دکتر محمد مصدق
مصدق و نفت در بافتار جهانی
- دكتر محمد مصدق
- نمایش از چهارشنبه, 31 خرداد 1391 20:25
- بازدید: 5786
برگرفته از تارنگار خرده گیری
آنچه در پی میآید یادداشتِ دوستی است که در پی انتشار ویژهنامهی روزنامهی شرق در سالگرد ملی شدن صنعت نفت، و برخی نقدهای آن بر دولت ملی و دکتر مصدق، نوشته شد ولی به چاپ نرسید. با توجه به اهمیت موضوع و شیوهی استدلال نویسنده ـ که همچنان میتواند نه تنها برای تحلیلگران آن رویداد، بلکه برای کسانی که به تاریخ علاقهمندند مفید باشد ـ اجازهی انتشار آن را بر روی تارنوشتم گرفتم. از نظرهایتان و بهویژه نوشتارهای دوستانی که نظر مخالفی داشته باشند برای انتشار در همین تارنوشت استقبال میکنم.
در شصت و یک سالی که از ملی شدن صنعت نفت ایران میگذرد، اظهارنظرهایی مثبت و منفی در ارزیابی رهبری نهضتی ملی که همراه با آن واقعۀ تاریخی بود، بیان شده است. تازهترین اظهارنظرها در آخرین روزهای سال 1390 در مجموعهای که روزنامۀ شرق گردآورده بود (شمارۀ 1485، 20 اسفند 1390)، به چشم میخورد. سالی پیشتر از آن مجلۀ مهرنامه گزارشهایی ویژه در این باره منتشر کرده بود. در هر دو مورد، تأکید بر رهبران نهضت ملی کردن صنعت نفت بود. آن نهضت، مستقل از رهبران، واقعۀ سترگی در تاریخ اخیر کشور ما بود، هرچند که البته داوری دربارۀ «رهبران» هر تحول تاریخی هم میتواند یک فصل از بررسی موضوع را تشکیل دهد.
برخی از منتقدان آن نهضت، بر تصمیمها و اقداماتی از جانب رهبران نهضت، مشخصاً شخص دکتر محمد مصدق، که به نظر منتقدان «اشتباه» بوده است، تأکید میورزند، تا آن حد که «اشتباهات» رهبران گاهی با اشتباه بودن کل نهضت مترادف گرفته میشود.
دربارۀ «اشتباهات»، واقعیتی در این گفتۀ مشهور چرچیل نهفته است: «وقتی نتیجه معلوم باشد، تصمیمگیری آسان است.» به این معنی که غالباً نتیجهها معلوم نیست و منتقدانی که «بعد از» مشاهدۀ نتیجه اظهارنظر میکنند، از امتیازی نسبت به تصمیمگیرنده برخوردارند.
متقابلاً، بسیاری از طرفداران مصدق نیز تلاش میکنند دلایلی محکم در رد اتهامات مربوط به اشتباهات او بیابند و او را از هر اشتباهی مبرّا کنند و معصوم، در ردیف قدیسان، بدانند. سیاه و سفید دیدن در مورد اشیاء کاربرد دارد و در اعمال انسانها، گاهی نه. در میان مردان بزرگ تاریخساز و وقایع بزرگ تاریخ کمتر موردی را میتوان یافت که به کلی از اشتباهات بری بوده باشند.
بعضی از منتقدان اصولاً به واژۀ «ملی کردن» انتقاد دارند و آن را مترادف با «دولتی کردن» نفت میدانند. در بسیاری از موارد میتوان با صاحبنظران طرفدار خصوصیسازی و اقتصاد آزاد همعقیده بود که حتیالامکان، و تا آنجا که ظرفیت سازوکارهای اجرایی کشور اجازه میدهد و تا آنجا که بخش خصوصی ما در توان دارد، باید به این بخش میدان داد و از تسلط دولت بر عرصۀ اقتصاد کاست. البته هنوز هیچ کشوری در جهان نیست که دولت آن فعالیتهای اقتصادی را بهطور مطلق آزاد بگذارد، بلکه زمینههایی هست که به ملاحظات مختلف، ازجمله ملاحظات امنیتی و اجتماعی، دولتها در اقتصاد دخالت میکنند. مثلاً وجود قوانین ضدتراست، یا قوانین مربوط به تحریم و ممنوعیت مبادلات بازرگانی با برخی از کشورها، یا کمک به بانکهای ورشکسته در روزگار بحران، خود نمونههایی هستند از مواردی که دولتها لازم میبینند در گردش کار اقتصاد کشور دخالت کنند.
