تاریخ دوره اسلامی
چگونگی شعر فارسی از جانشینان تیمور تا آغاز دودمان صفوی
- تاريخ دوره اسلامي
- نمایش از جمعه, 23 تیر 1391 08:38
- بازدید: 6505
استادادیب برومند
برگرفته از روزنامه اطلاعات
امیرتیمور گورگانی که با هجوم غارتگرانه و کشتار دستهجمعی مردم بیگناه بر ایران و هند و ترکستان و ارمنستان و آناطولی و آسیای صغیر و شام دست یافته بود، در زمان حیات خود شاهرخ را به حکومت خراسان و سیستان و مازندران برگماشت و امارات ایران غربی و عراق و ارمنستان را به جلالالدین میرانشاه واگذاشت ولی چون میرانشاه دچار خبط دماغی گردیده بود امور آن نواحی را به دو پسرش ابوبکر و محمد عمر سپرد. امّا آنان هم لیاقت سلطنت را نداشتند و محمد عمر با شاهرخ در افتاد و پس از شکست یافتن از او جان سپرد. باری پسران و نوادگان تیمور پیوسته به همچشمی بر سر حکومت نواحی بیرون از قلمرو شاهرخ به کشمکش پرداخته با ایجاد آشفتگی، آسایش را از مردم سلب کرده بودند و شاهرخ گاه با نرمی و گاه خشونت با آنان رفتار میکرد، ولی به طور کامل چارهگر چند دستگیها نبود.
شاهرخ پس از تسلط بر ماوراءالنهر(فرارود) و عراق و فارس و کرمان، برای خونخواهی برادرش میرانشاه به جنگ با قرایوسف قره قوینلو امیر این طایفه شتافت ولی قره یوسف پیش از آغاز نبرد مُرد و پسرانش اسکندر و جهانشاه با شاهرخ رویارویی پیدا کرده پس از سه بار جنگ و ستیز بین سالهای 832 ـ 828 از شاهرخ شکست خوردند ولی شاهرخ جهانشاه را بخشید و او را به سمت امارات به آذربایجان گسیل داشت. در این موقع میرزا بایقرا را هم که دست به یاغیگری یازیده بود از حکومت برکنار کرد و ابراهیم میرزا پسر خود را به جانشینی او برگزید.
ابراهیم میرزا شاهزادهای با ذوق و هنرپرور و کتابدوست و خوشنویس بود و به فرمان او چند تن نقاش و تذهیب کار و خطاط که همه در کار خود استاد بودند به کارخانه کتابسازی او وارد شدند و بسیاری از کتب ادبی اعم از شعر و نثر را با نقش آفرینی و تذهیب و خوشنویسی زینتبخش در باروری کردند.
هر یک از این کتابها که از دستبرد آفات مصون مانده باشد، اکنون در مجموعههای هنری مجموعه داران و موزههای جهان موجود و مایه مفاخرت ایرانیان است.
شاهرخ که در مشرق ایران سلطنت میکرد پادشاهی خیراندیش و خردمند و دادپرور بود و در بازساخت و ترمیم خرابیهای بازمانده از تیمور، گامهای بلند برداشت و به تعمیر بسیاری از مسجدهای ویران شده پرداخت. وی مسجد گوهرشاد را که بینیاز از تعریف است، به نام همسرش «گوهرشاد آغا» در مشهد بنیاد نهاد. شاهرخ افزون بر این از جمله پادشاهان ادب دوست و شاعر نواز و دانشمندپرور بود و آنان را مورد اکرام و گرامیداشت قرار میداد؛ چنان که در مدت چهل سال پادشاهیاش هرات محل گرد آمدن هنرمندان و اهل دانش و فضل بود. از آن جمله میتوان از عبدالقادر مراغهای و جلیل نقاش نام برد.
پس از شاهرخ، پسرش الغ بیگ، جانشین وی گردید ولی مدت پادشاهیاش به درازا نکشید. او نیز مانند پدرش به دانشمندان و اهل کمال توجهی ویژه داشت و در مدت 38 سال امارتش در فرارود، جمعی از آنان را در دربار گرد آورد و در سمرقند رصدخانهای بنیاد نهاد و برای تنظیم تقویم از وجود دانشمندانی مانند مولانا علی قوشچی و غیاثالدین کاشانی بهرهمند شد.
از دیگر پسران شاهرخ، غیاثالدین بایسنغر است که به کار سلطنت کمتر از هنردوستی دلبستگی داشت و پادشاهی بسیار خوش ذوق بود و خوشنویسی کمنظیر که به هنرهای ظریف ایرانی علاقهای بیش از اندازه داشت و مشوق بسیاری از هنرمندان و شاعران و خطاطان بود. یکی از آثار هنری در دوران او نوشته شدن شاهنامه بایسنقری است که شاهکاری از خط و جدولکشی و تذهیب و تجلید و مینیاتورسازی است.
بایسنغر میرزا به منظور تولید آثار مخطوط و منقوش و طرحهای معماری و جلدسازی و دیگر هنرها کارخانهای ساخت که سرپرستی آن با خوشنویس نامی جعفر بایسنغری بود و او که شاهنامه معروف را نوشته بود روزانه شرحی از کارهای انجام یافته هنری را به بایسنغر گزارش میکرد.
یکی از نوادگان تیمور، سلطان ابوسعید نوۀ میرانشاه بود که قسمت بزرگی از متصرفات پدر را به تصرف خود درآورد تا آنجا که پس از کشته شدن جهانشاه قره قوینلو به دست حسن بیگ آق قوینلو، حوزة حکومت او را در آذربایجان و عراق و کرمان نیز به حکمرانی خود در فرارود (ماورءاالنهر) افزود. ابوسعید در جنگی که با حسن بیگ آق قوینلو آغاز کرد، پس از هجده سال پادشاهی به قتل رسید. در دوران پادشاهی او ستیزهجوییهای فرزندان و نوادگان تیمور با یکدیگر تخفیف پذیرفت و مردم زمان احساس آسایشی نسبی کردند ولی پس از او دوباره اغتشاش و کشمکش جانی تازه گرفت تا سرانجام نوبت سلطنت به سلطان حسین بایقرا پسر عمر شیخ رسید که بر قسمتی از متصرفات تیمور دست یافت و از سال 875 تا 911 سلطنتش دوام داشت. وی هرات را به پایتختی خود برگزید و در دوران وی بر اثر آرامشی که پیدا شد مردم احساس امن و امان کردند.
سلطان حسین بایقرا که مردی خوشنیت و خردمند بود، یکی از نیکاندیشان و خیرخواهان عصر را به نام امیرعلیشیر نوایی به وزارت خود برگزید و به دستیاری وی که مردی کاردان و شاعری مردمدار بود هرات را مرکز گرد آمدن گروهی از هنرمندان و دانشمندان و شاعران قرار داد. او با بنیانگذاری کتابخانه بزرگی برای استفادة دانشوران و دانشپژوهان و ساختن بناهایی که هر یک شاهکار معماری بود، خدمتی کرامند به دانشپروری و عمران و آبادی کرد.
در نتیجة ذوق و علاقه و تشویق امیرعلیشیر، دربار سلطان حسین بایقرا که خود شاهی هنردوست بود، محل تجمع شاعرانی چون جامی و سبزواری و هلالی جغتایی و گروهی از خطاطان چون سلطانعلی مشهدی و نگارگرانی چون کمالالدین بهزاد و میرک هروی شد و در هنرهای ظریف ایرانی مکتبی به ظهور رسید که به مکتب هرات نامبردار شد.
همزمان با پادشاهی سلطان حسین بایقرا «ازبکان» در فرارود به قدرت رسیدند و با برچیدن بساط سلطه تیموریان در آن حدود به خراسان حمله کردند و هنگامی که سلطان حسین بایقرا به رویارویی و دفع آنان قد برافراشت، پیش از مقابلة دشمن درگذشت و پسرانش که تاب برابری با ازبکان را نداشتند، سلسله تیموری را به دست فروپاشی و انقراض سپردند.
قره قوینلو ـ آق قوینلو
قره قوینلو «دارندگان گوسفند سیاه» و آق قوینلو «صاحبان گوسفند سپید» دو طایفه از قبیله ترکمانان بودند که در دور پایانی قرن هفتم رخت مهاجرت به آذربایجان کشیده بودند. هنگامی که تیمور حملات خود را آغاز کرد، قره قوینلوها به سرپرستی قرایوسف پسر قرامحمد با تیمور درافتادند و بر عراق عرب دست یافتند. سپاهیان تیمور به جنگ با قرایوسف شتافتند و او که در این جنگ شکست یافت، به مصر گریخت و پس از مرگ تیمور به آذربایجان برگشت و با فرزندان تیمور به ستیز و آویز پرداخت. وی پس از جنگی که با سلطان احمد جلایر و قرا عثمان بایندری رئیس طایفه آق قوینلو در پیوست به فتح بزرگی نایل شد؛ چنان که حلب و نواحی مجاور آن را گرفت و عراق عرب و گرجستان و قزوین را نیز به تصرف خود درآورد. پس از قرایوسف نوبت امارت به پسرش اسکندر رسید که چندین بار با شاهرخ به جنگ و ستیز پرداخت و با برادرش جهانشاه نیز درآویخت و سرانجام به دست پسر خود کشته شد.
جهانشاه که از امیران برجسته قره قوینلو و مردی هنردوست و کفایتمند بود، افزون بر تصرف قسمت بزرگی از ایران و عراق عرب، مدتی خراسان را در حیطة تسلط داشت و هنگامی که برای سرکوبی حسن بیگ آق قوینلو در سال (871) به دیار بکر شتافت، در جنگ با او شکست خورد و به قتل رسید. او به آبادانی و عمران دلبستگی داشت و مسجد کبود در تبریز از جمله بناهای مشهور اوست.
امیرحسن بیک آق قوینلو که به اوزون حسن نامبردار شده است، پس از قره عثمان بر قسمتهایی از آناتولی و ارمنستان و درۀ علیای دجله و اراضی کردها تسلط یافت و پس از چیرگی بر سلطان ابوسعید تیموری و جهانشاه و تصرف کردن متصرفات آنان به قدرت بزرگی دست یافت؛ چنان که مراکز زیر تسلطش از بحر عمان تا دیار بکر را دربرمیگرفت.اوزون حسن با امپراتور طرابوزان خویشاوندی داشت و برای کسب قدرت بیشتر و استفاده از امپراتوری یونان برادرزاده او را که کاترینا نام داشت به زنی گرفت و از او دو دختر پیدا کرد که یکی از آنان را بنام مارتا به عقد شیخ حیدر جد پادشاهان صفوی درآورد. از میان پسران مارتا اسماعیل سردودمان سلسله صفوی است.
پس از درگذشت اوزون حسن در سال (882) پسرش سلطان خلیل جانشین او شد و حکومت دیار بکر را به برادرش یعقوب بیک بخشید ولی اختلاف دو برادر به لشکرکشی انجامید و سلطان خلیل در جنگ کشته شد و یعقوب بیک پادشاهی یافت. سلطان یعقوب با دستیاری فرخ یسار به جنگ با سلطان حیدر پدر شاه اسماعیل شتافت و بر او ظفر یافته، وی را کشت و فرزندانش را که سلطانعلی و ابراهیم و اسماعیل بودند، زندانی کرد.
بعد از یعقوب پسرش بایسنغر جانشین او شد ولی به علت خردسالی امرای آق قوینلو رستم بیک نوادی اوزون حسن را به سلطنت اختیار کردند؛ بعد از رستم بیگ از بازماندگان اوزون حسن میتوان از سلطانمراد الوند بیگ و احمد بیگ نام برد که دستخوش امیران آق قوینلو بودند و سرانجام با لشکرکشی شاه اسماعیل در سالهای (907 و 908) هر دو شکست یافته منهزم شدند و طومار سلسله آققوینلو در هم پیچیده شد.
طلوع دوران صفوی
شاه اسماعیل پسر سلطان حیدربن سلطان جنید از نوادگان شیخ صفیالدین اردبیلی بود که در دوران خود از عارفان بزرگ به شمار میرفت و مریدان فراوان داشت. ولادت شاه اسماعیل در بیست و پنج رجب (892) بود و از سیزده سالگی برای تسلط بر سرتاسر ایران و انتقام خون پدر خود به گردآوری مریدان نیاکان خود از قبایل شاملو، استاجلو و افشار پرداخت و با فراهم کردن لشکری از آنان به جنگ با شروانشاه که پدرش را کشته بود، پرداخت و پس از قتل وی در بازگشت از دهکده گلستان با الوند بیک نیز مصاف داده، او را شکست داد و در ظرف مدتی نه چندان دراز به غیر از خراسان که در دست ازبکان بود، بر همة نواحی ایران تسلط پیدا کرد.
در سال (916) برای بیرون بردن خراسان از تسلط ازبکان که از بازماندگان چنگیز بودند و با ظلم و هتاکی در خراسان حکومت میکردند، لشکر به آن سامان کشید. نخست مشهد مقدس را از دست آن قوم متعصب و خونریز نجات داد و در تعقیب آنان به مرو تاخت و پس از قتل شیبک خان ازبک مؤسس سلسلة ازبکان سرانجام تا مرز فرارود را به قبضه اقتدار خود درآورد.
همزمان با ظهور شاه اسماعیل، ترکان عثمانی که در آناطولی و بالکان به قدرت بزرگی دست یافته و بر همة کشورهای مسلماننشین مسلط شده بودند، به شاه اسماعیل با دیدة خصومت نگریسته، وی را معارض خود میشمردند؛ زیرا به نام خلفای آل عثمان ادعای جانشینی خلیفگان عباسی را داشتند. خاصه این که شاه اسماعیل مروج تشیع بود و ترکان عثمانی در تسنن متعصب و با شیعه دشمنی داشتند. خصومت اینان با شیعیان به حدی بود که سلطان سلیم اول پادشاه قدرتمند عثمانی چهل هزار نفر را به جرم شیعه بودن از دم تیغ بیدریغ گذرانید و درصدد حمله به ایران و از میان برداشتن شاه اسماعیل هم بود.
سلطان سلیم به این قصد در سال (920) هنگامی که شاه اسماعیل در تبریز نبود، سپاهی را مرکب از 120 هزار نفر با تسلیحات آخرین ساخت و توپخانة مجهز به آذربایجان گسیل داشت. شاه اسماعیل پس از آگاهی از این رویداد با شصت هزار سپاهی و ساز و برگ معمول و عادی برای رویارویی با لشکریان عثمانی به دشت چالدران شتافت.
در این جنگ، شاه اسماعیل و سربازان و سرداران او با نهایت دلاوری و رشادت با سپاه عثمانی جنگیدند و شاه اسماعیل برای تشجیع لشکریان خود با شمشیر آخته و شجاعت بینظیر به توپخانه دشمن حمله برد. در این جنگ عبرتانگیز گرچه با مسلح بودن عثمانیها به سلاحهای آتشین ایرانیان شکست خوردند ولی چون مردانه تا آخرین نفس جنگیدند، به سلطان سلیم نشان دادند که ایران کشوری نیست که بتوان به تسخیر آن دست یافت و مردمش را زیر سلطه قرار داد.
باری، جنگ چالدران و شهامت و از خودگذشتگی شاه اسماعیل و سپاهیانش در این کارزار برای ایرانیان یک خاطره افتخارآمیز باقی گذاشت و نقاشان زبردست دورانهای بعد مانند آقا صادق و آقا زمان و آقا نجف، این جنگ را موضوع مهمی برای نگارگری دانسته و در تابلوهای کمنظیر آن را مرتسم کردند.
ظهور شاه اسماعیل صفوی در تاریخ ایران یک رویداد خجسته و مغتنم و در خور شکرگزاری است، زیرا ایران را از حکومت ملوک الطوایفی که موجب آزار مردم و ایجاد ضایعههای مستمر بود رهایی بخشید و با ترویج تشیع وحدت مذهبی و ملی و تمامیت جغرافیایی ایران را تأمین کرد. تأثیر این رخداد تا این زمان ادامه داشته و به یاری پروردگار وحدت ملی و استقلال ایران همواره پایدار خواهد بود. پاس خدمت بزرگی را که به حفظ استقلال ایران و پیشگیری از تقسیم شدن این کشور بین عثمانیان و ازبکان انجامیده، هرگز نمیتوان فراموش کرد.
شاه اسماعیل به سال 930 در سن 38 سالگی پس از 24 سال سلطنت دار فانی را بدرود گفت و پسرش طهماسب میرزا به عنوان شاه طهماسب جانشین پدر گردید. در آن هنگام او طفلی خردسال بود و سرداران وی که به ساماندهی امور کشور میپرداختند، با هم رقیب بودند. و این رقابت موجب در هم ریختگی کارهای کشور و نارضایی مردم گردید و ازبکان فرصت را غنیمت شمرده به خراسان تاختند و هرات را مورد قتل و غارت قرار دادند ولی چون شاه طهماسب برای جنگ با آنها به خراسان عزیمت نمود، ازبکان پا به گریز نهادند وگرچه بار دیگر به خراسان حمله کردند، از شاه طهماسب شکست خوردند و عبیداله خان پادشاه ازبک به قتل رسید.
مقصود از نگارش این قسمت که سرآغاز این مقال قرار گرفت، تاریخنویسی نبود، بلکه ذکر مختصری بود از اوضاع و احوال ایران مقارن تاخت و تاز تیمور و رقابتهای پسران و نوادگان او در حکومت بر متصرفات متفرق و دامنه داروی و نیز جولانگریهای طوایف آق قوینلو و تأثیری که در چگونگی ادبیات آن زمان داشته است.
هرچند در زمان بازماندگان تیمور چند تن معدود بر اثر پرورش یافتن در آب و هوای ایران و تأثیرپذیری از فرهنگ درخشان آن دارای قریحة شعری و ذوق ادبی بودهاند، ولی جز شاهرخ و الغبیک و بایسنغر و سلطان حسین میرزا که جد و جهدی در تشویق شاعران و هنرمندان داشتهاند افراد دیگر این دودمان بیشتر گرفتار کشمکش با رقیبان خود در حکمرانی بر مناطق مختلف ایران و ترکستان و ارمنستان و میانرود و دیگر متصرفات تیمور بوده و در ترویج فضل و دانش اهتمام نداشتهاند. همزمان با این سلسله ترکمانان آق قوینلو و قرهقوینلو نیز جز دو سه تن در فکر کسب اقتدار بودند و در اندیشه گسترش علم و معرفت سیر نمیکردند.
به طور کلی ترقی شعر و ادب و دانش و هنر نیازمند یک دوران آرام و یک محیط بیهول و هراس است تا تفکر و تذّوق، زمینة ظهورِ نمایانی پیدا کند و بزرگان کم مانندی را در پهنة کمال و فضیلت به وجود آورد. در روزگاران تشویش و نگرانی و آشوب، حال و مجالی برای پرورش قریحه و استعداد و زمینهای برای اندیشمندان باقی نمیماند و دست به دست شدن شهرها و استانها به وسیله قدرتطلبان و ناامنی پی در پی که هرچندگاه خودکامهای خونریز و تجاوزگر را بر مردم زمان چیره میسازند، انتظار باز شدن پنجرهای برای تنفس در هوای پاک و تنعم در محیط آزاد بیهود خواهد بود.
به این جهت در این دوران یعنی از سال 736 تا 910 که پایان پادشاهی دودمان تیموری و طلوع دودمان صفوی است، نشانههایی از انحطاط ادبی دیده میشود. هرچند در اثر تشویق شاهرخ بویژه سلطان حسین بایقرا و کوشش امیر علیشیر نوایی در ترویج شعر و ادب، آمار کسانی که طبع شعر داشته و ابیاتی منظوم میکردهاند فراوان بوده و به روایت کتاب «نفایس الفنون» که نگارش اوست، بیش از پانصد نفر مدعی این عنوان بودهاند ولی اینان شاعران متوسط و پایینتر ازین بوده و غیر از «عبدالرحمن جامی» استاد بزرگی از میان آنان برنخاسته است.
بعد از جامی به عنوان شاعر نسبتاً خوب آن عصر میتوان از کاتبی، شیخ آذری، امیر شاهی سبزواری، شرفالدین یزدی، امیر قاسم انوار، هلالی جغتایی، عصمت بخارایی، هاتفی و خیالی بخارایی نام برد و پیداست که در یک دورهی دراز مدت وجود معدودی شاعر قابل احتساب نشاندهندة انحطاط ادبی آن دوره است. این وضع تا آنگاه که خراسان از شآمت و نکبت ازبکان گرفتار مصیبت بود ادامه داشت و پس از پاکسازی آن از این متجاوزان بیرحم و خونآشام پیشرفت قابل قبولی در شعر احساس میشود.
هرچند پس از زوال حکومت آل تیمور تا مدت کوتاهی قدرت طلبان ستیزهجوی ازبک در هرات و هند و دیگر شهرهای خراسان مرتکب کشتار شیعیان میشدند، امّا این وحشیگریها نمیتوانست دوام داشته باشد و با ظهور صفویه امرای ازبک ناچار به تخلیۀ شهرها و گریز از معرکه میشدند و هراسان بدر میرفتند، چنان که شاه اسماعیل در جنگ با شیبک خان ازبک او را به ضرب شمشیر از پای درآورد و ازبکان فرار را بر قرار ترجیح دادند و خراسان مدتی از شّر آنها آسوده ماند. در زمان شاه تهماسب فرزند اسماعیل نیز این قوم یکی دو بار حملاتی به خراسان کردند ولی مخذول و منکوب گردیدند، باری آنچه از تذکرة تقیالدین کاشانی در قسمت معاصرانش از مجلد شاعران خراسان برمیآید، از سالهای 910 تا 925 ادبیات فارسی در خراسان با ظهور چند تن از استادان گرانمایه به راه ترقی و پیشرفت افتاد و به رغم انحطاط ادبی قبل از خود، حال و هوای بهتری پیدا کرد درین مدت دم و دستگاه ادبی هرات دیگر نپایید و به نواحی دیگر خراسان منتقل شد.
1ـ در غزلسرایی طرزی مورد توجه قرار گرفت که هرچند در ضمن آثار پیشینیان سابقه داشته، امّا به عنوان سبکی خاص و رسمی که مورد اقبال همه شاعران یک عصر قرار گیرد مطرح نبوده است.
در این دوران تقریباً همۀ غزلسرایان به این سبک روی آوردند و هر یک سعی کردند که حق مطلب را در این مکتب ادا نموده از دیگران واپس نمانند. ویژگی این طرز عبارت است از حالات و تصورات عادی و بیپیرایه در روابط عاشق و معشوق به گونهای که معمولاً واقع میشود و ذکر مطالب دیگر به صورت شفاف و خودمانی. از این رو این سبک به مکتب «وقوع» نامبردار شده است. چند مثال، روشنگر این معناست:
از میرزاقلی میلی:
شب که به بزم خویشتن دید من خراب را
رفت برون ز مجلس و ساخت بهانه خواب را
از بزم تا ز آمدن من برون رود
برخاست گرم و دادن جا را بهانه ساخت
از ظهوری ترشیزی:
بیش از این طاقت نداری ای ظهوری صلح کن
مُردی ای بیچاره بر خود این جفا کردی چرا
از ولی دشت بیاضی:
در تمنای تو شد بسته زبانم ز سخن
گر کنم گریه وگر ناله ترا میطلبم
برون در بگذارم که در چنین بزمی
مرا به این دل پرخون نمیتوان آورد
مباش در پی اصلاح کار من که سری
از این معامله بیرون نمیتوان آورد
از نظیری نیشابوری:
خوارم مکن که ریختن آبروی را
با خون صد شهید برابر نهادهاند
ناله از بهر رهایی نکند مرغ قفس
خورّد افسوس زمانی که گرفتار نبود
در این سبک چند تن از شاعران سرآمد بودهاند که هر یک به خوبی توانستهاند غزلسرایی کنند. از آن جملهاند: میرزاقلی میلی، خواجه شمسالدین ثنایی، ظهوری ترشیزی، نظیری نیشابوری، و ولی دشت بیاضی.
در قصیدهسرایی استادان مذکور مکتبی را برگزیدهاند که قدری شباهت با اشعار کمالالدین اسماعیل دارد و آن عبارت است از کوشش در تلفیق تشبیه، استعاره، تناسب معنوی، ایهام، تشخیص و اغراق که میتوان این سبک را مکتب «معنی طرازی» نام داد.
از ولی دشت بیاضی:
حفظت در آب گر فکند سایه نیل چرخ
در زورق حباب ز دریا گذر کند
گر در چمن ز گرمی خویت شرر رسد
خیزد ز باغ شبنم و کار شرر کند
از میرزا قلی میلی:
دولت او چون نسیم گر گذرد بر حجیم
بر سر آتش شود دود چو ظلّ هما
مطرب اگر ناگهان ذکر عتابش کند
سر زند از نی چو شمع شعله به جای نوا
چون در این سبک برای سرودن قصیده تفکر و ژرفکاوی بسیار به منظور گزینش مضمون لازم است، گاهی در آن «تعقید» پیدا میشود و خواننده در خواندن نیاز به تامل و تفکردارد. از اینرو خوشایند بودن این سبک جای حرف است، امّا از هنرنماییهای شگفتانگیز در آن مکتب و اعجابی که از تعمق شاعر برای اتیان معنی قابل قبول به خواننده دست میدهد، نمیتوان چشم پوشید و از حق نباید گذشت که با این دشواریهای فکری، شاعران این عصر قصیده را در کمال خوبی و فصاحت لفظی و رعایت همه شرطهای استادانه سرودهاند؛ به گونهای که تحسین فراوان اهل ذوق را برمیانگیزد.
از نظیری نیشابوری:
چنان ز دقتم اندیشه تنگ میدان شد
که لطف و معنیام از طبع روی گردان شد
ز گفتوگوی کسان خاطرم چنان بگرفت
که لفظ بر قد معنی طلسم و زندان شد
سخن ز پایه خود برتری همی طلبید
چو استانة طبعم بدید حیران شد
از ظهوری ترشیزی:
آن که از کانون شوقت ریخت آتش در بغل
گل فشاند از داغ دل در دامن باغ جهان
در شبستان گدایان تو پیش تخت جاه
دست قدرت ریخت دُّر شبچراغ اختران
از خواجه حسین ثنایی:
در ون چشمه حیوان ز تشنگی نرهد
کسی که سینه بسوزد ز تاب حرمانش
به روز حشر هنوزش دو دیده باز بود
کسی که دیدن روی تو ساخت حیرانش
در تذکره تقیالدین آمار شاعرانی که شرح حال و نمونة آثارشان است به 28 تن میرسد که غیر از شاعران یاد شده، کسانی دیگر هستند که اشعار جالبی سرودهاند. در نهایت، شش تن مذکور رتبة برترین را حائزند. در میان این شش نفر در شعرهای خواجه ثنایی و ترشیزی گاهی به اشعاری برمیخوریم که هیچ معنایی از آن به ذهن نمیرسد و این موجب شگفتی است و در این موضوع سهم ثنایی بیشتر از ظهوری است، باری، در این جمع نخستین رتبة و مقام شاعری از آن نظیری نیشابوری است و پس از او میتوان میرزا قلی میلی، ولی دشت بیاضی، ظهوری ترشیزی و خواجه شمسالدین ثنایی را نام برد. دو تن از شعرای مذکور در تذکره، تنها به رباعی سرایی پرداخته و هر دو در این رشته استاد شناخته شدهاند.
یکی جامه باف متخلص به فکری و ملقب به میررباعی مشهدی و دیگری شیخ رباعی است که به همین نام معروف بوده است.
مثال از جامه باف فکری:
چون مِهر هر آن که تیغ بر سر نگرفت
سر تا قدمش سپهر در زر نگرفت
گلبن به جفای خار تا دل ننهاد
گل پیرهنی چو غنچه در بر نگرفت
مثال از درویش مقصود تیرگر مشهور به شیخ رباعی:
دل بسته به عشقت ز ازل عهد درست
دارد طلب وصل تو از روز نخست
هر کس که نجست وصل تو هیچ نیافت
آن کس که ترا یافت دیگر هیچ نجست
بیشتر ممدوحان شعرای این زمان پس از نعت پیامبر اکرم(ص) و حضرات علی علیهالسلام و امام رضا و مهدی صاحبالزمان(ع) عبارتند از: بهرام میرزای صفوی، شاه تهماسب، اکبر شاه گورکانی و خان خانان عبدالرحیم خان هندی.
از جمله مطالبی که در طی خواندن اشعار این شاعران به نظر میرسد، رقابتی است که بین آنان در خوب سرودن شعر و تقرب جستن نزد ممدوح وجود دارد و به مجرد اندک احساسی که ممدوح به علت گرفتاریهای گوناگون چنان که باید توجهی نسبت به شاعر نمینماید، باب گلهگزاری باز میشود و کار به مفاخره و تعریف از مقام و منزلت خود در برابر او میانجامد.
از جمله مطالب دیگر که مورد توجه شاعران بوده، توصیف سرما و گرما در زمستان و تابستان است که در این جهت به خوبی از عهده توصیف به در آمدهاند. در ردیف کلمه آتش، هم برخی از آنان به رقابت هم سخنپردازی کرده و حق مطلب را ادا کردهاند.
محترم داشتن سگ نیز هرچند در ادبیات فارسی سابقه داشته ولی به گونهای ویژهتر در این عصر معمول شده و در خلال اشعار شاعران به این موضوع میتوان پی برد.
مثال از شیخ رباعی:
مردم نبود هر که سگ کوی تو نیست
کو اهل دلی که خاطرش سوی تو نیست
بیبهره بود به زندگانی همه عمر
در دهر هر آن کسی که عاشق روی توست
منابع:
1ـ تاریخ عمومی اقبال آشتیانی (تلخیص معنا از مطالب)، چاپ دبیرستانی
2ـ کتاب شاعران کاشان از تذکرة تقیالدین کاشانی
3ـ نفایس الفنون امیر علیشر نوا، در شرح احوال شاعران