شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی تیره‌های ایرانی ایرانیان ملی رای می‌دهند، نه قومی و محلی

تیره‌های ایرانی

ایرانیان ملی رای می‌دهند، نه قومی و محلی

برگرفته از روزنامه بهار شماره 164، پنجشنبه 13 تیرماه 1392، رویه 8 و 9


گفت‌وگو با حمید احمدی، پیرامون هویت ملی و تبلیغات نامزدهای ریاست‌جمهوری در حوزه اقوام - ایرانیان ملی رای می‌دهند، نه قومی و محلی
سالار سیف‌الدینی

 
ایران در آغاز دهه 90، انتخابات پرشور و بااهمیتی را پشت‌سر گذاشت. تحلیلگران خارجی و داخلی بر این باورند که نتیجه این انتخابات ایران را قدرتمندتر خواهد کرد و بر توان ملی خواهد افزود.
در این بین به نظر می‌رسد، وقت آن رسیده است که پس از پایان قطعی رقابت‌ها سراغ نقد و بررسی رفتار سیاسی نخبگان کشور در قالب تبلیغات انتخاباتی برویم. هرچند اغلب، مقوله هویتی و همبستگی ملی به‌عنوان مسائل حاشیه انتخابات تلقی می‌شود، اما این مباحث تاثیرات بسزایی در بلندمدت در حافظه جمعی و ناخودآگاه جامعه دارد. حمید احمدی، استاد دانشگاه و یکی از نخستین پژوهشگران و مولفان مسئله هویت ملی در کشور است که در دو دهه گذشته کتاب‌ها و مقالات زیادی در این زمینه منتشر کرده است و افراد زیادی تحت‌تاثیر اندیشه‌های وی به مدافعه از ملیت و حاکمیت ملی روی آورده‌اند.
وی گله‌مند از رویکرد هویتی نامزدها به سوالات ما در این زمینه پاسخ می‌دهد. گفتنی است صفحه تاریخ بهار که از چندی پیش مباحث مختلفی را درباره موضوع هویت ملی مطرح کرده است از طرح دیدگاه‌های همه صاحب‌نظران در همین صفحه استقبال می‌کند.


ابتدا به عنوان پیش‌درآمد بفرمایید که تحلیل شما از وضعیت و جایگاه فعلی هویت ملی در کشور چیست؟

درباره بحث هویت و همبستگی ملی باید به این نکته اشاره کرد که خوشبختانه ایران جامعه‌ای است که از منظر آگاهی به هویت ملی ظرفیت بالایی دارد. جلوه‌های زیادی در این‌باره نظیر برگزاری آیین‌های باستانی و دینی، رفتارهای سیاسی مشابه در سراسر ایران در موقعیت‌های گوناگون یا مانند همین دو موردی که اخیرا درباره انتخابات و ورود تیم‌ملی ایران به جام‌جهانی دیدیم، وجود دارد. یکسری نشانه‌ها و داده‌های دیگری است که نشان می‌دهد علاقه و آگاهی مردم به ایرانیت بسیار بالاست. مثلا آمار فروش کتاب‌های تاریخی در دو سال گذشته نشان می‌دهد کتاب‌های مربوط به‌ ایران باستان از همه پرفروش‌تر بودند. بنابراین پتانسیل هویت ملی خیلی بالاست. علتش این است که جامعه ما یک جامعه کهن است. یعنی علاوه بر این‌که ما به گفته پژوهشگرانی چون آنتونی اسمیت و دیگران یک ملت باستانی هستیم، جامعه‌ای برخوردار از میراث فرهنگی، سیاسی و تاریخی طولانی هستیم.
برخلاف بعضی برداشت‌های سطحی یا شبه‌علمی که در دوره اخیر در نسل جدید روشنفکران ما و فارغ‌التحصیلان علوم اجتماعی رواج یافته و براساس برداشت‌های سطحی و غیرتاریخی (a-historical) از بعضی بحث‌های نظری مربوط به ملت‌سازی یا ماهیت شکل‌گیری هویت‌های ملی استدلال می‌شود که در ایران ملت‌سازی شکل نگرفته یا ناقص بوده، باید گفت فرآیند دولت‌سازی و ملت‌سازی و به تبع آن آگاهی به هویت ایرانی و گسترش هویت ملی در ایران بسیار پیشتر از بسیاری از ملت‌های موجود در جهان شکل گرفته است.
درباره همین نظریه سازه‌گرایی هویت ملی هم کمی صحبت کنیم. اصولا در جهان همه‌چیز برساخته است یعنی ساخته شده، ولی گاه چنان برخوردی صورت می‌گیرد که گویا برساختگی امر قبیحی است!
برساخته بودن یا سازه اجتماعی درباره هویت بحث درستی است. مهم این است که این ساخته اجتماعی قدمت تاریخی‌اش به چه زمانی بازمی‌گردد. در بعضی جوامع ملت‌سازی در دوره اخیر صورت گرفته است. هویت ایرانی هم یک ساخته اجتماعی است ولی ما نمی‌دانیم تاریخش چه زمانی است. جراردو نیولی در کتاب مهم ایده ایران (the Idea of Iran) این هویت تاریخی را می‌برد به دوران اوستا که ما نمی‌دانیم دقیقا کی نوشته شده. از نظر او در دوره هخامنشی ایده هویت قومی ایران شکل گرفته و در دوره ساسانی به شکل هویت سیاسی و ملی ایرانی تثبیت شده است و در دوره اسلامی هم تداوم داشته است.


سه دوره است که در انتخابات مسائل قومی به‌عنوان ابزاری جهت تبلیغات نامزدها مطرح می‌شود. تاجایی که بعضا مسائل توسعه‌ای در مناطق مرزی ذیل امر قومی توضیح داده می‌شود. این رویکرد از کجا نشأت می‌گیرد؟

این پدیده در سه دوره نمود پیدا کرد. 1384 و 1388و 1392. نامزدهایی بودند که به‌خاطر درک سطحی و نادرست از جامعه ایران فکر می‌کردند در مناطق پیرامونی منابعی وجود دارد که به‌عنوان زمینه گرد‌آوری رای می‌شود از آن استفاده کرد و به امتیازهایی دست یافت. انگیزه اصلی این نخبگان در این سه دوره کسب قدرت و استفاده ابزاری از پدیده قومی بود. این بازمی‌گردد به رفتار نخبگان. یکی از ابعاد رفتاری نخبگان این است که آن‌ها برای رسیدن به منافع گروهی و شخصی از مسائلی استفاده می‌کنند که پیامدهای ناگوار دارد. نخبگان سیاسی قدرت‌طلب شبه‌قاره هند در تجزیه پاکستان از هند نقش زیادی داشتند. طرح هویت‌های قومی در جوامع امروز در بسیاری موارد برساخته نخبگانی است که برای کسب قدرت در برابر دولت یا گروه‌های دیگر از آن استفاده می‌کنند. در ایران به‌طور خاص علت این قضیه درک نادرست از مسائل قومی و ملی است. افرادی که این مسائل را مطرح می‌کنند بینش عمیقی نسبت به مسئله ندارند. در واقع نگاه ساده‌انگارانه جریان‌های چپ ایرانی گذشته، به‌عنوان یک میراث به نخبگان درون‌سیستمی کنونی رسیده. در انتخابات سال 1384 وقتی این مسئله مطرح شد تحت‌تاثیر جریان‌های قومگرا بود. این‌ها اقلیت کوچکی هستند که فعالیت‌های خاص سیاسی- اجتماعی خودشان را دارند و مسائل قومی را بیش از حد بزرگ و چنین جلوه می‌دهند که گویی مسئله کل جامعه است. در آن سال اولین کسی که این کار را شروع کرد متاسفانه آقای کروبی بود. وی ملاقات‌هایی داشت با گروه‌های قومگرای رادیکال کردستان، خوزستان و آذربایجان که امروزه بعضی از آن‌ها مشی تجزیه‌طلبی پیش گرفته‌اند. ایشان با همه احترامی که برایشان قائلم، احتمالا تحت‌تاثیر مشاوران خود و به دلیل آشنا نبودن با واقعیت امر چنین گمان می‌کرد که آن‌ها نماینده کل اقوام هستند. در حالی‌که این‌ها گروه‌ها و محافل کوچکی بودند که خواسته‌های خاص خودشان را داشتند و بخش بسیار اندکی از مردم با آن‌ها همفکری داشتند. در همین سال آقای معین روی مسائل مذهبی شیعه و سنی برای جذب اهل سنت ایران تمرکز کرد. بدتر از همه آقای مهرعلیزاده با این تصور که چون آذری است و همه آذری‌ها به او رای خواهند آورد وارد گود شد و همین رویکرد را در تبلیغات خود داشت.
در سال 1388 کروبی دوباره همین روش را ادامه داد و دیگران هم برای این‌که عقب نمانند و به گمان این‌که این عرصه سرشار از منابع رای هست به طرح وعده‌های قومی روی آوردند.
متاسفانه امسال هم نامزدها با شدت خیلی بیشتر این رویکرد ابزاری را در پیش گرفته‌اند. آقای محسن رضایی در این دوره پیشتاز بود و نکاتی مطرح کرد که اصولا ناشی از نگاه نادرست به مسائل ایران و عدم احتیاط و حزم‌اندیشی و رعایت مصالح و منافع ملی است. البته بقیه هم به تناسب چنین نگاه ابزاری به اقوام داشتند. این سیاستی ابزاری است که به نظر من جنبه فرصت‌طلبانه دارد و غیراخلاقی و غیرملی است. چون فقط زمانی که می‌خواهند رای بیاورند به این دعاوی دامن می‌زنند و انتظارات درست می‌کنند.

 

فرمودید که در ایران حس ملی بالاست. چرا نامزدها از این ظرفیت استفاده نمی‌کنند؟

به چند دلیل. یک دلیل این‌که آگاهی ملی در این سه دهه طوری که باید و شاید تقویت نشده است. نه این‌که کلا به آن بی‌توجهی باشد ولی آن‌طور که باید توجه نشده است. دوم این‌که براساس برداشت نادرستی که متعلق به جامعه ما نیست و حتی متعلق به تشیع و اسلام ما نیست چنین تصور می‌شود که گویا ملیت با دین دشمنی دارد. این نگاه برآمده از تاریخ، فرهنگ و دین خود ما نیست. ربطی به فقه شیعی هم ندارد بلکه برداشت وارداتی از جهان عرب بود که در دهه‌های 40 و 50 خورشیدی از جامعه عرب وارد ایران شد و روشنفکران مذهبی و سنتی ما در شیوع آن نقش داشتند. از اوایل قرن بیستم در جامعه عربستان و مصر مسائلی مطرح شد که اسلامگرایی و ناسیونالیسم عربی را معارض هم قرار داد و این نکته با ورود گفتمان اسلامگرای عربی به ایران، در میان فعالان مذهبی و ملی ما رخنه کرد. رقابت‌های بعدی بین جریان‌های سیاسی ملی و مذهبی در سال‌های پس از کودتای 28 مرداد 1332 نیز که در اوایل انقلاب بیشتر شد، به این برداشت نادرست که ایرانیت دشمن دین است، دامن زد.
علت مهم دیگر نیز به رفتار سیاسی سود‌گرایانه نخبگان سیاسی بازمی‌گردد. نخبگان سیاسی درون نظام روی مسائلی که به نظر آن‌ها هزینه‌بر هست تاکید نمی‌کنند و دوست دارند در عرصه‌هایی که برایشان کم‌هزینه است مانور بدهند. یعنی نمی‌خواهند وارد خط‌قرمزها شوند. مسائل زیادی در جامعه هست که حتی ممکن است مورد مطالبه مردم هم باشد اما چون به گمان درست یا نادرست نامزد‌ها در زمره خطوط قرمز است سراغ آن‌ها نمی‌روند. آن‌ها بیشتر در عرصه‌هایی وعده می‌دهند که هزینه‌ای برایشان ندارد. یکی از این عرصه‌ها مسائل قومی است و براساس همین تصورات سراغ آن می‌روند و به مباحثی دامن می‌زنند که برای خود آن‌ها و موقعیتشان زیان وارد نمی‌کند اما برای مصالح ملی بسیار مشکل‌آفرین است.

 

مردم در انتخاب نهایی می‌روند سراغ کسی که مطالبات کلان و ملی را مطرح می‌کند، علت را در چه می‌بینید؟

همان‌طور که فرمودید بازخوردهای این رفتار سیاسی، کلا منفی و غیرمفید بوده و اصولا نتیجه عکس داده است. آن‌هایی که تندترین شعارهای قومی را دادند کمترین آرا را از سال 84 تا امروز آوردند. در سال 1384 آقای کروبی تندترین شعارها را داد اما در برابر آقای هاشمی و احمدی‌نژاد کمترین آرا را آورد. از آن بدتر آقای مهرعلیزاده بود. حتی خود آقای مهرعلیزاده در شهرهای عمده آذربایجان مانند اردبیل و تبریز رای نیاورد. در این شهرها اکثریت آرا متعلق به هاشمی و احمدی‌نژاد بود. مهرعلیزاده در اردبیل 22درصد رای آورد، در آذربایجان شرقی 24درصد و غربی 25درصد و در زنجان بسیار کمتر. به همین ترتیب کروبی در اردبیل و آذربایجان شرقی نفر پنجم و در آذربایجان‌غربی ششم شد. در جمع هم آقای کروبی و مهرعلیزاده کمترین رای را در سال 1384 آوردند.
آقای معین هم در آذربایجان شرقی، اردبیل، کرمانشاه و خوزستان چهارم و در کردستان دوم شد. به همین ترتیب است آمار سال 88. شما نگاه بکنید دو نامزدی که بیشترین رای را داشتند (احمدی‌نژاد و موسوی) در این سال کمترین تبلیغات قومی را انجام داده بودند و بیشتر سراسری صحبت کردند. آقای کروبی هم که بیشترین تبلیغات قومی را داشت آخرین رای را آورد. امسال هم تندترین شعارها را آقای محسن رضایی دادند و مرزها را شکستند و به نظر من برخلاف مصالح ملی صحبت کردند. ایشان بحث‌هایی داشتند که عمدتا غیرمعقول بود. مثلا ایجاد 9 ایالت. آن هم ایالت‌هایی که قومی است و در امتداد خطوط قومی شکل می‌گیرد. بعد هم ایشان می‌خواست بازارچه‌های مرزی بین این‌ها درست کند! یعنی همان کاری که در امتداد مرزهای میان کشور‌ها صورت می‌گیرد. طرح فدرالیسم اقتصادی مورد نظر ایشان هم از پیشنهاد‌های شگفت‌آور بود. در اینجا وقت نیست به این بحث بپردازیم که اصولا طرح فدرالیسم برای ایران تا چه اندازه غیرعلمی و زیان‌آور است و نشان از عدم شناخت نیازهای ایران و خود فدرالیسم دارد. اما لازم است به این نکته اشاره کنیم که در میان گونه‌های فدرالیسم، طرح فدرالیسم اقتصادی بدترین نوع است. چون هر ایالت یا هر استانی درآمدهای خود را برای خود هزینه می‌کند. آیا در جامعه ایران اجرای چنین طرحی معقول و شدنی است؟ نفت مثلا فقط مال خوزستان باشد، کرمان هم به مس اکتفا بکند، آذربایجان و کردستان و خراسان و بقیه ایران هم بروند از گرسنگی بمیرند! فدرالیسم و به‌ویژه فدرالیسم اقتصادی، بهترین راه برای به هم زدن ثبات ایران، فروپاشی همبستگی ملی ما و سرآغاز نفرت و کشمکش درونی میان ایرانیان و در فرجام تجزیه و فروپاشی ایران است.
با توجه به شعارهای تندی که این‌ها دادند قاعدتا اگر قومگرایی ابزاری جواب می‌داد، آقای رضایی باید رای اول را می‌آورد. ولی دیدم که ایشان در کشور رای چهارم را آورد و اقوام نیز با دادن رای به دیگرانی که تبلیغات قومی کمتر می‌کردند، با این سیاست مخالفت کردند. استفاده ابزاری از مسائل قومی برای کسب آرا و رسیدن به قدرت اگر درست بود آقای کروبی و مهرعلیزاده باید در 1384رای اول می‌آوردند در صورتی که همه این‌ها از صحنه خارج شدند.
در دور جدید آقای روحانی به دلیل تاکید بر مسائل همگانی و سراسری رای آورد، نه به دلیل بعضی وعده‌های قومی. خواسته‌های مردم ایران ملی، سراسری و ناشی از همبسته بودن این ملت است. نه تنها این نوع استفاده ابزاری در سطح ملی با واکنش منفی مردم روبه‌رو شد بلکه در مناطق غیرقومی هم واکنش منفی به دنبال داشت. خوشبختانه اقوام ایرانی به این موضوع آگاهی دارند و می‌دانند که رسیدن به مطالبات محلی ممکن نیست مگر در چارچوب ملی. اقوام ایرانی در این زمینه تجربه تاریخی هم دارند و سال‌های جنگ جهانی دوم و دوران نخستین پس از انقلاب را به یاد می‌آورند. به همین خاطر اگر دقت کنید، شدیدترین مخالفت با قوم‌گرایی از سوی نخبگان و جوانان اقوام ایرانی صورت می‌گیرد. برای این‌که آن‌ها بیشتر درک می‌کنند و می‌دانند شعارهای قوم‌گرایان تنها مورد پسند بخش کوچکی از جامعه ماست.
باید به این نکته و واقعیت باارزش هم توجه کرد که مردم ایران ملی رای می‌دهند و نه محلی و قومی. اگر چنین بود باید مردم مشهد برای نمونه به گونه‌ای دیگر رفتار می‌کردند و به جای روحانی به جلیلی یا قالیباف رای می‌دادند.
این بازی‌ها و اجرای وعده‌های غیرسودمند ممکن است فجایع بزرگی در پی داشته باشد. هنگامی که یک استان جدید می‌خواهند درست بکنند بر سر پیوستن این یا آن شهر به دیگری خونریزی می‌شود. تجربه تقسیم خراسان و سایر مناطق را به خاطر بیاورید. حال شما می‌خواهید این سی و چند استان را برگردانید به عصر حجر و ایالت درست کنید آن هم 9 ایالت قومی. می‌دانید چه کشت و کشتاری خواهد شد؟ خود این ابزاری می‌شود برای فرصت‌طلبی دولت‌های خارجی. من به یاد طرح کمیسیون سه‌جانبه‌ای می‌افتم که دولت انگلیس در سال 1945 برای ایران نوشت. یعنی در برابر نفوذی که شوروی در جریان اشغال ایران در تبریز و مهاباد پیدا کرده بود، این‌ها می‌خواستند همه ایران را فدرال کرده و برای خود مناطق نفوذ دیگر ایجاد کنند. انگلستان رای موافق آمریکا را هم گرفت. اما استالین مخالفت کرد و دکتر مصدق و سایر نمایندگان مجلس چهاردهم هم در مجلس تشکر کردند و درعین‌حال از استالین خواستند دست از ماجراجویی در آذربایجان و کردستان ایران بردارد.

 

آیا استفاده ابزاری از کارت قومی مختص این سال‌های اخیر است یا در تاریخ معاصر هم نمونه‌هایی داشته‌ایم؟

گذشته هم تا حدی بوده. این فرصت‌طلبی‌ها خاص امروز نیست. برای نمونه سرلشکر رزم‌آرا نیز در سال 1329 و در مجلس شانزدهم قصد داشت برای پیشبرد منافع خود قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را اجرا کند و اذهان عمومی را از قضیه ملی شدن نفت منحرف و پایگاه خودش را در برابر ملی‌گراها تقویت کند. در مجلس وقتی درباره ایالتی کردن ایران بحث شد بزرگ‌ترین مخالفت از جانب دکتر مصدق انجام گرفت. مصدق اعلام کرد طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود. اما از زمانی که به ما ثابت شد در جنگ جهانی دوم شوروی و دیگر دولت‌های خارجی از این قانون برای تجزیه ایران و منافع خود سوءاستفاده می‌کنند، این قانون برای کشور زیانبار و خطرناک است. به این ترتیب همه نماینده‌ها به طرح رزم‌آرا رای مخالف دادند.

 

شاید بهتر باشد درباره نخبگان قومی بیشتر صحبت کنیم!

در مناطق پیرامونی نیز نخبگان مثل بقیه جاها یکدست نیستند. نامزدهای انتخابات گمان می‌کنند نخبه‌های محلی یکدستند و مطالبات واحدی دارند و با وعده دادن به نخبگان محلی می‌توانند رای همه را بخرند.
ما در کل کشور شکاف‌های متقاطع داریم. یعنی در سراسر جامعه ایرانی شکاف‌هایی هستند که شکاف‌های قومی را قطع می‌کنند. مثلا شکاف سنت و مدرنیسم یا شکاف جنسیتی. یکسری از نخبگان ما سنتی هستند و یکسری دیگر مدرن، نگاه این‌ها با هم فرق می‌کند و با هم‌اندیشان خود در سایر مناطق ایران اشتراک نظر دارند.
نخبگان در مناطق قومی ما سه دسته هستند. یک گروه نخبگان قومی و قوم‌گرا که یک اقلیت کوچک اما پرسروصدا هستند. یک‌سری دیگر نخبگان ملی و ایران‌دوست که آشکار و پرسروصدا نیستند اما در اعماق جامعه نفوذ گسترده دارند. یک عده هم نخبگان اسلامی و مذهبی که با سایر نخبگان هم اندیش خود در سراسر ایران دارای وجه و منافع مشترک هستند.
بنابراین در مناطق قومی نیز نخبگان یکدست نداریم. آن‌هایی که شعارهای صرفا قومگرایانه می‌دهند در اقلیتند. محافلی هستند که خواسته‌های بیشتر قومی را مطرح می‌کنند ولی اکثریت جامعه با این‌ها ارتباطی ندارند و از خواسته‌ها و سیاست‌هایشان پشتیبانی نمی‌کنند. مطبوعاتی که این‌ها چاپ می‌کردند طبق بررسی‌های میدانی عمدتا فروش نمی‌رفت. اما همان‌گونه که اشاره شد، بسیار غوغاسالار‌ند. در برابر گروه‌های ایرانگرا در میان اقوام ایرانی خاموش هستند و چون مطالباتشان با سایر مناطق ایران یکی است و ابزارهای جدای رسانه‌ای نیز ندارند حرفی از آن‌ها به میان نمی‌آید. نخبگان قومگرا به دلیل سروصدایی که در داخل و خارج ایران دارند فوری جلب توجه می‌کنند و توجه نخبگان سیاسی غیرقومی در مرکز هم به این غوغاها جلب می‌شود.
این را نیز نباید فراموش کرد که پشت سر این نیروهای قومگرای مروج ادبیات نفرت و شکاف قومی، نیروهای فرامرزی نیز قرار می‌گیرند. شما فکر می‌کنید هزینه این رسانه‌ها، سایت‌های گسترده اینترنتی و ده‌ها شبکه رادیویی و تصویری ماهواره‌ای قومگرایان از کجا می‌آید؟

 

امسال اصل 15 قانون اساسی تبدیل به یک گفتار مشترک بین نامزدها شد و بیشتر آن‌ها به احیای این اصل به مثابه یک اصل برزمین‌مانده قانون اساسی تاکید کردند. آیا واقعا اصل 15 معطل مانده یا ظرفیت این تعابیر انتخاباتی را دارد؟

نخست این را تاکید بکنم که زبان‌ها و گویش‌های محلی همه ارزشمند و بخشی از منابع و هویت ملی ما هستند و باید از این‌ها نگهداری و استفاده کرد، اما نه به شیوه‌ای که برای کشور بحران‌آفرین شود و زبان ملی ما را تضعیف کند. درباره اصل 15 ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که براساس گفت‌وگوهایی که من با مرحوم دکتر حسن حبیبی داشتم، در پیش‌نویس قانون اساسی اصلا چنین بحثی وجود نداشت.
قبل از این‌که پیش‌نویس قانون اساسی به مجلس خبرگان برود تلاش‌هایی توسط گروه‌های چپ و محافل قومگرا و گاه ائتلافی از آن‌ها آغاز شده بود. فداییان خلق و سازمان پیکار و بعضی از چهره‌های چپ کنفدراسیون از یک سو و محافلی از قومگرایان طرفدار فرقه دموکرات و نیز حزب دموکرات کردستان و کومله بحث‌هایی در راستای همان گفتمان مارکسیست لنینیستی مطرح می‌کردند که خارج از محافل آن‌ها عمومیت نداشت. این محافل سعی کردند تا این موضوع را در زمان تدوین قانون اساسی عمومی کنند که موفق نشدند. به گفته مرحوم حسن حبیبی، همان محفل کوچکی که بعد‌ها در نشریه وارلیق جمع شدند از طریق مقدم مراغه‌ای که ارتباطاتی غیرمستقیم با این قومگراها داشتند ماده‌ای تدوین و وارد مجلس خبرگان کردند.
پیشنهادیی که آن‌ها دادند خیلی آشکار بود. یعنی تدریس زبان‌های قومی در مدرسه و دانشگاه به‌طور تمام‌عیار. مجلس خبرگان با این شکل از پیشنهاد به شدت مخالفت کرد. این بحث برای تاریخ معاصر خیلی مهم است. هیچ‌یک از نماینده‌های مناطق قومی مانند آذربایجان و کردستان و... پشت سر این بحث‌ها نبودند. در بحث مورد نظر بیشتر نماینده‌های ارامنه و اقلیت‌های دینی در‌گیر بودند. براساس صورت مذاکرات مجلس خبرگان مسئله چندان جدی گرفته نشد. خبرگان آن پیشنهاد اولیه را کنار گذاشته و این اصل 15 را تدوین کردند. در جریان مذاکرات نیز بعضی چون آیت‌الله مکارم شیرازی درباره تبدیل این اصل به ابزاری در راه تضعیف زبان و وحدت ملی هشدار دادند.
به‌هرحال به‌جای آن پیشنهاد این اصل 15 ارائه شد و نیت قانونگذار آنی نبود که امروز قوم‌گراها و نخبگان سیاسی ما می‌گویند و برداشت‌های نادرست و بدون مطالعه از آن می‌کنند. به نظر من بخش‌های عمده‌ای از اصل 15 در 15سال گذشته به مرحله اجرا درآمده. این اصل دارای سه بخش است:
براساس بخش نخست، زبان و خط مشترک رسمی ایران فارسی است و اسناد اداری و کتب درسی باید به این زبان باشد. بخش دوم می‌گوید استفاده از زبان‌های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‌های گروهی آزاد است. این بخش هم اجرا شده است. هم دولت از طریق صداوسیمای استان‌ها به زبان‌ها و لهجه‌های محلی برنامه پخش کرده و می‌کند و هم نشریات و کتاب به این زبان‌ها داشته‌ایم. تاکنون نزدیک به 200 نشریه قومی به زبان ترکی، حدود 150 نشریه قوم‌گرای کردی و چند ده نشریه ترکمنی، عربی و بلوچی در ایران منتشر شده است و ‌هزاران کتاب نیز به زبان‌های محلی در سراسر کشور انتشار می‌یابد.
بخش سوم می‌گوید تدریس ادبیات آن‌ها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است. به نظر من در اینجا منظور از ادبیات، تدریس زبان محلی در مدارس نیست، بلکه منظور ادبیات عامه و روایت‌های محلی است که لزوما برعهده دولت نبوده و به تامین هزینه‌های آن ملزم نیست. پس این به مفهوم تدریس زبان‌های محلی در مدارس نیست، چون تدریس زبان محلی در مدارس که پیشنهاد محافل و جریان‌های چپ و قوم‌گرا بود در مجلس خبرگان رد شد و در نهایت قانونگذار ادبیات را به جای زبان گذاشت. بنابراین تفسیر این بخش به‌عنوان تدریس زبان محلی در مدارس برخلاف روح قانون اساسی است. به نظر من اگر بخواهند زبان‌های محلی را بدون بررسی‌های دقیق و پژوهش‌های بنیادی در مدارس تدریس کنند، آن هم در شرایط بحرانی نظیر موقعیت کنونی کشور، پیامدها و تالی فاسدهای بسیار زیادی دارد.
ایران مثل ترکیه، عراق و پاکستان یا مثل کشورهای تازه تاسیس که در آن گروه‌های مختلف قومی و ملی به‌تازگی در یک کشور جمع می‌شوند و یک زبان از این میان به آن‌ها تحمیل می‌شود نیست.
عده‌ای چنین وانمود می‌کنند بین فارسی و زبان‌های محلی یک رابطه دشمنی و تضاد آنتاگونیستی وجود داشته است. در حالی‌که زبان فارسی زبان قوم خاص یا زبان قومی نبوده بلکه یک زبان تمدنی است. زبان فارسی زمانی زبان بخش مهمی از آسیا بود. به نظر من زبان فارسی یک میراث بشری است و اتفاقا امروزه در معرض خطر قرار گرفته و باید حفظ شود. فارسی بیش از 14 قرن به‌عنوان زبان آموزشی و ادبی و تاریخی همه اقوام ایرانی عمل کرده و از این لحاظ زبان ملی بوده و هست. تمام شعرای آذربایجان به زبان فارسی شعر گفته‌اند. حتی در دوران معاصر و در انقلاب مشروطه تا پس از جنگ جهانی دوم با همه تبلیغات قوم‌گرایانه‌ای که از عثمانی و قفقاز و روس‌ها می‌آمد، 97 درصد نشریات آذربایجان به فارسی بود.
برای کردها فارسی زبان نوشتن، آموزش و ادبیات بود و کسی تحمیلش نکرد. این زبان، زبان دوم جهان اسلام بود که با دسیسه‌های استعماری و جهالت نخبگان منطقه از بین رفت. در قفقاز و آسیای میانه روس‌ها برای مقابله با نفوذ ایران فارسی را ممنوع و زبان‌های محلی را جایگزین کردند. امروزه جمهوری آذربایجان از دشمنان ایران و زبان فارسی شده در حالی که همه میراث گذشته‌اش به زبان فارسی است. در شبه قاره هم همان فرآیند توسط بریتانیا طی شد.
زبان فارسی امروزه خودش در معرض نابودی است. در ازبکستان شش میلیون نفر فارسی زبان در کانون‌های اصلی زبان فارسی و تمدن ایرانی، یعنی سمرقند و بخارا حق انتشار و آموزش به زبان خود را ندارند. قاضی حسین احمد از نخبگان پشتون و رهبر جماعت اسلامی پاکستان در مقاله‌ای می‌گوید: سازشی برای تجزیه امت اسلامی در شبه قاره بر بنیادهای زبانی علیه زبان فارسی در روزنامه‌ها شکل گرفت. امروز کشت‌و‌کشتارهایی که در شبه قاره می‌بینید ناشی از همین تفرقه‌افکنی‌های قومی و میراث نخبگان سیاسی قدرت‌طلب است.
نگرانی من این است که مسائل ناپخته‌ای که امروز مطرح می‌شود، فردا مصیبت‌هایی به وجود آورد که قبلا در حوزه تمدنی ایرانی براساس همین الگو شکل گرفت. من هشدار می‌دهم اگر مراقب نباشیم همین فاجعه در ایران رخ خواهد داد.

 

جالب این است که مقوله زبان مادری که از سوی یونسکو طرح شد، برای زبان‌های در معرض خطر بود. در ایران مدعیان این مسئله از گروه‌های زبانی هستند که اصولا در خطر نابودی نیست. مثلا گویش آذربایجانی با این همه گویشور در معرض خطر نیست، من به عنوان یک آذری چنین خطری نمی‌بینم. اما گویش مازنی که اتفاقا پهلوی اصیل است یا گویش تاتی و تالشی به‌شدت در معرض نابودی است. به نظر می‌رسد با مقوله سیاسی شدن و استثمار مفاهیمی چون زبان مادری روبه‌رو هستیم. گویی عده‌ای دنبال بسیج قومی بر مبنای تفاوت‌های زبانی هستند. نظر شما چیست؟

ببینید یک قانون طبیعی و سنت ایرانی از 1500 سال قبل در ایران به وجود آمد. پیش از سقوط ساسانیان زبان فارسی به سمت رسمی و عمومی شدن رفت. دکتر محمدی ملایری در پژوهش‌هایش این‌ها را آورده است. در زمان انوشیروان کارهایی انجام دادند برای این‌که فارسی دری زبان آموزش و کتابت بشود و نهادهایی درست شد مثل دانشکده‌های تربیت معلم امروزی. بنابراین در سراسر فلات ایران از آذربایجان و کردستان گرفته تا خوزستان و بلوچستان این زبان رواج داشت. این سنت 1500 ساله تا امروز ادامه دارد. در حوزه ایران فرهنگی هم تا اوایل قرن بیستم بود. هیچ‌کس هم شکوه‌ای نداشت، خیلی هم فارسی برای این اقوام عزیز بود. اما ناگهان در قرن 20 بر اثر ورود گفتمان‌های سیاسی-ایدئولوژیک غیربومی مقوله زبان در پلتفورم احزابی مانند فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان قرار گرفت. این پیشنهاد استالین بود و اسنادش هم رسما پس از فروپاشی شوروی منتشر شد. این گروه‌ها مسئله زبان‌های محلی را سیاسی کردند و هدفشان هم ارتقای زبان نبود بلکه بسیج قومی برای قدرت بود.

 

برگردیم به اصل 15...

در اصل 15 بحث تدریس زبان‌های محلی در مدارس مطرح نیست. اما الان به دلیل همین سیاسی شدن مقوله همه دارند این را مطرح می‌کنند که گویا این اصل 15 اجازه تدریس زبان‌های محلی را می‌دهد. نماینده‌ها و نامزدها براساس این اصل وعده‌هایی دادند که ساختارشکنی و خلاف روح قانون اساسی است. اجرای این کار با این تعابیر نادرست در واقع حکم بیرون آوردن غول از چراغ جادو است. در نتیجه بحرانی درست می‌شود که فتنه‌الکبرای ایران خواهد شد. بعضی ممکن است از این حرف من ناراحت شوند و بگویند این موضعی ضد روشنفکری و ضد دموکراسی است. اما من درازمدت را می‌بینم. مصالح همه اقوام و مصالح ملی را می‌بینم و نه احساسات و منافع لحظه‌ای و گروهی را. تبدیل کردن زبان به ابزار قدرت سیاسی و ابزار هویت‌سازی خطرناک است و در نهایت کشمکش‌های قومی و گاه خونین به بار می‌آورد و انسجام و وحدت ملی ایران را به مخاطره می‌افکند.
مگر می‌توان ادعا کرد که کرد، آذری یا بلوچ با زبان فارسی بیگانه است؟ همه ادبیات و تاریخشان با این زبان نوشته شده است. این حرف‌ها را گروه‌های قوم‌گرا براساس یک‌سری نیت‌های قدرت‌طلبانه می‌گویند و جایگاه چندانی در این مناطق ندارد. زبانی که 1500 سال در میان آن‌ها رواج داشته و آن را می‌آموخته‌اند به بخش مهمی از میراث همه اقوام ایرانی و به زبان ملی آن‌ها تبدیل شده است.
شگفتی من از این است که چرا هیچ‌یک از نامزدها در این سال‌ها به نقض آشکار اصل 30 قانون اساسی که آموزش عمومی از کودکستان تا دانشگاه را رایگان اعلام کرده اشاره نمی‌کنند و معترض نمی‌شوند؟ انواع نهاد‌ها و موسسات آموزشی، که هدفشان چیزی جز سودجویی و مال‌اندوزی نیست، در تمامی سطوح قارچ‌وار در حال رویش هستند و با بستن شهریه‌های سرسام‌آور تمامی خانوارهای ایرانی در سراسر کشور را دچار فقر و تشویش و تحمل هزینه‌های کمرشکن کرده‌اند، به گونه‌ای که پدر و مادر‌ها و گاه دانشجویان دختر و پسر ایرانی برای تامین این شهریه‌های سنگین ناچار به کار طاقت‌فرسای شبانه‌روزی هستند. علاوه بر انواع گوناگون نهادهای آموزشی خصوصی و غیرانتفاعی، دانشگاه‌های دولتی نیز وارد گود رقابت شده و با وضع دوره‌های شبانه و آزاد و تاسیس انواع پردیس‌ها با گرفتن شهریه‌های بالا بدون رویه و بدون آزمون به صدور مدرک در سطوح عالی برای سرمایه‌داران و ثروتمندان در پی جاه و مقام از راه مدرک‌سازی مشغول هستند. این به قربانی شدن علم در کشور منجر نمی‌شود؟ نامزدهای ریاست‌جمهوری به‌جای اعتراض به این وضع ناهنجار، در راه وعده دادن برای تدریس زبان‌های محلی گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربایند. وقتی که دولت به اندازه کافی بودجه آموزش رایگان را برای ایرانیان براساس اصل 30 قانون اساسی تامین نمی‌کند، چگونه می‌توان بودجه عظیم و هنگفت دیگری را برای آموزش زبان‌های محلی اختصاص داد؟

 

اما نکته با اهمیتی که وجود دارد این است که جریان‌های قوم‌گرا مثلا در آذربایجان به شدت با زبان آذربایجانی مشکل دارند و سعی می‌کنند زبان مردم را در زبان ترکی قفقازی و ترکی استانبولی آسیمیله کنند. یک نوع استانداردسازی زبان که در سپهر جهان ترک یا توران می‌گنجد. گویا در بستر فکری این‌ها سنت و زبان آذربایجانی باید قربانی ترکی قفقازی و استانبولی شود!

به همین دلیل می‌گوییم اجرای سیاست‌های نسنجیده به زیان خود اقوام هم هست. در ایران خصومتی با زبان‌های محلی نبوده است. نگاهی به مطبوعات گروه‌های قوم‌گرا نشان می‌دهد که زبان، تاریخ و هویتی که این‌ها تبلیغ می‌کنند متعلق به آذربایجان نبوده و بیشتر ماهیت پان ترکی دارد. این گروه‌ها دشمنی خاصی با زبان ترکی آذری که جزو میراث ملی ایران است دارند و به بهانه پالایش آن از نفوذ زبان فارسی می‌خواهند آن را تبدیل به ترکی استانبولی کنند. دولت ترکیه به شیوه‌های گوناگون از راه‌های رسانه‌ای همچون شبکه‌های ماهواره‌ای و تاسیس مدارس و دانشگاه‌ها در حال ترویج ترکی استانبولی در منطقه است.

 

به نظر می‌رسد مصائب زیادی هم هست. در صورت اعمال و اجرای این طرح مثلا در شهری مثل ارومیه، باید غیر از زبان ملی که فارسی است، چهار زبان دیگر تدریس شود. بقیه شهرها و مناطق هم همین‌طور است. در زاهدان زبان زابلی و سیستانی است، کردی هم سه شاخه است، سایر زبان‌ها و گویش‌ها هم باید باشد تا عدالت برقرار شود. در نهایت این کار هزینه‌های مالی زیادی دارد. آیا خود مردم راضی هستند که بودجه کشور به جای ارتقای مثلا تامین اجتماعی که در ایران بسیار ضعیف است به سمت تدریس گویش‌ها برود؟ من فکر می‌کنم اگر این دو انتخاب به اقوام معرفی و توصیف شود که مثلا در اسکاندیناوی چه نوع تامین اجتماعی وجود دارد و مشابه آن را در ایران بخواهیم پیاده کنیم یک کرد یا یک بلوچ تامین اجتماعی را ترجیح می‌دهد. حق هم دارد چون فردیت برایش اولویت دارد تا قومیت. نظر شما درباره کیفیت و هزینه و فایده اجرای این وعده‌ها چیست؟

بله در این زمینه چند مسئله مطرح می‌شود. نخست این‌که مسئله به یکی‌دو زبان محلی محدود نمی‌شود. وقتی مسئله زبان و لهجه به‌عنوان منبعی برای امتیاز مطرح شود، ده‌ها زبان و لهجه پیدا می‌شود و همه مناطق ایران در پی آموزش و تدریس زبان‌ها و لهجه‌های خود بر می‌آیند. این به یک آشفته‌بازار و فتنه بزرگ در کشور منتج می‌شود. بعد بودجه عظیمی باید صرف آن شود که مشخص نیست در این وضعیت بحران اقتصادی از کجا باید تامین شود. مسئله بعدی این است که چه کسی باید تدریس کند؟ در کلاس‌هایی که در سال‌های گذشته به صورت داوطلبانه در بعضی دانشگاه‌ها از سوی محافل قوم‌گرا و فعالان آن برگزار می‌شد، اصلا بحث آموزش زبان در میان نبود. به گفته بعضی از شرکت‌کنندگان، در این کلاس‌ها ادبیات نفرت و فحاشی نسبت به هم‌میهنان و به‌ویژه به اصطلاح قوم فارس آموخته می‌شد و بیشتر یک میتینگ سیاسی بود. در نهایت چه چیز باید در این کلاس‌ها تدریس شود؟ مفاد درسی واقعا چه خواهد بود؟ قطعا هویت‌زدایی ایرانی از اقوام و آموزش مسائل ضدایرانی و تاریخ‌سازی قومی که در مطبوعات محلی شاهد آن بوده‌ایم، در صدر این برنامه‌ها قرار خواهد گرفت.
در کشورهای توسعه‌یافته وقتی بخواهند سیاست را اجرا کنند در آغاز کلی مطالعه می‌کنند، سناریوسازی می‌کنند و بعد از مدت‌ها مطالعه، آن را به‌طور محدود و موقت و آزمایشی اجرا می‌کنند. سپس این تجربه را به بررسی می‌گذارند و به اصطلاح تست می‌کنند تا ببینند که نتیجه داده است یا نه. در دهه 1970 در آمریکا در ایالت‌های مکزیکی‌زبان تصمیم گرفتند بروند سراغ آموزش زبان هیسپانیک. بعد از دو دهه وقتی که تست کردند دیدند عامل عقب‌ماندگی، استثمار آن‌ها و تضاد طبقاتی شد. کسانی که به زبان هیسپانیک پرورش پیدا کردند، به اندازه کافی قدرت ادغام در جامعه آمریکا را نداشتند. در نهایت آمریکا این قانون را لغو کرد.
خب چرا ما به آزمون تجربه اجرای حد اقل70درصد اصل 15 بازنمی‌گردیم؟ چرا این بخش اجرا شده کاربرد زبان‌های محلی در رسانه‌ها و مطبوعات را به آزمون نمی‌گیریم و طبق قواعد و هنجارهای دموکراتیک بررسی نمی‌کنیم؟ تا ببینیم آیا این امنیت ملی را تقویت کرده است یا خیر؟ آیا همگرایی را تقویت کرده یا واگرایی را؟
شما یک نگاه ساده و آشکار به این مطبوعات قومی داشته باشید. سراسر تبلیغ ادبیات نفرت و فراهم‌سازی کشمکش قومی است. آیا وقت آن نرسیده که دولت بیاید آزمون کند و ببیند که آیا این مسئله درست بود یا نه؟
من نگران این هستم که با ابزاری شدن مسائل قومی و اجرای شتابزده و ناگهانی وعده‌های داده شده نامزدها چون تدریس زبان‌های محلی یا تاسیس فرهنگستان‌های زبان‌های قومی برای ایران مشکل و احتمالا فاجعه‌آفرین شود. از رییس‌جمهوری محترم آینده که با رای ملی بالا آمدند، می‌خواهیم به انتظارات ملی و مشکلات واقعی مردم توجه کنند. مثل تنش‌زدایی در عرصه جهانی. ایران در معرض جنگ گسترده‌ای است که تمام میراث ما از بین خواهد رفت. بحران‌های اقتصاد را حل کند که خواسته‌های تمام مردم است. مسائل محلی را هم به صورت سنجیده و در چارچوب حفظ همبستگی ملی مطالعه کند.
ما اگر از اتحاد و همبستگی ملی دفاع می‌کنیم به دلیل تعصب ملی نیست. این به نفع تمام مردم ایران است. این مقوله با امنیت، رفاه و ثبات مردم ایران رابطه مستقیم دارد. منافع ما این است که ایران را به عنوان یک ملت تقویت کنیم. تنها چاره نجات ایران این است که کشور را مثل یک خانواده بدانیم. دولت عاقل و آزاداندیشی که تمام ثروت‌ها و منابع را به صورت برابر توزیع کرده و درعین‌حال از عناصر هویتی خودش دفاع کند. بحث‌های محلی‌گرایی و فدرالیسم و تدریس شتابزده و نسنجیده زبان‌های محلی برخلاف قانون اساسی و در برآیند نهایی به زیان هویت و همبستگی ملی و بیش از همه نیز به زیان اقوام ایرانی است. باید در عین نگهداری از زبان‌ها و لهجه‌های محلی ایران در چارچوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از ظرفیت و اصالت آن‌ها به عنوان زبان‌ها و لهجه‌های اصیل ایرانی در این نهاد برای تقویت زبان ملی در برابر چالش‌های برآمده از هجوم واژگان بیگانه مدرن بهره‌گیری کرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه