ایران پژوهی
ایران؛ دیروز، امروز، فردا - گفتگو با دکتر اسلامی ندوشن
- ايران پژوهي
- نمایش از چهارشنبه, 12 مهر 1391 22:04
- بازدید: 6401
دکتر محمد على اسلامى ندوشن
برگرفته از تارنمای محمد علی اسلامی ندوشن به نقل از فصلنامه هستی دوره دوم ، سال هفتم ، شماره ۲۵ ، بهار ۱۳۸۵
س - ایران در وهلۀ نخست، تداعیگر چه چیزی برای شماست؟
ج – ایران برای من تداعیگر «شهر یادگار» است، بدینمعنی که وقتی به عمق آن نگاه میکنم و به چند هزار سال حوادثی که بر این سرزمین گذشته، دنیای پر ولولهای میبینم، که حکم سرنوشت این بود که ما در آن به دنیا بیاییم و چندی در آن زندگی کنیم. ایران برای من علاوه بر خاکی که میان سه آب گسترده است (ارس، دریای مازندران و خلیج فارس)، این عمق تاریخی را دارد، که بسیار پرمعناست، زیرا حدیث زندگی و مرگ از آن بیرون میآید.
س – جغرافیای ایران چه تأثیری بر تاریخش گذاشته است؟
ج – جغرافیای ایران این تأثیر را داشته که آن را در وسط معرکۀ جهانی قرار دهد. مردم دورۀ ساسانی آن را «ناف زمین» می خواندند (نامۀ تنسر). سرزمینی است میان شرق و غرب و شمال و جنوب، و برخوردگاه تمدّنها و توحّشها. نظر من این است که جغرافیا بیش از عوامل دیگر سرگذشت او را رقم زده است. مسیر تاریخی او برحسب جغرافیا شکل میگیرد. از شاهنشاهی هخامنشی، نخستین امپراطوری جهان، که برای مقابله با فشار شرق و غرب (آشور و مهاجمان شرق و شمال)، موجودیّت یافت، تا برسد به حوادثی که بعد بر این کشور عارض میشود. تاریخ ایران آوردگاه یک سلسله شکست و پیروزی است که نظیر آنها در کشورهای دیگر کم دیده شده. از سه هزار سال پیش به این سو، ایران در تاریخ جهان نقشآفرین بوده، هر زمان به نوعی. چون بر سر راه نشسته بود، هم در شرق تأثیرگذار شد و هم در غرب، بدانگونه که در یک کلمه میتوان گفت که اگر ایران نبود، نقشۀ جهان بهگونهای که هست نمیبود.
س – موقعیّت جغرافیای ایران چه تأثیری در روحیّۀ ایرانیها گذاشته است؟
ج – موقعیّت جغرافیائی ایران یک عامل از چند عامل بوده است که شخصیّت مردم ایران را شکل دادهاند. همان مرکز بودن و بر سر راه بودن، روحیّۀ ایرانی را «کاروانی» کرده است، یعنی کم بهره بودن از ثبات، و چون در مسیر ماجراها و تمدّن ها قرار داشته، همواره در معرض «دادن و گرفتن» بوده، و این، تمدّن او را تلفیقی کرده. ما از همه چیز، از شرق و غرب و شمال و جنوب داریم، ولی از آن یک معجون ایرانی ساختهایم، که نه به شرق، نه به غرب و نه به شمال و نه به جنوب، شباهت دارد، و تنها میتوان صفت« ایرانی» دربارهاش به کار برد. نگاه کنید به نقشهای ایران، قالیهای ایران، ادبیّات فارسی، عرفان، مثلها، تعارفها، و بخصوص تناقضها: کفر و ایمان، طبع تسلیم و سرکش و شاد و غمگین، آسمانی و زمینی، همه با هم در یک ترکیب، اینها از یک روح ناآرام حکایت دارند
س – شما بارها گفتهاید که ایران در طول تاریخ درازش محوری داشته که بر گرد آن چرخیده و جوهرهای داشته که توانسته است تداومش را تا به امروز حفظ کند. این جوهره و آن محور چیستند؟
ج – بلی، ایران در طیّ تاریخش در پی یک محور بوده و این نیز، جغرافیا در آن تأثیرگذار بوده است. به علّت بر سر راه بودن، و محاصره بودن از جانب همسایههای مزاحم، بنحو آگاه و ناآگاه درصدد آن برآمده که نیروی خود را بر گرد یک محور متمرکز کند. در دوران پیش از اسلام، سه شاهنشاهی بزرگ هخامنشی اشکانی و ساسانی از این جهت پدید آمدند. شاهنشاه، فردی بود شبیه به دیگران، ولی نُماد و محور بود. ایران در نظر مردمش نه تنها یک خاک، بلکه یک واحد تمدّنی و یک خانواده به حساب میرفت، و میخواستند به کمک یک محور آن را از دستبرد مصون دارند. «ایرانیّت» برای آنان این مفهوم را داشت.
