نامآوران ایرانی
خاموشی مهدی آذر یزدی
- بزرگان
- نمایش از سه شنبه, 16 خرداد 1391 05:22
- بازدید: 3448
برگرفته از تارنمای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
«عرفی»
واقعۀ درگذشت مهدی آذر یزدی این ویژگی را داشت که در دایرۀ مقامات رسمی و غیررسمی بازتابی مشترک داشته باشد، یعنی هر دو از آن با تأسّف یاد کنند. امری که خود او در زندگی به خاطرش خطور نمی کرد و شاید هم از آن متعجّب می شد. او مردی بود کم اعتنا به آنچه برای یک صاحب قلم تعیّن خوانده می شود.
درهرحال، مرگ در حقّ او گویا به موقع رسید، مانند سیبی که چون رسید، از درخت بیفتد، و آن مرحله ای است که در میان بود و نبود، وزنۀ نبود سنگین تر می شود، رهائی بخش می شود. هستند انسان هائی که به حالتی برسند که با همۀ دل بستگی به زندگی، این رباعی را مصداق حال خود بدانند:
گر مرگ بداند که به هنگام آید به زان نبود، نغز و دلارام آید
ناگه خبر از شکستن جام آید چون یار بود که بر لب بام آید
من اگر بر خود فریضه ای دانستم که این چند خط را بنویسم برای آن است که ادای یک حقشناسی شده باشد. شاید بتوانم بگویم که من دیرینه ترین آشنای او بوده ام. در سال دوم دبیرستان بودم و تازه به کتاب خری و کتاب خوانی افتاده بودم. حسن اتّفاق آن شد که در همان زمان آذر یک کتابفروشی کوچک در یزد باز کرده بود که پای من به آن باز شد. برای من آغاز زندگی تازه ای بود: وصلت با کتاب: از این رو در جلد دوم و سوم «روزها» بیش از هر کس از آذر حرف زده ام. از همان زمان یک آشنائی دیرپا در میان ما شکل گرفت، که تا به انتها دوام یافت، هرچند که این اواخر کمتر یکدیگر را می دیدیم.
آذر نه تنها زندگی خود را با کتابفروشی شروع کرد، بلکه خود یک «کتاب پرست» تمام عیار بود. جز این در زندگی دلبندی نداشت. زندگی او زندگی «عنقا»وار بود، گوشه نشین و سر در پر خود کشیده. به همین یک همدم که کتاب باشد بسنده می کرد، که حافظ گفت: عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدای.....
اگر او به فکر نوشتن قصّه برای کودکان افتاد، گمان می کنم یک علّتش آن بود که خود فرزند نداشت، و آگاه یا ناآگاه، خواست که دست تلطّفی بر سر همۀ کودکان فارسی زبان داشته باشد.
من البتّه دیگر سنّم اقتضا نداشت که کتابهای کودکان را بخوانم، ولی به نظر می رسد که آنها برای خوانندگان نوجوان خود، دلپسند بودند، هرچند معلوم نیست که بعضی از آن «بچّه های خوب» چون بزرگ شدند، با گشت روزگار، دیگر اثری از خوب بودن در آنها بر جای مانده است یا نه. قصّه ها از قدیم و ندیم حکایت می کنند، و می توان تصوّر کرد که هنوز هم، با همۀ تندباد تجدّد، نتیجه گیری آنها آن است که «بار کژ به منزل نمی رسد» و «چاه کن همیشه ته چاه است». این را به یادداشته باشیم.
آذر با نگارش این قصّه ها زندگی خود را معنی دار کرد، خود را تسلّی داد، از بار تنهائی خود کاست، با نوع زندگی ای که در پیش گرفت، نشان داد که بدون ادّعا، بدون خودنمائی و فزون طلبی، با همان سروکار داشتن با زبان فارسی و فرهنگ و تجربۀ گذشتگان، می شود رضایت خاطر خود را به دست آورد.
آذر به نسبت عمر رسائی کرد، ولی همواره در تنگنای مالی و خانه بدوشی به سر برد. خود او هم این طرز زندگی را می پسندید، یعنی زندگی همراه با عسرت و زهد. این، طبیعت او بود.
خوشبختانه قلم تسلّی بخش کوچکی نیست. می تواند جای خیلی از تنعّمات را بگیرد. حافظ هم خود را به این دلخوش می داشت که می گفت: گر شما را نه بس این سودوزیان، ما را بس....
محمّدعلی اسلامی ندوشن