کتاب
معرفی کتاب دوازده قرن شکوه
- كتاب
- نمایش از سه شنبه, 09 آذر 1389 13:46
- بازدید: 5158
+ دوازده قرن شکوه
(نقدی بر کتاب دوازده قرن سکوت)
نوشتهی: امیر نعمتی لیمایی - داریوش احمدی
انتشارات امید مهر، 1383، 120 صفحه
مرکز پخش کتاب: تهران، خیابان انقلاب، خیابان فخررازی ( روبهروی دانشگاه تهران )، نبش فاتحی داریان، انتشارات معین
+ عناوین:
پیشگفتار
بخش یکم: هخامنشیان و افتخار ملی، آری یا نه؟ (امیر نعمتی لیمایی)
بخش دوم: محکمتر از سرب! (داریوش احمدی)
پیوست: چکامهی نبونید (ترجمهی داریوش احمدی)
+ گزیدهای از پیشگفتار کتاب:
"سرزمین ایران با داشتن تمدنی سخت کهنسال و ریشهدار و پهناور، درخشش و جایگاهی ویژه بر تارک تاریخ بشری دارد. در گسترهی این خاک زرین، با گذشت سالیان و نسلها، و برآمدن و درآمدن قومهای بومی و مهاجر بسیار، از صاحبان گمنام تمدن جیرفت تا صاحبان نامدار کاخهای تخت جمشید و… ، و وقوع میانکنشها و درآمیختگیهای دیرپای انسانی و فرهنگی، سرانجام محصولی رشید و عظیم به نام «فرهنگ و تمدن ایرانی» به بار آمد؛ این، همانا ایرانی است که دین ملی آن «اسلام»، زبان ملی آن «فارسی»، جشن ملی آن «نوروز»، و چکامهی ملی آن «شاهنامهی فردوسی» است …
از سال 1379 بدین سو، نویسنده/ ویراستاری به نام ناصر پورپیرار، خواسته یا ناخواسته، در چارچوب گفتمان و تبلیغات ایدئولژیهای قومگرا، به سخن پراکنی و نظریهپردازی روی آورده است: وی با رد و انکار استواری و پرباری فرهنگ و تمدن ایران، پیش و پس از اسلام، با وحشی و خونریز و بیگانه قلمداد کردن امپراتوریهای هخامنشی و اشکانی و ساسانی، جعلی انگاشتن دینها و مذاهب زرتشت و مانی و مزدک، مزدور خواندن فردوسی، حقیر و بیمایه توصیف کردن زبان فارسی، دروغین دانستن شخصیتهایی ایرانی چون سلمان فارسی، ابوحنیفه، ابومسلم خراسانی، بابک خرمدین و دیگران، و در مقابل، با نسبت دادن فرهنگ و تمدنی عظیم و بیمانند به قوم عرب، و نه مسلمانان، و مصادرهی تمدن پربار میانرودان و آسیای غربی به سود اعراب، به وضوح کوشیده است که ایرانیان را فاقد هر نوع فرهنگ و تمدنی جلوه دهد و همهی دستاوردها و میراث فرهنگی ایران، و به ویژه ایران پس از اسلام را مدیون و مرهون اعراب عصر جاهلی قلمداد کند …"
+ گزیدهای از بخش یکم کتاب:
"در متن کتاب [پورپیرار] به این بر میخوریم که نویسنده محترم اقرار میدارد: فرض من این است که یهودیان کوروش را از درون قبیله ای بینام و نشان و غیر بومی اما خونریز با حمایت مادی و عقلی تا مقام یک امپراتور برکشیدند تا اسیران و ثروت یهود را از چنگال بابلیان برهاند!
در رد این نظریه مؤلف از ایشان میتوان پرسید که اگر واقعاً یهودیان و اسرای بنی اسراییل میتوانستند و یا دارای آن چنان امکاناتی بودند که فردی گمنام و حقیر و وحشی و بی اهمیت را به چنان صعودی وادارند چرا از میان خود با توجه به این که میدانیم یهود خویشتن را قوم برگزیده خدا و برترین نسل میشمارند کسی را برای این صعود خارق العاده انتخاب نکردند؟ اگر ایشان پاسخ دهد که یهود چون در اسارت به سر میبردند نمی توانستند رأساً اقدام کنند و امکان نداشته که فردی ازمیان آنان بتواند سربرآرد بازهم میتوان پرسید که چرا گفته خویش را نقض مینمایید؟ زیرا بنا به گفته خود ایشان بسیاری از بنی اسراییل هم وجود داشتند که در مناطقی زندگی مینمودند که دور از منطقهی تحت سیطره بابلیها بود. از جمله یهودیانی که در نواحی مختلف ایران به تعداد فراوان حضور داشتند و در مسیر طولانی اورشلیم تا ایران در برخورد با دیگر اقوام و قبیلهها با جلب ترحم و یا بخششهای ناچیز و اندرزهای خردمندانه و شاید هم ستیزهای کوچک راه خود را به سرزمین امن ایران گشوده بودند. حال بالفرض اگر نمیتوانستند از بین خود کسی را انتخاب نمایند چرا از میان پادشاهان و فرمانروایان سرزمینهای دگر کسی را برای نجات خویش فرا نخواندند؟ به چه دلیل کوروش را انتخاب نمودند؟ اینها چراهایی است که متأسفانه نویسنده در نظر نگرفته است و پاسخی برای آنها منظور نکرده است. مگر نه آن که دولت لیدی در آن زمان در اوج قدرت بود و یا باز هم بنا به اذعان خود نگارنده ایلام قدرتمند که دشمن بابلیان هم محسوب میشد هنوز فرونریخته بود و از صحنه روزگار محو نشده بود؟ پس چرا بنی اسراییل از این حکومتها و شاهان آنان پشتیبانی لازم را انجام ندادند و دست اتحاد به سوی آنان دراز نکردند وکوروش را ترجیح دادند؟ با عنایت به این که شانس پیروزی یک دولت یا یک حکومت قدرتمند که مورد حمایت مادی و معنوی گسترده قرار گرفته باشد در مقایسه با قومی وحشی و به دور از تمدن مطمئناً بسیار بیشتر میباشد ...
از دیگر تناقضاتی که موجبات عدم اعتماد به گفتار نویسنده [دوازده قرن سکوت] را سبب میشود این است که ایشان ادعای بیگانه و اجنبی بودن هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان را مطرح مینماید و دستاورد حکومت طولانی مدت آنها را فقط ویرانی و توقف رشد در ایران و بین النهرین میپندارد اما عجب آنکه مؤلف در جلد دوم کتاب خویش که تحت عنوان اشکانیان انتشار یافته است اشکانیان را به کرّات کلنیهای یونانی معرفی مینماید که باعث تجدید حیات شرق میانه پس از ویرانگریهای بسیار هخامنشیان گشتهاند و رفتار آنها را با بومیان رفتاری توأم با مدارا و محبت میپندارد! آیا نمیتوان به خویشتن مجوز داد که از جناب پورپیرار سوال شود این تناقضات چه معنی میدهد وچگونه آنها را توجیه مینماید؟"
+ گزیدهای از بخش دوم کتاب:
"برخورد آقای پورپیرار با اسناد و منابع تاریخی نیز مبتنی بر توهم توطئه و سخت یکسو نگرانه، گزینشی و سلیقهای است. وی شمار بسیار زیادی از مراجع و منابع تاریخی را که مندرجاتی برخلاف عقاید او دارند، یا تماماً نادیده میگیرد و فراموش میکند، و یا یکسره حاصل جعل و تحریف صاحبان کلیسا و کنیسه معرفی مینماید. او، داریوش یکم را آلت دست یهود، هردوت را مزدور هخامنشیان، مورخان عهد اسلامی را عامل جعل شعوبیه، و مورخان معاصر را گماشتگان صهیونیسم قلمداد میکند و بدین شیوه، آنها را بیاعتبار اعلام نموده، خود را از پذیرش سندیت آنان رها میسازد! اما این نکته بر اهل علم دانسته است که در یک تحقیق علمی و در چارچوبی عقلانی، تکیه بر معیارها و ملاحظات سیاسی و اخلاقگرایانه، در ارزیابی متون تاریخی، محلی از اعراب ندارد …
آقای پورپیرار مینویسد: «تجربهی کمبوجیه، خردمندان و سازماندهندگان یهود را وادار کرد که از آن پس چشم از دربار هخامنشیان برندارند و بر مدیریت این دستساختهی خود نظارت کنند» و سپس میافزاید: «از استقرار داریوش تا ظهور اسکندر، دربار هخامنشیان را بدون هیچ پردهپوشی، در تیول کامل رهبران و رسولان یهود میبینم» و در جای دیگری میگوید: «در زمان داریوش، تسلط یهود بر دربار، سیاست، اقتصاد و فرهنگ ملی ما کامل میشود و چنان که تورات تذکر میدهد، یهودیان، سران استقلالطلبی ایران، یعنی مخالفان یهود را به فرمان و با اجازهی داریوش قتل عام میکنند». اما وی توضیح نمیدهد که اگر دربار هخامنشیان، بل که تمام قلمرو آن یکسره تحت نفوذ و حضور و سیطرهی لغتسازان، توطئهگران، علما، ملکهها، طبیبان، منجمان و ساحران یهود بوده، پس چرا در هزاران لوح دیوانی تخت جمشید و در دهها تاریخنوشتهی یونانی و لاتینی، نام و نشان و ردی از این همه اشخاص ذینفوذ وجود ندارد؟ البته میتوان پاسخ آقای پورپیرار را پیشبینی کرد: «تمام این آثار، دروغین و ساختگیاند»!!"
+ گزیدههایی از پیوست کتاب:
(چکامهی نبونید، یا شرح حال منظوم نبونید، نبشتهای به زبان بابلی بر لوحهای آسیب دیده (محفوظ در موزهی بریتانیا به شمارهی 38299) است که در آن، بابلیها از زیانکاریهای «نبونید»، واپسین پادشاه بابل، و نیکوکاریهای «کورش»، فاتح پارسی بابل، در حق مردم و خدایان بابل، سخن میگویند و سلوک مردمدارانهی او و مداراگری وی را با مذاهب ملل مغلوب، آشکار میسازند.)
او (= کورش) برای ساکنان بابل حالت "صلح" اعلام نمود،
[…] وی سربازاناش را از [معبد] Ekur دور نگاه داشت.
وی بر مجمر [مقدس] بخور نهاد [و] فرمان داد پیشکشهای مقرر برای سرور سروران (= مردوک) افزایش یابد،
او پیوسته به [درگاه] خدایان دعا مینمود و گونهاش را به خاک میمالید،
به انجام رسانیدن [کارهای مؤمنانه] محبوب قلب اوست.
وی برای بازسازی شهر بابل تدبیری اندیشید و خود کجبیل و بیل و سبدی خاک به دست گرفت و شروع به کامل کردن دیوار بابل نمود.
[…] او (= کورش) برج و باروهایی را بر دیوار [معبد] Imgur-Enlil بنا کرد.
پیکرههای خدایان بابلی، نرینه و مادینه، را به معابدشان بازگرداند. وی [خدایانی] را که پرستشگاهشان متروک و رها گردیده بود، به جایگاهشان باز برد. او خشم آنان (= خدایان) را فرونشاند، خیالشان را آسوده ساخت […] آنان (= خدایان) نیرویشان فروکاسته بود، او (= کورش) ایشان را به زندگی بازگرداند؛ چه را که غذایشان (= نذور) به طور منظم داده میشود.
اینک به ساکنان بابل قلبی شاد بخشیده شده است.
آنان به سان اسیرانی هستند که زندانهایشان گشوده شده است.