شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 2 نگاهی به آرام‌گاه حكيم ابوالقاسم فردوسی و تخریب حریم منظری آن - گوهرِ فراموش‌شده

فروزش 2

نگاهی به آرام‌گاه حكيم ابوالقاسم فردوسی و تخریب حریم منظری آن - گوهرِ فراموش‌شده

برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش شماره دوم بهار 1388 خورشیدی

مونا قاسمیان

مونا قاسميان«از میان سپیدارهای رعنای ملک‌آباد که در برهنگی پاییز خود، چون نیازمندانی بودند دست به دعا برداشته، گذشتیم، که کم‌بالابلندی در جهان به حشمت و موزونی آن‌هاست. پس از ساعتی «باژ» پدیدار شد، و باغی که زمانی «دهقان توس» در آن زندگی می‌کرده و اکنون امانت‌دار خاکِ اوست. باز همان درخت‌های برهنه‌ی پاییزی، آفتابی ملایم و هوایی که گرچه دم به سردی می‌زد، مطبوع بود. در میان باغ، بنای یادبودی است با سنگی سفید که خالی از شکوه نیست و می‌تواند اندکی از سادگی و صلابتِ خفته‌ی‌ نام‌دار خویش را در خود تجسّم دهد. بیت‌های بلندِ گرداگردِ آرام‌گاه، با بانگی رسا در سراسر ایران، طنین خود را می‌افکنند.
من به زمین و آفتاب و آسمان نگاه می‌کردم تا قدری بتوانم تصوّر کنم که فردوسی در چه فضا و محیطی زندگی می‌کرده، با چه آب و هوایی، چه چشم‌انداز و افقی، و چه رنگِ خاکی؟! در دوران جوانی، سرخوشی و نشاط بود: اسب‌سواری، ورزش،... و «بُت مهربان»اش در شبی از شب‌ها در همین باغ برایش چنگ نواخت و داستان عاشقانه‌ای حکایت کرد تا آن را به شعر بکشد؛ صدای باران و مهتابِ مشبّک در شاخه‌ها... همه‌چیز دل‌نواز بود.
آن‌گاه دوران پیری و نداری آمد. زمستان سخت و بادهای تند، کمبود هیمه برای سوخت، کمبود غذا، بی‌کسی و تنهایی و دل‌سردی... همین افق و همین فضا و همین خاک که زمانی آن‌قدر دل‌گشا بودند، تیره و غم‌آلود می‌نمودند. ناتوانیِ جسمی و افتادگی، و حتا دیگر لطفِ آفتاب هم نمی‌توانست نوازش‌بخش باشد...»1.
این‌جا جایی است که همه آن را با نام فردوسی می‌شناسند. جایی که شهرتش را مدیون وجودِ مردی است که در هوای آن نفس کشیده و در خاکش خفته. وقتی که وارد آرام‌گاه بزرگ و زیبایش می‌شویم، شکوه و عظمتِ نقش‌ها و نوشته‌ها، اشکِ شوق و حسرت را به دیده‌ی هر عاشق ایران‌زمین می‌آورد. داستان ساخته شدن این آرام‌گاه هم، همانند زندگی و اشعار فردوسی، خالی از لطف نیست. بنایی که چند نسل، پی‌گیر ساخت آن بودند و هنوز هم‌، پایانی ندارد.
اما این‌جا صحبت از فردوسی نیست. صحبت از ماست که چگونه قدردانِ مردی شدیم که زندگی و مرگش در حفظ یادگارهای کهن نیاکان گذشت. صحبت از مردی که بار دیگر ایران با نام او در جهان شناخته شد و صحبت از ما؛ مايي كه چگونه در برابر او قدردان هستیم.
تا ‌جایی که تاریخ برای ما نقل کرده، معمولا بی‌توجهی دستگاه حکومتی نسبت به مفاخر ایرانی در دوره‌های مختلف وجود داشته است. و اگر در زمان حیاتِ شاعری که اهل مدیحه‌گویی نبوده، دولت‌مردان آن دوره از درِ دوستی با وی درآمدند جای شگفتی فراوان دارد. فردوسی یکی از آن‌هایی است که در مرگ هم چندان روی خوشی از زندگی ندید. زمانی که از دنیا رفت، امامِ وقت شهر توس که به نظر می‌رسد دین‌داری متعصب بود با برداشتی سطحی از تلاش‌های شاعر، اجازه‌ی خاک‌سپاری‌اش را در گورستان عمومی شهر نداد. استادی می‌گفت، ما اکنون نامی از آن فرد نمی‌دانیم ولی فردوسی را همگان می‌شناسند. از این‌رو، استادِ سخن را در میانه‌ی باغی که ملکش بود، خاک کردند (در تاریخ معاصرمان نیز دست‌کم یک بزرگ‌مرد دیگر را می‌شناسیم که به همین‌گونه، در خانه‌ی خویش به خاک سپرده شده است).
گفته‌اند: همان‌شب، همان شیخ، فردوسی را در خواب می‌بیند که در بهشت و در یک قصر بزرگ و با عظمت، روی تختی که از یاقوت درست شده، نشسته و تاجی بر سر داشته. آن هنگام که شیخ از کارش شرم کرده، قصد بازگشت داشت، فردوسی از جای بلند می‌شود و می‌گوید: «اي شيخ اگر تو بر من نماز نكردي، ايزد تعالي چندين هزار فرشته فرستاد تا بر من نماز كردند و اين مقام، جزاي يك بيت به من دادند: جهان را بلندي و پستي تویي/ ندانم چه‌اي، هر چه هستي تویي».
و این گونه بود که در طی گذشت سالیان، محل خاک‌سپاری او به بوته‌ی فراموشی سپرده شد. نخستین کسی که درباره‌ی‌ فردوسی پس از گذشت سيصد و اندی سال یاد کرد، حمدالله مستوفی، تاریخ‌نویس سده‌ی‌ هشتم هجری بود، وقتی که به توس رسید. اما این داستان هم‌چنان ادامه داشت تا در دوره‌‌ی قاجار، گروهی از پژوهش‌گران در جست‌وجوی گور این حکیم بزرگ برآمدند. زماني كه آصف‌الدوله‌ی شيرازي حكومت خراسان را در دست داشت، بنایی بر روی گور فردوسی که یافته بودند، ساختند، که آن هم در پی زمین‌لرزه‌ای ویران و دوباره به دست فراموشی سپرده شد.
اما داستان به همین جا ختم نشد. در سال 1301 بود که شماری از میهن‌دوستان و دولت‌مردان علاقه‌مند به این حکیم، دور هم جمع شدند تا انجمنی را بنیاد نهند به نام انجمن آثار ملی. این انجمن در نخستین گام، همه‌ی تلاشش را به کار گرفت تا آرام‌گاهی برای شاعر و حکیم بزرگ، روی گورِ وی بسازد.

 


عکس از بهنام آریان فرید

 

از این‌رو در سال 1305 هیأتی از سوی انجمن روانه‌ی‌ توس شدند. پس از پژوهش‌ها و پرس‌وجوهای فراوان مشخص شد باغِ فردوسی همان باغی است که اکنون متعلق به محمد قائم‌مقام التولیه است. با هم‌کاری مقام‌های محلی، سراسر باغ کاوش شد تا خرابه‌هاي دو اتاق خشتي متعلق به پنجاه یا شصت سال پيش، زماني كه آصف‌الدوله شيرازي حكومت خراسان را در دست داشته، پیدا شد. کارشناسان به سراغ مردم محلی رفتند و آن‌ها نیز تأیید کردند که این قبرِ فردوسی است و اين حقيقت را سينه به سينه از پدران‌شان به ياد دارند. تخت‌گاهی به طول 6 و عرض 5 متر که قبر فردوسی در آن قرار داشت. گنبد كوچكي كه مي‌بايست بر روي گور باشد، در زمین‌لرزه‌ ویران شده و آجرهاي آن، پیرامونِ گور، پراکنده شده بود.
پس از آن، از مردم کمک خواستند تا بتوانند هزینه‌های ساخت آرام‌گاه را تأمین کنند. انجمن در مدت دو هفته توانست 1300 تومان پول جمع کند که در زمان خودش رقم قابل توجهی بود، اما هم‌چنان برای ساخت آرام‌گاهی در خور شأنِ حکیم، اندک بود.
دو سال بعد با درخواست انجمن از مجلس شورای ملی، آن‌ها قانونی را به تصویب رساندند که دولت موظف شد مطابق آن 20 هزار تومان برای ساخت آرام‌گاه اختصاص دهد. در همان موقع هم تمبری را به نام فردوسی چاپ کردند تا از درآمد آن برای ساخت آرام‌گاه استفاده کنند. از سوی دیگر هم تا آن موقع 40 هزار تومان از سوی مردم جمع شده بود. در نهایت در سال 1306 خورشیدی، ساخت آرام‌گاه با 60 هزار تومان آغاز شد. آرام‌گاهی که شاید بتوانیم آن را یکی از معدود مکان‌های بدانیم که مردم نیز تا این حد در ساخت آن مشارکت داشتند. گفتنی است، حاج ميرزاعلی قائم‌مقام هم كه از مريدان حكيم توس بود، باغ فردوسی را اکنون در تملکش بود و بيست‌وسه هزار متر مربع وسعت داشت، به همراه هفت هزار متر از زمین‌های فرزندانش، به انجمن اهدا کرد.
اگر آرام‌گاه فردوسی را دیده باشید به یاد مکانی دیگری می‌افتید؛ مکانی در شیراز. انجمن معتقد بود که فردوسی همانند کوروش نقش مهمی در فرهنگ و تاریخ ایران از خود بر جای گذاشته است. سال‌ها بعد استاد جلال خالقي‌مطلق، پژوهنده‌ی برجسته‌ی شاهنامه، در نامه‌ای که به استاد محمدعلي اسلامي‌ندوشن نوشته بود، یادآور شد: «مرقوم فرموده بوديد كه فردوسي «پاترون» (اُسوه‌ی ميهن‌پرستی) ايران است. بنده هم وقتي با خود فكر مي‌كردم كه ايران در تاريخ پيش از اسلام خود يك رهبر سياسي داشته و يك رهبر معنوي. رهبري سياسي آن، كورش و رهبر معنوي آن، زردشت بود. پس از اسلام، اگر يعقوب ليث پيروز شده بود، محتملاً جاي كورش، ‌رهبر سياسي اين دوره از تاريخ ايران مي‌شد ولي با شكست او، هر دوِ اين وظايف به گردن فردوسي افتاد. فردوسي، رهبر سياسي و معنوي اين دوره از تاريخ ايران است و به قول جناب‌عالي «پاترون» ايران است و دكتر صفا او را پدر ملت ايران ناميده است».
از این‌رو، طرحی توسط آندره گدار و پرفسور هرتسفلد شبیه آرام‌گاه کوروش کشیده شد و با نظارت مهندس کريم طاهرزاده و معماری حسین لُرزاده – علی‌رغم مشکلات مالی فراوانی که وجود داشته - اجرا شد. آرام‌گاه در بیستم مهرماه 1313 خورشیدی هم‌زمان با جشن هزارمین سالگرد زایش فردوسی با حضور رضاشاه و مقام‌های کشوری گشوده شد، و همان هنگام یکی از بهترین خیابان‌ها و میدان‌های تهران را هم به نام «فردوسی» نام‌گذاری کردند.
اما داستان به اینجا ختم نشد. زمانی که آرام‌گاه را می‌ساختند – در کمال شگفتی و شاید به‌خاطر عجله‌ای که برای پایان دادن به‌موقعِ آن بود - برخی موارد نادیده گرفته شد؛ سستی خاک و شرایط اقلیمی در منطقه و وجود آب‌های زیرزمینی در زیر مقبره‌ای با 18 متر ارتفاع. به همین دلیل آرام‌گاه در طول 30 سال به‌آرامی فرونشست. اما پیش از خرابی کامل تصمیم گرفته شد تا بنا را برچینند و با حفظ وفاداری به اصل، آن را دوباره بسازند. کار ساختمان جدید - که مهندس سرشناس ایرانی، هوشنگ سیحون آن را طراحی کرد - تنها 4 سال طول کشید. بنای پیشین دارای نمای بیرونی شبیه بنای فعلی بود، اما داخل آن کوچک‌تر و کم‌عمق‌تر، و دارای دو ورودی کم‌عرضِ شرقی و غربی بود. بنای کنونی، دارای نه‌صد متر زیر بنا و ساخته‌شده از بتون و سنگ و کاشی است.
در همان‌هنگام، مجسمه‌ساز معروف ایرانی، استاد ابوالحسن صدیقی، تندیسِ حکیم توس را ساخت. پسرش فریدون صدیقی که او هم از مجسمه‌سازان معروف آن دوران بود، برای دورتادور آرام‌گاه، نقش‌برجسته‌هایی از داستان‌های شاهنامه را همراه با کتیبه‌هایی از اشعار، حکاکی کرد. داستان‌هايي‌ چون: پيكار رستم‌ و اشكبوس، نبرد رستم‌ و سهراب، پناه‌ آوردن‌ پادشاه‌ هند به‌ دربار ساساني، رفتن‌ رستم‌ به‌ نزد كيكاووس، جنگ‌ رستم‌ با پيلتن‌ مازندران، جنگ‌ رستم‌ با اژدها و ديو سفيد،...
در ساخت این آرام‌گاه سعی بر آن شده است تا هر بخشی بیانگر اشعار شاهنامه و به نوعی مرتبط به آن باشد، مانند کتیبه‌ای که بر تارک آرام‌گاه فردسی قرار دارد و در بردارنده‌‌ی دوازده بیت آغازین شاهنامه است که با خط‌ نستعليق بر بدنه‌ی بنا که از سنگ مرمر ساخته شده، حکاکی شده است. یا در محوطه‌ی بیرونی آرام‌گاه، حوضی بزرگ که وسط آن سی فواره - به نشانه‌ی سرودن شاهنامه در مدت سی سال – جای داده شده، ساخته شده است. این بنا در سال 1347 گشایش یافت، بنایی که به مرور در کنارش موزه و کتابخانه، رستوران، مهمان‌سرا و دفاتر کار هم ساخته شد. هر چند برخی معتقدند آرام‌گاه فردوسی تا حدّی متناسب با جایگاه فردوسی است، اما بناهای فرعی، آن را - چون کتاب‌خانه و موزه و... - به‌صورتی نارسا و محقّر ساخته شده‌اند.
دکتر اسلامی‌ندوشن در این باره می‌گوید: «پایگاه فردوسی سزاوار یک سلسله‌بنای بااعتبار است، به صورت یک مجتمع فرهنگی، مرکّب از موزه و کتاب‌خانه و تالار سخن‌رانی و محلّ پذیرایی و غیره، بدان‌گونه که در خور مردی باشد که بزرگ‌ترین حق را بر گردن ایرانی دارد، و گرامی‌تر از او در تاریخ فرهنگ خود کسی را سراغ نداریم».
اما مسؤولان فعلی نه تنها نتوانستد وضعیت بناهای فرعی را بهبود ببخشند بلکه با دخالت‌های بی‌جا آن‌ها را از موقعیت اصلی خود خارج کردند. مانند بنای چای‌خانه که توسط مهندس سیحون طراحی شد و بعد با دخالت در معماری بنا، به موزه تبدیل شد.
با این وجود، یک روز اتفاقی رخ داد که دیگر کاستی‌ها، در برابرش رنگ باخت. زمانی که کارکنان پایگاه توس بیدار شدند، در کنار بنای اصلی آرام‌گاه، زایده‌ای فلزی و بزرگي را دیدند؛ یک دکل برق فشار قوی در فاصله‌ی حدود دو و نیم کیلومتری. این‌بار خط انتقالِ برقِ 400 کیلوواتی مشهد – سرخس، منظرِ فرهنگی توس و بنای آرام‌گاه را در خطر قرار داد. 14 دکل برق در حریم منظری قرار گرفت. دکل‌های بزرگی که با پیچ و مهره به روی هم سوار شده بودند. تا زمانی که ارتفاع آن‌ها 10 تا 15 متر بود هیچ کدام از كاركنان آرام‌گاه فردوسي متوجه خطر آن‌ها نشدند، اما وقتی بالاتر رفتند و به حدّ نهایی خودشان رسیدند، زشتی‌شان را به محوطه تحمیل کردند؛ همانند غول‌های بدخوی شاه‌نامه.
مدیر پایگاه توس درباره‌ی آخرین وضعیت دکل ها برق، می‌گوید: «چون این پروژه را ملی عنوان کرده بودند چند ماه طول کشید تا نامه‌نگاری‌ها و انتقادها به این طرح، مؤثر واقع و آن متوقف شد. اما در این چند سال، اقدام دیگری انجام نشده است. تنها کاری که ما توانستیم با کمک دوستان انجام دهیم متوقف کردن پروژه تاکنون بود که آن هم به علت نگاه فرهنگی حاکم بر موضوع بود. وگرنه شاید همان سرنوشت مترو اصفهان و سد سیوند هم در این‌جا هم تکرار می‌شد».
صابری می‌گوید: «تنها یک راه حل برای این مشکل وجود دارد. در محدوده‌ی مشخص‌شده، انتقال برق از زیر زمین صورت بگیرد». اما اجرایی شدن این روش با مشکلاتی روبه‌روست. مدیر پایگاه توس می‌افزاید: «می‌گویند هزینه‌ی اجرایی کردن انتقال خطوط برق از زیر زمین بسیار بالاست و این احتمال نیز وجود دارد که برای سلامت انسان‌ها و محیط مسکونی اطراف مضر باشد. از سوي ديگر می‌گویند دکل‌ها را نمی‌شود جابه‌جا کرد چون کل مسیر مشخص شده و کار نیز، تمام» (هر چند به‌نظر می‌رسد اگر اراده‌ای باشد، جابه‌جایی امکان‌پذیر است).
سه سال از اين روی‌داد گذشته است و دیگر هر بازدیدکننده‌ای متوجه شده است که دولت‌مردان ایران چگونه با مشاهیر خود برخورد می‌کنند. هم‌چنان دکل‌های فشار قوی برق، این غول‌های آهنی، آرام‌گاهِ پاسدارِ ایران‌زمین را محاصره کرده‌اند. البته، هیچ انتقال برقی صورت نمی‌گیرد. طرح به دليل نبودِ مديريت صحيح، نيمه‌كاره مانده است. مسؤولان سازمان ميراث فرهنگي كشور هم كه - همانند بيشتر مواقع - نمي‌توانند از ميراث كهن اين سرزمين در برابر توسعه‌ی ناپايدار و بعضاً افسارگسيخته دفاع كنند، انگشت اتهام را به سوی مسؤولان وزارت نیرو نشانه رفته‌اند... تا مسیر ثبت جهانی این اثر هم، به تعویق بیفتد.
«توس شایستگی آن را داردکه بتواند همان موقعیّت را به خود بگیرد که «قونیه» نسبت به مولوی و «استراتفورد» نسبت به شکسپیر دارد. می‌دانیم که این هر دو در پیوستگی با نام دو مرده‌‌ی والامقام خود زندگی می‌کنند. کسانی که در قونیه، تربت جلال‌الدین مولوی را زیارت کرده‌اند، دیده‌اند که با چه تکریم و جبروتی از آن نگاه‌داری می‌شود، و موزه‌ی آن گران‌بار است از اشیای متعلّق به مولوی و خانواده‌ او و نسخه‌های کهن مثنوی و یا نثارهای گران‌بهایی که از جانب مردم به آن ارزانی گردیده است، و هر ساله هزاران هزار نفر از سراسر جهان به زیارت آن می‌شتابند و در ماه خاصی مدت چند روز مراسم نی‌زنی و سماع صوفیانه در آن برپا می‌گردد که بتواند یادگار دوران مولانا را زنده نگاه دارد.
استراتفورد، زادگاه شکسپیر در انگلستان نیز وضعی مشابه دارد و اکنون یکی از بزرگ‌ترین مراکز گردش‌گری بریتانیاست. در آن‌جا نیز موزه و تالار نمایش و سخن‌رانی و رفت‌وآمدهای فرهنگی برقرار است، و شمار دیدارکنندگان آن به شماره نمی‌آید، بدان‌گونه که می‌شود گفت نام‌آورترین نقطه‌ی جزیره‌ی‌ بریتانیا، شهر کوچکِ استراتفورد شناخته می‌شود.
مفهوم فردوسی برای ایران از مفهوم شکسپیر برای انگلستان عمیق‌تر است او تنها یک گوینده‌ی‌ بزرگ نیست، بلکه تکوین شخصیت ایران مدیون اوست و یکی از اخلاقی‌ترین کتاب‌های جهان را که «کتاب کتاب‌های» فارسی باشد به‌وجود آورده، و زندگی شخصی او نیز نمونه‌ی تامّ اخلاق و انسانیت بوده»2.
داستان فردوسی هم‌چنان ادامه دارد. مردی که حتا پس از مرگش می‌شود کتاب‌ها درباره‌ی او نوشت. وقتی به آرام‌گاه این مرد وارد می‌شوی همانند زمانی که به حافظیه یا پاسارگاد یا نقشِ جهان یا آذرگشنسب یا... می‌روی، در خود احساس غرور می‌کنی. احساسِ غرور از تاریخ و گذشته‌ی این کشور. این‌که انسان بودن، مهم‌ترین اصلِ مردمان این خاک و دیار بوده است. و این‌که آن‌ها چه زیبا برای‌مان به یادگار گذاشتند اصول و راه و رسم انسان بودن را؛ گوهری فراموش‌شده؛ همان‌طور که مردانش را فراموش كرديم.


پی‌نوشت‌ها:
1و 2 - محمدعلی اسلامی‌ندوشن، «خراسان، طوس و فردوسی»، فصل‌نامه‌ی هستی، ویژه‌ی ایران و فردوسی، اسفند 1371.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه