چهارشنبه, 14ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست خانه تازه‌ها نگاه روز این است ریشه واقعی بحران‌های اقتصادی جهان

این است ریشه واقعی بحران‌های اقتصادی جهان

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 71، اردیبهشت و خرداد 1391، ص 34-35

در نوشتاری که با سرخط «رسانه‌ها در کنترل سرمایه سالاران...» در همین شماره چاپ شد، اشاره‌ای هم شده است به وارونه‌نمایی رسانه‌های اثرگذار جهان در زمینه‌ی ریشه‌های بحران‌های فرساینده در اقتصاد جهانی، به ویژه اقتصاد آمریکا و منطقه یورو.

این رسانه‌ها، در تحلیل‌هایی فریب‌دهنده و در زرورق پیچیده شده، باورهایی را در مغز مخاطبان جاسازی میکنند که کمترین رابطه‌ای هم با دلایل واقعی بحران مالی، بیکاری فزاینده در جوامع و ناامیدی مردمان نسبت به آینده‌شان ندارد.

کمتر رسانه‌ای را می‌شناسیم که اشاره کرده باشد آغاز موج اول بحران اقتصادی آمریکا تنها و تنها ناشی از سفته بازی گسترده و پیچیده در اقتصاد آمریکا، و به‌ویژه در سیستم بانکی آن بوده است. موج دوم بحران که هم‌اکنون نیز ادامه دارد، کمابیش ریشه در همین واقعیت دارد.

در تحلیل و نوشتارهایی که از نویسندگان آگاه و بیطرفی که از دسترسی به رسانه‌های فراگیر محرومند منتشر شده (و دسترسی به آنها کار دشواری است) نشان داده می‌شود که ریشه‌های بحران اقتصادی در منطقه یورو نیز کمابیش از علت‌های مشابهی ناشی شده است. در واقع، اگر مردم یونان، پرتقال، ایرلند و اسپانیا و... بیکارتر و بی‌پولتر میشوند و یا حتا مردم انگلیس، فرانسه و آلمان باید شاهد کاهش دستمزدها و خدمات اجتماعی باشند و سالهای بیشتری کار کنند تا به سن بازنشستگی برسند، خود نمی‌دانند که قربانی سفته‌بازی پیچیده در بازارهای مالی و پولی شده‌اند.

کسی نیست بپرسد چرا وقتی اقتصاد یونان به مرز ورشکستگی می‌رسد، موجودیت چند بانک بزرگ اروپایی، از جمله دومین بانک بزرگ فرانسه، نیز به خطر می‌افتد؟

علت آن است که این بانکها برای سودآوری بیشتر، به دولتهای متقاضی بی‌حساب و کتاب وام می‌دهند. این دولتها نیز بدون در نظر گرفتن ظرفیت اقتصادهای خود و آینده و منافع مردم کشورشان بی‌حساب و کتاب وام میگیرند. در نتیجه، زمانی فرا میرسد که اصل و بهره وام‌ها چنان انباشته میشود که موجودیت وام‌دهنده و وام گیرنده هر دو را به خطر می‌اندازد. اما چون قوانین، روابط و ضوابط به سود وام‌دهنده است، در نهایت آنکه بازنده است، وام گیرنده است.

بازی ماهرانه‌ای انجام می‌شود: دولت یونان (که ملت یونان را بدهکار کرده) سقوط می‌کند و دولت جدیدی (با تظاهر به دارا بودن شاخصه‌های یک فرشته نجات) به روی کار می‌آید و بی‌آنکه اشاره‌ای به عملکرد دولت ساقط شده کند، برای بازپس دادن اصل و بهره‌ی بدهی‌ها اجرای برنامه‌هایی را به مردم تحمیل می‌کند که نتیجه‌اش فقر بیش‌تر، بیکاری بیشتر و آینده‌ای نامطمئنتر است.

حامیان وام دهندگان (سیاست‌مداران اتحادیه اروپا، بانک مرکزی منطقه یورو و...) در این بازی نیز نقش فرشته ناجی را بازی می‌کنند و ماجرا را به سود وام‌دهندگان به پایان می‌رسانند.

در واقع، آنچه اتفاق افتاده این است که دولت یونان از شبکه‌ی بانکی سرمایه‌داران جهان وطن بی‌حساب و کتاب وام گرفته، وثیقه این وام نیز مردم یونان، حاصل کار آنان و دارایی‌هایشان بوده است. و همانگونه که از روزگاران کهن رسم بوده، هرگاه وام گیرنده از پرداخت اصل و بهره‌ی وام (نزول = ربا) عاجز بماند، وثیقه ضبط می‌شود، در این مورد و موارد مشابه (پرتقال، اسپانیا، ایرلند و...) وثیقه، یعنی حاصل کار و دارایی مردم ضبط شده است.

این شیوهی پیچیده‌ی نزول‌خواری جهانی از دید گروهی از اندیشمندان واقع‌گرا و مستقل پنهان نمانده و آنان کوشیده‌اند تا ساز و کار این پدیده‌ی ناشناخته‌ی نئولیبرالیسم را افشا کنند. اما همانگونه که در همین شماره نوشته‌ایم، به دلیل مالکیت ابر سرمایه‌داران بر رسانه‌های فراگیر، این افشاگری‌ها مجال بازتاب درخور نیافته است.

یکی از اندیشمندانی که در این مورد اثری درخور توجه پدید آورده ماریزولازارتو است که کتابی با عنوان «کارخانه [تولید] انسان بدهکار» نوشته است. در این کتاب، این جامعه‌شناس و فیلسوف پرده از ترفندهای نئولیبرالیسم برگرفته و راز شوربختی مردمان را برملا کرده است.

بخش کوچکی از این کتاب با ترجمه آقای شهباز نخعی در زیر آمده است. گرچه این متن پیچیده و اندکی سخت فهم است، اما خواننده گرامی با اندکی دقت و حوصله میتواند واقعیت نهفته در آن را درک کند.
Maurizzip Lazzarato مینویسد:
توالی بحران های مالی موجب سربرآوردن شمایلی ذهنی شده که ازاین پس همه فضای عمومی را اشغال می کند: انسان بدهکار. پدیده بدهکاری به جنبه های اقتصادی آن محدود نمی ماند و شاه کلید درک روابط اجتماعی نظام نئولیبرال می شود که عملکرد سلبی سه گانه‌ای دارد: سلب قدرت سیاسی ای که هم اکنون نیز با ازدست رفتن دموکراسی نماینده محور ضعیف است، سلب بخش فزاینده ای از ثروت [عمومی] که مبارزات گذشته آنرا از سرمایه‌داری ثروت اندوز باز پس گرفته بود و بویژه سلب آینده یعنی زمان به عنوان حامل گزینش و امکانات.

رابطه بدهکارـ  بستانکار به شکل خزنده‌ای سازوکارهای استثمار وسلطه را به سود سرمایه داری گسترش می‌دهد زیرا بدهی هیچ تمایزی بین کارگر و بیکار، مصرف کننده و تولید کننده، فعال وغیرفعال، بازنشسته یا دریافت کننده کمک‌های دولتی قایل نمی شود. به همه همان رابطه قدرت را تحمیل می‌کند: حتی بینوایانی که دسترسی به اعتبارات خصوصی ندارند هم [ناگزیر] درپرداخت بهره مربوط به بدهی عمومی مشارکت می کنند. تمام جامعه بدهکاراست، امری که نه تنها مانع نابرابری ها نمی شود، بلکه به آنها شدت می بخشد و زمان آن رسیده که این امر در چارچوب «اختلاف طبقاتی» بازتعریف شود.
چنانکه بحران کنونی برملا می کند، یکی از داوهای عمده سیاسی نئولیبرالیزم مالکیت است: رابطه بستانکارـ بدهکار حاکی از سازوکاری زورمدارانه بین مالکان و غیرمالکان سهام سرمایه است. مبالغ هنگفت از بدهکاران (اکثرافراد جامعه) به بستانکاران (بانک ها، صندوق های بازنشستگی، موسسات، ثروتمندترین خانوارها) انتقال می یابد. ازطریق سازوکار انباشت بهره، جمع مبلغ بدهی کشورهای درحال توسعه از 70 میلیارد دلار درسال 1970 به 3545 میلیارد دلار درسال 2009 رسیده است. دراین مدت، این کشورها 110 برابر آنچه که درآغاز بدهکاربوده اند را نیز پرداخت کرده اند .

ازسوی دیگر، بدهی [معیار] اخلاقی خاصی را درخود نهان دارد که درعین حال هم با اخلاق کارمتفاوت است و هم آنرا تکمیل می کند. ترویج کوشش ـ پاداش نظام عقیدتی کار به مقدار دوبرابر دراخلاق قول وقرار (پایبندی به پرداخت بدهی) و قصور (پشت پازدن به آن) دیده می شود. چنانکه فیلسوف آلمانی فردریک نیچه تاکید می کند، مفهوم قصورونقض تعهد – مفهوم بنیادین اخلاق – به مفهوم خیلی مادی بدهی بازمی گردد . کارزار مطبوعات آلمان علیه «انگل های یونانی» نشانگرخشونتی است که تقطیر منطق اقتصاد بدهی [محور] درخود دارد. به نظرمی آید که رسانه ها، مردان سیاسی و اقتصاددانان تنها یک پیام برای ارسال به آتن دارند: «شما خطاکارهستید»، «شما گناهکارهستید». درنتیجه درحالی که یونانی ها در زیرآفتاب خود را برنزه می کنند، آلمانی های معترض درزیر آسمانی تیره و عبوس برای مال و منال اروپا و بشریت درتب و تابند. این نمایش واقعیت، تفاوتی با آنی که بیکاران را تبدیل به صدقه بگیرمی کند یا دولت رفاه را بدل به «مادر دولتی» می کند، ندارد.

نمایش قدرت بدهی چنان است که نه بازدارندگی و سرکوب و نه ایدئولوژی [هرگز] چنین عمل نکرده اند. بدهکار «آزاد» است اما چاره ای ندارد جزاین که اعمال و گزینه هایش را درچهارچوب تعریف شده توسط بازپرداخت بدهی که دارد تعیین کند. شما تنها در محدوده ای که روش زندگی تان (مصرف، شغل، هزینه های اجتماعی، مالیات وغیره) به شما اجازه می دهد که «با تعهدات خود روبرو شوید» آزاد هستید.
به عنوان مثال، درایالات متحده 80 درصد دانشجویانی که مدرک کارشناسی [در رشته] حقوق می گیرند، اگردردانشگاه خصوصی تحصیل کنند 77 هزار دلار و دردانشگاه دولتی 50 هزار دلار بدهی دارند. اخیرا یک دانشجودرتارنمای «وال استریت را اشغال کنید» گواهی داده که: «وام دانشجویی من به 75 هزار دلار بالغ می شود. بزودی دیگر توان پرداخت نخواهم داشت. پدرم که وام مرا تضمین کرده ناگزیرخواهد شد بدهی مرا به گردن بگیرد.بزودی او نیز نخواهد توانست آنرا پرداخت کند. من با سعی در بالابردن طبقه خود، خانواده ام را ورشکست کرده ام» .
سازوکار برای افراد همان است که برای [کل] جمعیت است. برایان لنیهان وزیر پیشین امورمالی ایرلند چندی پیش از مرگ می گفت: «ازبدو منصوب شدنم، درماه مه 2008، این احساس را داشتم که مشکلات ما – دربخش بانکی وامورمالی عمومی – چنان [بزرگ] بودند که با درخواست کمک از اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی پول، عملا حاکمیت خودرا ازدست داده بودیم». او درادامه می گوید: «ایرلند رسما ظرفیت تصمیم گیری درباره سرنوشت خود را ازدست می داد» (تایم ایرلند، 25 آوریل 2011). سلطه بستانکار بر بدهکار آخرین تعریف قدرت توسط [میشل] فوکو را به یاد می آورد: عملی که برکسی اعمال می شود و او «فرد آزاد» باقی می ماند. قدرت بدهی شمارا آزاد می گذارد، اما ـ خیلی فوری! ـ وادارمی کند که درجهت واریز بدهی هایتان (حتی اگراستفاده ای که اتحادیه اروپا و صندوق بین‌المللی پول از بدهی می کنند، موجب تضعیف «بدهکاران» ازطریق مقررات مالیاتی و سیاست های اقتصادی که «رکود» می آفرینند شود) اقدام کنید.

اما رابطه بدهکارـ بستانکار تنها به مردمان کنونی مربوط نمی شود. تا زمانی که دخالت آن ازراه افزایش مالیات درآمدهای بالا و موسسات ـ  یعنی وارونه کردن رابطه نیروهای طبقات که موجب ظهورآن شده، انجام نشود، کیفیت مدیریتش نسل‌های آینده را متعهد می کند. با سوق دادن اتباع به بستن پیمان پرداخت بدهی ها، سرمایه داری برآینده چیره می شود وبه این ترتیب می تواند پلی بین حال و آینده بزند و رفتار کنونی و آینده را پیش بینی، محاسبه و اندازه گیری کند. با این کار، نظام سرمایه داری آنچه خواهد بود را به آنچه هست تقلیل می دهد و امکانات روابط قدرت آینده رابه روابط قدرت کنونی [تبدیل می کند]. احساس غریب زندگی کردن در جامعه ای بدون زمان، فاقد امر ممکن و بدون وجود تصور گسست - «برآشفتگان» خواستار چیز دیگری هستند؟ - می تواند از جمله توسط پدیده بدهی توضیح داده شود.
رابطه بین زمان و بدهی، وام دادن پول و تسلط بر زمان توسط وام دهنده ازقرنها پیش شناخته شده است. اگردرقرون وسطی تمایز بین نزول و بهره به خوبی مشخص نبود – اولی تنها به عنوان مازاد دومی درنظرگرفته می شد (آه، خردمندی نیاکان!) -، درعوض خیلی خوب دیده می شد که «دزدی» وام دهنده چگونه انجام می شود و خطایش درکجاست: او زمان یعنی چیزی را می فروخت که به او تعلق نداشت و تنها مالکش خداوند بود. ژاک لوگوف، تاریخ نگار، بطورخلاصه درباره منطق قرون وسطایی می پرسد: «درواقع [نزول خوار] چه می فروشد جز زمان بین لحظه ای که پول قرض می دهد و زمانی که آنرا با بهره پس می گیرد؟ اما زمان تنها به خدا تعلق دارد. نزول خوار دزد زمان و دزد دارایی خداوند است . به نظر کارل مارکس اهمیت تاریخی وام نزولی تابع این واقعیت است که به خلاف ثروت مصرف کننده، این نوع وام روندی را نمایندگی می کند که می توان آنرا مشابه سرمایه ( و حتی سلف آن) دانست، یعنی پولی که پول تولید می کند.
یک دست نوشته قرن سیزدهم درعین حال هم این نکته اخیر و هم نوع زمانی که وام دهندهء پول تملک می کند را تحلیل می نماید: «نزول خواران با خواست این که ازپول، پول بسازند مرتکب گناهی خلاف طبیعت می شوند. مانند این که ازاسب یک اسب یا از قاطر یک قاطر ساخته شود. به علاوه، نزول خواران دزدهستند زیرا زمان را که به آنان تعلق ندارد می فروشند و فروش دارایی دیگری، برغم خواست صاحب آن، دزدی است. فزون براین، ازآنجا که اینان چیزی جزانتظار برای پول یعنی زمان را نمی فروشند، شب و روز را می فروشند. اما روز زمان روشنایی و شب هنگام استراحت است. درنتیجه، آنان نور و استراحت را می فروشند. با این حال، این درست نیست که آنها مالک نور و استراحت جاودانی باشند ».
سرمایه داری مالی خواستار و ناظر آن است که تنها گزینه ها و تصمیم های ممکن آنهایی باشند که از پول ، پول می سازند و از تولید، تولید. درحالی که درجوامع صنعتی هنوز زمانی «باز» به شکل پیشرفت یا انقلاب وجود داشت، امروز آینده و امکاناتش زیر سنگینی ارقام نجومی انباشته شده توسط محافل مالی که قصدشان بازتولید روابط قدرت سرمایه داری است له شده اند زیرا بدهی زمان را خنثی می کند. زمان که خلاق امکانات تازه یعنی مواد اولیه هرتغییرسیاسی، اجتماعی یا زیبایی شناسی است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید