پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان بحث‌های کلامی در مثنوی‌های نظامی

نام‌آوران ایرانی

بحث‌های کلامی در مثنوی‌های نظامی

برگرفته از تارنگار خرد ایرانی

 

نوزدهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ نظامی به بررسی «نظامی و حکمت ایرانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر اصغر دادبه در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.

دکتر اصغر دادبه گفت: نظامی در مقدمه‌ی تمام مثنوی‌های خود دقیق‌ترین بحث‌های کلامی را مطرح می‌کند. مثلا آنجایی که می‌گوید: «وعده‌ی تاخیر به‌ سر نامده/ لعبتی از پرده به در نامده»، یک بحث مهم کلامی را درباره‌ی ماجرای خلق از عدم، پیش می‌کشد. «وعده‌ی تاخیر» که نظامی در این بیت به کار می‌برد، معادل شاعرانه‌ی اصطلاح کلامی «زمان موهوم» است. یکی از کارهای مهم او هم اصطلاح‌سازی است. برای نمونه آنجایی که می‌گوید: «تولد بود هر چه از مایه خاست/ خدایی جدا کدخدایی جداست»، منظور او از «مایه»، اصطلاح «ماده» است و این بحث را پیش می‌کشد که آیا از هیچ خلق شده، یا ماده‌ی اولیه‌ای بوده است؟ می‌دانیم که نظامی، متشرع بود. این نشان می‌دهد هنگامی که یک شخصیت کلامی به شاعر تبدیل شد، چه قدر تحول می‌یابد.


حکمت چیست و چه معنایی دارد؟
واژه‌ی «فلسفه» از یونان به عالم اسلام آمده است. خود ما کلمه‌ی «حکمت» را به‌کار می‌بردیم. گاهی این دو کلمه، مترادف هم به کار می‌رفتند و تا زمان فروغی و نوشتن کتاب «سیر حکمت در اروپا» این گونه بود؛‌گاه هم دو معنای متفاوت از آن‌ها فهمیده می‌شد. در ضمن، تقسیم‌بندی فلسفه به دو مبحث عملی و نظری، در مورد حکمت هم مصداق دارد. با این همه حکمت در سه حوزه قابل تقسیم‌بندی است: یکی حکمت دینی ـ کلامی است که در واقع عناصر تشکیل دهنده‌ی آن قرآن و حدیث است و فلسفه؛ دوم حکمت‌های عقلانی است و سومین حوزه، حوزه‌های شهودی و اشراقی است. حکمت از این سه حوزه خارج نمی‌شود. در حرکت اول، مبنا وحی است؛ در حرکت دوم عقل و در حرکت سوم شهود است. عقلی هم که توانایی شهود پیدا کرده باشد، «عشق» نامیده می‌شود. عشق عامل تزکیه دل است.

معناهایی که از حکمت حاصل می‌شود، در شعر حافظ، و با توجه به آنچه نظامی گفته است، قابل فهم است. حافظ می‌گوید: «مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت/ که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود». یا آنجایی که می‌گوید: «حدیث از مطرب و می‌گوی و راز دهر کمتر جوی/ که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را»، حکمت را‌‌ همان فلسفه‌ی عقلی و استدلالی می‌داند اما آنجایی که می‌گوید: «حافظ از چشمه‌ی حکمت به کف آور آبی/ بو که از لوح دلت نقش جهالت برود»؛ تمام عناصر، اشراقی و عرفانی است. آنجایی هم که می‌گوید: «پند حکیم عین صواب است و محض خیر» معنای عملی حکمت را با اندرز و نصیحت ارتباط می‌دهد. وقتی هم می‌خوانیم: «درد عشق به نشود به مداوای حکیم» یک معنای دیگر از حکمت آورده است که‌‌ همان پزشکی است. حکیم، در اینجا، یعنی پزشک. در حقیقت نشان دادن این معانی در یک مثنوی، دشوار است اما در یک بیت از غزل می‌تواند گفته شود. به خاطر این است که برای فهم این معانی، به غزل حافظ رجوع کرده‌ام.

دانایان چاره‌ساز، در تمام موارد، این مسائل را نه با لفظ «فلیسوف»، بلکه با لفظ «حکمت» شرح داده‌اند. «هانری کُربن» پیشنهاد می‌کرد که حکمت سهروردی و فیلسوفان پس از او را «حکمت» بنامیم و لفظ «فلسفه» را برای فلسفه‌ی مشاء به کار ببریم. در واقع آن جهان‌بینی که تکیه‌گاه آن وحی یا شهود یا اخلاق است، حکمت است. این را نیز باید در نظر داشت که عقل برهانی یک کار دیگر هم باید انجام بدهد و آن «شهود» است. آن چیزی هم که فلسفه و حکمت را می‌سازد، عقل است. پس نتیجه اینکه تمام بزرگان ما، همانند شاعران و متفکران، چنین حکمتی را پیش رو داشته‌اند. آن‌ها به دنبال حکمتی بوده‌اند که از درآمیختن اخلاق و شهود بوجود آمده باشد.


چرا نظامی و بزرگانی همانند او را «حکیم» می‌نامیدند؟
در آثار کسانی که به آن‌ها «حکیم» گفته‌اند، با دو گونه حکمت برخورد می‌کنیم: حکمت دینی ـ کلامی؛ و حکمت شهودی ـ اشراقی. در سنت گذشته، هنگامی که می‌گفتند: حکیم، واژه‌ی فیلسوف مورد نظر آن‌ها بود. بر طبق سنت ارسطویی ـ ابن سینایی، حکیم جامع علوم بود. با اینکه همیشه هم علم از فلسفه جدا بوده است اما در گذشته، یک نفر به هر دو می‌پرداخت. ارسطو هم کارش را با علوم آغاز کرد اما نگاه نهایی‌اش بود که به فلسفه می‌رسید. به هر حال هنگامی که گذشتگان ما اطلاق کلمه‌ی «حکیم» می‌کردند، مراد آن‌ها جامعیت بود.

اکنون پرسشی پیش می‌آید: مگر عطار و مولانا آن جامعیت را نداشته‌اند؟ پس چرا به آن‌ها حکیم گفته نشده است؟ به نظر من، عامل زمان و مکان هم در این مساله دخالت داشته است. در تقسیمات شعری به چهار دوره‌ی خراسانی، عراقی، هندی و بازگشت برمی‌خوریم. در دوره و سبک خراسانی (قرن چهارم و اوایل قرن پنجم) اوج حرکت فلسفی را می‌توان دید. قرن چهارم، زمان بازگشت به هویت است و عصر طلایی پدید آمدن علوم و معارف به شمار می‌رود. در قرن‌های پنج و شش، علوم تکمیل می‌شود اما زمینه‌های تساهل و آزادی از بین می‌رود. یکی از ویژگی‌های آن دوره‌ی شکوفایی، به وجود آمدن نگاه فلسفی (در معنای عقلانی) آن است. پس قصه‌ی «جامعیت» از ویژگی‌های این گونه نگاه است. دادن لقب حکیم هم در حقیقت برخاسته از طرز نگاه آن‌ها بوده است. بعد از این زمان است که فلسفه جای خود را به حکمت می‌دهد. خصلت حکمای این دوره هم مخالفت با فلسفه‌ی یونان بود که البته جنبه‌ی ملی هم داشت و ارتباط با هویت پیدا می‌کرد.

از همین رو است که در دوره‌ی رواج سبک عراقی، لقب «حکیم» به کسی داده نمی‌شود و بزرگانی همانند عطار و مولانا، حکیم نامیده نمی‌شوند. البته در دوره‌ی بازگشت لقب حکیم به کار برده می‌شد اما صرفا تقلید از گذشته بود. به هر حال این‌که گفتم لقب حکیم به کسی داده می‌شد که جامعیت داشت، پیشنهادی است که باید به آن فکر کرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید