گردشگری
برگی از تاریخ - میدان مشق
- گردشگری
- نمایش از جمعه, 03 مرداد 1393 19:00
- بازدید: 5938
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25928، چهارشنبه یکم امرداد 1393
در دوره فتحعلی شاه قاجار زمین بزرگی در شمال غرب حصار تهران وجود داشت که به اردوی نظامیان و مشق آنها اختصاص یافت؛ به طوری که در عهد ناصری آن را «میدان مشق طهران» نامیدند.
در سال 1278هجری قمری به اهتمام سپهسالار، دیوار و دروازهای هم برایش گذاشتند و به تدریج تبدیل به محیط سرسبزی شد که باغ ملی نام گرفت و در اطرافش دکانها و اماکن مختلفی ساخته شد که متاسفانه چیزی از باغ باقی نگذاشت؛ عماراتی همچون سردر باغ ملی که امروزه یکی از نمادهای تهران قدیم است، ساختمان وزارت خارجه، موزه ایران باستان، کتابخانه ملی، موزه و کتابخانه ملک (در سالهای اخیر)، پستخانه و پشت آن بنای شهربانی و پشت آن، زندانی که کمیته مشترک نام گرفت.
بنای اخیر که تاریخ ساختش به زمان فتحعلیشاه قاجار برمیگردد، در سال 1311 به دست مهندسان آلمانی تکمیل گردید و به عنوان نخستین زندان مدرن در ایران شروع به کار کرد و اکنون به «موزه عبرت ایران» تبدیل شد.
استاد بزرگ شعر و ادب، ملکالشعرای بهار یکی از مهمترین کسانی بود که مدتی را در این زندان سپری کرد و در توصیف آنجا قصیدهای سروده که ضمن بیان وضعیت زندان، به برخی نشریات و بخشی از سیمای شهری آن محله در آن روزگار اشاره کرده که از این زاویه نکات درخور توجهی دارد.
جرم رهی چیست تا به گوشۀ زندان
همچو جنایتگران بماند چندین؟
چندی بودم به سمج دیگر محبوس
همچون گنجشک، بستۀ قفس کین
آوردندم کنون به محبس بالا
محبس بالا بتر ز محبس پایین
هست وثاقم به روی شارع و میدان
ناف ری و رهگذار خیل شیاطین
چقچق پای ستور و همهمۀ خلق
فرفر واگون و بوق و عرعر ماشین
تقتق نجار و دُمدم حلبیساز
عربدۀ بنز همچو کوس سلاطین
زنگ بیسیکلت، هفاهف موتوسیکلت
زین دو بتر، طاقطاق گاری بیدین
کاخ بلرزاند و صُماخ بدرّد
چون گذرد پر ز بار، کامیون سنگین
وان خرک دورهگرد و صاحب نحسش
هردو به هم همصدا شوند وهمآیین
این یک عرعر کند به یاد خریدار
وآن یک عرعرکند چو بوید سرگین
سیبی و آلویی و هلویی و جوزی
گاه به بالا روند و گاه به پایین
پیش طبقشان ترازویی و چراغی است
کاین را لوله شکسته، وآن را شاهین
این یک گوید: بیا به سیب دماوند
آن یک گوید: بیا به آلوی قزوین
آن یک گوید که: نیست شهد و طبرزد
همچو هلوی رسیدهام خوش و شیرین
لیک چه شهد و طبرزدی؟ که در آخور
خر نخورد زان به ضرب پتک و تبرزین
بر لب استخر دیدهای که ز غوکان
شب چه بساطی است؟ آن به عین بود این
تا طبق کالشان تمام نگردد
هیچ نبندند لب ز بخبخ و تحسین
انجیری تا دو دانهای بفروشد
خواند هر دم هزار سورۀ «والتّین»
راست چو اندر میان مجلس شورا
بحث و تشاجر به حل و فصل قوانین
بدتر از این هر سه، روزنامهفروش است
زبر بغل دستهدسته کاغذ چرکین
آن یک گوید که: های «گلشن» و «توفیق»
مختصر واقعات قمصر و نائین
این یک گوید که: های «کوشش» و «اقدام»
کشتن پور ملخ به خوار و ورامین
عکس فلان کنت کو به سال گذشته
بسته به رُم با فلانه کنتس، کابین
ناخن اگر روی مس کشند، چگونه است؟
هست صداشان جگرخراش دو چندین
در گلوی هر یکی تو گویی گشتهست
تعبیه، طبل سکندر و خم روئین
از همه بدتر، سر و صدای گداهاست
کاینیک «والنّجم» خواند، آنیک «یاسین»
گوید آن یک: بده به نذر ابوالفضل
یک دو سه شاهی به دست سید مسکین
وآن دگر اندر پیادهرو به بم و زیر
نوحه کند با نوای نازک و غمگین
نرّهخری کج نموده پای که لنگم
گاهی بر لب دعا و گاهی نفرین
پیرزنی چند طفل زرد نگونسار
گرد خود افکنده همچو بوتۀ یقطین
یک طرف آید خروش دستۀ کوران
کوری خواند دعا و مابقی آمین
آید هر دم قلندر از پی درویش
همچون تشرین که آید از پس تشرین
وز طرفی هایهوی آن زن و شوهر
با دو سه طفل کرایهکردۀ رشکین
بس که هیاهوی و داد و قال و مقال است
مرد مجامع ز هول، گردد عنّین
ز اول صبح این بلا شروع نماید
وآخر شب رفتهرفته یابد تسکین
تازه به بالین سرم قرار گرفته
بانگ سگانم برآورند ز بالین
هست خیابان ز هول، بیشۀ ارمن
بنده چو بیژن در آن و خواب، چو گرگین
وز در دیگر صدای پای قلاوز
از دل و جانم قرار برده و تمکین
خوابگه تنگ من بوَد به شب و روز
از تَف مردادمه، چو کامۀ تنّین
گرمی مرداد مردهام به در آورد
قلب اسد هم بسوخت بر من مسکین
سجّین گردد چو در ببندم و چون باز
در بگشایم، چو محشری ز مجانین
گاه ز سجّین برم پناه به محشر
گاه ز محشر برم پناه به سجّین
خواب ز چشمم به سوی هند گریزد
همچو بهیم از نهیب لشکر غزنین...