یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست اتحادیه نوروز نوروز نوروز در زمان ساسانيان - شادروان سعيد نفيسى

نوروز

نوروز در زمان ساسانيان - شادروان سعيد نفيسى

برگرفته از تارنمای دکتر محمود افشار به نقل از مجله شرق، سال 1، شماره 4، فروردين 1310، صفحه 197 تا 211

شادروان سعيد نفيسى


جشن نوروز يکى از کهن‏ترين آداب نژاد ايرانى است و هر چند که در اوستا تصريحى به آن نيست ولى از قراين پيداست که چون نوروز در روز هرمزد از ماه فروردين واقع مى‏شود و نام آن روز نام بزرگ‏ترين مبدأ مذهب زردشت‏ست جشن نوروز از آيين‏هاى قديم مذهب پدران ما بوده است و چون اطلاعات دقيقى که از ايران قديم داريم مشخص به دوره ساسانيان است نمى‏دانيم که در زمان‏هاى پيش از آن و مخصوصاً در عهد هخامنشيان آيين نوروز در دربار ايران چه بوده است.

چيزى که مسلم است اين است که نوروز جزو عقايد بسيار قديم نژاد ايرانيست و آن را در افسانه‏هاى باستانى خود داخل کرده‏اند چنانکه معتقد بودند نوروز از زمان کيخسرو بوده است و مى‏گفتند نخستين کسى که نورز را بنا گذاشت و کاخهاى پادشاهان ساخت و پايه پادشاهى را استوار کرد و سيم و زر و فلز برآورد و از آهن آلات ساخت و ستور را راهوار کرد و مرواريد برآورد و مشک و عنبر و بوى خوش به کار برد و کاخها ساخت و صنايع آموخت و جويها روان کرد کيخسروبن پرويز جهان‏بن ارفخشدبن سام‏بن نوح بود و در آن زمان در روز نوروز اقاليم ايرانشهر آبادان شد و آن نخستين روزى بود که پادشاهى او رونق يافت و آراسته شد.

و نيز مى‏گفتند که نوروز از جم مانده است و مهرگان از افريدون و نوروز دو هزار و پنجاه سال زودتر از مهرگان معمول شده است و جم ايام نوروز را بخش کرد و پنج روز نخستين آن را براى اشراف گذاشت و پس از آن پنج روز نوروز شاهى که در آن پنج روز بيدار بماند و نماز گزارد و پس از آن پنج روز براى خدمت‏گزاران پادشاه و پنج روز براى مختصان پادشاه و پنج روز براى سپاه خود و پنج روز براى فرومايگان که روى هم رفته سى روز باشد(1).

و نيز عقيده داشتند که چون سليمان پيامبر انگشترى خويش را گم کرد و پادشاهى از دست او رفت پس از چهل روز آن را بازيافت و فرّه پيشين بدو بازگشت و پادشاهان نزد وى شدند و مرغان برو بازگشتند و ايرانيان گفتند «نوروز آمد» و آن روز را نوروز خواندند و سليمان باد را فرمان داد که وى را ببرد و پرستويى پيشباز او رفت و گفت اى پادشاه مرا آشيانه‏اى است که در آن تخم نهاده‏ام. فرود آى تا نشکنى و چون وى فرود آمد پرستو با نوک خويش آب آورد و آن آب برو پاشيد و ران ملخى او را پيشکش کرد و سبب ريختن آب و پيشکش کردن در نوروز همين است.
و بعضى از دانشمندان ايران گفته‏اند که سبب آنکه اين روز را نوروز خواندند آن بود که صائبان در روزگار طهمورث پديد آمدند و چون جمشيد به پادشاهى رسيد دين را تازه کرد و چون نوروز روز نوين بود آن را جشن گرفتند و نيز درين باب گفته‏اند که چون جمشيد گوساله ماده را گرفته بر آن نشست و جن و شياطين او را از دماوند تا بابل در يک روز به هوا بردند و چون مردم اين شگفتى ديدند آن روز را جشن گرفتند.
و ديگران پنداشته‏اند که جم در شهرها مى‏گرديد و چون خواست به آذربايجان اندر شود بر تختى از زر نشست و مردم وى را به دوش مى‏بردند و چون فروغ خورشيد برو تابيد و مردم او را بديدند وى را بزرگ داشتند و بدان شادى کردند و آن روز را جشن گرفتند و در آن روز در ميان مردم آيين شد که به يکديگر شکر دادند و سبب آن چنانکه آذرباذ مؤبد بغداد گفته است بدين گونه است که نيشکر در ديار جم روز نوروز آشکار شد و از آن پيش آن را نمى‏شناختند و چون او نايى پر آب بديد که چيزى از شيره آن مى‏تراود بچشيد و در آن شيرينى گوارنده يافت فرمان داد که آب آن بگيرند و از آن شکر پديد آمد.
و روز ششم از نوروز که روز خرداد باشد نوروز بزرگ بود و در ميان ايرانيان جشنى بزرگ به شمار مى‏رفت و گويند که درين روز خداى از آفرينش موجودات بياسود زيرا که بازپيشين روز ششگانه بود و در آن روز کيوان را بيافريد و نيک‏ترين ساعات آن ساعات کيوان باشد و گويند درين روز مناجات زرادشت نزد خداى پذيرفته شد و کيخسرو به آسمان رفت و در آن روز نيک‏بختى را در ميان مردم زمين بخش کردند و به همين جهت ايرانيان آن را «روز آرزو» ناميدند.