در دوران بعد از اسلام، چون دیگر «شاهک»ها این قابلیّت را نداشتند، محور بر گرد یک «فکر» شکل گرفت، و آن زبان و ادبیّات فارسی شد. این محور «عشق» بود که به همۀ شئون تسرّی داده شد. اگر ادبیّات فارسی را بفشاریم (شاهنامه به کنار)، میرسیم به عشق. این عشق یک نیرو و یک مرکز و یک پناهگاه است. در این زمان محوریّت سیاسی وجود ندارد تا به اتّکاء قدرت نظامی «تمامیّت» کشور را حفظ کند، بنابراین میبایست بر یک نیروی معنوی تکیه کرد. در نقشها نیز به صورت «ترنج» این محور دیده میشود. آنچه «جوهرۀ ایران» نامیده میشود یک امر مجموعی است. استعداد نو شوندۀ ایرانی است که در هر زمان به نوعی بروز کرده است، گاهی حتّی بنحو زیرزمینی و ناپیدا حرکت کرده، و انعطاف بسیار در برابر حوادث به خرج داده است. بارزترین شگردش آن بود که اشغالگر را به قالب سلیقه و فرهنگ خود درآورد، و او را «اهلی» کند. همۀ مهاجمان ایران، پس از چندی تا حدّی ایرانیمنش شدند، ولی آمیزش آنان موجب شده تا ایرانی از خلوص و شفّافیّتی که شاهنامه از آن یاد کرده است بیبهره بماند، و به این سبب است که تاریخ ایران یک جریان شیبدار رو به تنزّل پیموده است.
س – تاریخ ایران چگونه نوشته شده و چگونه باید نوشته میشد (بشود) تا حقیقیتر باشد؟
ج – تاریخ ایران نوشتنش دشوار است، چون جوانب مثبت و منفی در کنار هم میداشته و اظهارنظر روشن را با مشکل روبرو می کرده. من این موضوع را جای دیگر با تفصیل بیشتر گفتهام. پیش از اسلام یک خصوصیّت داشته، بعد از اسلام خصوصیّت دیگری که این هر دو، کار تاریخ را دچار اشکال میکرده. در دوران پیش از اسلام، خارجیها که غالباً رقیب و دشمن بودند، تاریخ ایران را نوشتند. در دوران بعد از اسلام، مسلمانانی بودند که میبایست تاریخ «آتشپرستان» را بنویسد، و یا کسانی بودند که قلم خود را مرعوب و مجذوب عوام و حکّام نگاه میداشتند. بنابراین با بیطرفی فاصله داشتند. گذشته از آن مورّخ ایرانی ذاتاً موشکاف نبوده، و به جزئیّات اهمیّت نمیداده.
اگر کسی به فکر باشد، راهش آن است که یک هیئت صلاحیّت دار بنشیند، و با بیطرفی ، فارغ از ترس و چشمداشت، در فضائی بیملاحظات سیاسی، تاریخ ایران را از نو بنویسد. قابلیّت فرهنگی یک ملّت زمانی نموده میشود که بتواند با چشم باز به تاریخ خود نگاه کند. اگر گذشته در ابهام بماند، آینده نیز نمیتواند چشمانداز روشنی داشته باشد.
