فروزش 3
حکمت پنهان؛ لذت سفر در ایران
- فروزش 3
- نمایش از شنبه, 08 مرداد 1390 20:29
- بازدید: 4760
برگرفته از فصلنامۀ فروزش شماره سوم (تابستان 1388)، رويه 102
آرش نورآقایی
چندین سال است، که با نوشتهها و سخنرانیها، هموطنانم را به سفر در ایران تشویق میکنم. اما گاهی میاندیشم که چه اصراری هست که این مردم را به دیدار از ویرانهها بخوانم و تنها از زیبایی مکانی که زمانی بود، سخن بگویم.
تناقضنمایی و پارادوکس زمانی بروز میکند که به عنوان راهنمای گردشگری وظیفهام این است که گردشگران را با جلوههای طبیعت ایران آشنا کنم، اما در این میان همیشه تأسفم از انقراض شیر ایرانی و وضعیت بد یوز آسیایی و تخریب درختان جنگل هیرکانی و آلودگی دریای مازندران و انباشتهای زبالههای میان راهها چشمگیرتر بوده است؛ و به عنوان راهنمای گردشگری وظیفهام این است که گردشگران را با نمودهای فرهنگی و باستانی ایرانی آشنا کنم، اما در این میان همیشه ناراحتیام از عدم حفاظت درست و اعمالِ حراست بیمنطق و اغراقهای بیپشتوانه و ناآگاهیهای زجرآور و بیاعتناییهای عمدی و سهوی، بارزتر بوده است.
با اینحال نمیتوام در کشورم سفر نکنم و نمیتوانم دیگران را به سفر فرانخوانم. چرا؟
این نوشتار شاید جواب این «چرا» باشد.
دوست میدارم نتیجهای که قرار است در انتها بگیرم، در ابتدا بگویم. سخن این است: «برای لذت دیدار از ایران، باید حکیم-گردشگر بود». حکیم-گردشگر کسی است که میتواند از نگاهی سطحی بگذرد و به بینشی عمیق دست یابد. او کسی است که در بنمایهی تکرار همهی بناها و باغها و تپهها و سفالها و آیینها، فلسفه و حکمتی را تشخیص میدهد که دیگران از شناخت آن طفره میروند.
دنبالهی متن مربوط است به مثالهایی که اثباتی بر این ادعاست.
یک: کسی که از موزههای شهرهای مختلف ایران دیدار میکند، سفالهایی میبیند کهنه و رنگورو رفته، که شاید در وهلهی اول نظرش را جلب نکند. اما اگر بداند، که در این نقشهای گیاهی و جانوری و اسطورهای و انسانی، چه ویژگیهای واقعگرایانه و طبیعتگرایانه و انتزاعی و نمادینی نهفته است، گویی که چشمهایش را شسته است و جور دیگری نگریسته است. نقش زیگزاگ و خورشید و قوچ و ماهی سفالینهها او را تا مرزهای اندیشههای برگرفته از تقدس و آفرینش و باروری و تازگی میبرد.
حکیم - گردشگر میداند که سفالینههای کشفشده، از «گودینتپه» و «تپهگیان» و «موسیان» و «تلِ باکون» و «شوش» و «سیلک»، از آیینها و باورها و توتم آدمیان پرده برمیدارند و رابطهی عمیق ما را با نیاکانِ نادیده گوشزد میکنند.
دو: کسی که کنگرههای شکستهی باروی تختجمشید را میبیند، شاید در دل بگوید که «به دیدار خرابهها عادت کردهایم». اما اگر بداند که این کنگرهها، کوهها و درهها را تداعی میکنند و از آن زمان تاکنون در جلوی چشم ما بودهاند و ما آنها را ندیدهایم، شاید سخنی از جنس دیگر بگوید.
حکیم-گردشگر میداند که کنگره در باروی تختجمشید و بر بالای دیوار پیرامونی تختسلیمان و در ایوان بزرگ تاقبستان هست و تاج شاه ساسانی به این شکل است و لباس مرد بختیاری نیز به این طرح؛ از این پیوند طولانی، حظ میکند و شعف میکند و در سکوت فرو میرود و اندیشه میکند، چنانکه حکیمان کنند.
سه: به تجربه میدانیم کسی که به اصفهان سفر میکند، از دیدار دیدنیهایش لذت خواهد برد؛ اما، لذت حکیم-گردشگر عمیقتر است، چرا که میداند در پس نام «نقش جهان» و «چهار باغ» و «هشت بهشت» و «سیوسه پل»، مفاهیم عرفانی و اسطورهای شگرفی نهفته است. او میداند که در بینش عرفانی، «نقش جهان» (imago mundi)، تصویری از کل جهان را ارایه میدهد، چنانکه همهی جهان باید در «نقش جهان» حضور داشته باشند. به همین خاطر است که در مرکز پایتخت صفویان، شمار بسیاری از کاخها و باغها و بناها و بازارها و مسجدها طراحی و ساخته شدند. حکیم-گردشگر میداند که در نظر پدران و مادران او، تعداد اقلیمهای مربوط به جغرافیای این جهان، هفت است و اقلیم هشتم، اقلیم متفاوت دیگری است که گاهی تداعیگر بهشت و نمونهی آرمانی هفتاقلیم دیگر است. او «هشت بهشت» اصفهان را هر چند که روز به روز از زیباییهای ظاهریاش کاسته میشود، اینگونه میبیند که ستایشاش میکند.
بیشتر:
بسیارند کسانی که در ایران سفر میکنند، اما درنمییابند آنچه را که باید دریابند؛
و این تنها حکیم -گردشگر است که رازِ چشمه و چنار را میداند و آبِ نر و ماده را میشناسد و «هشتی» را تفسیر و «ستی» و «پیر» را معنا میکند، حضور «سرو» را میبیند و «کِل» را ارج مینهد و «شیر سنگی» را مینگرد و «کَباده» را احترام میکند و «قلعه» را به «دختر» پیوند میدهد و...