نکات عمدهای که در بعضی از مقالات و مصاحبههایی در نقد نهضت ملی کردن نفت مطرح میشود، و در این نوشته به آنها اشاره خواهد شد، در موارد زیر هستند:
1) تأکید بر اشتباهات مصدق،
2) سبک شمردن اهمیت نهضت ملی کردن نفت،
3) بیاعتنایی به اهمیت عاملان خارجی،
4) تأکید بر معایب و زیانهای چاههای نفت برای کشورهای صاحب آن چاهها،
موضوع آخر خود نیازمند مطلب مستقلی است و در این نوشته به آن نخواهم پرداخت.
تأکید بر اشتباهات
منتقدان غالباً به ضرورت «برملا کردن اشتباهات» دولت مصدق اشاره میکنند و هیچ نکتۀ مثبتی در اعمال او نمیبینند. بگذریم که به فرض معتبر بودن اتهاماتی که به مصدق وارد شده و میشود، کشف اشتباهات او بهخودیخود نمیتواند نشان دهد که خواست اصلی جنبشی ملی که در دوران او در ایران ایجاد شده بود (خواستهایی که پس از او نیز در ایران و در بسیاری از کشورهای مشابه ما ادامه یافت)، مردود و محکوم است. مانند آن است که مثلاً در خیزش اخیر ملتهای عرب، عیار و اعتبار درست یا غلط بودن انگیزهها را با میزان پیروزی یا شکست، یا با اشتباهات این یا آن رهبر، بسنجیم؛ و با هر اشتباهی، انگیزههای قانونی و عزتمدارانۀ ملتها را تخطئه و محکوم کنیم.
البته در هر اقدامی، باید با تمام دقت و هوشیاری از اشتباهات بپرهیزیم، اما نه تا آنجا که مطلقگرایی در کمالطلبی، هر حرکت جسورانهای را مانع شود و به بزدلی و فلج بینجامد. اگر فقط نگران اشتباه باشیم، بازمیمانیم. اینجانب نیز، مانند بسیاری دیگر، با بهرهمندی از امتیاز گذشت ایام و امتیاز اطلاع داشتن از نتایج، با نگاه مجدد به تصمیمها و اعمال مصدق کشف میکنم که مثلاً در فلان مورد راه بهتر هم وجود داشت؛ و در مواردی با خود میگویم، کاش مصدق فلان کار را کرده بود یا نکرده بود. سرگذشت مردان موفق، هیچگاه خالی از جرأت و جسارتها، و لاجرم اشتباهات، نیست. ناپلئون علیرغم اشتباه بزرگ و نابودگر حمله به روسیه در سال 1812 میلادی، و شکست نهایی در نبرد واترلو همچنان در زمرۀ نوابغ بزرگ نظامی جای دارد.
نکتۀ دیگر آنکه هنگام داوری دربارۀ اعمال افرادی که در پیشاپیش صف قرار میگیرند، خصوصاً در حیص و بیص درگیری با طرف مقابل که سرعت تحولات خارج از ارادۀ آنها و فراتر از ظرفیت عقول بشری و استعداد طالعبینی انسانها بوده است، تأکید انحصاری بر اشتباهات گاهی شکل شماتت قربانی و تطهیر متجاوز به خود میگیرد. توقع حرکت بیخطا از قربانیان هر برخوردی، مانند آن است که بگوییم اگر سازمانهای بردهدزدی اروپائی 15 میلیون جوان افریقایی را در طول سه قرن ربودند، تقصیر خود افریقاییها بود که در فلان موارد اشتباه کردند و بردهدزدان بیچاره هیچ تقصیری نداشتند. یا به صرف شکست سرخپوستان امریکایی از مهاجمان اروپایی، آنها را محکوم کنیم و بگوییم اگر در مقابل مهاجمان اروپایی مرتکب فلان اشتباه نمیشدند، میلیونها کشته نمیدادند و امروز در زمینهای زادگاه خود هنوز کشاورزی و شکار میکردند؛ ایبسا در صنعت هم پیشرفتها کرده بودند. همچنین به آن میماند که دربارۀ سرنوشت فلسطینیها فقط به شمردن تقصیرها و اشتباهاتشان اکتفا کنیم و بگوییم «تقصیر خودشان بود!» همچنان که قربانیان جنایات استالین1 و هیتلر را محکوم کنیم و باز بگوییم: «تقصیر خودشان بود!»
انتهای دیگر این رویکرد، به ستودن همۀ زورگویان زورمند پیروزمند میانجامد.
گاهی دیدهایم که در این رویکرد خلطی ناخواسته پیش میآید. در نگاه به بعضی از ملتها این امر پذیرفته میشود که جوامعی هستند صاحب روح، همچون واحدهایی زنده با امکان «خطاهای انسانی»، و در نتیجه کژیها و ضایعات آن خطاها، در مسیر بلوغ آن ملتها و آن جوامع، امری طبیعی و بدیهی شمرده میشود.2 اما وقتی نوبت به بررسی وضع بعضی دیگر از ملتها میرسد، آنها همچون ماشینهایی مکانیکی، بیروح، بدون تاریخ و بدون فرهنگ نگریسته میشوند، ماشینی که هیچ خطا و خرابی بر آن پذیرفته نیست.
درسی از وقایع روز
یکی از «اشتباهاتی» که به مصدق نسبت داده میشود، آن است که او گویا بیش از حد لزوم در مقابل نیروها و انگیزههای خارجی سرسختی نشان داد؛ و اگر راه تدبیر و نرمش پیش میگرفت و در مواردی کوتاه میآمد و تن به سازش میداد و بعضی از پیشنهادها را میپذیرفت، به نتایج مطلوب میرسید )بگذریم که بحث دربارۀ تعریف «نتایج مطلوب» و محدودۀ آن بهآسانی به نتیجه نمیرسد). این نظر ناصحان خیراندیش شاید درست باشد؛ اما فقط «شاید».
شواهدی بر رد این نظر نیز وجود دارد. یکی از این شواهد وقایعی است که در سال گذشته در لیبی گذشت. اینجانب هرگز از طرفداران حکومت معمر قذافی نبودهام. او چند سال پیش در هر سه زمینهای که طرف مقابل او (مجموعهای از کشورهای غربی، متحدان آنها، و زمامداران مطیع آنها) اصرار داشتند و فشار میآوردند، کوتاه آمد:
1) تعطیل برنامۀ انرژی هستهای، 2) قطع کمک به نیروهای فلسطینی، و 3) راه دادن به سرمایهگذاریهای خارجی.
علاوه بر اینها، بابت ماجرای سقوط هواپیمای لاکربی نیز غرامتی را که ادعا میشد، تمام و کمال پرداخت. اما این نرمشها سبب نشد که تمایل به گوشمالی دادن او فراموش شود، یا کاستی بگیرد. قذافی باور کرده بود که دادن همان امتیازها کفایت میکند تا با دست باز در داخل کشور خود، غافل از ضرورت ادامۀ فرمانبرداری از نظام مسلط جهانی، به آنچه اراده میکند عمل کند. با این باور سادهلوحانه به دوام حکومت خود اطمینان یافته بود. دو سال پیش در نطقی در مجمع عمومی ملل متحد اختیار زبانش را از دست داد که نشان میداد هنوز در مقابل نظام مسلط جهانی بهاندازۀ مطلوب رام و همخوان و دلخواه نشده است. نرمشها سبب نشد که «گناهان» او بخشوده شوند.
نمونهای دیگر رفتار امریکا با حکومت کوبا است. باز باید بگویم که اینجانب هرگز به حکومت کوبا و سیاست اقتصادی آن نظر مثبتی نداشتهام. اما ذکر این نکته را لازم میبینم که حکومت کوبا پس از مدتی چند که به مبارزان انقلابی امریکای لاتین و افریقا کمک میکرد، و از این جهت بهشدت تنبیه میشد، از چند سال پیش کوتاه آمده است؛ عمل عمده به این اندیشه را کنار گذاشته و عمدتاً به امور داخلی آن کشور سرگرم است. این سؤال باقی است که پس امروز توجیه ادامۀ محاصرۀ اقتصادی 50 سالۀ کوبا چیست؟ یکی از پاسخ هایی که به ذهن میرسد، ضرورت گوشمالی کوبا است، برای عبرت سایرین، جلوگیری از بعضی از پیشرفتها در آنجا، و در نتیجه سرایت تمایلات استقلالطلبانه در میان کشورهای دیگر. پیامی که از رفتار با کوبا میتوان گرفت این است: «تغییر رژیم، رژیم دیگری رام به نظام مسلط، همین و بس! نه کمتر!» حتی رژیمهای کاملاً رام، مثلاً رژیم نورییگا در پاناما، هم در امان نبودهاند.
چند سؤال دیگر
سؤالهایی دیگر در مورد مطالب منتقدان دولت مصدق دارم که فهرستوار در مقولات زیر است:
امتیاز از انگلیسیها ـ منتقدان با قوت میگویند، «میشد بهتدریج انگلیسیها را وادار به عقبنشینی کرد». میتوان از ایشان توضیحات مستدل بیشتری خواست، چه بعضی از صاحبنظران نیز غیر از این فکر میکنند. البته اینگونه تفاوت نظرها مفید است و راه تحقیق را برای روشنتر شدن حقیقت میگشاید. در پروندۀ نفت، عدهای طرفدار راه مصدق بودند و عدهای طرفدار مخالفان او. با خواندن این اظهارات میفهمیم که این افراد، دست کم بعضی از آنها، طرفدار مخالفان هستند. کمتر سیاستمداری را در تاریخ میتوان یافت، از ناپلئون تا چرچیل، از داریوش تا بیسمارک، که دربارۀ او نظرهای مثبت و منفی وجود نداشته باشد. مثلاً بعضی از تاریخنویسان چرچیل را قهرمان شجاع و نابغۀ انساندوست طرفدار آزادی میدانند و برخی دیگر به علت اعمالی، از جمله دستور بمباران غیرنظامیان شهر درسدن در جنگ دوم جهانی (با تلفاتی بیش از جمع تلفات بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاگی)، او را جنایتکار سبع جنگی میخوانند. مصدق هم از این قاعده مستثنا نیست.
تابوشکنی ـ بعضی از منتقدان میگویند که میخواهند «تابوشکنی» کنند. این واژه در این مورد بجا بهنظر نمیرسد، زیرا نقد مصدق و کاراکتر او، حتی مخالفت و دشمنی با او و دشنام به او، تازگی ندارد و از پیش از زمامداری او تا امروز به وفور وجود داشته است. در امریکا روزنامۀ نیویورک تایمز او را با هیتلر مقایسه میکرد؛ و همانجا در موارد دیگر او را کمونیست و عامل شوروی میخواندند. از آن سو حزب توده، بلندگوی شوروی در ایران، او را به خوشرقصی برای امریکا متهم میکرد. درباریان و نوکیسگان کمپرادور به خون او تشنه بودند. واژۀ «تابوشکنی» در مواردی دیگر کاربرد دارد، مثلاً هنگامی که یک مورخ جدی به مقام والای حافظ میتازد و او را «شاعر یاوهگوی شیراز» مینامد، یا وقتی یک شاعر نامدار معاصر، حکیم فردوسی را «شاعر درباری» خطاب میکند. نمیتوان با این گروه از منتقدان مصدق موافق بود که در نقد مصدق، حتی حملۀ شدید به او، از زمان او تا امروز، «سانسور»، وجود داشته و کوتاهی شده است.
بیگانهستیزی/ اجنبیستیزی ـ این واژهها به کرات در گفتههای منتقدان میآید. ممکن است این شائبه پیش آید که گویا بهنظر ایشان ایرانیان (یا بعضی از ایرانیان) از هر که غیرایرانی است، نفرت دارند و با او سر ستیز دارند، از هندی و ترک و ویتنامی و چینی گرفته تا اتریشی و ایتالیایی و فنلاندی و ونزوئلایی و سنگالی. ایرانیان در تاریخ اخیر خود از سه قدرت خاطرات تلخی دارند: روسیه، انگلیس و امریکا. همین و بس (چنان که در گذشتههای دور نیز با تهاجم سکاهای ازبک و تورانی و هیاطله، و با یونانیان زمان اسکندر، و نیز مغولان و... روبرو بودهاند). اینگونه واژهگزینی مانند آن است که خشم و اندوه سیاهپوستان امریکا از خشونتهای سبعانۀ فرقۀ نژادپرست کوکلوکس کلان را تعمیم بدهیم و نتیجه بگیریم که سیاهان «سفیدستیز» هستند؛ یا فلسطینیهایی را که در گذشته تارانده شدند و امروز سقف بر سرشان خراب میشود، «یهودستیز» بدانیم، و ویتنامیها را نیز «سفیدستیز»، و دیگر ملتها و اقوام دیگری را که ظلمی بر آنها روا داشته شده، هم بدینقرار.
در مورد امریکای بخصوص، این عامل مزید بر علت است که دولت امریکا پس از ماجرای 28 مرداد به عملیاتی مشابه، آشکار و پنهان، نظامی و غیرنظامی، در کشورهای دیگر (درحدود 50 کشور، خشنترین آنها در ویتنام) دست زده، و امروز اینگونه عملیات را در عراق و افغانستان و لیبی، و در دشمنی با ایران (با تحریم اقتصادی و عملیات دیگر)، ادامه میدهد. در نتیجه، خاطرات 28 مرداد در ذهنها زنده نگه داشته شده و بازتولید میشود.
قضاوت دربارۀ انگلیس ـ منتقدان از تصور نابجای افرادی که گمان میکنند «همۀ» عقبماندگیهای ایران ریشه در دخالت بیگانگان دارد، و خارجیها ـ بهویژه انگلیسیها ـ را مسبب «همۀ» بدبختیهای مردم میدانند، انتقاد میکنند. رد کردن نظرها و تصورات افراطی، با تأکید بر لفظ «همه»، البته آسان است. آری هستند کسانی در ایران که «همۀ» مشکلات ایران را ناشی از دخالت خارجیها میدانند. کتاب پرخواننده و شیرین «داییجان ناپلئون» در این مورد ضربالمثل شده است. این روحیه منحصر به ایران نیست و در کشورهای دیگر هم گاهی رایج میشود. مثلاً در امریکا در دوران مککارتیسم، در پستوهای هر ادارۀ مهمی به دنبال مأموران مخفی کمونیست میگشتند. و پیش و پس از آن دوران، تا همین امروز اینگونه بدگمانیها ادامه دارد. بارها از مقامات مسئول امریکایی شنیدهایم و در رسانههای امریکایی خواندهایم که در فلان واقعه در عراق یا افغانستان، یا مثلاً در بحرین: «دست خارجی در کار است».
اما تخطئۀ اینگونه تصورات گاهی به شکلی است که ممکن است گوینده را به آن سر افراط بیندازد، گویی که «هیچ» مشکلی در ایران «هیچ» ریشۀ بیرونی ندارد و «هیچگاه» نداشته است.
پرداختن به افراطیترین نظرهای یک دیدگاه و تعمیم آن به سایر طرفداران آن دیدگاه در موارد دیگری هم در این نقدها بهچشم میخورد. مثلاً در مجادله با مدافعان دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران، گاهی منتقدان، سخنان «برخی» از دوستداران مصدق را به مثابه سخن «همۀ» مدافعان او میگیرند و رد آن سخنان برای رد «همگان» کافی دانسته میشود: طرفداران مصدق میگویند... در حالی که...
در بعضی دیگر از گفتههای منتقدان ادعاهایی هست که برای تأیید و تقویت آنها (نه حتی اثبات) باید منتظر تحقیقات مستدلتر و جدیتر و ارائۀ اسناد معتبری بود، مثلاً این که:
- مصدق اصولاً هیچ اعتقادی به قانون نداشت.... و با فشار تودهها همۀ چارچوبهای قانونی را بههم ریخت (سندی؟ مدرکی؟ اسناد خلاف این ادعا زیاد وجود دارد.)
- این رویکرد دوستداران مصدق اشتباه بود که میگفتند از جهت سیاسی انگلیسیها از طریق نفت بر سیاست ایران اثرگذار هستند و سیاستمدارانی را آلت دست قرار میدهند و ما برای استقلال ایران باید نفت را ملی کنیم. (آیا اثرگذار نبودند؟ آیا آلت دست نداشتند؟ آیا ملی کردن نفت گامی در راه کسب استقلال نبود؟ آیا استقلالطلبی فقط در ایران مذموم است؟ یا در هر ملت دیگری، مثلاً در جنبشی تحت رهبری گاندی، یا جنبشی تحت رهبری توماس جفرسون؟)
- اشتباه دیگر دوستداران مصدق ازجهت اقتصادی این بود که میگفتند خارجیها نفت ما را غارت کردهاند و باید جلو این کار را بگیریم. (آیا آنچه بود، غارت نبود؟ اگر بود، برای جلوگیری یا کاستن از آن مطلقاً هیچ کاری نمیبایست کرد؟)
- مصدق تصور میکرد با خلع ید از انگلیسیها، صنعت ایران برای همیشه به خارجیها وابستگی نخواهد داشت.... و ما بهتنهایی میتوانیم نفت را استخراج و فرآوری کنیم. (آیا مصدق چنین تصوری میکرد؟ مدرکی، شاهدی؟)
- بر نقش امریکا در 28 مرداد 1332 نباید تأکید کرد. در داخل ایران نیز ناراضیها زیاد بودند.3 (آن دخالت امریکا، در بافتار موجی جهانی، پردامنه و سازمانیافته از دخالتهای پیدرپی بعدی در کشورهای دیگر، از عملیات سری غیرنظامی گرفته4 تا عملیات آشکار نظامی5، که پیش از 28 مرداد 32 هم وجود داشت و پس از آن وسعت و شدت گرفت، باید نگریسته شود. تفاوتی است بین عملی تکموردی با عملیاتی که بخشی از یک طرح وسیع و سازمانیافته است.6 اگر به فرض عملیات «آژاکس» در 28 مرداد بهنتیجه نمیرسید، آیا امریکا از فکر هرگونه دخالت بعدی منصرف میشد و ایران و آن کشورهای دیگر را به حال خود رها میکرد؟)
- طرفداران مصدق به اشتباه گمان میکنند کار شدنی بود، اما خارجیها نخواستند و نگذاشتند. (کارشکنی «خارجیها»، البته که وجود داشت و قابل انتظار هم بود. توقع بیجایی است که آنها در امری که مخالف منافع آنها است، همکاری کنند. احتمالاً ایرادی که به مصدق میتوان گرفت آن است که میبایست این کارشکنی را دقیقتر پیشبینی ـ یا پیشگویی! ـ کند و بهتر ارزیابی کند که چگونه میتوان «علیرغم» آن کارشکنیها، کار را، تا کجا، شدنی کرد).
- ملی کردن نفت از رشد بخش خصوصی واقعی و نهادهای مدنی مقوم آزادی و حقوق انسانها جلوگیری کرد. (آیا از این گفته میتوان برداشت کرد که، پس، ملی نکردن نفت رشد بخش خصوصی واقعی و نهادهای مدنی مقوم آزادی و حقوق انسانها را تضمین میکرد؟ یا دست کم «اندکی» تضمین میکرد؟ نمونههای زیادی در جهان داریم که بدون ملی کردن نفت، و بدون مصدق، چنین نشده است).
- مصدق مسألۀ نفت را به یک مسألۀ سیاسی تبدیل کرد. او میخواست آن را بهصورت سیاسی حل کند. (آیا منظور این است که مسألۀ نفت ابداً وجه سیاسی نداشته و ندارد؟ نمونههایی در سایر کشورهای نفتخیز؟! حتی الن گریناسپن، رئیس سابق فدرال رزرو امریکا، هم به سیاسی بودن نفت اذعان دارد).
- میتوانستیم بگذاریم شرکت نفت ایران و انگلیس همانطور که بود حفظ شود، اما با اصلاح قراردادها و قوانین، منافع بیشتری را نصیب کشورمان کنیم. مجلس میتوانست درمورد بهرۀ مالکانه قانون جدیدی بگذارد و دولت آن را اجرا کند... میتوانستیم بهتدریج آنها را وادار به عقبنشینی بکنیم. (آیا واقعاً منتقدان مصدق عالمانه معتقدند که «میتوانستیم»؟ عقبنشینی تدریجی «آنها»؟ باور کردنش سخت است. بگردیم نمونههایی در کشورهای دیگر پیدا کنیم!)
- مصدق عامل دیکتاتوری محمدرضاشاه بود... این که شاه عقیده به دموکراسی نداشت تقصیر مصدق بود. (این سؤال مطرح میشود که وجه تفاوت محمدرضاشاه با دیکتاتورهای دیروز و امروز سایر کشورهای جهان که فردی چون مصدق هم نداشتهاند، چیست؟)
- در دنیای مدرن از طریق سیستم حزبی به قدرت میرسند. (رسیدن قواعد «دنیای مدرن» به ایران زمان مصدق، و حدود 100 کشور دیگر روی زمین در زمان معاصر، یکشبه ممکن بود و هست؟ چه عواملی و چقدر زمان لازم بود؟)
اما تکرار میکنم، مهمترین نکته آن است که به صرف چند اشتباه رهبران یک جنبش ملی، و به فرض اعتباری در آن اتهامات، نمیتوان جوهر یک خواست ملی را مردود و محکوم دانست.
اینجانب در زمان نهضت ملی نفت شاگرد دبستان بودم و جز شرکت در چند فقره تظاهرات آن روزها، هرگز جزو طرفداران دوآتشه و هوراکش مرحوم مصدق نبودم، و او را جزو قدیسین مبرّا از اشتباهات ندانستهام. اما جزو مدافعان کودتای 28 مرداد و جوّ خفقان که خفتی که پس از آن دامنگیر کشور شد هم نبودم. گزارش سازمان سیا دربارۀ نقش امریکا و انگلیس در آن کودتا، با ذکر جزئیات، را جدی میگیرم، همچنان که سخنان مادلین آلبرایت، وزیر خارجۀ سابق امریکا را، و سخنان بیل کلینتون، رئیس جمهوری سابق امریکا را، که از سرنگون کردن مصدق بهدست امریکا ابراز تأسف کردند، جدی میگیرم. دخالتهای ناروا و آسیبهای آن بر سرنوشت ایران و دست کم 40 کشور دیگر را محکوم میکنم. و از جایی نشنیدهام که «اشتباهات» فلان رهبر، مجوزی برای دخالتهای خارجی باشد و آن دخالتها را تطهیر کند.
بعضی از منتقدان ظاهراً بر این باورند که دو دیدگاه وجود دارد: 1) دخالت خارجی مؤثر وجود دارد، 2) دخالت خارجی مؤثر وجود ندارد. ظاهراً نظر آنها این است که گروه اول فقط طرفداران مصدق هستند و گروه دوم بقیه. بهنظر اینجانب دربارۀ نقش امریکا در جهان رویهمرفته سه نظام فکری وجود دارد: 1) نظام سلطۀ امریکا وجود دارد، و به سود جهان است (کسانی مانند نئوکانها، برژینسکی و کیسینجر این دیدگاه را دارند. برژینسکی در 5 سال اخیر سه کتاب در این باره نوشته است. در چند سال اخیر مقالاتی هم در این باره منتشر شده، مثلاً یکی از آنها با این عنوان: زندهباد امپریالیسم امریکا)، 2) نظام سلطۀ امریکا وجود دارد و به زیان جهان است. بسیاری از نیروها و متفکران در غرب و غیرغرب این نظر را دارند، 3) اصلاً و ابداً نظام سلطهای در کار نیست و امریکا دخالت مؤثری به زیان هیچ کشوری ندارد و هیچگاه نداشته است. بهنظر اینجانب برخی از منتقدان مصدق از گروه سوم هستند.
دربارۀ اشتباهات مرحوم مصدق، تا آنجا که من میدانم، چنین اشتباهاتی استثنایی نبوده است. تاریخ کشورها پر است از اشتباهات رهبران، و خسارات و لطمات ناشی از آن، که در روند بلوغ تاریخی هر کشوری غیرقابل اجتناب است. هنگام داوری دربارۀ مصدق و هر رهبر دیگری در هر کشوری و در هر زمانی، اکتفا کردن به یک سنجه، ضرورت معصوم بودن و خطاناپذیر بودن، خطا است، و به جنبشها و خیزشها و تلاشهای مردمان جفا است.
عنوانی که روی جلد ضمیمۀ روزنامۀ شرق به چشم میخورد، این بود: خدمت یا خطای مصدق. چنین عنوانی اجازه میدهد خواننده به دام این سوءتفاهم بیفتد که دربارۀ مصدق فقط یکی از دو دیدگاه را میتوان داشت: یا خدمت، یا خطا! بهنظر این جانب مصدق در زمرۀ مفاخر استثنایی تاریخ ایران است. به دوران مصدق و تأثیرهای آن بر تاریخ جهان، افتخارها باید کرد و از آن تجربهها باید آموخت. او و هر رهبر دیگری، یا هر انسان دیگری، میتوانند «خدماتی داشته باشند، هرچند با خطاهایی»؛ یا «خطاهایی داشته باشند، هرچند با خدماتی». این که آیا آن خدمات به آن خطاها میارزیده، و در تحلیل نهایی آیا کفۀ خدمات میچربیده یا خطاها، موضوع دیگری است. غالباً در دورههای مختلف، نظرگاههای متفاوتی در این باره وجود دارد، و گاهی بحث ادامه پیدا میکند. اما در گفتههای بعضی از طرفداران این یا آن نظر (طرفداران دوآتشۀ مصدق، یا منتقدان تندزبان او) به چنین پیشجملههایی برمیخوریم: تردیدی نیست که....
به نظر این افراد دربارۀ موضوع مورد بحث، دو نظر وجود دارد: نظر من و نظر غلط!
برای رعایت انصاف و احتیاط باید به خود یادآوری کنیم که ما نیز هیچکدام، از غرق شدن در دام چنین تعصبهایی بهکلی مصون نیستیم.
پینوشتها:
1 . به گفتۀ مخالفان او 20 میلیون نفر، به گفتۀ طرفداران او 10 میلیون!
2 . میگویند، «خب، بله، اشتباه بود، عبرت گرفتیم، یاد گرفتیم و اصلاح کردیم» (یا «سعی میکنیم اصلاح کنیم.») بحث محاکمه و محکوم کردن عاملان اشتباه و سوءمدیریت، مطرح نمیشود. مقالۀ زیر منطق این نوع نگاه را، دستکم در امریکا، توضیح میدهد:
http://www.time.com/time/specials/packages/ar
ticle/0,28804,1971133_1971110_1971107,00.html
3. میگویند در داخل ایران «هم» ناراضیان زیاد بودند؛ مصدق اشتباهاتی کرد؛ وضع اقتصادی خوب نبود. منظور از تأکید اختصاصی بر این عاملها روشن نیست. زیرا مثلاً در زمان آبراهام لینکلن هم تعداد کسانی که از الغای بردگی «ناراضی» بودند، بسیار زیاد بود، آن قدر زیاد که بر سر آن جنگ داخلی روی داد. اگر در آن زمان قدرتی خارجی، مثلاً فرانسه، با اتکا به مجوز «وجود ناراضیان» به خود حق میداد که به نفع ناراضیان دخالت کند، ولو دخالتی ضعیفتر از دخالت امریکا در 28 مرداد، کفه به نفع ناراضیان تغییر میکرد. و البته دربارۀ اشتباهات لینکلن و اشتباهات بزرگ بسیاری دیگر از رهبران امریکا (و کشورهای دیگر) میتوان نمونههایی متعدد آورد. در زمان حملۀ مغول به نیشابور هم قطعاً تعداد ناراضیان در آن شهر زیاد بودند. اینها اهمیت تأثیر حملۀ مغول در ویرانی و تلفات نیشابور را تقلیل نمیدهد. نقش امریکا در 28 مرداد کوچک نبود، همچنان که در شیلی، در آرژانتین و اندونزی و گواتمالا، و در 50-40 کشور دیگر هم. در هر کدام از این موارد حکومتها مسلماً ناراضیانی «هم» داشتند، چنانکه امروز در امریکا (مثلاً در جنبش اشغال والاستریت)، کانادا، ایتالیا، اسپانیا، یونان، فرانسه، انگلیس، روسیه و آلمان هم «ناراضیان» زیاد هستند، یا مثلاً در شورشهای دانشجویی سال 1968 فرانسه و تظاهرات مخالفان جنگ ویتنام در امریکا در نیمۀ اول سالهای دهۀ 70. دربارۀ وضع اقتصادی ایران در زمان مصدق، میزان نسبی افت اقتصادی هرچه بود، در مقایسه با سنگینی افت در زمان سقوط اقتصادی 1930 امریکا، که 10 سال، همراه با نارضایی مردم، طول کشید، شدید نبود. این مشکلات، مجوزی برای دخالت خارجی در اوضاع این کشورها نیست.
4. در حدود 30 مورد عملیات سری غیرنظامی (مأخذ، ویکیپیدیا و مآخذ دیگر):
http://en.wikipedia.org/wiki/CIA_sponsored_regime_change#
Communist_states_1945-1989
5. درحدود 50 مورد عملیات آشکار نظامی (ویتنام، کره، پاناما، شیلی، آرژانتین، بولیوی، نیکاراگوئه، کوبا، کنگو و...، و امروز در افغانستان، عراق، لیبی، شاید فردا در سوریه.)
http://en.wikipedia.org/wiki/Overseas_interventions_of_the_United_States
http://sandiego.indymedia.org/media/2007/02/125025.pdf
(در صفحۀ فهرست مأخذ دوم، نام کشورهایی که امریکا در آنها دخالت کرد، آمده است.)
6. دوباره مثالی از نیشابور: فرض کنیم مضمون تحقیق ما این باشد، «نیشابور چرا در حملۀ مغول سقوط کرد؟» و در 408 صفحه اکتفا کنیم فقط به گزارشی تحقیقی و درست دربارۀ وضع شهر، با ذکر نمونههایی از فساد و سوءمدیریت و مظالم حاکم و گماشتگانش، با جداول و آمارهایی دقیق از تولیدات صنعتی و کشاورزی، نرخ رشد جمعیت، مبادلات بازرگانی با شهرهای دیگر و.... البته کاری پرزحمت و دقیق انجام دادهایم، با فاکتهایی که در صحت و دقت آنها شک نیست. اما کاری است پرت و بیهوده، مگر برای رفع کنجکاوی تفننی، وگرنه گمراهکننده، و شاید مغرضانه.
مغولها، پیش و پس از تصرف نیشابور و سراسر ایران، به چین، روسیه، قفقاز، گرجستان، بلغارستان، ویتنام، کره، هند و جاوه حمله کردند و بیش از 100 شهر دیگر را تصرف کردند. در نتیجه، موضوع اساسی «سقوط» نیشابور نیست، «فتح» آن است. به عبارت دیگر، عامل مشترک معنادار و تعیینکننده برای تحقیق در فتح نیشابور و آن 100 و اندی شهر دیگر، قدرت مهیب مغولان است، نه ضعف آن شهرهای مغلوب. البته این سؤالها هم بجا است که، «بر اثر» آن فتوحات چه مصائب عام و خاصی به سر نیشابور (یا شهرهای دیگر) آمد؛ مثلاً همراه با بررسی خمود ملی و رواج اندیشههای خراباتیان و ملامتیان در ایران «بر اثر» حاکمیت مغولان. و میتوان تحقیق کرد که نیشابوریان و رهبران آنها، و اهل شهرهای دیگر، هر کدام، «پس از سلطۀ مغولان» چه کردند؛ و بهتر بود چه میکردند؟ اما بههر حال، در چنان تحقیقی، مسکوت گذاشتن و ندیدن بافتار حضور و حاکمیت مغول معما است.