرای عباسی، تاریخ ایران تألیف سر پرسی کاکس، تاریخ شاهاسماعیل صفوی، تذکرهی آتشکدهی آذر، سال دوم مجلهی یادگار، لغتنامهی دهخدا جلد اسماعیل، سفرنامهی تاورنیه، سیاحتنامهی شاردن، سفرنامهی برادران شرلی، زندگانی شاهعباس اول (پنج جلد)، دانشمندان آذربایجان، نشریههای فرانسوی «آثار ایران»، مجلهی هلال پاکستان، تاریخ اکبرنامه.
نسخ خطی: قصص خاقانی، خلد برین، تاریخ عباس یا روزنامهی جلالالدین محمد (منجّم شاهعباس)، تاریخ نقاوهالآثار، تاریخ منظوم صفویه.