صاحبان نيز گفته‏اند که هر کس بامداد نوروز پيش از سخن گفتن سه بار با زبان خويش انگبين بردارد و با سه پاره شمع بخور دهد در آن هر دردى باشد و نيز ايشان گفته‏اند که هر کس بامداد آن روز پيش از سخن گفتن شکر بمزد و خويش را به روغن اندوده کند در آن سال هر بلايى ازو باز گردد.

و گفته‏اند که در بامداد نوروز در کوه فوشنج کسى خاموش ديده مى‏شود که پاره‏اى از رخام به دست دارد و ساعتى پديد آيد پس ناپيدا شود و ديگر چنان نبينند و ذادويه در کتاب خويش آورده است که سبب آن برآمدن آفتاب است از سوى نيمروز.

هم گفته‏اند که چون ابليس پليد برکت را از ميان برد تا جايى که مردم از خوردنى و نوشيدنى سست شدند و باد را از وزيدن باز داشت و درختان خشک شدند و چندان نمانده بود که جهان بيهوده گردد و جم به فرمان و راهنمايى يزدان از سوى نيمروز بيامد و آهنگ گرزگاه ابليس کرد و چندى آنجا بماند تا آن حال دگرگونه شد و مردم باعتدال و برکت بازگشتند و از آسيب برهيدند درين ميان جم به جهان بازگشت و چون آفتابى که ازو فروغ بتابد آن روز پديدار گشت و وى چون خورشيد فروزان بود و مردم از دو خورشيد در شگفت شدند و هر چه چوب خشک بود سبز گشت و مردم گفتند «روز نو» و هر کسى از مردم در تشتى جو کاشت براى تبرک آن پس اين آيين بازماند که درين روز گرداگرد سراى هفت گونه از غلات بر هفت استوانه مى‏کاشتند.

و درين روز هم جم فرمود تا بناهاى کهن را که بر گورها بود ويران کنند و بناى ديگرى نسازند و اين آيين ايشان را بماند تا از بيمارى‏ها و فرتوتى و رشک و نيستى و اندوه سوک برهند و در مدت پادشاهى او نه جانورى کشته شد و نه بمرد تا اينکه بيوراسب خواهرزاده وى به جاى او نشست و او را بکشت و بر ملکش دست يافت و شماره مردم بسيار شد تا اينکه زمين بر ايشان تنگ شد و خداى آن را سه برابر فراخ‏تر کرد و ايشان را فرمود تا خويش را به آب بشويند تا از گناه پاک شوند و ايشان هر سال چنين کردند تا خداى شش آفت را از ايشان باز گرداند.

و گروهى انگاشته‏اند که جم به کندن جويها فرمان داد و در اين روز آب روان شد و مردم از سبزى شادى کردند و بدين آب خود را شستند و فرزند از آيين پدر تبرّک کرد و بعضى گفته‏اند که روان کننده آب در جويها ازو بود، پس از آنکه افراسياب آبادانى‏هاى ايرانشهر را ويران کرد و گويند سبب شست و شوى در آب آنست که اين روز از آن هرمزد باشد و او فرشته آبهاست و آب بدو باز بسته است و به همين جهت مردم درين روز نزديک برآمدن سپيده‏دم برخيزند و در آب آبدانها و کاريزها خويش را بشويند و بسا که نزديک آبهاى روان شوند و خويشتن را شاد دارند و تبرّک جويند به دفع کردن آفات و در آن روز آب بر يکديگر ريزند و گويند سبب آنست که باران روزگارى دراز از ايرانشهر دريغ کرد و چون جمشيد هم چنانکه گفته شد به تخت نشست باراني بسيار باريد و مردم آن آب را بر يکديگر ريختند و تبرّک کردند و اين آيين ايشان را بماند، و نيز گفته‏اند که ريختن آن به جاى پاکيزه گردانيدن است از آنچه از دود و چرک و مانند آن بر تن نشسته باشد که هوا آن را دفع نتواند و انگيزه بيمارى‏ها شود.

و در اين روز جم مقادير اشياء را بيرون آورد و پس ازو پادشاهان شگون گرفتند و آنچه از کاغذ و پوست بدان براى نوشتن نامه‏ها در آفاق نيازمند بودند فراهم مى‏کردند و آن را به فارسى «اسفيدان‏نوشت» مى‏گفتند.
و پس از جم پادشاهان تمام اين ماه فروردين را جشن‏ها گرفتند و آن را شش دوره کردند پنج روز نخستين براى پادشاهان و پنج روز دوم براى اشراف و پنج روز سوم براى خدمت‏گزاران و پادشاهان و پنج روز چهارم براى حاشيه پادشاهان و پنج روز پنجم براى عامه و پنج روز ششم براى فرومايگان.

و گويند کسى که ميان دو نوروز را به‏هم پيوست هرمزبن شاپور بود و او تمام روزهايى را که در ميان دو نوروز بود جشن گرفت و در جاهاى بلند آتش افروخت تا بدان شگون گيرد و آيين پادشاهان ايران «اکاسره» در اين روزهاى پنجگانه چنان بود که روز نخست مردم را با خويش مى‏نشانيدند و نيکو مى‏داشتند و روز دوم هر کس که جاه بيشتر داشت از دهقانان و مردم خاندان‏دار با او مى‏نشستند. و روز سوم سواران (اساوره) و مؤبدان بزرگ و روز چهارم کسانى که از خاندان و نزديکان وى بودند و روز پنجم فرزندان او و با هر کس آنچه از نيکو داشت مى‏سزيد مى‏کردند و چون روز ششم مى‏رسيد پادشاه خويشتن را نوروز مى‏گرفت و تنها کسى نزد اومى شد که همنشين او بود و مى‏فرمود پيشکش را بنا بر جاه پيسشکش کنندگان نزد او مى‏بردند و آنچه مى‏خواست از آن مى‏بخشيد و آنچه مى‏خواست به گنج خويش مى‏فرستاد.(2)
نوروز در ميان ايرانيان شش روز بود و چنان مى‏دانستند که آن روزيست که خداى در آن روشنايى آفريده است و نخستين زمانى است که در آن چرخ گردان به گردش آغاز کرده است و آغاز آن روز اوّل از فروردين ماه بود که نخستين ماه بر آيين ايشان باشد و روز ششم را نوروز بزرگ مى‏خواندند و خسروان (اکاسره) در پنج روز نخستين آرزوى مردم را برمى‏آوردند و در روز ششم با خويش خلوت مى‏کردند و خوى ايشان چنان بود که شبانه مردى نيکوروى نزد پادشاه مى‏شد و بر در مى‏ايستاد تا بامداد و چون بامداد مى‏شد اندرون مى‏آمد بى‏آنکه شاه وى را بخواند و مى‏ايستاد تا آنکه پادشاه او را مى‏ديد و چون پادشاه او را مى‏ديد مى‏گفت تو که‏اى و ازکجا آمده‏اى و چه مى‏خواهى و نامت چيست و به چه اندرون آمدى و با تو چيست؟ پس او مى‏گفت من منصورم و نام من مبارک است و از سوى خدا آمده‏ام و ترا پادشاهى به نيک‌بختي و نوش و تن درستى خواهانم و با من سال نوين است، پس او مى‏نشست و پس ازو مردى مى‏آمد که با او خوانى سيمين بود و بر آن گندم و جو و نخود و لپه و کنجد و برنج از هر کدام هفت خوشه و هفت دانه و پاره‏اى از شکر و دينارى و درهمى نيکو و آن خوان در ميان دو دست پادشاهى نهاد. پس پيشکش‏ها را نزد پادشاه مى‏آوردند و نخستين کس که با پيشکش مى‏شد وزيرش بود و پس ازو صاحب خراج و سپس صاحب معونت، پس ديگر مردم بر مراتب خويش. پس نزد پادشاه گرده نانى بزرگ مى‏آوردند که از اين دانه‏ها پخته بودند و بر سبدى نهاده و وى از آن مى‏خورد و از آنچه فراهم بود مى‏چشيد و مى‏گفت اين روز نو از ماه نو از سال نو است و نيازمند بدانيم که آنچه زمانه آن را کهن کرده است نو کنيم و مردمان را نيکو بداريم؛ پس به سوى بزرگان دولت خويش مى‏نگريست و ايشان را مبارکباد مى‏گفت و آنچه از پيشکش‏ها بدو رسيده بود در ميان ايشان پراکنده مي‌کرد.
و اما عامه مردم ايران آيين ايشان چنين بود که شب پيش از آن آتش مى‏افروختند و بامداد آب بر يکديگر مى‏ريختند و مى‏پنداشتند که افروختن آتش گندهايى را که زمستان در هوا گذاشته بود از ميان مى‏برد و ريختن آب براى پاک کردن تنها از دود آتش بود.

و فيروزبن يزدگرد چون به ساختن جى که اصفهان قديم بود فرمان داد هفت سال باران نيامد و چون در اين روز بباريد آب بر تنهاى خود ريختند و هر سال ايشان را آيين بماند.(3)
جاحظ(4) در باب آيين نوروز و مهرگان در زمان ساسانيان مى‏نويسد که پادشاه چون زيور خود در بر مى‏کرد و مجلس خود را مى‏آراست مردى نزد او مى‏شد که نامى پسنديده و رويى خوش و زبانى چرب داشت و روبه‏روى شاه مى‏ايستاد و وى را مى‏گفت مرا اذن دهى که اندر آيم و وى او را مى‏پرسيد از کجايى و از کجا آمده‏اى و به کجا خواهى شدن و با تو که بود و با که آمدى و با تو چيست و او مى‏گفت من از سوى دو همايون آمدم و نزد دو نيک‏بخت خواهم شدن و هر که فيروزمند بود با من بيامد و نام من خجسته است و با خود سال نو آورده‏ام و پادشاه را مژده و درود آورده‏ام و پادشاه او را مى‏گفت اندر آى و وى ميان دو دست پادشاه خوانى مى‏نهاد بر آن گرده‏نانى نهاده که از آن گونه‏گون دانه‏ها پخته بودند چون گندم و جو و ارزن و ذرت و نخود و عدس و برنج و کنجد و باقلى و لوبيا و از هر گونه از اين دانه‌ها هفت دانه گرد کرده بودند و آن را گرداگرد خوان نهاده و در ميان آن هفت شاخه از درختان گذاشته بودند که بدان و نام آن فال نيک مى‏زدند و به ديدار آن تبرّک مى‏کردند مانند بان و زيتون و آبى و انار و بعضى از آن را به يک برش و بعضى را به دو برش و بعضى را به برش بريده بودند و هر چوبى را به نام يک شهر از شهرستانها قرار داده بودند و جاى جاى آن نوشته بودند ابزود (افزود) و ايزابد (افزايد) و ابزون (افزون) و بروار (پروار) و فراخى و فراهيه (فرهى) و هفت کف‏گير سفيد نهاده بودند و درهم‏هاى سفيد که در همان سال زده بودند و دينارى نو و دسته‏اى از اسفند و همه اينها را شاه بر مى‏گرفت و بدان بر جاودانى پادشاهى و نيک‏بختى و عزّت پادشاه دعا مى‏کردند و آن روز را به‏خوبى مى‏گذراندند و به چيزى که ناپسند بود آغاز نمى‏کردند.

و نخستين چيزى که نزد پادشاه مى‏بردند سينى از زر و يا سيم بود که بر آن شکر سفيد و جوز هندى پوست کنده تازه و جامه‏هاى زر يا سيم بود و او از شير تازه آغاز مى‏کرد که در آن خرماى تازه ريخته بودند و آن خرماها را با نارگيل مى‏خورد و کسى را که دوست‏تر مى‏داشت از آن مى‏داد و آنچه از شيرينى بيشتر دوست مى‏داشت مى‏خورد.
و هر روزى از روزهاى نوروز بازى سفيد پرواز مى‏دادند و هر کس مى‏خواست نوروز را به شگون آغاز کند لقمه‏اى از شير ناب تازه و پنير تازه مى‏خورد و تمام پادشاهان ايران بدين تبرّک مى‏کردند و هر روز نوروز آبى در کوزه‏اى از آهن يا سيم همى‏ريختند و مى‏گفتند که اين دو نيک‏بخت در آن پنهانند و اين دو ميمون در آنند و بر گردن آن کوزه پاره‏اى از ياقوت سبز مى‏افکندند که بر رشته زرين کشيده بودند و در آن مهره‏اى از زبرجد سبز کشيده و اين آب مى‏بايست دست‏نخورده و از سراى‏ها و آسياب‏ها نگذشته باشد.

و چون نوروز به شنبه مى‏افتاد پادشاه رأس‏الجالوت(5) را به چهار هزار درهم فرمان مى‏داد و سبب آن را نمى‏دانستند زيرا که اين آيين در صحن سراى پادشاه دوازده استوانه از شير مى‏گذاشتند و در يکى از آن استوانه‏ها گندم و در ديگرى جو و در ديگرى برنج و در ديگرى عدس و در ديگرى باقلى و در ديگرى فرطم و در ديگرى بان و در ديگرى ذرت و در ديگرى لوبيا و در ديگرى نخود و در ديگرى کنجد و در ديگرى ماش مى‏کاشتند و آن را درو نمى‏کردند مگر با ساز و آواز و شادى و روز ششم از روزهاى نوروز که آن را مى‏درودند در مجلس پراکنده مى‏کردند و تا روز مهر از ماه فروردين از ميان نمى‏بردند و چون اين دانه‏ها را مى‏کاشتند به آن فال نيک مى‏زدند و مى‏گفتند آن نيکوتر گياه است و از آن به نيست و آن دليل بر نيکو برآمدن گياهى بود که در آن سال از آن مى‏کاشتند و پادشاه مخصوصاً از ديدار گياه جو تبرّک مى‏کرد.
و پيشواى تيراندازان پادشاه در نوروز کمانى و پنج تير مى‏برد و پادشاه بر ليمويى که بر در سراى نهاده بودند نشانه مى‏کرد و آنچه در حضور پادشاه بر آن تغنى مى‏کردند غناء مخاطبت و اغانى بهار و اغانى ديگر بود که در آن از تنومندان ياد مى‏کردند و آن سرودها را آفرين و خسروانى و ماذراستانى و فلهبد مى‏خواندند و کسى که بيشتر سرودهاى ايرانيان را ساخته است فلهبد است در زمان خسروپرويز و او از مردم مرو بود و از سرودهاى وى ستايش‏هاى پادشاه است و ياد روزهاى او و مجالس و فتوح او و اين به منزله شعر در سخن تازيان است که بر آن الحان ساخته است و براى هر روزى شعرى ديگر و آهنگى نيکو ساخته بود و در ميان آن سرودهايى که بدان پادشاه را دل مى‏ربود و به مرزبانان (مرازبه) او و پيشوايان وى را مهربان مى‏کرد و براى گنه‏کاران بخشش مى‏خواست و چون حادثه‏اى روى مى‏داد يا خبرى مى‏رسيد که از گفتن آن به پادشاه کراهت داشتند براى آن شعرى مى‏سرود و آهنگى مى‏ساخت چنانکه چون اسب خسروپرويز شبديز تباه شد به گفتن آن دلى نبودند و در آن باب وى سرودى ساخت و گفت که آن اسب در پايگاه خود فتاده است و پاهاى او گسترده شده و گياه نمى‏خورد و نمى‏جنبد. پادشاه گفت پس آن اسب تباه شده است و وى گفت اى پادشاه تو اين گفتى و من نگفتم.

سبب ريختن آب ـ گويند که سبب ريختن آب بدين گونه است که نخستين کسى که پيش از مسيح در گاهواره سخن گفت زو بن طهمست بود و چون پدرش از قحط شديد بمرد که بر اقاليم روى داده بود و او سخن گفت و خداى حاجت او برآورد و مردم از باران سيراب شدند و زمين ايشان سبز گشت و ستور ايشان زنده بماند و ريختن آب را آيين کردند... .

و نيز از ابى‏جعفر محمدبن على‏بن الحسين (ع) آورده‏اند که درين باب گفت که گروهى از بنى‏اسرائيل را طاعون رسيد و از شهر خويش هراسان به زمين عراق گريختند و خبر ايشان به کسرى رسيد و فرمود که ايشان را حظيره‏اى بسازند و ايشان را آنجا پناه دهند و چون به آن حظيره رسيدند بمردند و ايشان چهار هزار تن بودند پس خداى بر پيامبرى که در آن زمان بود وحى فرستاد که چون جنگ کردن فلان شهرها را بينى با نبى فلان به جنگ ايشان رو. آن پيامبر گفت خدايا چگونه با ايشان به جنگ روم که ايشان مرده‏اند. پس، وحى آمد من ايشان را زنده گردانم تا جنگ کنند و بر دشمنان تو پيروز شوند و خداى شب باران فرستاد و چون بامداد شد ايشان زنده شده بودند و ايشان همانند که خداى در ايشان گفته است: «الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم اللَّه موتوا ثم احياه»(6) و گفت اين گروه را از ازل آسيبى رسيد و زمانى فرود آمدند و شهر ايشان ويران شد و آن روز از باران سيراب شدند و شهرهاى ايشان سبز گشت و ايرانيان آن را آيين قرار دادند.

نيز جاحظ(7) در باب آيين هداياى نوروز که در زمان ساسانيان متداول بوده است مى‏نويسد:
«از آداب نوروز پيشباز رفتن سال و آغاز کردن خراج و فرستادن و عوض کردن عمال و زدن سکه و پاک کردن آتشکده‏ها و ريختن آب و سوختن اسفند و قربانى کردن و بنا نهادن و مانند آن بود. پادشاهان را خواص و عوام هدايا مى‏بردند و آيين ايشان چنين بود که هر کس در طبقه بلند بود هر چه دوست‏تر مى‏داشت نزد وى همان چيز مى‏بردند، و اگر مشک دوست مى‏داشت مشک مى‏بردند و نه بجز آن و اگر عنبر دوست مى‏داشت عنبر پيشکش مى‏کردند و اگر جامه‏هاى فاخر بود وى را جامه‏ها و تن‏پوش مى‏بردند و اگر آن مرد از دليران و سواران بود وى را اسبى يا نيزه‏اى و يا شمشيرى هديه مى‏دادند و اگر تيرانداز بود تيرى و اگر مالدار بود آيين چنان بود که وى را زر و سيم مى‏بردند و اگر از عمال پادشاهان بود و موانيذ(8) از سال پيشين داشت آن خراج گرد مى‏آوردند و در طاقى از حرير چينى و نوارهاى سيم و نخهاى ابريشم و گرده عنبر مى‏نهادند و وى را مى‏بردند و هم چنين بود اگر کسى از عاملى مى‏خواست که او را نفقه دهد و يا در کار خود وى را باز گذارد.»
 
شاعران شعر و خطيبان خطبه و نديمان چيزهاى گران و ناياب و سبزى پيش‏رس پيشکش مى‏کردند.
زنان خاص پادشاه و کنيزان وى را فرض بود هر چه او دوست‏تر داشت و برتر مى‏شمرد برو هديه برند هم چنانکه در باب مردان گفته شد. بجز آنکه بر هر زنى از زنان پادشاه که نزد او کنيز بود و مى‏دانست که پادشاه به چه چيز گراينده است لازم مى‏آمد که پيشکش خود را با بهترين حال و نيکوترين زيورهاى خود به بهترين گونه‏ها نزد او بردو چون چنين مى‏شد پادشاه را شرط بود که وى را بر زنان ديگر خويش برترى نهد و در جاه مخصوص گرداند و او را نيکوتر بدارد و پادشاه مى‏دانست که آن زن بر تن خويش دشوار گرفته است و وى را چيزى پيشکش کرده است که جز چند تن زنان ياراى آن ندارند. حق خدمت‏گزاران و مختصان پادشاه در چنين هدايا آن بود که چون آنها را بر پادشاهى گذراندند و ارزش مى‏کردند مى‏بايست پسنديده آيد.

اگر بهاى پيشکش ده هزار بود در ديوان مخصوص ثبت مى‏کردند و خداوند آن هديه را حقى مى‏شناختند و اگر او را آسيبى مى‏رسيد يا اينکه بنايى مى‏خواست نهادن يا به زنى خويشتن و پسر خويش را مى‏خواست گرفتن يا دخترى را به شوهر مى‏خواست دادن بر آن مال که وى در ديوان داشت مى‏نگريستند و مردى بر اين کار گماشته بودند که مراعات اين کار مى‏کرد. پس به بهاى آن هديه مى‏نگريستند و اگر بهاى آن ده هزار بود آن را دو برابر مى‏کردند تا حاجت او برگزارده شود و اگر مردى تيرى با درهمى يا سيبى و يا ليمويى داده بود آن هديه را هنگامى که داده بود در ديوان مى‏نوشتند و چون وى را آسيبى مى‏رسيد پادشاه را از آن آگاه مى‏کردند و پادشاه را بود که وى را اگر از سواران (اساوره) يا برآوردگان وى بود دست گيرد. اگر پادشاه را آگاه مى‏کردند که وى را در ديوان تيرى يا درهمى يا ليمويى و يا سيبى است پادشاه فرمان مى‏داد که آن ليمو را بردارند و از دينارهاى پيوست به‏پا کنند و به وى فرستند ولى خداوند سيب را مانند خداوند ليمو عطا نمى‏دادند. اما خداوند تير از خزانه تيرى برمى‏آوردند که نام او بر آن بود در برابر آن وى را از جامه‏هاى پادشاه و تن‏پوش او مى‏دادند و اگر کسى در نوروز و مهرگان هديه‏اى بزرگ يا کوچک و بسيار يا کم مى‏داد و چون او را آسيبى مى‏رسيد و از سوى پادشاه وى را صلتى فراهم نمى‏شد او را بود که به ديوان شود و خويش را ياد آورد تا در برگزاردن آيين کوتاهى نرفته باشد و اگر کسى از خدمت‏گزاران پادشاه اين آيين را دانسته ترک مى‏کرد سنت پادشاه بود که تا شش ماه توشه وى را ندهد.

اردشير بابک و بهرام گور و انوشيروان فرمان مى‏دادند که هر چه در خزانه ايشان از جامه بود در نوروز و مهرگان بيرون مى‏آوردند و آن همه را بر خدمت‏گزاران پادشاه و خاصان او پراکنده مى‏کردند و پس از آن بر خدمت‏گزاران و پس از آن بر مردم ديگر. هر يک به فراخور مرتبه خويش و ايشان مى‏گفتند که پادشاه از جامه زمستان در تابستان و از جامه تابستان در زمستان بى‏نياز است و از خوى پادشاه نيست که جامه خود را در خزائن خويش پنهان کند و مردم هم چنان کردند و در روز مهرگان خروشى و ملحم مى‏پوشيدند و هم چنانکه گذشت جامه تابستان را پراکنده مى‏کردند و چون روز نوروز مى‏رسيد جامه سبک مى‏پوشيدند و هر چه جامه زمستان بود مى‏خواستند و مى‏پراکندند.

در ميان خراجهايى که مردم ايران در زمان ساسانيان مى‏پرداختند گذشته از خراجهاى ساليانه و منظم هدايايى معمول بود که مردم ايران به پرداخت آن خو گرفته بودند و آن را «آئين» مى‏ناميدند و از آن جمله بود پيشکش‏هايى که مى‏بايست در جشن نوروز و مهرگان بپردازند.(9)

ديگر از مراسم نوروز آن بود که پادشاهان ساسانى سالى دو مرتبه بار عام مى‏دادند يکى در نوروز و ديگر در مهرگان و همه کس را بدان راه بود. چند روز پيش از جشن منادى آگاهى مى‏داد که بار داده خواهد شد و در آن روز موعود منادى در بازارگاه مى‏ايستاد و چنين مى‏گفت «اگر امروز کسى دکان را باز دارد که به نزديک شاه روند پادشاه نتواند خون وى را ضمان کند» پس از آن پادشاه بر مردم آشکار مى‏شد و هر کس دادى داشت نزد او مى‏برد و اگر کسى را از شخص پادشاه دادخواهى بود از تخت فرود مى‏آمد و زانو مى‏زد و آن شکايت‏نامه به دست موبد مؤبدان مى‏داد و ازو خواستار مى‏شد که به انصاف داد دهد و اگر آن رأى پادشاه را مساعد نمى‏بود مى‏بايست خود جبران آن بيداد کند و اگر آن شکايت را بنيانى نبود دادخواه را سزاى بى‏حرمتى به پادشاه مى‏دادند. از آن پس پادشاه به تخت خويش باز مى‏گشت و دوباره تاج بر سر مى‏نهاد و بزرگان دربار خويش را مى‏فرمود که از وى پيروى کنند و کسانى را که بر ايشان ستم روا داشته‏اند داد دهند. اين آيين در زمان يزدگرد اول برچيده شد.(10)

ظاهراً براى ايام نوروز آهنگ‏هاى موسيقى مخصوص بوده است زيرا در ميان نامهايى که از الحان موسيقى ايرانيان در زمان ساسانيان به ما رسيده است پنج نام است که ظاهراً نامهاى آهنگ‏هايى بوده است که در ايام نوروز مى‏نواخته‏اند بدين قرار: «باد نوروز» و «نوروز بزرگ» و «نوروز کيقباد» و «نوروز مزدک» و «نوروز خارا».

 در باب انتساب نوروز به جمشيد، استاد بزرگ فردوسى طوسى را در شاهنامه اشعارى است که خيرالختام اين سطور قرار مى‏دهم:

در پادشاهى جمشيد گويد
چون آن کارهاى وى آمد بجاى
ز جاى مهمى برتر آورد پاى
بفر کيانى يکى تخت ساخت
چه مايه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستى ديو برداشتى
ز هامون به گردون برافراشتى
چو خورشيد تابان ميان هوا
نشسته برو شاه فرمان روا
جهان انجمن شد بر تخت اوى
از آن برشده فرّه بخت اوى
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مران روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز و فرودين
برآسود از رنج تن دل ز کين
به نوروز نو شاه گيتى فروز
بر آن تخت بنشست فيروز روز
بزرگان بشادى برآراستند
مى و رود و رامشگران خواستند
چنين جشن فرّخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار

 

يادداشت‌ها:

1. جاحظ، کتاب المحاسن و الاضداد، چاپ مصر، 1320، ص 274-273.
2. ابوريحان بيرونى، آثارالباقيه، چاپ لايپزيک، ص 230-215.
3. دمشقى، نخبةالدهر، چاپ لايپزيک، 1923، ص 279-278.
4. کتاب المحاسن والاضداد، ص 277-274.
5. ظاهراً مراد جاحظ از «رأس‏الجالوت» ‏پيشواى يهود است و اينکه اگر نوروز به شنبه مى‏افتاد ازو خراجى مى‏گرفتند شايد از آن جهت بوده است که شنبه روز تعطيل مذهبى يهود است.
6. آيه 244 از سورةالبقره يعنى آيا آن کسان را نمى‏بينى که از خانه‏هاى خويش بيرون شدند و هزاران بودند و از مکر مى‏گريختند و خداى ايشان را گفت بميريد و مردند و پس ايشان را زنده کرد.
7. کتاب التاج، چاپ قاهره، 1332، ص 150-146.
8. موانيذ به معنى بقاياى مالياتى و مأخوذ از کلمه «مانده» فارسيست که اعراب اخذ کرده و به صيغه جمع به کار برده‏اند. (رجوع شود به يادداشت ذيل صحيفه 147 از کتاب التاج، چاپ قاهره).
9. آرتور کريستن‏سن. شهريارى ساسانيان، کپنهاک، 1907، ص 58.
10. سياست‏نامه، نظام‏الملک، چاپ پاريس، ص 38-39.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه