یکشنبه, 04ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان انوشه‌روان دادگر

نام‌آوران ایرانی

انوشه‌روان دادگر

برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایران‌زمین)، شماره ششم، بهار و تابستان 1383 خورشیدی، صفحه 60 تا 66

دکتر شاهین سپنتا
دبیر کانون گسترش فرهنگ ایران بزرگ

 


شاه در حال شکار بز کوهی، بشقاب نقره، گنجینه‌سرای متروپولیتن، نیویورک


انوشیروان(1) خسرو اول، بیست‌و‌یکمین پادشاه ساسانی (بر تخت‌نشینی 531 م./ مرگ 579 م.) هنگامی امور کشور را در دست گرفت که ایران دچار شورش‌های درونی و هجوم قوم‌ها و قبیله‌های همجوار بود. در دوران پادشاهی پدرش، قباد ساسانی، مزدک که در آن زمان دعوی نوسازی دینی داشت نظرهای جدید خود را عرضه نمود و توانست توجه‌ قباد و پسر دیگرش، کاووس را به خود جلب کند. مزدک از نفوذ  خود بر شاه استفاده نمود و کاووس را به عنوان ولی‌عهد ایران در نظر گرفت. او که مردی سخنور و زیرک بود به گسترش اندیشه‌های استادش «زرتشت خورگان» پرداخت. در آن زمان کشور دچار خشک‌سالی و مشکل‌های درونی دیگر شده بود و از دیگر سو، نظام طبقاتی کشور نیز مشکلهایی را بر مردم تحمیل می‌کرد. مزدک در طی مدت کوتاهی توانست گروهی از مردم و هم‌چنین قباد را به همراهی با خود فراخواند. مزدک تصمیم داشت که به اصطلاح‌های اجتماعی دست بزند و نوعی آیین اشتراکی- گروهی را گسترش دهد. [1 و 2].

برخی از تاریخ‌نویسان این جنبش را واکنش مردم در برابر اشراف و نبردی با نظام طبقاتی می‌دانند. مزدک بر این باور بود که پایه‌ی اختلاف بین مردم در مادیات است، پس مادیات به‌ویژه زن و مال باید به‌طور برابر بین همگان تقسیم شود. جنبشی که مزدک برپا ساخته بود با این‌که در اصل برای بهبود وضعیت کشور و گسترش برابری پایه‌ریزی شده بود ولی در نهایت موجب بی‌نظمی، آشفتگی و فساد گسترده‌ای در کشور گردید. سست کردن باورهای دینی مردم، گسترش فساد اخلاقی، دست‌یازی به دارایی و زنان مردم به‌ویژه ثروتمندان، فرصت یافتن مهاجمان برونی و قبیله‌های مرزی برای حمله به کشور، احتمال جدا شدن بخش‌های تابعه‌ی کشور، تنها شماری از مشکل‌هایی بود که گریبان‌گیر ایران شد و این درست کردن ابرو، می‌رفت تا به کور کردن چشم بینجامد! از سوی دیگر موبدان زرتشتی، انوشیروان پسر دیگر قباد را برای پادشاهی مناسب می‌دانستند. سرانجام اوضاع کشور چنان آشفته گشت که قباد از پادشاهی برکنار و زندانی گردید اما با دست‌یاری همسرش از زندان گریخت و به پادشاه «هپتالیان» (2) پناهنده شد و در این مدت برادرش، جاماسب به جای وی بر تخت پادشاهی نشست. طولی نکشید که قباد با کمک پادشاه هپتالیان و با تلاش یکی از هوادارانش به نام «زرمهر» به کشور بازگشت و به اشتباه خود پی برد و از مزدکیان روی گردانید و بر آن شد تا کار مزدکیان را یک‌سره سازد. قباد هنگامی‌ که در آستانه‌ی مرگ قرار داشت بنا به درخواست وزیرش، «مهبود» آخرین سفارش‌های خود را درباره‌ی ولی‌عهدی خسرو اول به نگارش درآورد. کمی بعد از این، قباد درگذشت و شاهزاده کاووس که دل‌بستگی‌هایی به مزدک داشت دعوی پادشاهی نمود. ولی مهبود سفار‌نامه‌ی قباد را در انجمن بزرگان ارایه کرد و دعوی کاووس را باطل نمود و از آن‌جا که همه می‌دانستند انوشیروان در مقابل شورشیان سیاستی استوار پیش خواهد گرفت، با مهبود هم عقیده شدند. [1 و 2].

انوشیران، مزدک و گروهی از هواداران او را از میان برد و به پادشاهی ایران برگزیده شد. انوشیروان اگرچه فرقه‌ی مزدکی را شکست داد ولی توانست در کمال آرامش و با هوشمندی تمام، عدالت نسبی را در کشور پهناور ایران برقرار سازد و بسیاری از ناعدالتی‌ها را از میان بردارد و یا از میزان آن بکاهد، ضمن این‌که از نابودی «دین ملی ایران» نیز جلوگیری به عمل آورده بود. از این پس دوران حکومت انوشیروان هم‌چون جزیره‌ی امنی در دوران ساسانی پدیدار گشت و پدیده‌ای کم‌مانند به نام «عدالت انوشیروانی» ظهور نمود [به سخن دیگر، هرچند انوشیروان مزدکیان را که اندیشه‌ی مزدک را تنها بهانه‌ای برای چپاول‌گری‌های خود قرار داده بودند، سرکوب نمود ولی آموزه‌های مزدک را خود به درستی به کار بست – ویراستار].

جامعه، تشنه‌ی عدالت و انضباط بود و انوشیروان که درد را به خوبی شناخته بود، پس از به قدرت رسیدن به درمان پرداخت و همین تیزهوشی و ژرف‌نگری او بود که سرآغاز فصل نوینی در تاریخ ایران شد. روش حکومتی انوشیروان عبارت بود از: دادگستری، نظم و انضباط اجتماعی، پاسداری از دین ملی، دفاع به‌موقع در برابر هرج‌و‌مرج‌خواهان درونی، رسیدگی به امور مردم و دولت‌مردان و سپاهیان، دوستی و مدارا با کشورهای همسایه، پاسداری از مرزهای کشور، تقویت و سازماندهی سپاه، رونق بازرگانی داخلی و خارجی، زنده‌گردانی سامانه‌ی مالیاتی، گسترش دانش، مبادله‌ی علمی و فرهنگی با دیگر کشورها، گسترش و بهبودسازی کشاورزی، به‌کارگیری افراد شایسته و کاردان در اداره‌ی کشور و بسیار دیگر، که اگر روش حکومتی انوشیروان توسط دیگر پادشاهان ساسانی که پس از وی به روی کار آمدند ادامه می‌یافت هرگز شرایط برای تسلط عرب‌ها بر ایران فراهم نمی‌آمد.

 

انوشیروان و مردم‌داری

فردوسی روایت  می‌کند که خسرو انوشیروان چون بر مسند پادشاهی کاملاً مستقر گردید و خاطرش از جانب دشمنان داخلی و خارجی آسوده شد، گروه بسیاری از کارگزاران کشور را گرد آورد و به آنها فرمود:

چنین گفت کز کردگار سپهر / دل ما پر از آفرین باد و مهر
ز رای و ز فرمان او نگذریم / نفس جز به فرمان او نشمریم
اگر پادشه را بود پیشه، داد / بود بی‌گمان هرکس از داد، شاد
از امروز کاری به فردا ممان /  که داند که فردا چه زاید زمان؟
شما رای و فرمان یزدان کنید / به چیزی که فرمان دهد آن کنید
شما دل به فرمان یزدان پاک / بدارید و از ما مدارید باک
ستایش همه زیر فرمان اوست / پرستش همه زیر پیمان اوست
جهاندار و بر داوران داور است / از اندیشه‌ی هر کسی برتر است
همه تن‌درستی به فرمان اوست / همه نیکویی زیر پیمان اوست
چو نوشیروان این سخن برگرفت / جهانی از او ماند اندر شگفت[3]

انوشیروان پس از پیروزی بر مزدکیان، دارایی‌هایی را که مزدکیان ربوده بودند به صاحبان آنها بازگرداند و دارایی‌های بی‌صاحب را برای بازسازی خرابی‌ها اختصاص داد؛ و اما درباره‌ی زنانی که مزدکیان ربوده بودند فرمود که اگر آن زن قبل از آن رویداد، شوهر نداشته یا شویش در این میان درگذشته است اگر مرد رباینده‌ از نظر طبقه‌ی اجتماعی با آن زن برابر باشد باید او را به همسری خود درآورد وگرنه باید از او کناره‌گیری کند و زن نیز آزاد است که او را به شوهری خود گزینش کند یا نکند و اگر شوهر قانونی زن، زنده بود زن به او بازمی‌گشت؛ هر کودکی که پدر و مادرش مشکوک بود باید به خانواده‌ای تعلق می‌یافت که در آن زندگی ‌کرد و در آن خانواده حق ارث داشت؛ هر کس خسارتی به دیگری وارد کرده بود یا دارایی دیگران را دزدیده بود مجبور به پرداخت غرامت می‌شد و به جزایی متناسب با جرم خود می‌رسید؛ خانواده‌هایی را که پس از کشته‌شدن سرپرست خانواده، به تنگدستی افتاده بودند سرشماری ‌کردند و به شماره‌ی یتیمان و زنان بی‌شوهر به هر یک خرجی ‌دادند؛ پادشاه، کودکان این طبقه را «فرزندان خود» شمرد و دختران را به مردان هم‌طبقه‌ی آنها داد و جهیزیه‌ی آنها را از خزانه‌ی دولتی تهیه کرد و پسران را از دودمان نجیب، زن داد و آنها را آموزش داد و در دربار به کار گرفت؛ و ساختمان‌ها و زمین‌هایی را که پس از کوتاه شدن دست صاحبان آنها و نابودی قنات‌ها به ویرانی رفته بود دوباره آباد کرد؛ و بر روی پل‌های چوبی و سنگی ویژه‌ای که مورد دست‌برد دزدان و بزه‌کاران بود، استحکاماتی ساخت؛ هم‌چنین به فرمان انوشیروان، شهر نوبندگان و بغداد کهن و اردبیل و مداین به بهترین نحو بازسازی  شدند.[1].

در تمام این بازسازی‌ها و نوسازی‌ها کوچک‌ترین حقی از کسی پایمال نشد. چنان‌که مسعودی در کتاب «مروج‌الذهب» می‌نویسد:
«کسرا انوشیروان پس از مراجعت به عراق، سفیران و فرستادگان پادشاهان مختلف را به حضور پذیرفت. یکی از آنها فرستاده‌ی قیصر روم بود که به تماشای ایوان کسرا پرداخت و از شکوه آن سخن‌ها گفت. فقط در میدان جلوی ایوان نقصی مشاهده کرد و به همراهان بازگفت. به او پاسخ دادند: که آن‌جا خانه‌ی پیرزنی است که حاضر به فروش نشده است و چون شاه نخواست به آن پیرزن ستم روا دارد آن خانه را به همان حال گذاشتند و این نقص، بهر آن است. فرستاده گفت: به‌ خدا که این نقص بهتر از هر کمال است».

انوشیروان نه تنها از گسترش بی‌دینی و رواج اندیشه‌های باطل و کج‌روی‌های دینی جلوگیری نمود، بلکه در سایه‌ی پای‌بندی به آیین بهی، الگوی اخلاقی خوبی برای دیگران بود و از هر فرصتی برای آموزش راستی و درستی به زیردستان سود می‌جست. درباره‌ی این رفتار انوشیروان، سعدی در گلستان آورده است:

«آورده‌اند که نوشیروان عادل را در شکارگاهی، صیدی کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آورد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این‌قدر چه خلل زاید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندکی بوده است، هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.

اگر ز باغ رعیت، ملک خورد سیبی/ برآورند غلامان او درخت از بیخ»[16]
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد / زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ»[16]

 

انوشیروان و امور مالی

انوشیران را بدون اغراق می‌توان یکی از بنیادگذاران نظام نوین مالیاتی در ایران و جهان دانست. او پس از رسیدن به‌ پادشاهی، دست به اصلاح امور مالی و مالیاتی کشور زد و به افراد درست‌کار و خیرخواهی که خود انتخاب کرده بود، فرمان داد که تمامی زمین‌های کشاورزی را به دقت مساحی و ممیزی نمایند و توزیع مالیات اراضی بر آن اساس قرار گرفت. او دستور داد طناب مساحی را که در واقع واحد سطح بود و با آن زمین‌ها را تعیین حدود می‌کردند و بر اثر کشش، کوتاه و بلند می‌شد و به مرور زمان، ساییده و پاره می‌گشت و در نتیجه، دریافت مالیات را از مجرای حق و عدالت منحرف می‌کرد تعویض نمایند و به‌جای آن زنجیری بسازند که طولش ثابت باشد و با آن زمین‌ها را به‌دقت مساحی کنند و از هر جریب زمین، مقدار معینی مالیات دریافت دارند. بر طبق برآورد و ممیزی جدیدی که به عمل آمد نرخ‌های ثابتی، برابر با اصول صحیح معین شد. برای نمونه هر جریب گندم یا جو، سالی یک درهم؛ هر جریب مو، سالی هشت درهم؛ هر جریب یونجه، هفت درهم؛ هر جریب برنج، 5/6 درهم؛ و از هر درخت خرمای پارسی و یا شش نخل آرامی و شش درخت زیتون، سالی یک درهم می‌گرفتند و دیگر فرآورده‌های کشاورزی از پرداخت مالیات معاف بودند. به‌کارگیری روش جدید، درآمد خزانه را ثابت و نسبت به گذشته چندین برابر کرد. این نرخ‌ها علاوه بر این‌که سنگین نبود دو مزیت داشت: نخست این‌که ثابت بود و تا یک‌سال و پیش از تجدید ممیزی، هیچ‌گونه تغییر و تبدیلی در آن حاصل نمی‌شد. دیگر آن‌که فکر و خیال کشاورزان از ناحیه‌ی متجاوزان و یا مأموران خودمختارآسوده بود و خسرو اطمینان داشت که دیناری اضافه بر نرخ مصوب به هیچ اسم و عنوان از مردم گرفته نمی‌شود، و کشاورزان کوشش می‌کردند تا هر چه بیشتر فرآورده‌های کشاورزی برداشت نمایند و در سال، چندبار از زمین بهره‌برداری نمایند، زیرا می‌دانستند که نرخ مالیات زمین‌های زیر کشت آنها تا پایان سال ثابت است و هرقدر بیشتر از زمین بهره گیرند فزونی فرآورده‌ی کشاورزی متعلق به خودشان است.[1و9].

انوشیروان علاوه بر این‌که نظام مالیات اراضی را اصلاح کرد، به اصلاح مالیات سرانه نیز پرداخت. تنها افراد 20 تا 50 سال مشمول مالیات سرانه قرار می‌گرفتند. او پرداخت‌کنندگان سرانه را برحسب شرایط مالی به چند طبقه تقسیم کرد:

1- توان‌گران و ثروتمندان، 12 درهم در سال؛
2- کسانی با درآمد بالا، 8 درهم در سال؛
3- کسانی با درآمد متوسط، 6 درهم در سال؛
4- کسان کم‌درآمد، 4 درهم در سال.

در ضمن مالیات را به قسط‌های سه ماه می‌گرفتند تا بر مالیات‌دهندگان فشاری وارد نیاید. صاحب کتاب «تاریخ قم» درباره‌ی جزیه یا مالیات سرانه در زمان انوشیروان می‌نویسد: «انوشیروان افرادی را که به هر علت توانایی پرداخت مالیات نداشتند از پرداخت آن معاف کرد. از جمله: 1- اهل بیوتات [اهل منزل، کسانی که کار نمی‌کنند] 2- زنان 3- کتاب و اهل کتاب و علم، از دانشجویان و حفاظ و غیر آن 4- جمعی که برای خدمت‌کاری نزد دیگران باشند 5- افراد بالای پنجاه سال و زیر بیست سال 6- بی‌نوایان و مستمندان 7- بیماران و ناتوانان و مانند آن». [9و 4].

 

انوشیروان و بیمه‌ی کشاورزان

انوشیروان دستور داد که اگر خسارتی متناسب با مالیات موضوعه بر گندم و باغ کسان وارد آید آنها را از پرداخت مالیات معاف نمایند. از سوی دیگر فرمان داد که اگر آفت‌های گیاهی مثل ملخ، کشت‌زاری را تباه کرد یا بر اثر خشک‌سالی به کشت‌گری زیان رسید، نه تنها او از پرداخت مالیات معاف است بلکه دولت بذر و ابزار کشاورزی و چهارپا برای شخم‌زدن در اختیار او قرار دهد. [1].

 

انوشیروان و امور نظامی

یکی از اقدام‌های انوشیروان پس از رسیدن به پادشاهی، دگرگون‌سازی سپاه بود. انوشیروان مقام سپه‌سالاری را حذف نمود و به‌جای آن چهار «پادگسبان» منصوب نمود که هر یک مسؤول دفاع از یک بخش کشور بود. در زمان انوشیروان، کشور از نظر نظامی به چهار بخش برابر با چهار جهت اصلی تقسیم شد که هر بخش را «کوست»(3) می‌نامیدند:
1- کوست خورآسان (خراسان) در مشرق: شامل خراسان امروزی و خوارزم و سغد (فرارود) و گرگان (استرآباد) و هرات (افغانستان) و مانند این‌ها.
2- کوست خوربران (خاوران) در مغرب: شامل سورستان (عراق) و کرمانشاهان و همدان و مانند این‌ها تا مرزهای روم.
3- کوست باختر در شمال: شامل آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و آران و کوهستان قفقاز و دربند و ری و دماوند و گیلان و تپورستان (تبرستان) و دیلمان و تالشان.
4- کوست نیمروز در جنوب: شامل خوزستان و پارس و کرمان و سند و سیستان و یمن و مانند این‌ها [5].

بدین ترتیب هم نظارت بهتری بر این بخش‌ها اعمال می‌شد و هم تحرک بهتری برای مقابله با تهاجم‌های خارجی ایجاد شد. هم‌چنین انوشیروان روش پرداخت دست‌مزد سپاهیان را تغییر داد و آنها را مطیع ساخت. انوشیروان، برای نظم و انضباط در سپاه و سازماندهی آن اهمیت زیادی قایل بود و برای انجام این امر از هیچ کاری فروگذار نبود. فردوسی روایت می‌کند که انوشیروان سازماندهی سپاهیان را به موبدی هشیار و روشن‌اندیش به نام بابک سپرد. بابک نزدیک کاخ شاه، میدانی فراخ و هموار برای ساماندهی سپاهیان و رده‌بندی آنها آماده کرد و از همه‌ی سپاهیان خواست تا با اسب و سلاح تمام به میدان گرد آیند. بابک سه روز پیاپی این دستور را صادر کرد ولی هر بار روی به سپاهیان نمود و گفت: امروز بروید و فردا دگربار بیایید. امروز یکی از بزرگان سپاه بی‌خبر مانده است و نیامده است. چون فرمان بابک به گوش انوشیروان رسید، خندید و بی‌درنگ کلاه‌خود بر سر نهاد زره بر تن کرد، گرز «گاو‌روی» به دست گرفت، تیر خدنگ بر کمر زد، کمان به بازو و کمند به زین افکنده، کمر زرین بر میان بست و بر اسب نشست و به جمع سپاهیان رفت، بابک چون شاه را آن‌چنان آراسته و آماده دید هر یک از مردان سپاهی را هزار درهم و هرکدام از سران سپاه را دوهزار درهم و انوشیروان را یک درهم بیش از آنان پاداش داد. آن‌گاه انوشیروان به بابک فرمود: «ای هشیار مرد، هرگز از راستی روی بر متاب، از این کار که کردی به چشم من ارجمندتر گشتی و مهر و دل‌بستگی من به تو فزون‌تر شد».[6]

در زمان انوشیروان خطر بزرگی از سوی روم شرقی و امپراتوری بیزانس که با پادشاهی ساسانی رقابت داشت ایران را تهدید می‌کرد. در آن زمان نه تنها امکان داشت رومیان  از راه آسیای کوچک به ایران حمله‌ور شوند بلکه این امکان وجود داشت که قوم‌های تاتار و ترک نیز که در شمال و دشت‌های اورال و نواحی دریای مازندران منتشر بودند، شمال ایران را مورد هجوم قرار دهند. از این‌رو انوشیروان برای پیش‌گیری از این تهاجم‌ها اقدام به ایجاد مانع‌های دفاعی نمود و دستور ساخت «دیوار بزرگ دربند» را برای بستن راه مهاجمان صادر کرد. منطقه‌ای که دیوار بزرگ دربند در آن ساخته شد در حکم کلید ایران محسوب می‌شد. این ناحیه‌ که امروزه نیز آن را به عنوان شهر «دربند» می‌شناسیم در ساحل غربی دریای مازندران واقع است. دربند در دشت ساحلی باریکی بین کوه‌های قفقاز و دریای مازندران در فاصله‌ی 225 کیلومتری شمال ‌غربی باکو واقع است. این ناحیه در نزد عرب‌ها به نام «باب‌الابواب» یا «باب الخزر» یا «باب الترک» و در نزد رومیان به نام «کاسپین پورتا» یعنی «دروازه‌ی کاسپین» شناخته می‌شود و بقایای دیوار دربند هنوز در آن‌جا باقی است. این دیوار بزرگ سنگی، از دریای مازندران شروع می‌شد و تا بلندی‌های قفقاز ادامه می‌یافت. هم‌چنین در هنگام خروج از شهر نیز هم‌چنین سدی در برابر بود. این دو دیوار به موازات هم به بلندی‌ها می‌پیوستند و سرانجام هر دو به یک دیواره تبدیل می‌شدند، از این رو این دو دیواره در نزد ایرانیان به «دوباره» معروف بوده است و در انتهای این دیواره بر فراز کوه، دژی نیز ساخته شده بود. تاریخ‌نویسان بزرگ مانند «استخری»، «مسعودی»، «مقدسی»،‌ «یاقوت حموی» و «قزوینی» همگی بر این باورند که ناحیه‌ی دربند در دوران ساسانی از موقعیت حساسی برخوردار بوده است.[7]

 

انوشیروان و سیاست خارجی

در آغاز پادشاهی، انوشیروان بر آن شد تا با دولت روم شرقی از در دوستی وارد شود و امپراتور روم، ژوستینین نیز چون در نظر داشت در اروپا دست به لشکرکشی بزند پیشنهاد صلح را پذیرفت. پس از سازش دو دولت، ژوستینین پیروزی‌های بسیاری در ناحیه‌های پیرامون دریای مدیترانه به‌دست آورد و در این زمان انوشیروان به اصلاح امور داخلی کشور مشغول بود. سرانجام اساس صلح پایدار نماند و در پی اختلاف دولت حیره (دولت عربی تابع شاهنشاهی ساسانی) با دولت غسان (دولت عربی تابع امپراتوری روم در شام) بین ایران و روم جنگ آغاز شد. انوشیروان با سپاهی بزرگ به شام حرکت کرد و به فتح آن سرزمین نایل آمد و در پی این پیروزی‌ در چندین جنگ دیگر با رومیان، دولت ایران به پیروزی‌های بزرگی دست یافت.[1].

یکی دیگر از عرصه‌های رقابت انوشیروان با رومیان، کشور یمن بود. در زمان انوشیروان کشور یمن مورد دست‌درازی مسیحیان حبشه قرار گرفت و دولت حبشه در این اقدام خود از دولت روم دستور می‌گرفت و «سیف‌بن‌ذی‌یزن» پادشاه یمن که نتوانسته در مقابل نیروی حبشه مقاومت نماید از ایران یاری خواست. از آن‌جا که تصرف یمن به تسلط رومیان بر دریای روم می‌انجامید، از این‌رو انوشیروان به حمایت از خاندان سلطنتی یمن که به وسیله‌ی حبشی‌ها سرنگون شده بود پرداخت. به همین منظور سپاهی را به فرماندهی یکی از سرداران آزموده‌ی ایران به نام وهرز، از راه دریا به یمن فرستاد تا آن‌جا را از تسلط حبشی‌ها برهاند. وهرز و سپاهیانش یمن را از جنگ حبشی‌ها درآورده و پرچم ایران را در آن سرزمین به اهتزاز درآورند، و حجاز هم به این وسیله زیر نفوذ ایران قرار گرفت و به این ترتیب نفوذ روم از آن سرزمین و دریای پیرامونش برچیده شد.

 از دیگر جنگ‌های خارجی انوشیروان، جنگ او با هپتالیان و نیز قوم‌های مهاجم خزر است. در جنگ علیه هپتالیان انوشیروان با ترکان که در آسیای مرکزی زندگی می‌کردند متحد شد  و در نتیجه هپتالیان به‌طور کامل شکست خوردند. خزرها نیز که از سوی شمال‌غربی به مرزهای ایران حمله کردند به دنبال جنگ پیروزمندانه‌ای، شکست داده شدند. [1 و8].

 

انوشیروان، دانش و فرهنگ

ابوالمعالی نصرالله منشی در دیباچه‌ی کتاب ارزشمند «کلیله و دمنه» درباره‌ی چگونگی ترجمه‌ی آن کتاب می‌نویسد:
«… و چون پادشاهی به کسرا انوشیروان، خفف‌الله‌عنه رسید که صیت عدل و رأفت او بر وجه روزگار باقی است و ذکر نام و سیاست او در صدور تواریخ مثبت… و کدام سعادت از این بزرگ‌تر که پیغامبر او را از این شرف ارزانی داشته که «ولدت فی زمن‌الملک العادل». انوشیروان مثال داد تا آن را [کلیله و دمنه] به حیلت‌ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند و به زبان پهلوی ترجمه کردند… آن خسرو عادل، همت برآن مقصور گردانید که آن را ببیند و فرمود که مردی هنرمند باید طلبید که زبان پارسی و هندوی بداند و اجتهاد او در علم شایع باشد…

آخر برزویه نام جوانی نشانی یافتند که این معانی در او جمع بود… و کسرا بفرمود تا درهای خزاین بگشادند و برزویه را مثال داد مؤکد به سوگند که بی‌احتراز دریابد رفت و چندان‌که مراد باشد از نقود و جواهر برداشت…».[10]

برزویه از پزشکان بزرگ زمان انوشیروان، تنها پزشکی از ایران قدیم است که چنین شرح کاملی از او باقی مانده است. بنابر نوشته‌هاب «باب برزویه‌ی طبیب» در کلیله و دمنه، وی، رییس پزشکان ایران و از خانواده‌ی بهدینان بود. در زمان انوشیروان افکار حکیمان هند، فیلسوفان نوافلاطونی، حکیمان ایران و اندیشه‌های زرتشتی، بودایی و عیسوی در ایران رواج داشت. از مجموعه‌ی این اندیشه‌ها اساس فلسفه‌ی جدیدی پایه‌گذاری می‌شد که باید آن را «فلسفه‌ی شرق در عصر ساسانی» نامید و باب برزویه‌ی طبیب، نمونه‌ای از آن است. برزویه اهل مرو بود و به دستور انوشیروان برای آوردن چند کتاب پزشکی و از همه مهم‌تر کتابی به نام «پنجه‌تنتره» یا «پنگ‌چنترم» رهسپار هند شد. او کتاب مورد بحث را به ایران آورد و آن را از زبان سانسکریت به زبان پهلوی ترجمه کرد، و این کتاب را به نام دو شغالی که در حکایت شیر و گاو آن آمده است، «کلیله و دمنه» نام نهاد.

چنان‌که گفتیم یکی از ویژگی‌های درخشان انوشیروان، دانش‌دوستی و دانش‌پروری او بود. از این‌رو در دوران پادشاهی او پیشرفت چشم‌گیری در دانش‌های گوناگون پدیدار شد و گندی‌شاپور در آن دوران، از شکوه و عظمت خاصی برخوردار شد. گندی‌شاپور در شمال غربی خوزستان، بین شوشتر و شوش در محل دهکده‌ی شاه‌آباد کنونی واقع بود و در حال حاضر اثری از آن باقی نیست. بنیادگذار این شهر، شاپور یکم بود. گندی‌شاپور از ابتدا مرکزیت علمی داشت و به عنوان یک شهرک علمی و دینی بزرگ و از مهم‌ترین کانون‌های گردهمایی دانشمندان زرتشتی عیسوی و یهودی و جایگاه آموزش پزشکی یونانی و آمیزش آن با پزشکی ایرانی و هندی بود. درخشان‌ترین دوران دانشگاه گندی‌شاپور در دوران پادشاهی انوشیروان بود. او برای پیشرفت این دانشگاه و بیمارستان آن کوشش‌های زیادی نمود و گشایش واقعی دانشکده‌ی پزشکی این دانشگاه در زمان او روی داد که آوازه‌ای جهانی یافت. این دانشگاه که از آن برای درمان بیماران و آموزش پزشکی بهره می‌بردند، چند سده کانون ویژه‌ی پژوهش و آموزش دانش پزشکی بود. در دانشگاه گندی‌شاپور در ابتدا دانش‌ها به زبان سریانی آموزانده می‌شد، ولی از روزگار انوشیروان به بعد زبان رسمی آن پهلوی بود و کوشش می‌شد تا کتاب‌های گوناگون دانش‌ها از زبان‌های دیگر به زبان پهلوی برگردان شود و در دسترس همگان قرار گیرد. هم‌چنین در آن زمان برای نگارش نوشتارهای پزشکی و ستاره‌شناسی خطی به نام «نیم‌گستج» یا «نیم‌گشتگ»(4) ابداع کردند. [10 و 11].

با این‌که در گندی‌شاپور بیشتر به پزشکی و دام‌پزشکی توجه می‌شد و پزشکی ویژه‌ی «ایرانی- زرتشتی» در آن‌جا آموزش داده می‌شد ولی از فلسفه، خداشناسی، ریاضیات، گیاه‌شناسی، و داروشناسی نیز غافل نبودند. چنان‌که بسیاری از کتاب‌های فلسفه و دیگر دانش‌های عقلی و تجربی از راه دست‌پروردگان همین مکتب، ترجمه و به دست مسلمانان رسید. به عبارت دیگر، حلقه‌ی ارتباطی میان پزشکی ایرانی و مکتب‌های دیگر را باید در دانشگاه علوم پزشکی گندی‌شاپور جست‌وجو کرد.

در دوران انوشیروان نه تنها دانشمندان و دانشجویان ایرانی در آموختن دانش‌های گوناگون بسیار تشویق می‌شدند بلکه دانشمندان دیگر مردمان نیز، ایران را سرزمینی امن برای پژوهش و کاوش‌های خود یافته بودند و برای آموزش و پژوهش به ایران سفر می‌کردند و دروازه‌های ایران به‌ روی همه‌ی دانش‌پژوهان باز بود. از دانشمندان بزرگی که در گندی‌شاپور به ترجمه و نگارش می‌پرداختند «سرجیوس کشیش» است که نوشته‌های بقراط، جالینوس، ارسطو و دیگران را به سریانی ترجمه کرده است. هم‌چنین می‌توان از «تیادروس» یونانی که کتاب او در پزشکی به نام «کناش تیادروس» معروف است و از «الحارث بن کلده ثقفی»، پزشک عرب نام برد.

چنان‌که «قفطی» در کتاب «تاریخ الحکماء» ذکر می‌کند از پیوستگی آموزش و پژوهش در گندی‌شاپور، دانش پژشکی به بالندگی رسید و در سال بیستم پادشاهی انوشیروان به فرمان او، پزشکان در گندی‌شاپور گرد آمدند و نشست‌های گفت‌وگو و دادوگرفت دانشی برپا ساختند و میان ایشان بحث‌‌های رودررویی انجام شد که ظاهراً به صورت نوشتاری درآمده بود که قفطی از آنها یاد می‌کند. به عبارت دیگر نخستین کنگره‌ی بزرگ پزشکی جهان به فرمان انوشیروان در گندی‌شاپور برپا شد. در همین مورد مطالب قفطی در تاریخ‌الحکماء چنین است:

«… تا آن‌که در سال بیستم از ملک کسرا، اطباء جندی‌شاپور به امر ملک جمع شدند و میان ایشان سؤالات و جوابات و مناظرات واقع شد و سخن هرکس را ثبت و ضبط نمودند و واسطه‌ی آن مجلس «جبرئیل درستباذ» نام داشت زیرا که او طبیب خاص کسرا بود و بعد از وی، «سوفسطایی» و اصحاب او، و دیگر «یوحنا» و جماعت او، و میان ایشان مسایل و تعریفات بسیار گذشت، چنان‌که مطالعه‌کننده‌ی آنها چون تأمل نماید هر آیینه استدلال بر کمال فضل و غزارت علم ایشان خواهد بود…».

هنگامی‌که «ژوستینین» امپراتور مستبد روم فرمان بسته شدن مدرسه‌های آتن و اسکندریه و رها را صادر کرد، هفت تن از دانشمندان مشهور یونانی در ایران ماندند. «پریسکیانوس» یکی از این هفت دانشمند با انوشیروان مباحثاتی داشت و کتابی را از این پرسش‌و‌پاسخ نوشت که ترجمه‌ی لاتینی ناقصی از آن به صورت نسخه‌ی خطی در کتاب‌خانه‌ی «سن ژرمن» در پاریس موجود است و در آن از روان‌شناسی، فیزیولوژی، حکمت طبیعی، ستاره‌شناسی و تاریخ طبیعی گفت‌وگو شده است.

سرانجام شهرک دانشگاهی گندی‌شاپور در سال هفدهم هجری به تصرف عرب‌ها درآمد. «بلاذری» در «فتوح‌البلدان» در این مورد نقل می‌کند که ابوموسا برای تسخیر گندی‌شاپور لشکر کشید و اهالی آن شهر به هراس افتادند و امان خواستند. ابوموسا با ایشان صلح کرد و قرار شد کسی به قتل نرسد و به بردگی گرفته نشود و اموال آنها به‌جز جنگ‌افراز محفوظ بماند… گندی‌شاپور تا دو قرن پس از آن تاریخ فعالیت داشت ولی دیگر آن دانشگاه مورد توجه نبود و استادان برتر آن به بغداد رفتند و دانشگاه بغداد را رونق دادند و به کار ترجمه‌ی آثار دانش به زبان عربی پرداختند و بدین ترتیب گندی‌شاپور از رونق افتاد. [11 و12]

نخستین تأثیر مستقیم گندی‌شاپور در محافل اسلامی به سال 48 هجری رخ داد. در آن هنگام منصور، خلیفه‌ی عباسی که سال‌ها از نارسایی گوارشی رنج می‌برد در اندیشه‌ی دست‌یابی به پزشکان گندی‌شاپور افتاد و درمان موفقیت‌آمیز خلیفه‌ی عباسی به‌دست پزشکان چیره‌دست گندی‌شاپور آغازی بر انتقال مرکز پزشکی از گندی‌شاپور به بغداد شد.

 

آموزش و پرورش

در دوران ساسانیان آموزش و پرورش هم‌چون امروز در سراسر کشور گسترش نیافته بود اما حکومت در حد توان خود به آموزش و پرورش دبیران و سپاهیان و هم‌چون افراد نخبه و دانش‌پژوه می‌پرداخت و پیوسته هفتاد تن از حکیمان و دانشمندان برای آموزش دانشجویان آماده بودند. هم‌چنین عده‌ای از نخبگان با جوانان خاندان پادشاهی به بخشی از آموزش‌ها نایل می‌شدند و زیر سرپرستی‌‌ «آموزگار اسواران» آموزش می‌یافتند و خواندن و نوشتن و حساب و چوگان‌بازی و شطرنج  و سواری و شکار را فرامی‌گرفتند و پیش از آن، برداشتن و به‌کار بستن سلاح را برای دفاع از خود می‌آموختند. چنان‌که از کتاب پهلوی «پند‌نامک زرتشت»(5) برمی‌آید هر جوانی باید در پانزده سالگی اصول دین را از روی اوستا و زند بداند و سرنوشت و تکلیف‌های انسان را بشناسد و آن‌گاه در بیست سالگی مورد امتحان دانشمندان و هیربدان و دستوران قرار بگیرد. خود پادشاه نیز هرگز از آموزش مستثنا نبود. یکی از پیش‌کاران دربار خسرو انوشیروان درباره‌ی آموخته‌های انوشیروان می‌گوید: در سن مقرر او را به مدرسه گذاشتند و بخش‌های مهم اوستا و زند را مانند یک هیربد در آن‌جا از بر کرده و سپس آموزش‌هایی در ادبیات و تاریخ، فن‌ بیان، هنر اسب سواری، تیراندازی، نیزه‌بازی، به‌کار بردن تبرزین آموخته و موسیقی و سرود و ستاره‌شناسی را نیز فراگرفت و در دیگر فن‌ها به حد کمال رسید. آن‌گاه آموزش‌های دیگری را در آشپزی و لباس‌پوشی و غیره فراگرفت [1 و 6 و 12].

در آن زمان دوشیزگان بیشتر در اصول خانه‌داری آموزش می‌دیدند چنان‌که در «بغ‌نسک» (6) آشکارا از آموزش‌های زن در فن خانه‌داری گفت‌وگو می‌شود با این همه گاهی گروهی از زنان علاقه‌مند، آموزش‌هایی ژرف در دانش‌ها فرا می‌گرفته‌اند.

در سراسر دوران ساسانیان رعایت اصول و موازین و پیشه‌های اجتماعی به شدت زیر کنترل بود اما این به آن معنی نبود که رسیدن به پیشه‌های بالای اجتماعی غیرممکن باشد. بنابر کتاب «نامه‌ی تنسر»(7) هرگاه یکی از مردمان، اهلیت و هنر خاصی بروز می‌داد یا از هوش و دانش سرشاری برخوردار بود، باید آن را بر شاه و موبدان عرضه می‌کرد و پس از صلاح‌دید ایشان در یکی از پیشه‌های بالاتر مشغول به خدمت می‌شد وگرنه طبق عرف هر یک از افراد به کار پدری خویش می‌پرداخت و فن‌ها و مهارت‌ها از پدر به پسر، سینه به سینه، انتقال می‌یافت. چنان‌که از کتاب «مینوی خرد» (7) نیز برمی‌آید در ایران از دیرباز تا حدی تخصص در کار مطرح بوده است و هرکس باید در کار خود ماهر باشد تا از زیان‌های اقتصادی و اجتماعی پیش‌گیری شود:

«… پرسید دانا از مینوی خرد که وظیفه‌ی صنعتگران و مزدوران چیست؟ مینوی خرد پاسخ داد که وظیفه‌ی مزدوران این است که آن کاری را که ندانند دست بدان نبرند و آنچه دانند خوب و با دقت انجام دهند و مزد عادلانه خواهند، چون کسی که کاری را نداند و به انجام آن دست زند ممکن است که کار، تباه شود و یا ناکرده برجای ماند…»[13]

از این‌رو و اگر شخصی که نزد شاه و موبدان می‌رسید دین‌آزموده بود او را وارد طبقه‌ی روحانیان می‌کردند و اگر قوت و شجاعت بسیار داشت او را در گروه جنگجویان داخل می‌نمودند و… با این همه پیش از رفتن به درجه‌ی بالاتر، به استناد «نامه‌ی تنسر» باید آموزش‌های کافی و استواری بیابند.

یکی دیگر از ویژگی‌های فرهنگی انوشیروان چنان‌که پیش از این هم یاد کردیم، تشویق نویسندگان به نگارش کتاب‌های مختلف بود. چنان‌که «خدای‌نامک» که فردوسی توسی، اساس حماسه‌ی سترگ خود، «شاهنامه» را بر آن قرار داده است، در دوران انوشیروان گردآوری شد. در این‌مورد محمدصادق حسینی فراهانی (ادیب الممالک)، در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی می‌نویسد:

«… چنین روایت کنند که در ایام ملوک ماضی عجم، خصوصاً ساسانیان و از ایشان، پادشاه عادل، انوشیروان را به جمع اخبار گذشتگان و تصحیح احوال و حکایت ایشان شدت و ولع بود و پیوسته به اطراف و اکناف جهان کس فرستادی تا در هر مملکت حکایات ملوک آن‌جا تحقیق می‌کردند و نسخه‌ی آن به کتب‌خانه می‌سپردند و چون زمان یزدگرد شهریار رسید، مجموع آن تواریخ متفرقه در خزانه‌ی او جمع بود…»[3]

 

 

انوشیروان و حکمت

یکی از ویژگی‌های انوشیروان، علاقه‌ی او به فلسفه و حکمت و گسترش این دانش‌ها بود. از این‌رو پیوسته نشست‌هایی را برای رودرویی با فیلسوفان و دانشمندان زمان خود ترتیب می‌داد و در موضوع‌های مختلف با آنها سخن می‌گفت و نظرهای آنها را مورد ارزیابی قرار می‌داد. هم‌چنین پندها و اندرزها و سخنان حکیمانه‌ی بسیاری از انوشیروان در شاهنامه و دیگر کتاب‌ها برجای مانده است.(9)

در این مورد در باب هفتم و هشتم «قابوس‌نامه» از پندهای انوشیروان یاد می‌شود که گزیده‌ای از آن را در این‌جا می‌‌آوریم:

«… پس سخن‌ها بشنو و قبول کن، خاصه سخن‌ها و پندهای ملوک و حکیمان که گفته‌اند پند حکما و ملوک شنیدن، دیده‌ی خرد را روشن کند که توتیای چشم خرد، حکمت است. پس سخن این قوم را به گوش دل باید شنودن و اعتماد کردن و از این سخن‌ها اندر این وقت چند سخن نغز و نکته‌های بدیع یاد کردم تا تو نیز بخوانی و بدانی و یاد گیری و کاربند باشی که کار بستن سخن‌ها و پندهای آن پادشاه ما را واجب‌تر باشد که ما از تخمه‌ی آن ملکیم. بدان که چنین خواندم از اخبار خلفای گذشته که مأمون خلیفه به تربت انوشیروان عادل شد، آن‌جا که دخمه‌ی او بود. و آن قصه دراز است اما مقصود این است که مأمون در دخمه‌ی او رفت و اعضاء او را یافت بر تختی پوسیده و خاک شده و بر فراز تخت وی بر دیوار دخمه خطی چند به زر نوشته بود به خط پهلوی. مأمون بفرمود تا دبیران پهلوی را حاضر کردند و آن نبشته‌ها را بخواندند و ترجمه کردند به تازی. پس، از تازی در عجم معروف شد. اول گفته بود: «تا من زنده بودم همه‌ی بندگان خدای تعالی از عدل من بهره‌ور بودند و هرگز هیچ‌کس به خدمت پیش من نیامد که از رحمت من بهره نیافت. اکنون چون عاجزی آمد، هیچ چاره‌ای ندانستم جز این‌که این سخن‌ها بر این دیوار نبشتم تا اگر وقتی به زیارت من کسی بیاید این لفظ‌ها بخواند و بداند و او نیز از من محروم نمانده باشد و این سخن‌ها و پندهای من پای‌مزد آن‌کس باشد» و آن پندها این است که نوشته آمده است: تا روز و شب، آینده و رونده است از گردش حال‌ها شگفت‌ مدار؛ چرا مردمان از کاری پشیمانی خورند که از آن کار، دیگری پشیمانی خورده باشد؟؛ چرا زنده شمرد کسی خویشتن را که زندگانی او جز به کام بود؟؛ چرا نخوانی کسی را دشمن که جوانمردی خویش را در آزار مردمان داند؟؛ چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد؟؛ با مردم بی‌هنر دوستی مکن که مردم بی‌هنر نه دوستی را شاید و نه دشمنی را؛ بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.؛ داد از خویشتن بده تا از داور بی‌نیاز باشی؛ حق‌گوی اگر چه تلخ باد؛ اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی؛ خرد‌نگرش بزرگ‌زبان مباش؛ بی‌قدر مردم را زنده مشمار؛ اگر خواهی که بی‌گنج توان‌گر باشی، بسنده‌کار باش؛ به‌گزاف مخر تا به‌گزاف نباید فروخت؛ از گرسنگی بمردن به از آن که به نان فرومایگان سیر شدن؛ به هر تغافلی که تو را صورت بندد بر نامعتمدان، اعتماد مکن و از معتمدان اعتماد مبر؛ نادان‌تر از آن مردم نبود که کهتری را به مهتری رسیده بیند، هم‌چنان به وی به چشم کهتر نگرد؛ شرمی نبود بزرگ‌تر از آن که به چیزی دعوی کند نداند، وانگه دروغ زن  باشد؛ به جهان، فرومایه‌تر از آن کسی نیست که کسی را به او حاجت بود و تواند اجابت کردن آن جاجت، و او وفا نکند؛ هرچند دانا کسی بود که با دانش وی را خرد نیست آن دانش بر وی وبال بود، اگر خواهی که مردمان نیکوگوی تو باشند مردمان را نیکوگو باش، اگر خواهی که کم‌دوست و کم‌یار نباشی کینه مدار؛ اگر خواهی که به اندازه اندوهگین مباشی، حسود مباش؛ اگر خواهی که از پشیمانی دراز، ایمن گردی به هوای دل کار مکن؛ اگر خواهی که از زیرکان باشی، روی خویش در آیینه‌ی کسان بین؛ اگر خواهی که قدر تو به جای باشد قدر مردم ‌شناس؛ اگر خواهی که بر قول تو کار کنند بر قول خویش کار کن؛ اگر خواهی که برتر از مردمان باشی، فراخ‌نان‌ونمک باش؛ اگر خواهی که از شمار آزادان باشی، طمع را در دل خویش جای مده؛ اگر خواهی که تمام‌مردم باشی، آنچه به خویشتن مپسندی به هیچ‌کس مپسند؛ اگر خواهی که بهترین خلق باشی چیز از خلق دریغ مدار؛ اگر خواهی که زبانت دراز بود، کوتاه‌دست‌ باش»[14].

عطار می‌فرماید:

چنین گفته‌ست نوشروان عادل / که گر میری به تیغ تیز قاتل
تو را بهتر بود آن زخم شمشیر/ که از نان فرومایه شوی سیر[15]

هم‌چنین سعدی روایت می‌کند که: «… کسی مژده آورد پیش انوشیروان عادل. گفت: شنیدم که فلان دشمن تو را خدای عز و جل برداشت. انوشیروان پاسخ داد: هیچ شنیدی که مرا بگذاشت.

 اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست/ که زندگانی ما نیز جاودانی نیست…»[16]

 

جانشین

انوشیروان شش پسر داشت که همگی از هوشمندی و شایستگی لازم برخوردار بودند. چون عمر انوشیروان به هفتاد و چهار رسید، پس از رایزنی با موبدان و بزرگان، هرمز، پسر بزرگش را به جانشینی خود برگزید و اندرزش داد:

بدان ای پس کاین بی‌وفاست / پر از رنج و تیمار و درد و بلاست
گر ایمن کنی مردمان را به داد / خود ایمن بخسبی و از داد، شاد
به پاداش نیکی، بیابی بهشت / بزرگ آنکه او، تخم نیکی بکشت
به نیکی‌گرای و به نیکی‌ بکوش / به هر نیک و بد، پند دانا نیوش
خردمند را شاد و نزدیک ‌دار / جهان بر بداندیش، تاریک دار
ز نیکی فرومایه را دور دار/ به بیدادگر مرد، مگذار کار
مبادت فراموش گفتار من / اگر دور مانی ز دیدار من

انوشیروان یک سال پس از آن‌که پادشاهی را به هرمز سپرد، درگذشت و به این ترتیب سرزمین اهورایی ایران یکی از برترین ابرمردان خود را از دست داد.[3 و 6]

آن خسروان که نام نکو کسب کرده‌اند / رفتند و یادگار از ایشان جز آن نماند
نوشیروان اگرچه فراوانش گنج بود / جز نام نیک از پس نوشیروان نماند

(لباب الالباب عوفی)

«سایکس» در کتاب تاریخ ایران، درباره‌ی انوشیروان می‌نویسد:

«… از فعالیت او هویداست که آمیخته با قدرت و عدالت بود و این دو در مشرق‌زمین، مطلوب و پسندیده است…»[9]

و به‌راستی چه جایگاهی از آن بالاتر که بهدینان در نیایش «همازور فرودینگان»(10) از درگاه اهورایی خواستارند: «… فزون توانا باد، فروهر جاودانی‌روان خسرو کبادان (انوشیروان دادگر)، با فروهر همه‌ی دادستان‌های زیرک و دادوران داد اندیش و پیرایندگان دین خدا و بهترین پیرایندگان دین…». انوشه‌روان باد خسرو قبادان و آن کیان و یلان و قهرمانان که برای دادگری جان‌سپاری کردند. جایگاه آنان در روشنی بی‌پایان باد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- انوشیروان در اصل «انوشه‌روان» یعنی «دارای روان جاوید» است. خسرو اول را کسرا نیز می‌نامیدند و کسرا عربی‌شده‌ی «خسرو»‌ست و تازیکان یکایک پادشاهان ساسانی را کسرا می‌نامیدند و آن را بر «اکاسره» جمع می‌بستند اما هر کجا کسرا به صورت خاص به‌کار رفته، مراد انوشیروان خسرو اول بوده است.[16]
2- هپتالیان یا هیاطله، خاندانی از مردمان چین موسوم به «تیا» بودند که نزد ایرانیان با نام هیتل شناخته می‌شدند. این طایفه در 425 م. از جیحون گذشته و از شمال شرقی به ایران تاختند. این طایفه در دوران ساسانیان نیز بارها به مرزهای ایران حمله‌ور شدند و مزاحمت‌هایی برای دولت ایران فراهم نمودند. قوم دیگری نیز موسوم به «خزر» که در شمال کوهستان قفقاز و در حاشیه‌ی دریای مازندران می‌زیستند هم‌زمان با هپتالیان به ایران می‌تاختند. [19].
3- نام‌های کوست‌های چهارگانه به قرار زیر است: 1- خورآسان به معنی خورآیان است یعنی جایی که از آن‌جا خورشید برون می‌آید یا به عبارت امروزی، مشرق؛ 2- خوربران یعنی جایی‌که خورشید در آن‌جا فرورفته، از دیدگان پنهان می‌شود و به عبارت امروزی خاوران یا مغرب؛ 3- باختر یا اباختر در فارسی به دو معنی‌ است، یکی توده‌ی ستارگان و دیگری، شمالی. در این‌جا معنی دوم مقصود است؛ 4- نیمروز به معنی ظهر است و چون در هنگام ظهر، آفتاب در جنوب است، جنوب را نیز نیمروز نامیده‌اند.[5].
4- گشتگ یعنی تغییریافته. نیم‌گشتگ خطی است که در دوران ساسانی از آن برای نگارش متن‌های علمی و دولتی و ضرب سکه و مهرهای پادشاهی استفاده می‌نمودند و صورتی تغییر‌شکل‌یافته از خط رایج آن زمان بود.
5- پندنامک زرتشت، یکی از کتاب‌های پهلوی منسوب به پسر آذرپاد مهر اسپند موسوم به زرتشت است. وی در زمان اردشیر دوم (384 یا 383-379 م.) موبدان موبد بود. [17]
6- بغ‌نسک، اوستای عهد ساسانیان و دارای بیست‌ویک نسک بود که سومین آن، بغ‌نسک نام داشته است و یسنای 19 تا 21 بازمانده‌ای از سومین نسک اوستای ساسانی (بغ‌نسک) است. [17]
7-  نامه‌ی تنسر، نامه‌ای به زبان پهلوی که تنسر به گشنسب، پادشاه تبرستان نوشته است و او را به همراهی و یک‌دلی با اردشیر بابکان فراخوانده است. متن پهلوی آن از بین رفته است و برگردان فارسی آن در تاریخ تبرستان نوشته‌ی پور اسفندیار آمده است. این نامه، گویای وضع سیاسی و اجتماعی و دینی ایران در دوره‌ی ساسانی است. [17]
8-  مینوی خرد، یکی از کتاب‌های گران‌بهای دین بهی است که شامل پرسش و پاسخ درباره‌ی دین است. این کتاب به‌ظاهر در اواخر دوران ساسانیان نوشته شده است[17].
9-  برای نمونه می‌توان از متن‌های «اندرز خسرو قبادان» و «خسرو قبادان وریدگی» نام برد. برای مطالعه‌ی بیشتر به کتاب «متون پهلوی» نوشته‌ی جاماسب‌جی دستور جی جاماسب- آسانا، گزارش سعید عریان، کتابخانه‌ی ملی (1371) بنگرید.        
10- نیایشی در خرده‌اوستا که در آن به فروهر بزرگان دین و میهن و همه‌ی نیکان و رادان و دهش‌مندان درود فرستاده شده و برای همگان نعمت و خرمی و پیروزی و بهشت برین خواسته شده است.

 

خواستگاهان:

[1] ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن‌سن، برگردان رشید یاسمی
[2] اصل و نصب و دین‌های ایرانیان باستان، عبدالعظیم رضایی
[3] شاهنامه‌ی فردوسی، انتشارات امیرکبیر
[4] تاریخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمی، ویرایش جلال‌الدین تهرانی
[5] کاروند کسروی، مجموعه‌ی 78 گفتار از احمد کسروی به کوشش یحیا ذکاء
[6] ز گفتار دهقان، اقبال یغمایی
[7] کورش کبیر (ذوالقرنین)، ابوالکلام آزاد، برگردان باستانی پاریزی
[8] زندگانی چهارده معصوم، حسین عمادزاده (عمادالدین حسین اصفهانی)
[9] ریشه‌های تاریخی امثال و حکم، مهدی پرتوی آملی جلد 2
[10] کلیله و دمنه، به کوشش مجتبا مینوی
[11] تاریخ دام‌پزشکی و پزشکی ایران، دکتر حسن تاج‌بخش
[12] تاریخچه‌ی پزشکی در ایران و اسلام، ماهنامه‌ی بهداشت جهان دکتر علی‌اکبر ولایتی سال ششم، شماره‌ی یکم
[13] مینوی خرد، برگردان احمد تفضلی
[14] قابوس‌نامه، به کوشش دکتر غلام‌حسین یوسفی
[15] الاهی‌نامه، فریدالدین عطار نیشابوری، ویرایش فوأد روحانی
[16] شرح گلستان سعدی، دکتر محمد خزائلی
[17] دانش‌نامه‌ی مزدیسنا، دکتر جهانگیر اوشیدری
[18] ایران از آغاز تا اسلام، گیرشمن، برگردان دکتر محمد معین
[19] فرهنگ فارسی معین، دکتر محمد معین

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید