شاهنامه
نخستین سند ادبی ارتباط آذربایجان و شاهنامه
- شاهنامه
- نمایش از دوشنبه, 04 مرداد 1389 12:15
- بازدید: 5928
سجاد آیدانلو
(کوتاه شدهی مقاله)
کهنترین اشارهای که تا امروز درباره رواج شعر پارسی در آذربایجان به دست آمده، این خبر تاریخ طبری از محمد بن بعبث است که: «حد ثنی … انه انشدنی بالمراغه جماعه من اشیاخها اشعاراً لابن البعیث بالفارسیه و یذکرون ادبه و شجاعته و له اخبرا و احادیث» (طبری: 170 و 171). بر همین بنیاد برخی از پژوهشگران، «محمد بن بعبث» را نخستین پارسی سرای آذربایجان دانستهاند که نمونهای از اشعار او باقی نمانده است (¬ کسروی 136:1377 ، فقیه 208:1346 ، انصاف پور 152:1377) البته مشروط بدین که مراد از «الفارسیه» در تاریخ طبری همان پارسی دری باشد (¬ مرزآبادی 236:1371 و 26) یا به تعبیر دکتر ریاحی، فهلوی (¬ ریاحی 1919:1267)، به دلیل همین اشاره کوتاه و نیز نبودن اثری از محمد بن بعبث، در نزد شماری از صاحبنظران، قطران تبریزی قدیمترین شاعریست که در آذربایجان به زبان پارسی دری شعر سروده (- فروزانفر 494:1369، صفا 423:1373، زرین کوب 107:1374 و 108) و خود نیز در بیتی- اگر از نوع مبالغات و خودستاییهای شاعرانه نباشد- به این موضوع اشاره کرده است. قطران، زاده شادی آباد تبریز بوده و از آنجایی که دیوان اشعار وی، خوشبختانه از گزند حوادث هزار ساله در امان مانده و به دست ما رسیده است، نخستین و کهنترین «سند و متن ادبی» مربوط به آذربایجان در عرصه فرهنگ و ادب ایران محسوب میشود که میتواند از جنبههای گوناگون مورد بررسی قرار بگیرد.
جستار در چند و چون ارتباط نخستین سند ادبی آذربایجان با شاهنامه- که یکی از پرتأثیرترین آثار در متون نظم و نثر پس از خود است- موضوع قابل توجهی ست چرا که به یاری دیوان قطران، در نهایت، کهنترین و اولین نشانههای تأثیر حماسه ملی ایران بر فضای فکری- ادبی این ناحیه آشکار میشود و شایسته است که در باب دیگر اقالیم جغرافیایی ایران غیر از خراسان، مانند: شیراز و اصفهان و … نیز بررسی شود که نخستین سند/ متن ادبی مرتبط با فردوسی و شاهنامه، اثر کدام شاعر یا نویسنده و کمیت و کیفیت اثر پذیری آن چگونه است.
دربارهی موضوع توجه مستقیم و دسترسی قطران به شاهنامه فردوسی، پرسشها و موانعی ست که نخست باید بدانها پرداخت. از جمله این که قطران، احتمالاً در اوایل دههی نخست سال (400 هـ.ق.)به دنیا آمده و از بیست سالگی (حدود 420-430 هـ.ق.) شعر سرایی و به اصطلاح زندگی ادبی خویش را آغاز کرده است (¬ کسروی 494:1356)، از سوی دیگر تدوین دوم شاهنامه در سال (400) یا چند سال بعد به پایان رسیده است، لذا با توجه به این فاصله زمانی اندک میان پایان شاهنامه و آغاز شاعری قطران و نیز بعد مکانی خراسان و آذربایجان و شرایط و زمانگیربودن استنساخ متون- آن هم به حجم و تفصیل شاهنامه- و انتقال آنها در آن روزگار آیا میتوان پذیرفت که دستنویسی از شاهنامه به دست قطران رسیده باشد؟ این نکته هنگامی پیچیدهتر و تأمل برانگیزتر میشود که به دو موضوع دیگر نیز توجه شود،نخست این است که محققانی- شاید به همان دلایل پیش گفته- معتقدند که اثر فردوسی تا مدتها پس از نظم، معروف نبوده است. برای نمونه شادروان استاد مینوی نوشتهاند: «یقین نمیتوان داشت که تا حدود 430، شاهنامهی فردوسی آنقدر مشهور شده باشد که شعرای دیگر به وقایع آن و اشخاص آن اشاره نمایند.» (مینوی 135:1373 و 136) و دکتر محمود امید سالار هم بر این نظرند که: «شاهنامه تا اواخر قرن پنجم گویا تنها بر ادبای طوس یا کسانی که در حدود طوس زندگی میکردهاند شناخته بوده است. تازه آن هم شاید معروفیتی محدود و منحصر به اهل سخنی که به داستانهای حماسی ارادت داشتهاند مانند اسدی توسی» (امید سالار 1381 الف: 216 و نیز: امید سالار 1381 ب : 196) ثانیاً پس از مقبول نیفتادن اثر فردوسی در دربار محمود غزنوی، تا تقریباً دو قرن، ستیز با شاهنامه و سیاست خاموشی و تغافل عمدی- مصلحتی دربارهی آن در درگاه فرمانروایان زیر نفوذ خلافت بغداد و حتی بیشتر متون ادبی و تاریخی آن دو سده، رایج بوده (¬ ریاحی 65:1372-70، ریاحی 160:1375-168) و بدیهی ست که در این اوضاع، کتابت و توزیع شاهنامه- حداقل در دربارها و از سوی ارباب قدرت که بیشترین امکانات چنین کارهایی در آن روزگار در دست آن بوده است، طبعاً در اختیار داشتن نسخهای از آن دشوار بوده است، به ویژه در آن برههای که به احتمال بسیار قطران با شاهنامه آشنا شده است (حدوداً تا 430) سلطان محمود و سپس مسعود بر سر کار بودهاند و درنتیجه این مخالفت و سکوت با شدت بیشتری ادامه داشته است. بر این اساس، پژوهشگران، راه یافتن شاهنامه به آذربایجان و دسترسی قطران بدان را سزاوار توجه و تحقیق دانستهاند (¬ سجادی 64:1357 ، نوریان 132:1371) و حتی بعضی، امکان بسیار اندک توجه قطران به شاهنامه فردوسی و احتمال بهرهگیری او از منابع دیگر را مطرح کرده آند (¬ محجوب: 233 شمیسا 15:2378) اما با این همه در دیوان قطران قراین تقریباً انکارناپذیری وجود دارد که ثابت میکند وی با شاهنامه فردوسی آشنا بوده است، مهمترین دلیل، دو بیتی ست که در ستایش امیر ابوالحسن و امیر ابوالفضل آمده است:
همیشه همی گفت پور رستم آن سهراب
که من پسرم بوم و رستمم پدر باشد
چو سوی ایران آورد لشکر توران
دگر چه باشد دیهیمدار، در کیهان
(قطران 285:1362)
که بیت دوم دقیقاً برگرفته از این بیت فردوسی در داستان رستم و سهراب است:
چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی یکی تاجور
(فردوسی 127:1369/124)
با توجه به این که قطران پیش از سال 430 هـ.ق. (بین 420 تا 430) در خدمت امیر ابوالحسن لشکری بوده است (¬فروزانفر 498:1369 ، صفا 433:1373، زرین کوب 109:1374 و 110) میتوان نتیجه گرفت که قبل از آن سالها و همچنان که اشاره شد، در بیست سال نخست عمر خویش، شاهنامه را د راختیار داشته است. البته دربارهی استفادهی دقیق و آشکار قطران از بیتی در داستان رستم و سهراب، دو احتمال را هم باید در نظر داشت. یکی این که شاید فردوسی این داستان را پیش از آغاز نظم شاهنامه (حدود 370 هـ.ق.) سروده و در این چند ده سال نسخهای از آن به آذربایجان رسیده است و دیگر این که چه بسا روایت رستم و سهراب در تدوین نخست شاهنامه (پایان یافته در 384 هـ.ق.) بوده و تا پایان تدوین دوم شاهنامه، دستنویسهایی از آن تهیه و توزیع شده بوده است. (¬ ریاحی 50:1371 ، فردوسی 1379: ده (مقدمه)) پس لزومی ندارد که این داستان را حتماً مربوط به متن نهایی شاهنامه بدانیم تا آشنایی قطران با آن از نظر زمانی- و مسائل دیگر که گفته شد، پرسشساز و ابهام آمیز باشد، قطران در قصیدهای، خطاب به ابونصر مملان میگوید:
به نام نیک فکندی ز جود بنیانی
چگونه بنیان، کش بیم ز ابر و باران نیست
(ص 48)
مرحوم دکتر محجوب (¬ محجوب: 544) معتقدند که این بیت به تأثیر از آن سخن نامبردار فردوسیست که:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
(فردوسی 173:1373/67)
در دو جا ا زدیوان قطران تلمیحاتی به داستان بیژن و منیژه آمده است (¬ صص 148 و 150) و چون به نظر بیشتر شاهنامه پژوهان، این داستان از روایاتیست که فردوسی پیش از شروع شاهنامه و براساس منبع مستقلی به نظم درآورده (برای نمونه ¬ صفا 177:1363-179، مینوی 66:1372-70، خالقی مطلق 393:1381، 400-4021) احتمال این که مأخذ مستقیم قطران در این اشارت اثر فردوسی- حال چه نسخهی جداگانهی داستان، همچون نمونهی رستم و سهراب و چه، متن کامل شاهنامه- باشد، بیشتر است و این گمان که شاید قطران نیز به سان شاعران معاصر فردوسی مانند فرخی و … این تلمیح را از منبعی جز از نظم فردوسی گرفته باشد،سخت ضعیف است زیرا تفصیل داستان بیژن و منیژه خارج از شاهنامه در متون دیگر دیده نمیشود و اگر در آن دوران نیز وجود داشته است- مثلاً در یکی از شاهنامههای منثور یا به صورت دفتری ویژه- برای ادبای حوزهی خراسان بیشتر و بهتر در دسترس بوده تا قطران در آذربایجان چون معمولاً متون نثر در مقایسه با اشعار و منظومهها، آن هم شاهکارهایی از نوع سرودههای فردوسی، کمتر دست به دست میشود. افزون بر این موارد، در یکی از اشارات قطران میخوانیم:
همی فخر بخوانند جنگ بیژن و گیو [بیژن گیو؟]
که او میان گرازی بزد به یک خنجر
(ص 150)
و این با بیتی از داستان در شاهنامه مطابقت دارد که:
بزد خنجری بر میان بیژنش
به دو نیم شد پیل پیکر تنش
(ص 150)
قطران از فریدون با صفت یا لقب «فرخ» یاد کرده است و از آنجایی که این عنوان برای فریدون، در منابع مقدم بر شاهنامه دیده نمیشود (¬ صدیقیان 114:1375) میتوان چنین پنداشت که از این منبع در شعر قطران راه یافته است:
چو بر بالای میمون او، به رزم اندر نهد بون او
بود فرخ فریدون، او عدو ضحاک بداختر
(ص 106)
در دیوان قطران، «سرو کاشمر» قبلهگاه زردشتیان دانسته شده است:
گر به کشمر بود قبله چند گه سرو سهی
شاید ار من دل نهم جاوید بر سرو روان
(ص 345)
طبری و مورخان دیگر از این سرو نامی نبردهاند ( ¬ حاکمی 645:1373-652) و ظاهراً کهنترین منبع در این باره پیش از قطران، اشاره دقیقی در هزار و چند بیت بازماندهی او در شاهنامه است (¬ معین 55:1363 و 56). لذا باز میتوان گفت که منبع شاعر تبریزی در این جا شاهنامهی فردوسی است مگر این که احتمال دهیم گشتاسپ نامهی دقیقی به طور جداگانه و مثلاً از راه دیوان اشعار دقیقی که قطران در اختیار داشته- و به این موضوع اشاره خواهد شد- به دست او رسیده و وی موضوع سرو کاشمر را از آنجا گرفته است.
قطران، مازندران را «جادوستان» خوانده و این تعبیری ست که در شاهنامه نیز برای آن منطقه به کار رفته است:
آن کجا کاروس کرد او نیت جادوستان
وان کجا محمود کرد او نیت هندوستان
(ص 252)
مجموع این قراین- خصوصاً اشارهی مربوط به بیت داستان رستم و سهراب- و برخی از تلمیحات قطران به کسان و مضامین شاهنامهای که در گسترهی ادب پارسی بسیار اندک استعمال شدهاند، تقریباً هر پژوهشگری را مطمئن میکند که این شاعر با شاهنامهی فردوسی مأنوس بوده و در همان اوان جوانی از آن مایهها اندوخته است تا سپستر در مدایح خویش به کاربرد. این که قطران در قصاید مدحی خود، بدون هیچ گونه توضیح و تفصیلی از تلمیحات شاهنامهای، گوناگون بهره میگیرد، نشان میدهد که ممدوحان و شنوندگان اشعارش از این اشارات (اعم ا زکسان یا داستانها) آگاهی داشتهاند و از این جا میتوان نتیجه گرفت که شخصیتها، مضامین و عناصر حماسی- اساطیری یا اصطلاحاً «فرهنگ شاهنامگی»- حال چه از راه شاهنامهی فردوسی و چه به واسطهی شاهنامهها و مآخذ پیش از آن- در آذربایجان و سرزمینهای مجاور آن (اران و نخجوان و گنجه) که از قلمرو جغرافیایی نفل و تحریر اینگونه داستانها (ادب حماسی) یعنی خراسان، فاصلهی بسیاری دارد، آشنا و معروف بوده است. چنان که در همان زمان زندگی قطران (حدود سال 455) ابو دلف شیبانی- که قطران بین سالهای 420 تا 430 او را میستوده است- و به دستور وی، با ذکر نام فردوسی و شاهنامه، از اسدی توسی میخواهند که منظومهای به شیوهی کار همشهری خود بسراید و حاصل این تشویق و حمایت، گرشاسبنامه است که خود این موضوع به تنهایی دامنهی نفوذ حماسهی ملی ایران و گرایش بدان را در شمال غرب ایران مینمایاند. پس دیوان قطران نه تنها نخستین سند ادبی پیوند آذربایجان و شاهنامه است بلکه گسترش روایات حماسی- اساطیری ایران در مناطق پیرامونی مانند: گنجه، نخجوان، و اران را نیز- به همان دلیل اطلاع مخاطبان یعنی فرمانروایان این نواحی از آن داستانها- به خوبی باز میتاباند. با رویکرد به رواج فرهنگ شاهنامگی در آذربایجان و اطراف آن که به احتمال فراوان غیر از اثر فردوسی، از راه منابع و متون دیگر هم (مانند: شاهنامههای منظوم و منثور پیش از فردوسی و …) صورت گرفته بوده است، این گمان که شاید قطران در کنار شاهنامهی فردوسی از مآخذ دیگری نیز استفاده کرده باشد، بر خطا نخواهد بود. همچنان که خود وی در قصیدهای، داستان هفت خان اسفندیار و گشودن رویین دژ را به کتاب «هزار افسان» ارجاع داده است:
هزار ره صفت هفت خوان [خان] و رویین دژ
فزون شنیدم و خواندم من از هزار افسان
(ص 312)
هزار افسان به استناد الفهرست ابن ندیم ( ابن ندیم 540:1381) و مروج الذهب مسعودی (¬ تفضلی 297:1376 و 298) نام کتابی بوده است درباره شهریار همسرکش و شهرزاد و در واقع همان متنیست که هسته و ساختار اصلی هزا رو یک شب را تشکیل میدهد. از این جهت «هزار افسان» مذکور در شعر قطران که شامل داستان هفت خان اسفندیار هم بوده است، هیچ ارتباطی با مجموعهی یاد شده ندارد. غیر از الفهرست و مروج الذهب، در مقدمهی به تعبیر مرحوم علامه قزوینی، اوسط شاهنامه- که در بعضی از دستنویسهای شاهنامه به دنبال مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری آمده است- «هزار افسانه“ نام کتاب کاراسی، شاهنامه خوان محمود غزنوی ست؟ «و کاراسی شاعر که هزار افسانه تصنیف اوست، خدمت او [محمود] کردی و ندیم او بودی.» (ریاحی 194:1372)، دکتر ریاحی در این باره نوشتهاند: «شاید بتوان حدس زد که کاراسی ندیم، کتابی به این نام داشته و هنگام تحریر مقدمه،هنوز در دست بوده در حالی که در منابع متأخر موجود نام و نشانی از آن نیست» (همان، 190). براین اساس دربارهی «هزار افسان» مورد اشارهی قطران، چارهای جز طرح چند گمان و احتمال نیست. نخست این که:شاید مراد قطران، همان تصنیف کاراسی- به شرط اعتبار مطلب مقدمه شاهنامه- است که چه بسا به سبب شاهنامه خوان بودن مصنف، روایت هفت خان اسفندیار نیز در آن بوده است. یا این که قطران به ضرورت قافیه و با توجه به این که در بیت بعد، این داستان (هفت خان) را شگفتانگیز و باورنکردنی می داند. و ترکیب «هزار افسان»را خودساخته- یا به تأثیر از نام کتابی که بنیاد هزار و یک شب است به کار گرفته- تا بر جنبهی افسانهای بودن هفت خان اسفندیار بیشتر تأکید کند. احتمال سوم این است که وی این تعبیر را برای شاهنامه فردوسی استعمال کرده است، حال یا از روی اشتباه (¬ محجوب: 232) یا به منظور دروغین نمودن درونمایه و داستانهای آن در برابر کارهای واقعی ممدوح و یا به معنای کلی افسانهها و روایات باستانی و پهلوانی بدون در نظر داشتن روابط دقیق واژهها (در ترکیب) یا بار متریض آمیز و منفی. قطران در جای دیگری نیز این ترکیب را در ارتباط با بلبل به کار گرفته است که باز تعریض لازم را ندارد و دقیقاً معلوم نیست که منظور او نام کتابی ویژه است یا معنایی به سان مثلآ: «نغمههای گوناگون و دلفریب».
سمن لؤلؤ نماینده، سرشک از گل گراینده
به باغ اندر سراینده، هزار آواز، هزار افسان
(ص 208)
با پذیرش توجه قطران به شاهنامه فردوسی و احتمال بهرهمندی او از متون حماسی- اساطیری دیگر، نکتهی بسیار مهم و شایان بحث این است که چگونه و از چه راههایی اثر فردوسی و سایر منابع احتمالی در آن مدت زمان تقریباً کوتاه و با دشواریهای نسخه نویسی و انتقال آثار،مسافت بسیار دور خراسان تا آذربایجان را درنوردیده و در تبریز به دست قطران رسیده است؟ بر پایهی رویدادهای تاریخی، اصلیترین عامل ارتباط مردم خراسان و آذربایجان در آن روزگار پیروزیهای سلجوقیان و گسترش محدودهی فرمانروایی آنها از خراسان به عراق و آذربایجان است که پیوندهای فرهنگی- اجتماعی و تأثیر و تأثرات میان مردمان این نواحی را موجب میشود (¬ بهار 65:1375 و 66، زرین کوب 266:1375) پیش از این، به دلیل وجود حکومتهای مستقل کوچک و بزرگ در سرزمینهای مختلف ایران، ارتباطات محدودتر بوده (¬ خلیل شروانی 18:1375 (مقدمه)) و از هنگام درگذشت مسعود غزنوی (432 هـ.ق.) تا تثبیت رسمی سلجوقیان نیز دوران آشفتگی و فترت در ایران حاکم بوده است اما قطران در همین اوضاع نامنسجم و پیش از آن که سلاجقه قدرت واحدی را ایجاد کنند، با شاهنامهی فردوسی آشنا شده و این موضوع را نمیتوان با تبعات پیشروی و استقرار سلسلهی سلجوقیان مرتبط دانست. بر این اساس و با عنایت بدین که تاریخ آذربایجان از سال (370 هـ.ق.) یعنی زمان تقریبی آغاز سرایش شاهنامه در توس تا سال (420 هـ.ق.)- که محتملاً قطران قبل از آن شاهنامه را در اختیار گرفته است- در تاریکی و ابهام است (¬ کسروی 115:1377 ، 116 و 144، مادلونگ 205:1372) چارهای جز دست یازی به احتمالات نیست،از آن جمله این که: چه بسا در آشفتگیهای آن سالها و حتی شاید قبل از آن، افرادی از خراسان به آذربایجان مهاجرت کرده یا گریخته و مثلاً نسخهای از شاهنامه را نیز با خود آورده باشند. در تأیید این موضوع، دست کم یک نمونهی در خور اعتماد و توجه موجود است و آن کوچ اسدی توسیست از خراسان به آذربایجان که معمولاً در حدود سال 447 هـ.ق.) تصور میشود ولی دکتر خالقی مطلق به سبب نزدیکی بسیار اسدی به وزیر ابودلف در نخجوان و سالهای درازی که برای پدید آمدن چنین تقربی- که شاعر و وزیر، بزم خصوصی بادهگساری برپا کنند- لازم است و نیز سکوت نظامی عروضی (چهار مقاله) و عوفی (لبابالالباب) درباره سخنوری مانند اسدی، معتقدند که وی سالها پیش از (447 هـ.ق.) و حتی در آغاز جوانی و قبل از اشتهار، خراسان را برای یافتن ممدوح به سوی آذربایجان و شمال غرب ایران ترک کرده است (¬ هرن 1356 : سی و نه (یادداشت مترجم Khaleghi Motlag, 1987:699) لذا بعید نیست که او آگاهیها و شاید اسناد میراث ادب حماسی ایران (مانند دستنویسی از شاهنامه) را با خود بدان مناطق برده ودر گسترش فرهنگ شاهنامگی مؤثر بوده باشد به گونهای که چندین سال بعد (455 هـ.ق.) مهتران نخجوان، آشکارا از فردوسی و شاهنامه و منظومههای پهلوانی سخن می گویند. در این بیت قطران که پیشتر هم ذکر شد:
هزار بار صفت هفت خان و رویین دژ
فزون شنیدم و خواندم، من از هزار افسان
(ص 312)
اگر «شنیدم» بر پایهی حقیقتی استوار باشد، میتوان گفت که خواندن داستانهای پهلوانی و ملی یا همان «شاهنامه خوانی» بدان هنگام در آذربایجان و سرزمینهای شمال غرب ایران متداول بوده و ممکن است که یکی از راههای انتقال و نشر شاهنامه و داستانها و کسان آن در این بخش از ایران، همین شاهنامه خوانان بوده باشند. شاهنامه خوانی در معنای عام- و نه صرفاً شاهنامهی فردوسی- از همان عصر محمود غزنوی رایج بوده است و کاراسی، نام یا لقب معروفترین شاهنامه خوانیست که از آن دوران به ما رسیده و گویا اصطلاح «شهنامه خوان» نخستین بار در ادب پارسی در شعر فرخی آمده است (¬ لسان 418:1357-420). جالب این که به گفتهی فردوسی در دیباچهی شاهنامه، مدتی متن منثور شاهنامهی ابومنصوری نیز در جمع خوانده میشده است، ناصر خسرو در سفرنامه روایت میکند که در سال (438 هـ.ق.) با قطران در تبریز دیدار کرده و قطران: «دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید.» (ناصر خسرو 9:1373). این نکته نشان میدهد که قطران، پیش از سال (438 هـ.ق.) با دیوان دو تن از شاعران دیگر خراسان، دقیقی توسی و منجبک ترمذی، که تقریباً هم روزگار فردوسی بودهاند، آشنا و مانوس بوده است و خود همین موضوع نیز مانند چگونگی رسیدن شاهنامه به آذربایجان قابل تأمل است. مرحوم استاد ملکالشعراء بهار انتقال این دیوانها را نتیجهی سرزمین گشاییهای طغرل و آلب ارسلان سلجوقی و ارتباط خراسانیان و آذربایجانیان می دانند (¬ بهار 65:1375 و 66) و روانشاد دکتر سجادی هم احتمال دادهاند، این زمان، در فاصله سالهای (0420 تا 430 ه.ق.) باشد (¬ سجادی 73:1357). اما مسألهی دسترسی قطران به دیوان دقیقی و منجیک- و حتی فرخی که با دلیل شباهت سبک قطران به اشعار او، احتمالاً دیوان وی را نیزی در دست داشته است- با شاهنامه دو تفاوت مهم دارد. نخست این که دیوان آن شاعران- و به گمان بسیار، از آن منجیک که تا امروز باقی نمانده است- در مقایسه با شاهنامه بسیار کم حجم است و طبعاً استنساخ و جابهجایی آنها آسانتر بوده، دو دیگر و مهمتر: موضوع مخالفت با شاهنامه و سیاست تغافل و سکوت دربارهی آن در مقطع زمانی مورد بحث است که کتابت و انتقالش را محدود میکرده در صورتی که اشعار منجیک و دقیقی و فرخی، چنین منع و محدودیتی نداشتهاند. از این رو، شاید به رغم بی توجهی زمامداران و درباریان و نیز متون رسمی ادبی و تاریخی به شاهنامه، وارثان و حافظان اصلی حماسهی ملی ایران یعنی مردم، علاوه بر خواندن و نگهداشتن دستنویسهایی از شاهنامه در خانه، چه بسا در تکثیر و توزیع آن نیز میکوشیدند و به پایمردی آنها بوده است که شاهنامهای به تبریز و نزد قطران رسیده است. با وجود همه این گمانها که برخاسته از عدم اشارات روشنگر در منابع مربوط به آن عصر و ابهامآمیزبودن تاریخ آذربایجان (از 370-430 ه.ق) و آگاهیهای بسیار اندک از دو دههبی آغازین سرگذشت قطران است، در این که قطران با شاهنامه فردوسی و به طور کلی فرهنگ شاهنامگی، آشنایی دقیق و گستردهای داشته است، به سختی میتوان تردید کرد …