س – رهاورد ایرانیان به جهان چه بوده و چه ارمغانی برای جهانیان آوردهاند؟ به عبارت دیگر اگر ایران و ایرانیان نبودند، چه چیزی در جهان کم بود؟
ج – رهاورد ایرانیان میشود گفت که چندگانه بوده. پیش از اسلام به گونهای، بعد از اسلام به گونهای دیگر. نخست چنانکه معروف شده و اخیراً هم در نمایشگاه هخامنشی در لندن گوشهای از آن نشان داده شد، آنان نوعی تساهل و وسعت دید را در حکومتگری جهانی رایج کردند. با آنان، این روش به کار افتاد که اختلاف مذهب و نژاد و آئین، بهانه برای سرکوبگری شناخته نگردد. البتّه کشورگشائی بوده است، ولی احترام به هویّت مردم با آن همراه گردیده.
دوّم تأثیر آئین زرتشت و ایمان به خدای یگانۀ ناپیداست، که در بحبوحۀ دنیای چندخدائی، یک نوع معنویّت در اعتقاد دینی پدید آورد. آنچه در گاتاهای زردشت آمده، و بعدها جوهرۀ آن در شاهنامه منعکس شده، تأثیرگذار در تمدّن غرب بوده است، و در دوران بعد از اسلام در عرفان ایران، و لطافت آن در ادب جهانی اثرگذارده است. طبیعیترین تصوّری که دربارۀ عالم کون شد، از ایران ناشی گشت که دو گوهر نیک و بد (اهورامزدا و اهریمن) را به تصوّر آورد، که بعدها اهریمن به صورت «ابلیس» در مذاهب دیگر نمود کرد. گذشته از آن، ایرانی یک روش تلطیفگر داشته، آنچه را که از دیگران میگرفته به صورت زندهتر و لطیفتر بازمیگردانده. نگاه کنید به اقتباسهائی که در معماری تختجمشید شده است، که یک مجموعۀ چند ملیّتی است و در عین حال مستقلّ.
امّا در عالم سیاست و کشورداری، مقاومت ایران، به عنوان حایل در برابر هجوم غرب و شرق، موقعیّت جهانی را به صورت کنونی حفظ کرد. اگر ایران نزدیک هزار سال در برابر رومیها مقاومت نکرده بود، و یا از جانب دیگر، یورش مهاجمان شرق را از نَفَس نینداخته بود، ترکیب جهان به گونهای دیگر درمیآمد.
س – دین چه نقشی در ایران داشته و متقابلاً ایرانیان چه تأثیری در ادیان گذاشتهاند؟
ج – میتوان گفت که ایرانیان ذاتاً یک قوم دینپرور بودند. از همان آغاز بطرزی واقعبینانه دلبستگی خود را به یک پایگاه معنوی نشان دادند. علّتش باز به نظر من، موقعیّت اقلیمی و جغرافیائی و وضع ناامن سرزمینشان بوده که آنان را در ناایمنی نگاه میداشته، و به دنبال پناهگاه میفرستاده. زمین برای آنان جای نامطمئنی بوده و میبایست چشم به آسمان داشته باشند. جای بحثش در این جا نیست که آئین زردشتی چقدر درعین حال زمینی بوده، یعنی مردم را با توصیه به گفتار نیک، اندیشۀ نیک و کردار نیک در کار آسمان مداخله میداده.
نکتۀ قابل توجّه آن است که دینداری ایرانیان همیشه در ارتباط با مقتضیّات کشور شکل میگرفته، یعنی ایرانی شرایع را با اوضاع و احوال خود وفق میداده. از این رو چگونگی ایمان او با مشابهانش تفاوت میکرده و حضور این آب و خاک در تفکّر مذهبی او هرگز غایب نبوده. در این زمینه نیز تضادّ و تلفیق در نزد ایرانی مشهود است. برحسب آنکه اقتضای کار چه باشد، امر و نهی دینی را به صورت سیّال درمیآورده. نیز به همین سبب است که ادبیّات فارسی آنهمه از دست ریا و تلبیس نالیده است.
س – شعر و ادبیّات بخش معتنابهی از فرهنگ ایرانی را تشکیل میدهد. چرا؟
ج – هر ملّتی احتیاج به معنویّت و هنر دارد و باید به نوعی آن را سیراب کند. در پیش از اسلام که کشور قدرتمند بود، معنویّت عقیدتی را کافی میدانستند، و چون جامعه نظم طبقاتی داشت، به رویکرد ادبی ضرورت چندانی دیده نمیشد.
امّا در دوران بعد از اسلام وضع به گونهای دیگر شد. کشور، ضعیف و پارهپاره و ناامن بود و مردم احتیاج به شکوه کردن و حرف زدن داشتند. از سوی دیگر فاصلۀ طبقاتی از میان برداشته شده و استعدادها از گوشه و کنار سربرآورده بودند، و چون ایرانی ذاتاً اشراقیاندیش است، استعداد و درد دل او در ادبیّات به کار افتاد. خاصّه آنکه از نظر دین، هنرهای دیگر مطرود شناخته میشده است و راهی که بازمیمانده، راه هنر کلامی بوده.
س – بزرگترین خطرهایی که ایران پشت سرگذاشت، چه بوده است؟ امروزه با چه خطرهایی روبروست؟ چه باید کرد؟
ج – خطرها دو نوع بوده اند: برون مرزی و درون مرزی. برون مرزی در هجوم خارجی بوده. ایران همواره در معرض طمع و حسد دیگران بوده. بر سر راه بوده و هوس غارت را برمیانگیخته، مگر آنکه نیرومند میمانده، وگرنه او را آرام نمیگذاشتند. امّا خطر درون مرزی در این بوده که این حالت ناامن کشور، به درون انسانها هم سرایت میکرده و آنان را دورنگ و پنهان کار بار میآورده. بطور کلّی میخواهم بگویم که عوامیّت و تعصّب یک مشکل ملّی برای ایرانی بوده. کسی که در محیط ناامن زندگی کند، طبعاً قدری خُرافی میشود، و کسی که مرجع رسیدگی عادلانهای در برابر خود نبیند، تکرو، عقدهای و افراطی از کار درمیآید. این است که چون راه در برابرش باز شود، واکنشهای تند نشان میدهد و از اعتدال دور میماند.
امروزه نیز مانند گذشته، باید مانعها را شناخت و با آنها برخورد کرد.
اعتدال، توازن میان احساس و عقل، آموزش زندگیبخش، لازمۀ کار است. البتّه همۀ اینها «تئوری» است، فضای زمینه ساز باید ایجاد شود.
س – چرا امروز در اینجا ایستادهایم؟ جایگاه سزاوار ما کجاست؟
ج – ایجاد جایگاه سزاوار بستگی به ما دارد که ملّت این کشور هستیم. ایران، از شناخته شدن به عنوان یک کشور درجۀ اوّل و قابل احترام چیزی کم ندارد: از تاریخ گرانمایه ، فرهنگ پربار و منابع سرشار. ما باید نشان دهیم که سزاوار این میراث بزرگ هستیم و آمادهایم تا بر آن بیفزائیم. همه چیز در گرو روشننگری و لیاقت این نسل، و جوانان کشور است.
س – در جهان امروز ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟
ج – ایران باید حرفی بزند که شنوا داشته باشد. زمانی بود که فرهنگ ایران و زبان فارسی راه خود را در بخش بزرگی از جهان میگشود، بیآنکه نیروی نظامی یا استیلای سیاسی پشتیبان آن باشد. سرزمینهای مختلف داوطلبانه آغوش خود را به روی او میگشودند. حرف برای آنکه شنوا داشته باشد، و دیگران را به پذیرشش مشتاق کند، باید صرفهای و پیامی در آن دیده شود. نباید طوری باشد که دیگران برای آنکه بهرۀ مادّی از ما ببرند، بنشینند و به حرف ما گوش دهند، و در پنهان هم پوزخند بزنند. اگر حرف از منطق جهان امروز و قدری صداقت سرچشمه گرفت، ایران به قدر کافی مایۀ فرهنگی و اعتبار تاریخی دارد که بتوان به او گوش فرا داد.