زبان پژوهی
فهلویات شیخ صفیالدین اردبیلی
- زبان پژوهي
- نمایش از سه شنبه, 19 فروردين 1393 17:33
- بازدید: 11542
برگرفته از مجلهٔ زبانشناسی، سال هجدهم، شمارهٔ دوم، پاییز و زمستان 1382، شماره پیاپی 36،
دکتر علی اشرف صادقی
در کتاب سلسلةالنسب صفویه از شیخ حسین پسر شیخ ابدال پیرزادۀ زاهدی که به شاه سلیمان صفوی (سلطنت : 1105 ـ 1077) اهدا شده یازده دوبیتی فهلوی به شیخ صفیالدین اسحق اردبیلی (735 ـ 650 ق)، جد پادشاهان صفوی نسبت داده شده است. شیخ حسین، مؤلف کتاب، پس از فتح قندهار به دست شاه عباس دوم در 1059، به علت کهولت انزوا اختیار کرد و این کتاب قاعدتاً باید در اوایل حکومت شاه سلیمان که مصادف اواخر عمر مؤلف است نوشته شده باشد. سلسةالنسب صفویه در شرح حال صفیالدین و شش تن از فرزندان اوست که ششمی آنها شاه اسماعیل صفوی است. این کتاب یک خاتمه نیز دارد که در باب شیخ زاهد گیلانی (متوفی در 700 هجری) و فرزندان اوست. سلسلة النسب نخستین بار در 1343 قمری [= 1303 شمسی / 1924 میلادی] از روی نسخۀ بدون تاریخی که متعلق به سِر آلبرت هوتوم شیندلر بود در برلن، چاپخانۀ ایرانشهر به چاپ رسید.1
فهلویات منسوب به شیخصفی در این کتاب دارای اغلاط نسبتاً فراوان است. در زمان تألیف سلسلةالنسب زبان پهلوی رایج در اردبیل مسلماً فراموش شده بوده. مؤلف این کتاب با این زبان آشنایی نداشته است. تردیدی نیست که مؤلف این اشعار را از منابع قدیمیتر نقل کرده است. قدیمترین کتابی که در شرح حال و اقوال و کرامات شیخ صفی نوشته شده صفوةالصفای ابنبزاز است که در سال 759 یعنی 24 سال پس از درگذشت شیخ تألیف شده است، اما شگفت است که هیچ یک از اشعار مورد بحث در این کتاب نیامده است. نکتۀ مهمتر آنکه مؤلف این کتاب یکجا که یک مصراع به شکل «نوبت چوپانیان آمد به سر» را از قول شیخ نقل میکند، مینویسد: « و غیر از این مصرع ( کذا ) از انشای طبع مبارکش مسموع نیست .» (ابنبزاز 1376 : 739) . با این همه مؤلف سلسلةالنسب مینویسد: « [شیخ] عالم و فاضل و مفسر بود و طبع نظم داشت، چنانچه اشعار ذیل از فهلوی و غیره [از] حضرت شیخ است.»2 و به دنبال یازده فهلوی مورد بحث در این مقاله 4 غزل و 7 و 9 و 7 و 5 بیت و یک تکبیت و یک رباعی به فارسی به او نسبت میدهد. در پایان همۀ این غزلها شاعر تخلص خود را صفی ذکر کرده است. در رباعی مذکور که ما در زیر آن را میآوریم نیز کلمۀ صفی دیده میشود:
صاحب کرمی که صد خطا میبخشد / خوش باش صفی که جرم ما میبخشد
آن را که جوی مهر علی در دل اوست / هر چند گنه کند خدا میبخشد
پیرزادۀ زاهدی : 35
چنانکه خواهیم دید در یکی از فهلویات منسوب به شیخ نیز شاعر خود را صفی نامیده است. کسروی که اول بار این یازده فهلوی را در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان (1304 شمسی) نقل کرده با توجه به عبارت سلسلةالنسب دائر بر شاعر نبودن شیخ صفی مینویسد: «ما چون آگاهیم که کتاب ابنبزاز به حال خود نمانده و شیخ صفی که سنی بوده و سید نبوده و سپس نوادگان او سید گردیده و کیش شیعی پذیرفتهاند، از این رو پیروان آن خاندان دست بسیار در کتاب ابنبزاز بردهاند و هر چه را از آن که با سیدی و شیعیگری ناسازگار دیدهاند به هم زدهاند. از این رو میتوان پنداشت که جملۀ «و غیر از این مصرع از انشای طبع مبارکش معلوم نیست» را هم به آن کتاب افزوده باشند، بدین سان که از شیخ صفی شعرهایی در میان میبوده که با سیدی و شیعیگری نمیساخته، برای دور کردن آنها از شیخ چنین چیزی نوشتهاند . . . اگر هم دربارۀ شعرهای دیگری که به نام شیخ صفی نوشتهاند به گمان باشیم، دربارۀ این دوبیتیها بیگمانیم، زیرا در اینها شاعر خود را صفی و شیخ خود را شیخ زاهد مینامد و چنین کسی جز شیخ صفی اردبیلی نتواند بود» ( کسروی 41 ـ 40/347ـ346).3
کسان دیگری هم که بعد از کسروی دربارۀ این فهلویات بحث کردهاند و ما در زیر به نوشتههای آنان خواهیم پرداخت یا درباۀ انتساب این اشعار به شیخ صفی تردید نکرده و یا اصلاً بحثی در باب آن نکردهاند. به نظر میرسد این اشعرا ـ چه فهلویات و چه اشعار فارسی ـ بعد از شیخ صفی سروده شده و به او نسبت داده شده است، اما زمان سرودن آنها نباید از قرن هشتم و نهم متأخرتر باشد. از ترجمه و شرح فارسی دوبیتیها در سلسلةالنسب بر میآید که در زمان تألیف این کتاب زبان آنها دیگر برای خوانندگان مفهوم نبوده است. در صورتی که دوبیتیهای دیگری که بر زبان خود شیخ و اطرافیان او جاری شده و در صفوةالصفا نقل شدهاند فاقد ترجمهاند، زیرا در آن زمان همه آنها را میفهمیدهاند. مؤلف سلسلةالنسب شیخ صدرالدین (متوفی در 794) را نیز شاعر دانسته و یک غزل شش بیتی از او نقل کرده است (پیرزادۀ زاهدی : 39) . خواجه علی (متوفی در 830) پسر صدرالدین را نیز شاعر و صاحب دیوان دانسته و مقدار زیادی از اشعار او را نقل کرده است (پیرزادۀ زاهدی : 64ـ50). به نظر میرسد که یکی از این دو تن و یا یکی از مریدان شیخ سرایندۀ اشعار منسوب به شیخ باشد.
در بالا اشاره کردیم که تعدادی غلط به فهلویات منسوب به شیخ راه یافته است. تعدادی از این اغلاط مربوط به چاپ برلن است، اما تعداد بیشتری از آنها مربوط به استنساخهای پیاپی این اشعار در فاصلۀ قرنهای هشتم و نهم و قرن یازدهم است.
کسروی در کتاب خود تعداد کمی از این اغلاط را تصحیح کرده است، اما خوشبختانه این دوبیتیها، چنانکه قبلاً اشاره شد، در سلسلةالنسب با ترجمۀ فارسی همراه است4 و این ترجمهها دریافت صحیح اصل اشعار و در نتیجه تصحیح آنها را آسان میکند. این اشعار در کتاب دیگری به نام صفوةالآثار فیالاخبار از عبدالکاظم محمد اردبیلی که در 1118 هجری به نام شاه سلطان حسین نوشته شده نیز نقل شده است. کسروی و کسان دیگری که از این دوبیتیها بحث کردهاند به این کتاب دسترسی نداشتهاند. از این کتاب دو نسخه در دست است. یکی نسخۀ متعلق به دکتر اصغر مهدوی که در قرن دوازدهم کتابت شده است (ر ک . دانشپژوه 1341 : 88ـ87 و دانشپژوه 1348 : 137). دیگر نسخهای که به شمارۀ 50 د در کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران نگاهداری میشود (ر ک . دانشپژوه 1339 : 349) . این نسخه نیز در قرن دوازدهم کتابت شده است. مقایسۀ ترجمۀ فارسی فهلویات در صفوةالآثار و سلسلةالنسب نشان میدهد که مأخذ صفوةالآثار، کتاب سلسلةالنسب بوده، اما در ضبط اصل دوبیتیها در این کتاب با ضبط سلسلةالنسب بعضی اختلافات دیده میشود.
نگارنده این یازده دوبیتی را بر اساس نسخۀ خطی براون5 با مقابله با دو نسخۀ صفوةالآثار و توجه به متن چاپی سلسلةالنسب در اینجا به دست میدهد و به دنبال هر دو بیتی بحثی دربارۀ زبان و معنای آن اضافه میکند و پس از بحث دربارۀ یازده دوبیتی به بحثی کلی دربارۀ آنها میپردازد. آنگاه چهار دوبیتی دیگر را که در صفوةالصفا آمده نقل میکند و دربارۀ آنها به بحث میپردازد. علامتهای اختصاری به کاررفته در اینجا از این قرار است:
چ = متن چاپی سلسلة النسب؛
ب = نسخۀ براون؛
م = نسخۀ صفوةالآثار متعلق به دکتر مهدوی؛
د = نسخۀ صفوةالآثار متعلق به دانشکدۀ ادبیات؛
اصل = همۀ نسخهها.
اما قبل از اینکه به نقل دوبیتیها بپردازیم به تحقیقاتی که دیگران دربارۀ این اشعار کردهاند اشاره میکنیم.
1. 28 سال پس از چاپ کسروی، ایرانشناس روس ب. و. میلر در کتاب خود به نام زبان تالشی (مسکو 1953 : 63ـ254) این دوبیتیها را از کتاب کسروی نقل کرد و پس از تحلیل زبان آنها نتیجه گرفت که این دوبیتیها بیشتر به زبان تالشی نزدیک است. در صفوةالآثار (نسخۀ م ، ورق 67 و 71) نیز زبان آن آثار «راجی طالشی» دانسته شده است، در حالی که مؤلف سلسلةالنسب آنها را فهلوی دانسته است. پیداست که در زمان سرودن این دوبیتیها که هنوز زبان اردبیل و نواحی آن زنده بوده و پهلوی نامیده میشده و آنها را فهلوی نامیدهاند، اما در قرن دوازدهم که این زبان متروک شده بود، ولی زبان تالشی زنده بوده، به مناسبت شباهت زبان دوبیتیها به تالشی، زبان آنها را راجی طالشی دانستهاند.
2. در سال 1954 و. ب. هنینگ در مقالهای با نام « زبان قدیم آذربایجان » که بر مبنای کتاب کسروی نوشته شده بعضی نکات و واژههای این اشعار را روشن کرد .
3. در 1334 (= 1955) محمد امین ادیب طوسی در مقالهای این اشعار را از کتاب کسروی نقل کرد و برای بعضی واژههای آنها قرائت و معنا و برای همۀ اشعار معنایی به دست داد. بیشتر قرائتها و پیشنهادهای او ناپذیرفتنی است.
4. در سال 1354 دکتر احسان یارشاطر در مقالۀ « آذری » در جلد اول دانشنامۀ ایران و اسلام با مقایسۀ شکلها و کلمات این اشعار ـ براساس کتاب کسروی ـ با شکلها و کلمات گویشهای ایرانی آذربایجان و گویشهای تالشی شمالی و جنوبی جایگاه زبان این اشعار را دی میان مجموعۀ گویشهای ایرانی آذربایجان معین کرد.
اینک متن دوبیتیها با ترجمۀ آنها .
1
«در باب کسر نفس و فروتنی میفرماید:
صفیم صافیم گنجان6 نمایم / بدل دردهژرم7 تن بیدوایم8
کس9 به هستی نبرده ره به اویان10 / از11 به نیستی چو یاران خاک پایم
شرح: یعنی صفیام که صاف دلم و دلیل و راه نمایندۀ طالبانم به گنجهای اسرار حق؛ با وجود آن به دل دردمند [و]12 بیچارهام، زیرا که هیچ کس به عجب و پندار راه به عالم وحدت نبرده و من از بیتعیّنی و فروتنی خاک پای درویشانام .»
این دوبیتی و ده دوبیتی بعد همه به بحر هزج مسدس محذوف است، ولی همان طوری که صاحبالمعجم (رازی ، شمس قیس 1338 : 173) اشاره کرده و کسروی هم آن را نقل کرده (کسروی 41 / 348 ـ 347)، در بعضی موارد بعضی مصراعها، به ویژه مصراعهای دوم و سوم و چهارم به بحر مشاکل محذوف است، یعنی رکن اول مصراع به جای مفاعیلن بر وزن فاعلاتن است ، همچنان که در مصراع اول و دم بیت دوم این دوبیتی میبینیم ، اما در دوبیتی 6، رکن اول مصراع اول نیز ، همچنان که رکن اول مصراعهای سوم و چهارم بر وزن فاعلاتن است.
دردهژر در زبان پارتی به شکل drdjd (هنینگ 1954 : 176،ح) [=dardžad] « دردزده » آمده که در پهلوی آذربایجان به صورت dardažar درآمده است . معنی این کلمه دردمند است و امروز نیز در آذربایجان به شکل دَژدَجَر به کار میرود . žad صورت پارتی zda « زده » فارسی میانه است . تبدیل d و δ و t بعد از مصوت به r خاص گویشهای قدیم آذربایجان و تالشی مرکزی و جنوبی و تاتی اطراف باکو است. کسروی قبلاً به این تبدیل در آذری (=فهلوی یا پهلوی آذربایجان) اشاره کرده است . (برای بقیۀ گویشها ، رک . یارشاطر 1354 : 66ـ65) . اویان به معنی خداست و در ترکی کاشغری به شکل oyan ( اُغان) به کار میرود (هنینگ ، همانجا) . کسروی آن را جمع «او» پنداشته و در توجیه آن گفته که « صوفیان هستی را یکی پنداشته و همه چیز را جز نمودی از خدا نشمارند » (کسروی 48 / 353). از az ضمیر اول شخص مفرد در حالت فاعلی است. این کلمه در ابیات بعد به شکل آز نیز به کار رفته است. چو در جلوی یاران در مصراع چهارم نشانهٔ حالت اضافه است، اما این کلمه در این اشعار به صورت چه نیز به کار رفته است. قس. چه اویان خواصان در دوبیتی 3 و نیز رک. دوبیتی 11 . ضبطهای چو و چه نشان دهندۀ تلفظ čǝ است. بنابراین چو یاران خاک پای معادل « خاک پایِ یاران » است. ساخت خاک پای در اینجا تحت تأثیر فارسی به کار رفته است. توضیح کسروی (48 / 353) که چو را به معنی « برای » گرفته درست نیست.
2
« بته13 دردهژران از14 بوجینمم درد / آنده15 پاشان16 بوریم17 چون خاک و18 چون گرد19
مرگ [و]20 ژیریم بمیان21 دردمندان بُور / ره باویان22 بهمراهی شویم23 برد24
شرح: از غایت محبت و احسان در باب دلجوئی دردمندان میفرماید که بگذار تا درد همۀ دردمندان و الم ایشان بر جان حزین من باشد و خاک پای قدمهای ایشان باشم و حیات من و ممات من در میان دردمندان باشد که ایشان همراه و رفیقان مناند در معرفت حقایق عالم توحید .»
کسروی و میلر (1953 : 258) کلمۀ بته را به بنه تصحیح کردهاند و میلر آن را همان کلمۀ تالشی brna «بگذار ، بنه» از فعل noe «نهادن» دانسته است، اما همان طوری که ذکاء نوشته (رک . کسروی 1953 : 258 ، ح) این کلمه همان است که در متون قدیم به شکل «بتا» به معنی «بگذار» بهکار رفته است. بوچینم شکل گویشی «بچینم» است. جزء فعل ـ be در دوبیتی 6 نیز در کلمۀ بوپارسر یعنی «بپرسد» به صورت بو یعنی bu (= bo) به کار رفته است . دردهژران . . . درد مضافالیه و مضافی است که به ضرورت شعر از هم جدا شدهاند . بنابراین معنی مصراع چنین میشود : بگذار من درد دردمندان را بچینم .
آنده در مصراع دوم معلوم نیست چه کلمهای است. بوریم مبدل بودیم است که در اینجا به معنی «باشم» است. قس . بور در مصراع سوم به معنی «باشد». شناسۀ اول شخص مفرد در اینجا، مانند شویم (در همین دوبیتی)، دوریم، زوریم، وهشتیم و گوییم (دوبیتی 3)، بکشتیم، بهشتیم، نوشتیم . . . (دوبیتی 4) ، آمریم (دوبیتی 6)، زندهایم (دوبیتی 11) و غیره، به صورت ـ یم آمده که ظاهراً نشان دهندۀ تلفظ îm ـ است (نیز رک . کسروی 50 / 355؛ میلر 1953 : 259 که آن را به imـ [= îm] برگردانده است) . به نوشتۀ میلر این شناسه در تالشی نیز imـ و rmـ تلفظ میشود. اما احتمال قوی میرود که تلفظ مصوت این شناسه میان e و i بوده و یا اصلاً ǝ تلفظ میشده که کاتبان آن را گاهی به شکل ـیم و گاهی به صورت ـم نوشتهاند. ظاهراً شناسههای دوبیتی اول نیز در اصل ـیم بوده است ، زیرا در مصراع دوم در نسخۀ م بیدوایم به صورت بیدواییم ضبط شده است. معنی مصراع دوم: مانند خاک و مانند گرد . . . خاک پای آنها باشم.
در مصراع سوم ژیر مبدل «ژید» است که در زبان پارتی به شکل jyd نوشته شده است (رک . هنینگ 1954 : 176، ح) . ـیم در اینجا به جای amـ فارسی، ضمیر متصل ملکی اول شخص مفرد، به کار رفته است. وزن این مصراع غلط است. احتمال دارد کلمۀ دردمندان تصرف کاتبان باشد و اصل این کلمه همان «دردهژران» بوده که در مصراع اول هم آمده است. اگر « دردهژران» را به جای دردمندان بگذاریم باید بمیان را نیز به «میانْ» تصحیح کنیم و «ر» در کلمۀ مرگ را نیز از تقطیع ساقط کنیم، به این صورت : م(ر)گ و ژیریم میانْ دردهژران بور. در اینجا، چنانکه دیده میشود، در مرگ و ژیریم مضاف بر مضافالیه مقدم شده و این مطابق قواعد نحو فارسی است، در حالی که مطابق قاعدۀ نحو این گویش باید گفته میشد «چمن مرگ و ژیر» (قس. بشتوبر در دوبیتی 6. برای موارد دیگر ، رک . دوبیتیهای 4 ، 6 ، 7 ، 9 و 10 و برای توضیح بیشتر ، رک . دوبیتی 11).
شویم نیز در مصراع چهارم مسلماً به معنی «شوم» ، از فعل «شدن» به معنی «رفتن» به کار رفته است . (قس . بوریم در مصراع 2) . برد از فعل «بردن» است که در این گویش بَردن تلفظ میشده است، همچنان که در تالشی نیز barde تلفظ میشود (رک . پیرِیکو ، ذیل این کلمه). به نظر میرسد که شویم برد به جای زمان آینده بهکار رفته است : بروم که ببرم ، خواهم برد.
«در انبساط دل میفرماید25:
3
مَوازِش26 از چه اویان مانده دوریم / از چه27 اویان خواصان پشت زوریم28
وهشتیم29 دوش با عرض و بکرسی / سلطان شیخ زاهد چوگان گوییم30
شرح: یعنی مگویید که من از عالم وحدت یک لحظه دورم31 و حال آنکه قوت و توانایی و پشتگرمی من از خاصان عالم وحدت است. اینکه بگذاشتهام دوش خود به زیر عرش و کرسی، یعنی به امداد حاملان آنها دوش دادهام و به آن شرف مشرف گشتهام از جهت آن است که گوی چوگان سلطان شیخ زاهدم، یعنی دستپرورد استاد کاملم و مطیع و فرمانبردار اویم .»
موازش در مصراع اول دوم شخص مفرد امر منفی (نهی) از فعل «واتن» به معنی «گفتن» است و معنی آن «مبادا بگویی» است. جالب است که در اینجا به جای «ج»، یعنی به جای «مواجش»، صامت «ز» به کار رفته است. شناسۀ « ¯ِ ش» eŝـ برای دوم شخص مفرد در سایر گویشهای تاتی (فهلوی)، مانند کرینگانی و کلاسوری و شاهرودی (گویش شال و کلور) و اَسالِمی تالش و عنبرانی اردبیل نیز به کار میرود (یارشاطر 67:1354).32 چه حرف اضافه به معنی «از» است. معنی مصراع : مگویی که من از خدا دور ماندهام.
اویان خواصان در مصراع دوم مضافالیه و مضاف و معادل «خواصان اویان» است (برای توضییح بیشتر ، رک . دوبیتی 11) . پشت زور اسم مرکب به معنی «دارندۀ زورپشت، یعنی پشتگرمی» است . بنابراین معنی مصراع چنین است: زور پشت من از خواص (اصل : خواصان) خداست.
در مصراع سوم و هشتیم مبدل «بهشتیم» به معنی «بهشتم، بگذشتم» است (در مورد ساخت این فعل ، رک. دوبیتی 4) . مصراع چهارم از دو مضاف و دو مضافالیه تشکیل شده است. مضاف اول کلمۀ گوی و مضافالیه آن کلمۀ چوگان است و این هر دو ، مضافِ گروهِ کلمۀ سلطان شیخ زاهد است. کلمۀ گوی همچنان که هنینگ حدس زده (همانجا : 176 ، ح 4) ، باید به دلیل رعایت قافیه، «گور» خوانده شود که احتمالاً از «گود» گرفته شده است. دو کلمۀ سلطان شیخ در آغاز مصراع چهارم با وززن شعر تناسب ندارد، مگر آنکه «ل» کلمۀ «سلطان» از قرائت ساقط شود و کلمۀ شیخ به صورت šîx (= x še) تلفظ شود. شیخ در دوبیتی 7 نیز با همین تلفظ به کار رفته است. در دوبیتی 9 نیز «ل» از کلمۀ حلمت باید در قرائت ساقط شود.
معنی بیت : (اینکه) دوش خود را زیر (در اصل : با) عرش و کرسی (خداوند) گذاشتم (به این جهت است که) گوی چوگان سلطان شیخ زاهد هستم.
4
«شاهبازیم جمله ماران33 بکشتیم / وفا داریم بیوفایان34 بهشتیم
قدیت زنجیریم35 بدست استاد36 / چخمقیم37 آتشیم38 دیگم39 نوشتیم
شرح: یعنی40 شاهباز عالم وحدتم که همۀ ماران صفات41 ذمیمه را از وجود طالبان محو و ناچیز نمودم و وفادارم42 که اسم بیوفایان را برانداختم و حبلالمتین قدرت الهیام که مطیع و فرمانبردار استاد کاملام که با وجود استیلای صفت43 جلال که تقاضای44 آن صفت [که]45 مانند آتش سوزان است به آب حلم و فرمانبرداری تسکین داده کسی را نیازردم.»
کسروی دربارۀ این دوبیتی نوشته است: «وزن این دوبیتی بههم خورده است و از چند بحر میآید و بیگمان غلط است. در لنگۀ چهارم کلمههای «چخمقم» و «دیگم» و بیگمان نادرست است» (کسروی 43 / 349).
اگر در مصراع اول کلمۀ جمله را به «همه» بدل کنیم مصراع بر وزن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیل میشود، اما در مصراع دوم کلمۀ بیوفایان با وزن دوبیتی تناسب ندارد. در این مصراع، برعکس مصراع سوم دوبیتی سوم ، بهشتیم با «ب» بهکار رفته است، چنانکه بکشتیم نیز با «ب» آمده است. ظاهراً آنچه در این گویش بهکار میرفته صورت با «ب» بوده نه با «و» و وهشتیم در مصراع سوم دوبیتی سوم باید به «بهشتیم» تصحیح شود . یارشاطر دربارۀ افعال بکشتیم ، بهشتیم و نوشتیم (ندشتیم) نوشته است : «از خصوصیات دیگر صرفی [زبان آذری ، یعنی فهلوی آذربایجان] بنای مضارع یا یک نوع از مضارع بر پایۀ صفت مفعولی قدیم ، که عموماً پایۀ ماضی خوانده میشود ، است (اگر چنانچه به نظر میرسد افعال دوبیتی چهارم شیخ صفی به خلاف آنچه در شرح بیت اول در سلسلةالنسب آمده ، مضارع باشد).46 بکشتیم = میکشم ، بهشتیم = میهلم ، ندشتیم = نمیآزارم . . . این خصوصیت در گویش کرینگان و هرند و کلاسور و گویشهای شمالی طالش و گویش اسالم (به خلاف گویشهای جنوبی طالش) نیز دیده میشود (مثلاً هرزندی bo-hord-ān = میخورد؛ کلاسوری ba-dur-em = میدهم (اصل : میخوابم !) ، از dāta؛ be-žar-eš=میزنی ، از žata)» (یارشاطر 1354،ص67،ستون2) .
در مصراع سوم گروه کلمۀ قدرت زنجیریم یعنی «زنجیر قدرت هستم» . صورت پیچسب اول شخص مفرد فعل «بودن» نیز مانند شناسۀ am- در این گویش تلفظی نزدیک به ǝm- داشته که با -یم نوشته شده است. ساخت قدرت زنجیر به جای «زنجیر قدرت» مطابق قاعدۀ اضافه در این گویش است، اما ساخت دست استاد مطابق قاعدۀ اضافۀ فارسی است. در همین مصراع اگر کسرۀ پایان کلمۀ قدرت کشیده و «ی» زنجیر کوتاه و «ب» بدست بلند تلفظ شود وزن مصراع درست میشود. هنینگ کلمۀ نوشتیم را غلط و صحیح آن را «ندشتیم» (n-dštym) دانسته و آن را با کلمۀ تالشی daže [به معنی « درد کردن ، بیمار بودن» ، رک . میلر 258:1953] و جملۀ گلین قیلهای dӧsdӧm dašna «دستم درد میکند» مقایسه کرده است (هنینگ ، همانجا) . بنابراین معنی مصراع چنین است : چخماقام ، آتشام ، دیگ[جوشان]ام ، [اما کسی را] نمیآزارم .
5
«نظم47
همان هوی48 [و]49 همای هوی [و]49 همای هوی / همان کوشن50، همان دشت و51 همان کوی
آز واجیم اویان تنها چو من بور / بهر شهری شرم هی های هی هوی
شرح: یعنی همان خدای است و همان خدای جل شأنه که یکتای بیهمتاست و منفرد در ذات و صفات، و دنیا که عبارت از عالم ناسوت است و همان صحرا و همان دشت است و خواهش دل من آن بود که محبت حق جلّ شأنه که محبوب حقیقی است و مخصوص به من باشد، و حال آنکه در52 هر شهری و بلادی مملو از شورش53 و غوغای محبان و مشتاقان حق است.»
چنانکه میبینیم شارح در اینجا هوی را به معنی خدا گرفته است. ظاهراً این کلمه همان «هو»ی عربی است که به ضرورت شعر به هوی تغییر شکل یافته است. کوشن که به صحرا معنی شده امروز نیز در آذربایجان به معنی کشتگاه یک آبادی متداول است (رک . کسروی 48 / 354). «از» در مصراع سوم به ضرورت وزن به شکل آز به کار رفته است. البته ممکن است در عمل نیز در بعضی گویشهای پهلوی این تلفظ وجود داشته است. در این مصراع، اول شخص فعل «واتن» به شکل واجم، با «ج»، در حالی که در دوبیتی سوم موازش با «ز» آمده است. موازش در یک غزل ملمع از همام تبریزی (متوفی در 714) به شکل «مواژش» آمده است (همام 1351 : بیستویک و 63). معلوم نیست صورتی که در فهلویهای منسوب به شیخ آمده بوده با «ج» بوده است یا با «ز». مصوت هجای اول کلمۀ اویان در این بیت به شکل کوتاه (u یا o) به کار رفته است. شرم (= شُرَم) مبدل «شُدم» (= رفتم) است . هیهای و هیهوی اسم صوت به معنی سروصدا و همهمه و به تعبیر شارح اشعار شورش و غوغاست.
«خطاب با شیخ زاهد میفرماید قدّسسره:
6
بشتو بر آمریم حاجت روا بور / دلم زنده به نام مصطفی بور
اَهْرا54 داور55 بوبور دارم56 بوپارسر57 / هر دو دستم بدامن مصطفی بور
شرح : یعنی چون به درگاه تو که استاد کاملی ملتجی شدم و پناه آوردم کل58 حاجتهای من همه58 روا شد و از یمن توجه تو دلم زنده به نام حضرت مصطفی شد . فردا که روز محشر است از من که سؤال اعمال کنند دست التجای من به دامن حضرت علی مرتضی علیهالتحیة و الئنا و آل مجتبای او باشد .»
کسروی دربارۀ کلمۀ بشتو در مصراع اول نوشته: «چنانکه وزن میرساند، گویا «بتو» درست باشد» (کسروی 44 /350). اما بشتو مرکب است از «به» و «اشتو» (ظاهراً با تلفظ eštǝ) که ضمیر دوم شخص مفرد است (رک . ادیب طوسی 1334 : 474 و یارشاطر 1354 : 67). بر بعد از بشتو به معنی «در» (= باب) است که در گویشهای مرکزی و تالشی و زبان پارتی نیز به همین شکل وجود دارد (از اوستایی -dvar). آمریم صورت تبدیل یافتۀ «آمدم» است. بور نیز صورت تبدیل یافتۀ «بود» به معنی «شد» است. بنابراین معنی مصراع چنین است: به در تو آمدم حاجت [من] روا شد.
اهرا در مصراع سوم صورت تبدیل یافتۀ کلمۀ «فردا» است. این کلمه در کَجَلی a(h)rā، در هرزندی ohra ، در خیارج رامند ahrā است، و غیره. خوشۀ صامت fr قدیم در این گویشها در بعضی کلمات دیگر نیز به h بدل شده است (رک . یارشاطر 1354 : 68). وزن شعر اقتضا میکند که ā پایان اهرا a تلفظ شود. معنی کلمۀ بوبور دارم در مصراع سوم روشن نیست، اما بوپارسر صورت تغییر یافتۀ «بپرسد» است . در مصراع چهارم کلمۀ بور ظاهراً به معنی «باشد» است . در مصراع اول بشتوبر دارای ساخت اضافۀ خاص این گویشهاست، اما نام مصطفی و دستم و دامن مصطفی در مصراعهای دوم و چهارم تحت تأثیر نحو فارسی است. چنانکه میبینیم شارح در شرح مصراع چهارم به جای مصطفی حضرت علی مرتضی را گذاشته است. این نکته به وضوح نشان میدهد که این شرحها در موقعی نوشته شدهاند که تشیع در ایران نیرو گرفته و مذهب رسمی ایران شده بوده است، یعنی زمان صفویه.
7
«شعر59
شیخه شیخی که احسانش با60 همی نی61 / تنم بوری عشقم آتش کمینی
تمام شام و62 شیراز از63 نوریریم64 / شیخم65 سر پهلوانی از66 خبر نی
شرح: یعنی67 شیخ منالحمدالله والمنة که68 شیخی است69 که مکرمت و احسان او شامل همۀ طالبان است و وجود من که مملو است از شرار محبت و شعلۀ عشق و ارادت، درو هیچ کمی نیست و تمام شام و شیراز در70 ظاهر و باطن در طلب استاد کامل71 سیر نمودم و گرد گوشهنشینان عالم برآمدم و72 شیخ من سر و سردار همۀ مبارزان میدان جهان بوده و مرا خبر نبوده است .»
شیخه در مصراع اول بیشک غلط و «شیخیم» یا «شیخم» درست است. (قس. شخیم در مصراع چهارم). وزن شعر اقتضا میکند که «شیخ» šex (یا šĭx) تلفظ شود. ظاهراً تلفظ شیخ در این گویش نیز چنین بوده است. مقایسه شود با کلمۀ «سوگند» در دوبیتی دهم که باید sǔgand یا sogand تلفظ شود. «ی» در شیخی معادل «است» است و «ی» نکرۀ کلمه محذوف است. همی اگر غلط کاتب نباشد تلفظ گویشی «همه» است. ظاهراً تلفظ آن باید hamē باشد، از hamāg فارسی میانه. نی در پایان مصراع اول به دلیل معنی ظاهرا به معنای «بی» (= باشد) است. کسروی نیز آن را به «بی» تصحیح کرده است. بنابراین معنی مصراع چنین است: شیخ من شیخی است که او را با همه احسان است. از کلمۀ «مملو» در شرح اشعار معلوم میشود که کلمۀ بوری در مصراع دوم باید «پوری» (= پر است) خوانده شود، اما رکن دوم مصراع، هر چند از نظر معنی روشن است، از نظر وزن اختلال دارد، زیرا این رکن بر وزن فاعلاتن است و در فهلویات هیچگاه رکن دوم بر وزن فاعلاتن نیامده است. در دوبیتی 9 نیز این اشکال در کلمۀ عشقر دیده میشود. به نظر میرسد که کلمۀ «عشق» در این دو مورد، به قیاس با کلمات فارسی نظیر افزون ---> فزون و غیره باید «شِق» خوانده شود. در این مصراع در هر حال عشقم غلط و صحیح «عشقی» است. «ی» (= ī) در اینجا نشانۀ حالت اضافه است و عشقی آتش یعنی «آتش عشق» (در این باره ، رک . دوبیتی 11) . بنابراین معنی مصراع چنین است : تنم پر است [از] آتش عشق [و در او هیچ] کمی نیست.
کلمۀ نوریریم در مصراع سوم بیشک مبدّل «نوردیدم» است و به اقتضای وزن باید nǔ/orayrǝm یا nǔ/oraȋrǝm تلفظ شود. در تحول این کلمه دو هجای nava (یا nawa) ابتدا به nō و سپس به no یا nǔ بدل شده است . در همین هنگام d اول در «نورد» حذف شده و این بخش از کلمه به nōr و بعداً nǔ/or بدل شده است . d دوم نیز طبق قاعده به r تبدیل شده است. از در این مصراع و در مصراع بعد به معنی «من» است، منتها در مصراع سوم در حالت فاعلی است و فعل «نوردیدن» مانند فعلهای لازم صرف شده است، اما در مصراع چهارم ظاهراً در حالت غیرفاعلی و معادل «مرا» در فارسی است. با این همه چون «را» در این گویش در این نقش به کار نمیرفته، بنابراین ضمیری که در اینجا به کار رفته میبایست «من» به معنی «مرا» باشد نه از. «ی» در این مصراع، مانند مصراع اول، معادل «است» است. معنی مصراع چنین است: شیخم سڒ پهلوان است و مرا خبر نیست. در این دوبیتی ساخت مضاف و مصافالیهی در شیخم، تنم و تمام شام و شیراز مطابق قاعدۀ فارسی، اما در عشقی آتش معادل قاعدۀ گویش مورد نظر است.
8
«ایضا خطاب به استاد میکند73، نظم:
بمن جانی بده از74 جانور بوم / به من نطقی بده تا دَم اَوَر75 بوم
بمن گوشی76 بده ارجش77 نوا بور78 / هرآنکه وانگ79 زد80 از81 واخبر82 بوم
شرح: یعنی به من حیاتی بخش و دلم را به نور معرفت زنده گردان که عدم و زوال پیرامون آن نگردد و شنوایی83 بخش که ندای عالم غیب از هواتف و الهامات بدان استماع نمایم و گویایی84 کرامت کن تا بدان دم85 از محبت توانم زد تا از جملۀ گفتنیها و شنیدنیها باخبر باشم .»
بوم در مصراع اول فشرده شدۀ «بُوَم» است و تلفظ آن ظاهراً ابتدا bōm و سپس bǔm شده است . «بودن» در این گویش، همانند بعضی از متون قدیم فارسی ، به معنی «شدن» است . «دم» در دماور در اصل به معنی نفس است که به سخن تغییر معنی داده است . بنابراین دَماَوَر معادل «دمآور» به معنی «سخنور» است. نوا در مصراع سوم بیشک تصحیف «ندا» است . بور نیز مبدل «بُوَد» است ، اما ارجش معلوم نیست چه کلمهای است . بیشک «ـ ش» در اسن ضمیر متصل ملکی سوم شخص مفرد است، اما ارج مسلما با ارج فارسی ارتباطی ندارد. کسروی آرجشنوا را به آزبشنوا تصحیح کرده است! در امالکتاب (تالیفی ظاهراً از قرن ششم در نواحی گویشهای مرکزی) «ازش» (= در + –ِش) به شکل «درجش» به کار رفته است (رک . صادقی 1380 : 299ـ298). بنابراین بعید نیست که ارجش تصحیف «ازجش» و یا مرحجا «درجش» باشد. بنابراین معنی مصراع چنین است: به من گوشی بده که درش ندا باشد (شنیده شود). وانگ در مصراع بعد صورت گویشی «بانگ» است. زد در اینجا بیشک تصحیف «زَر» است، چنانکه در شرم (دوبیتی 5)، آمریم (دوبیتی 6) ، بور (دوبیتی 2 و 6 و 9) ، بوپاسر (دوبیتی 6) و نوریریم ( دوبیتی 7) d بعد از مصوت به r بدل شده است. واخبر صورت گویشی «باخبر» است، اما «با» در دوبیتیهای 3 و 7 به شکل «با» بهکار رفته است نه «وا». معنی مصراع: [تا] هر آنکس که بانگ زد من باخبر شوم.
چنانکه دیده میشود در این دوبیتی تلفظ کلمۀ «جان» همانند تلفظ آن در زبان فارسی است، در حالی که در گویشهای دیگر پهلوی این کلمه به صورتهای «یان، گیان و ویان » بهکار رفته است.
9
«ایضا در تعریف استاد خود میفرماید:
دِلِر86 کوهی سرِ او و ندهنی87 بُور88 / عشقر جویی که وریان89 بسته نی بور
حلم باغ شریعت مانده ریزان90 / روحر بازی91 به پرواز وَنده92 نی بور
شرح: یعنی دل بلند همت تو مثل کوه بلندی است که ارتفاع او پدیدار نیست و عشق والا نهمت تو عینالحیاتی است که پیش او را نتوان بست و حلم و بردباری تو مثل باغ و بستان شریعت است که همیشه معمور است و روح مقدس تو مثل شهبازی است که نهایت سیر او را نتوان دید. چون بال به اهمال (؟) بگشاید عرصۀ کونین را به یک طرفةالعین طی و سیر فرماید .»
دلر و عشقر و روحر معدل «دلت» و «عشقت» و «روحت» است و به قیاس با آنها حلم نیز باید «حلمر» باشد. کسروی کلمۀ «دنده» در مصراع اول را که در مصراع چهارم نیز تکرار شده به «دیده» تصحیح کرده و ظاهراً آن را صفت مفعولی از فعل «دیدن» گرفته است، اما در بعضی از گویشهای تالشی مصدر فعل «دیدن» از روی بن مضارع آن یعنی ـ vind و به صورت vinde ساخته میشود (رک . پیرِیکو ، ذیل این کلمه و عبدلی 274:1380) . در کلوری نیز شکل این مصدر vinden است (عبدلی، همانجا)، البته در تالشی شمالی شکل die ، از an d/δ)) dī نیز برای این مصدر وجود دارد93 (رک . پیرِیکو ، ذیل این کلمه). بنابراین آنچه در مصراع اول و چهارم این دوبیتی آمده بیشک وِنده vǐ/ende است . ادیب طوسی نیز این کلمه را با علامت سؤال venda ، از مصدر vinde و vindiyan به معنی دیدن گرفته که به نوشتۀ او هم اکنون به ترتیب در هرزنی و تاتی معمول است (ادیب طوسی 475:1334).94 معنی مصراع چنین است: دل تو کوهی است که سر آن [را] دیدن نباشد (= نتوان دید). وَریان، چنانچه کسرویِ نیز نوشته، به معنی سدّ و بند جوی آب است که هم اکنون در آذربایجان متداول است (کسروی 41 / 347) . احتمالاً جزء اول این کلمه «وَرغ» به همین معنی است که به شکل «برغ» و «برگ» نیز به کار رفته است (نیز رک . ادیب طوسی 476:1334) بنابرین معنی مصراع دوم نیز چنین است : عشقت جویی است که [آن را] بند بستن نباشد (= نتوان بست ).
چنانچه دیده میشود در این دوبیتی بسته با ونده قافیه شده است. ادیب طوسی بسته را با علامت سؤال به «بنده» (= بسته) تصحیح کرده و آن را از «بند» + «ده» نسبت، به معنی «بسته» دانسته است. بیشک «بند» به عنوان اسم نمیتواند با پسوند e ـ نسبت ترکیب شود و معنی «بسته » بدهد. احتمال ضعیفی هست که در گویش اردبیلی قدیم مصدر فعل «بستن» نیز از روی بن مضارع این فعل، یعنی «بَند» به شکل *بَندَه banda (= *بَندَن) ساخته میشده، اما هیچیک از گویشهای موجود تاتی و تالشی این حدس را تأیید نمیکنند.
کلمۀ ریزان (یا زیران) را شارح به معمور برگردانده است. شاید بتوان آن را صفت فاعلی از فعل «زیوستن» (= ژیوستن در بعضی گویشهای دیگر پهلوی) به معنی «زیستن» دانست. در این صورت باید آن را *زیوان (*ژیوان) و معادل «زنده» خواند. بنابراین مانده زیوان یعنی «همیشه معمور» به تعبیر شارح. ادیب طوسی کلمۀ مانده را به معنی آباد و معمور گرفته و آن را همان کلمهای دانسته که امروز در تداول مردم تبریز به صورت «همیشه خانه مانده» به شخصی که به سفر میرود گفته میشود. به نوشتۀ او این کلمه در عبارت شیخ صفی در صفوةالصفا ( چاپ قدیم : 25؛ [چاپ جدید : 116]) یعنی «کاربمانده کار تمام بری» به معنی «ای خانه آبادان کار تمام بود» نیز دیده میشود (ادیب طوسی 476:1334) . این توجیه درست به نظر نمیرسد. معنی مصراع چهارم چنین است: روحت بازی در حال پرواز است [که او را] دیدن نباشد (= نتوان دید ).
در این دوبیتی نیز ساخت مضاف و مضافالیهی در باغ شریعت طبق قاعدۀ اضافۀ زبان فارسی است.
10
«شعر95
سخنْ اهل دلان96 در بگوشم / دو کاتب نشتهای97 دایم بدوشم
سوگندم هردهای98 بدل99 چو مردان / بغیر از تو بجایی100 چش101 نروشم
شرح: یعنی کلام اهل دلان و پند و نصیحت ایشان مثل دری است در گوش من. همیشه مراقب102 آنم، زیرا که کرامالکاتبین که نویسندگان اعمال بندگانند و همیشه حاضرند از خیر و شر آنچه صورت103 بندد به قید کتابت درمیآرند و سوگند خوردهام از ته دل که همچو مردان چشم به مادون حق نیندازم .»
همچنان که در م میبینیم زیر حرف «ن» در کلمۀ دلان (در م به غلط : ولان) کسره گذشته شده است . ظاهراً این کسره به جای «ی» (= ī) یعنی «است» به کار رفته است. بنابراین معنی مصراع چنین است: سخن اهل دلان [چون] دُرّ به گوشم است. کسروی در را به «دری» تصحیح کرده است. ای در مصراع دوم نیز ظاهراً، همانند ای در دوبیتی 7 و 11، به همین معنی است.
جالب است که ای در اینجا در ساخت ماضی نقلی بهکار رفته است. تلفظ هرده در مصراع سوم، مانند تلفظ این کلمه در تالشی، harde است. سوگند در اینجا باید sǔ/ogand تلفظ شود و ظاهراً تلفظ آن در این گویش همین بوده است (قس. تلفظ šǐ/ex به جای šeyx در دوبیتی 3 و 7). سوگندم هردهای یعنی «سوگند خوردهام». ساخت این فعل ارگتیو است و «ـ م» در اآن ضمیر غیر فاعلی است. کلمۀ نروشم در مصراع چهارم را شارح به «نیندازم» (چشم) معنی کرده است. ادیب طوسی آن را ne-vüš-em خوانده و از فعل vûšîyan به معنی «انداختن و افکندن» که به نوشتۀ او در تاتی به صورت vûjde موجود است گفته است (ادیب طوسی 476:1334).
ذکاء آن را «نهدوشم» خوانده و از فعل «دوژستن» به معنی «انداختن» گرفته است ( رک . کسروی 351:1352). هیچکدام از این حدسها درست نیست. «دوژستن» معلوم نیست در کدام گویش به معنی انداختن است. در گرشاسبنامۀ اسدی دقیقاً فعل امر منفی «مروش» با کلمۀ «چشم» با هم و در همین معنی بهکار رفته است:
به جفت کسان چشم خود را مروش / بترس از خدا و آن جهان را بکوش104
گرشاسبنانه، 264، بیت 58
مؤلف برهان قاطع «روش» و «مروش» را به معنی «روشن کن» و «روشن مکن» آورده است. بنابراین چش نروشم یعنی «چشم [خود را] روشن نمیکنم ». «روشیدن» در ترجمۀ فارسی مقامات حریری (چاپ ددکتر علی رواقی 1365) به معنی «درخشیدن و روشن کردن» به کار رفته است (رک. فهرست کتاب).
چنانکه میبینیم در این دوبیتی شناسه و ضمیر ملکی اول شخص مفرد با املای «-م» بهکار رفته است. در این دوبیتی نیز «سخن اهل دلان» دارای ساخت اضافهٔ فارسی است.
11
«شعر105
اویانی بندهایم106 اویانی خوانم / از107 آن بوری به بر اویانی رانم108
اویانی عشق شوری در دل من / اَنَنْ که109 زندهایم چه عشق نالم
شرح: یعنی پردۀ عالم وحدتم و دایم ورد زبان من زصف حال عالم وحدت است. از آن جهت است110 که اسب همت در عالم وحدت میرانم111 و عشق و شور112 عالم و حدت مملو است در دل من و مادام113 که زندهام از سوز عشق نالانم .»
اویانی بنده در اینجا مضافالیه و مضاف و «ی» (= ī ـ) نشانۀ حالت اضافه است که در این گویشها به مضافالیه میچسبد (از پسوند فارسی باستان ahya ـ). اویانی بنده یعنی «بندۀ اویان (خدا)». در 11 دوبیتی منسوب به شیخ صفی این تنها موردی است که مضافالیه با این نشانه بهکار رفته است . یارشاطر در این باره مینویسد: «از خصوصیات دیگر صرفی [آذری] قلب اضافه است که در گویشهای تاتی و طالشی عمومیت دارد (مثلاً چوگان گوریم = گوی چوگانم). اینکه آیا مضافالیه به هحرکتی از نوع e یا i ختم میشده کاملاً روشن نیست، زیرا در چند مورد کلمۀ «اویان» به معنی خداوند . . . در حال اضافه به صورت «اویانی» آمده، مثلاً «اویانی بنده» = بندۀ خداوند . . . ، اما چوگان در عبارت فوق و قدرت در «قدرت زنجیریم» - زنجیر قدرتم . . . [با] «ی» به کار نرفته . چون در تاتی کلاسور و خوینهرود و خلخال و طالشی اَسالِم که گویشهای اطراف اردبیلاند ، i ـ (در کلاسوری و اسالمی) یا e ـ (در خلخالی) برای مضافالیه و متمم فعل بهکار میرود، میتوان احتمال داد که در اردبیل نیز خاتمۀ اسم در حالت فاعلی با خاتمۀ اسم در حالت متمم یا مضافالیه متفاوت بوده و شاید خاتمۀ اسامی اخیر eـ بستهتر از معمولی بوده که گاه به صورت ـی نوشته میشده و گاه در نوشتن ترک میشده است (قس. «اویان خاصان» خاصان خدا)» (یارشاطر 1354: 68ـ67).
در این مورد گفتنی است که در بعضی موارد وزن شعر اقتضا میکند که میان مضافالیه و مضاف نوعی کسره وجود داشته باشد، مانند سلطان شیخ زاهدِ چوگانِ گوییم (دوبیتی 3) و قدرتِ زنجیریم (دوبیتی 4) و اویانی عشقِ شوری (دوبیتی 11) ، اما در بعضی مثالها وزن شعر اقتضای ساکن بودن صامت پایان مضافالیه، یعنی نبودن مصوت بعد ار مضافالیه، را میکند، مانند از چه اویانْ خواصانْ پشت زوریم (دوبیتی 3) و بته دردهژرانْ از بوچینم درد (دوبیتی 2). احتمال دارد که دو مورد اخیر نتیجۀ ضرورت وزن شعر باشد و قاعده همان باشد که در موارد دیگر (دوبیتیهای 3 و 4 و 11) دیده میشود. در مصراع سوم دوبیتی 2 (میانْ دردهژران) و مصراع چهارم دوبیتی 6 (دامنْ مصطفی) و مصراع اول دوبیتی 10 (سخنْ اهل دلان) و مصراع دوم دوبیتی 11 (برْ اویانی) که دارای ساخت اضافۀ فارسی است نیز کسرۀ بعد از مضاف به ضرورت وزن حذف شده است. اما نکتۀ مهمتر این است که ساخت مضافالیه + مصوت + مضاف که در گویشهای دیگر تاتی و تالشی عمومیت دارد تحت تأثیر ساخت اضافۀ فارسی (مضاف +کسره + مضافالیه) در این گویش در حال عقبنشینی بوده است. مثالهایی که در دوبیتیهای 2 ، 4 ، 6 ، 7 ، 9 ، 10 و مصراع دوم دوبیتی 11 (برْ اویانی ) آمده نشان دهندهٔ این واقعیت است. در حقیقت تعداد مثالهای دارای ساخت اضافۀ فارسی در این فهلویات بیشتر از تعداد مثالهای دارای ساخت اضافۀ گویشی است.
«ی» در کلمۀ اویانی در آغاز مصراعهای اول و سوم نشانۀ اضافه است، اما «ی» در همین کلمه در پایان مصراعهای اول و دوم، قبل از فعلهای خوانم و رانم از این مقوله نیست. اویانی در اینجا بیشک غلط کاتب به جای «اویان» است. کاتب در اینجا تحت تأثیر اویانی در آغاز مصراع اول بوده است. بوری در مصراع دوم، چنانکه در ترجمۀ شارح آمده، به معنی اسب است. این کلمه بیشک مبدل باره است. تبدیل ā به ū گاهی در گویشهای شمالی آذربایجان و در تالشی دیده میشود. مثلاً در کِرینگانی (دهی از دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر در شمال تبریز) آرد به صورت urda ، پاییز به صورت purez (مبدل پاذیز) ، پاشنه به شکل pušno و انار به شکل anur تلفظ میشود . همچنین در تالشی لنکرانی بِنا به صورت binu و باشه (پرندهای از خانوادۀ عقاب) به صورت bušak تلفظ میشود. بر در همین مصراع به معنی «در» (باب) است. اَنَن که به معنی «مادام که» است.
بعضی نکات کلی در مورد زبان دوبیتیها
نخست باید به وضع نظام و تلفظ مصوتهای دوبیتیها اشاره کنیم. در این دوبیتیها سه مصوت بلند ā و ī و ū که در عروض فارسی همیشه به همین صورت بهکار میروند، گاهی کوتاه شده و به صورت a ، i ، u (=a ، e ، o در فارسی امروز) بهکار رفتهاند:
a : پرواز 9 / 4 (114)؛ اویان 5 / 3 ، 11 / 1 ، و 3 ؛ اهرا 6 / 3 ؛ بوپارسر 6/3
i : شیخ 3/4 ؛ شیخم 7/1 و 4
u : بوریم 2/2 ؛ نوریریم 7/3 ؛ روحر 9/4 ؛ سوگند 10/3 (115)
این نکته به وضع نشان میدهد که در این دوره (نیمۀ دوم قرن هشتم و قرن نهم) تفاوت کشش یا امتداد مصوتها در این گویش از نظر واجشناسی معتبر و ممیّز نبوده است. به عبارت دیگر در این گویش، همانند فارسی امروز، تفاوت میان مصوتهای بلند تاریخی و مصوتهای کوتاه در کشش مصوتهای دسته اول نبوده بلکه تفاوت این دو دسته مصوت از نظر جایگاه تلفظ آنها بوده است و مصوتهای کوتاه، مانند فارسی امروز ، به شکل a ، e ، o و مصوتهای «آ» ، «ای» و «او» به ضرورت گاه کشیده و گاه کوتاه تلفظ میشدهاند. به احتمال قوی این تحول از مدتها قبل پیش آمده بوده که در این شعرها از آن به شکل طبیعی استفاده شده است. رد پای این تحول در یک کلمه در شعر حافظ نیز دیده میشود و آن کلمۀ ترکی «ایلکانی» در شعر زیر است:
احمد الله علی معدلةالسلطان / احمد شیخ اویس حسن ایلکانی
حرف «ی» در این کلمه نشان میدهد که این کلمه elkānī تلفظ نمیشده، زیرا در گذشته هیچگاه کسره با حرف «ی» نوشته نمیشده، بلکه تلفظ اصلی آن ilkānī بوده است . علت اینکه حافظ این کلمه را با این تلفظ بهکار برده نه با تلفظ īlkānā این بوده است که این کلمه ترکی است و ظاهراً در آن دوره تازه وارد زبان فارسی شده بوده و تلفظ آن در ترکی īlkānī بوده است و توضیخ بیشتر این مطلب اینکه لااقل در عهد حافظ ، مانند فارسی امروز ، نقش تمایز دهندۀ کشش مصوتها از بین رفته بوده و مصوتهای کوتاه i و u به e و o بدل شده بودهاند و دیگر کشش مصوتهای بلند ī ، ū و ā ممیز معنی نبوده و این مصوتها میتوانستهاند عملاً در گفتار کوتاه تلفظ شوند ، در عین اینکه تلفظ آنها در شعر همیشه کشیده یعنی مانند ادوار قبل به صورت ī ، ū ، ā بوده است . برعکس ، i در کلمۀ ایلکانی و دیگر کلمات مشابه ترکی که از ī (کشیده) گرفته نشده بوده فقط یک تلفظ داشتهاند و آن همان تلفظ بدون کشش بوده است . به همین دلیل حافظ نمیتوانسته این کلمه را مانند کلمات اصیل فارسی با ī بهکار ببرد، زیرا این تلفظ غیر طبیعی جلوه میکرده است.116 بنابراین i در این کلمات در عین اینکه با i کلمات فارسی یک املا داشته در تلفظ با آنها متفاوت بوده است: تلفظ این i در گفتار و شعر، هر دو کوتاه بوده و همان وضع e را داشته ، در حالی که i کلمات فارسی در شعر حتماً کشیده تلفظ میشده است .
کاربرد مصوتهای کشیده به صورت کوتاه در گویش شیخ صفی احتمالاً مستقل از زبان فارسی نبوده و این گویش چنانکه در صفحات قبل دیدیم و در زیر نیز دربارۀ آن بحث خواهیم کرد شدیداً تحت تأثیر زبان فارسی بوده است . اگر این نکته درست باشد که نظام مصوتها در این گویش تحت تأثیر زبان فاری بوده ، تحول نظام مصوتهای فارسی حداقل به عهد حافظ برمیگردد . بیشک این تحول مربوط به زمان حافظ نبوده و از مدتها قبل شروع شده بوده است ، اما از آنجا که عروض فارسی مبتنی بر کمیت هجاهاست و هجاهایی که از یک صامت و یک مصوت بلند تشکیل میشوند هجای بلند و هجاهایی که از یک صامت و یک مصوت بلند به اضافۀ یک یا دو صامت تشکیل شدهاند معادل یک هجای بلند و یک هجای کوتاه به حساب میآیند و در گذشته هیچ شاعری از این قانون تخلف نکرده ، تحول نظام و تلفظ مصوتها هیچگاه در شعر منعکس نشده است . برعکس زبان فارسی ، فهلویات که ظاهراً قواعد عروضی مدون و در نتیجه سنت ادبی و زبانی نداشتهاند به زبان روز سروده میشدهاند و تلفظ آنها تلفظ زبان روز بوده است . بررسی و تحلیل دقیق فهلویاتی که مقدم بر قرن هشتمند میتواند ، در صورتی که عدم تقابل مصوتهای بلند و کوتاه در آنها دیده شود، تاریخ این تحول را دز زبان فارسی و گویشها عقبتر ببرد.
تلفظ کلمۀ «شیخ» به صورت šǐx در 3 / 4 و 7 / 1 و 4 و سوگند به صورت súgand در 10 / 3 نشان میدهد که مصوت مرکب ow و رشته واج ey نیز در این گویش لااقل در این کلمات به i و u کوتاه بدل شده بودهاند و البته دلیلی در دست نیست که این تحول عمومیت داشته است. امروز نیز در بعضی از گویشها کلمۀ شیخ به صورت šix تلفظ میشود.
املای «ـ م» و «ـ یم» برا یشناسه و ضمیر متصل ملکی اول شخص مفرد و نیز شکل پیچسب اول شخص مفرد زمان حال فعل «بودن» نشان میدهد که در این گویش یک مصوت میان e و i ، احتمالاً ə ، وجود داشته است و این شناسه یا ضمیر احتمالاً əm ـ تلفظ میشده است . املای چو 1 / 4 و چه 3 / 2 و 11 / 4 برای حرف اضافهٔ «از» نیز ظاهراً نشان دهندۀ مصوت ə است . o/u در کلمۀ بوپارسر به ā و a در کمر و کار که بعداً نقل خواهد شد نیز به ā بدل شده است .
«ت»ها و «د»های بعد از مصوت همه جا به «ر» بدل شده : بوریم 2/2 ؛ بور 2/3 ، 5/3 ، 6/1 ، 2 ، 4 ؛ 8/3 ؛ 9/1 ، 2 ، 3 ؛ شرم 5/4 ؛ بوپارسر 6/3 ؛ آمریم 6/1 ؛ نوریرم 7/3 ؛ روحر 9/4 ؛ دلر 9/1 ؛ عشقر 9/2 ، اما در کلمۀ قرضی استاد 4/3 و در کلمات عربی زاهد 3 / 4 و شریعت 9/3 این تبدیل پیش نیامده است .
در کلمۀ «هَرده» (10/3) ، «خ» آغازی به «ه» بدل شده ، اما در کلمۀ خاک 1 / 4 و 2/2 و خوانم 11 / 1 این تبدیل پیش نیامده است . در کلمات عربی خبر 7/4 و 8/4 و خواصان 3/2 و در کلمۀ ترکی چخمق 4/4 نیز طبعاً این تبدیل دیده نمیشود . معلوم میشود که تبدیل x به h در آغاز کلمه در گویش شیخ صفی تبدیلی عام نبوده است ، یا اینکه این تبدیل درابتدا عمومیت داشته ، اما بعدها تحت تأثیر زبان فارسی در بعضی از این کلمات دوباره «ه» به «خ» بدل شده است.
از نظر نحوی این گویش در بعضی موارد، از جمله در قاعدۀ مضاف و مضافالیه، به شدت تحت تأثیر زبان فارسی است . فعلهای مضارع اخباری در دوبیتی 4 ، اگر حدس یارشاطر درست باشد ، از روی بن ماضی ساخته شده و با پیشوند فعلی «بِ ـ» به کار رفتهاند ، اما در وبیتی منقول در ص 25 ، که شیخ خوانده مضارع اخباری یا استمراری از بن مضارع ساخته شده و با پیشوند «ا» a یا e بهکار رفته است: اگیری. در دوبیتی 1 نمایم «مینمایم ، نشان میدهم» و در دوبیتی پنجم واجیم «میگویم» و در دوبیتی 11 خوانم «میخوانم» ، رانم «میرانم» و نالم «مینالم» از روی بن مضارع و بدون هیچگونه پیشوند ساخته شده است . این تفاوتها نشان میدهد که زبان دوبیتیهای یازدهگانه با زبان دوبیتی ص 25 اندکی متفارت است و ظاهراً حدس یارشاطر در مورد ساخت مضارع از روی بن ماضی در دوبیتی 4 درست نیست ، یا اینکه ساختهایی مانند واجم و رانم تحت تأثیر زبان فارسی در این گویش پیدا شده است . توجه شود که وجه التزامی در بوجینم 2/2 و بوپارسر 6 / 3 با «بِ ـ» بهکار رفته است. نیز قس. بوینی در دوبیتی یعقوب اردبیلی در ص 28 . اما اگر بکشتیم و بهشتیم در دوبیتی 4 ماضی باشد بیشک این ساخت با پسوند «بِ ـ» تحت تأثیر زبان فارسی در این گویش پیدا شده است.
در قسمت واژگان نیز تأثیر فارسی محسوس است. کلمات خواصان، عرش، کرسی ، چوگان، دوش، شاهباز، بیوفا، قدرت، استاد، آتش ، دیگ ، حاجت ، نام ، داور ، دامن ، احسان ، عشق ، پهلوان ، جان ، جانور ، نطق ، گوش ، شریعت ، حلم ، روح ، پرواز ، اهل دل ، کاتب ، به غیر از تو ، از آن ، و زنده از کلماتی هستند که مشتررک میان فارسی و این گویش است و ، صرفنظر از کلمات عربی ، احتمالاً بعضی از کلمات فارسی فوق به تدریج جانشین کلمات اصلی این گویش شدهاند.
....................................
غیر از اشعار فوق چهار دوبیتی دیگر نیز در صفوةالصفای ابنبزّاز (قرن هشتم) آمده که مسلماً از خود شیخ صفی نیست و احتمالاً بیشتر آنها به گویش اردبیلی یا گویشهای نزدیک به آن است. نخستین بار احمد کسروی سه دوبیتی از این چهار دوبیتی را در کتاب خود نقل کرد (کسروی 39 ـ 36 / 346 ـ 344). سپس یحیی ذکاء دوبیتی چهارم (در اینجا : دوبیتی اول) را که کسروی متوجه آن نشده بود ، از روی چاپ قدیم صفوةالصفا در مجلۀ دانش (ذکاء 1333 : 385ـ384) و بعدها باز از روی همان چاپ با تجدید نظر در معنای آن در ایران و قفقاز (ذکاء 1378 : 301ـ295) به چاپ رساند. ما در اینجا این دوبیتیها را به نقل از چاپ جدید صفوةالصفا که بر اساس چند نسخۀ قدیمی تهیه شده است نقل میکنیم.
1 . ابنبزّاز میگوید روزی شیخ صفی و شیخ زاهد گیلانی با هم نشسته بودند. «گاه شیخ صفیالدین و گاه شیخ زاهد بیتی و دوبیتی میخواندند. از آنجمله شیخ صفیالدین این فهلوی بدین گونه بخواند:
چرا نایی کُلَه خَستُم نکیری / اوا درمندهام دستم نکیری
وَندُری دویسی کومن بری لاو / چرا نایی اوا مرزم نکیری
(ابنبزّاز 229:1376)
در سلسلةالنسب صفویه (ص 82) ضبط این دوبیتی چنین است:
جرا نای کله چستم نگیری / اوا درماندهایم دستم نگیری
وندری درویش کو من بری لاد / چرا نای اوا مرزم نگیری
نسخه بدلهای کلمۀ دویسی در صفوةالصفا دردیسی (سه نسخه) و درویشی (یک نسخه) است. معنی دوبیتی به هیچ وجه روشن نیست. در مصراع اول و چهارم نایی ظاهراً مخفف نیایی است. ذکاء (1378) آن را به نایَ nāya به معنی «نیاید» تصحیح کرده است ، اما خودِ صورت نایی نیز میتواند nāyē به معنی «نیاید» تلفظ شود، چنانکه گیری نیز میتواند ـ همچنان که ذکاء نیز پیشنهاد کرده ـ gīrē یعنی «گیرد» تلفظ شود. اگر کُلَه خَستُم مفعول فعل نگیری باشد باید اسم باشد ، اما اگر خستم صیغۀ اول شخص زمان حال و به معنی «خستهام ، مجروحام» باشد ، در این صورت کلمه میتواند متمم «خسته» باشد و کله خسته «خستۀ کله» (خسته شده به وسیلۀ کله) معنی بدهد. اما در این صورت کله به چه معنی است؟ ذکاء این کلمه را «کَلَه» به معنی «کلّه» دانسته که هم اکنون در آذربایجان بدون تشدید بهکار میرود. در این صورت کله خسته باید به معنی «دارای سرِ مجروح و خسته» باشد، اما این توجیه نیز درست به نظر نمیرسد، زیرا اولاً در این صورت فعل نگیری بدون مفعول باقی میماند . ثانیاً اول شخص مفرد صورتِ پیچسب فعل «بودن» یعنی ام ظاهراً در این گویشها əm ـ تلفظ میشده که گاهی با «ام» و گاهی با «ایم» نوشته شده است و نه omـ ، آنچنان که در کتاب ضبط شده است. بنابراین احتمالاً میتوان کله خسته را به معنی «کلّه (سرِ) مجروح» گرفت و آنرا مفعول فعل نگیری دانست.
در مصراع دوم اوا ظاهراً مبدل «ابا» به معنی «با» (حرف اضافه) است. در این صورت کلمۀ بعد از آن باید اسم باشد که ظاهراً چنین نیست. اگر کلمۀ بعد از اوا را به معنی «درماندهام» بگیریم ، اوا دیگر نمیتواند به معنی «با» باشد. در بعضی فهلویات دیگر اوا به عنوان صورت تحول یافتۀ «اباز» (پیشوند فعلی) بهکار رفته است (رک . رازی ، شمس قیس 1338 : 106ـ105) که باز در اینجا بیمعنی است. ذکاء درمندهایم را مرکب از «درمندهای» به معنی «درماندگی» و ضمیر متصل ملکی اول شخص مفرد دانسته است، اما این توجیه درست بهنظر نمیرسد، زیرا شاعر قاعدتاً باید میگفت «با درماندگیام».
مصراع سوم به کلی مبهم است. وَندُری با این ضبط با وزن شعر تناسب ندارد ، مگر آنکه آن را وُنَدْری بخوانیم . ذکاء آن را دَنَدْری خوانده و به «بهندارد» معنی کرده است. بیشک این توجیه نادرست است، زیرا فعل «داشتن» ظاهراً هیچگاه با پیشوند فعلی «در» همراه نمیآمده است. «وُ» ظاهراً املای حرف ربط u/o است . ضمۀ روی دال در نُدری ـ در صورت اصالت ضبط ـ نشان دهندۀ تلفظ نَدُری «نداری» در این گویش است که به ضرورت شعر باید حذف شود و کلمه نَدری خوانده شود . وزن شعر ایجاب میکند کلمۀ دویسی dūyasī تلفظ شود، اما معنی این کلمه روشن نیست. نسخه بدلهای آن یعنی دردیسی (سه نسخه) و درویشی (یک نسخه) نیز مطلب را روشن نمیکند . سایر کلمات مصراع نیز ناشناختهاند . شاید بری به معنی «بودی ، بود» باشد که در یک جملۀ اردبیلی منسوب به شیخ هم آمده ، رک . ص 28 . لاو در کردی به معنی «جوان و زیبا و فرزند نرینه» است ، اما معلوم نیست لاو در اینجا همان کله باشد. لاو در یک دوبیتی فهلوی منقول در جامعالالحان عبدالقادر مراغی هم آمده که شاید به معنی «لاف» باشد. رک . صادقی 1371 : 57. واژۀ اوا در مصراع چهارم نیز دیده میشود، معنی کلمۀ مرز معلوم نیست. این کلمه با کلمات خستم و دستم در قافیۀ مصراعهای اول و دوم تناسب ندارد و ظاهراً غلط کاتبان است. قاعدتاً باید در اینجا کلماتی مانند مست و جز آن به کار میرفت. توجیهاتی که ذکاء از سایر کلمات و از معنی دوبیتی کرده غیر پذیرفتنی است.
2 . به نقل ابنبزّاز «حاجی علی از پدر خود پیره نجیب روایت کرد که نوبتی مولانا شمسالدین پرنیقی [را]117 . . . با شیخ . . . دغدغۀ = [دغدغهای] مُختَلَج شد. ناگاه وی را مرض دماغی طاری شد و سر به صرع کشید و در دماغ خلل درآمد. از دیه به خانۀ ما آمد و تضرّع و زاری آغاز کرد . . . بیامدم و اور ا برداشتم و به حضرت شیخ . . . میرفتیم . در راه کودکان را دید که به لعب و کعب بازی مشغول بودند. از غایت اختلال دماغ دشنام به قذف به کودکان میداد. چون به حضرت شیخ . . . رسیدیم شیخ در زاویۀ قدیم نشسته بود . مولانا درآمد و سر برهنه کرد و بوسه بر دست مبارک شیخ داد و بنشست و شیخ . . . بخواند:
هر که مالایوان بدوست اکیری / هارو آسان بروران آوریری
من چو مالایوان زره بازرد / خونیم زانیر کورور آویز اکیری
(ابنبزّاز 1376: 428ـ427)
ضبط دوبیتی در چاپ قدیم چنین است:
هر که بالایوان دوست اکیری / هاراواسان برواران اوریری
من چو مالایوان زره باوو / خونیم زانیر کور و اوز اکیری
و در یک نسخۀ خطی (به نقل کسروی 1335 : 37 ، ح) چنین :
هر که مالایوان بدوست اکیری / هارواسان برور او ریری
من چو مالایوان زره بارو / خونیم زاینرو کورور اویز اکیری
کسروی دربارۀ کلمۀ مالایوان نوشته: « «بالایوان» یا «مالایوان» که از خود داستان به معنی دیوانگان فهمیده میشود اگر «با» یا «ما» از ریشۀ کلمه نباشد «لایو» را میتوان پنداشت که همان «لیوه» است که در شوشتری و بختیاری به معنی دیوانه و در آذربایجان ببه معنی درمانده و ناشایست به کار میآید .» (کسروی 37 / /44). اما چنانکه پیداست «ما» جزء کلمه است و بنابریان اصل کلمه باید «مالایو» باشد که جمع آن «مالایوان» میشود . معنی آن نیز شاید «دیوانه» باشد . اکیری بیتردید به معنی «میگیرد» است . «ا» همان است که در بسیاری از گویشها e یا a و گاهی ed یا ad تلفظ میشود. این پیشوند در دوبیتیهای منسوب به شیخ دیده نمیشود. پسوند سوم شخص مفرد ad/δ ـ یا de/δ ـ در این کلمه به «ی» بدل شده که ظاهراً باید ēـ خوانده شود. اما چرا «د» بعد از مصوت در اینجا ـ طبق قاعده ـ به r بدل نشده است؟ هار، چنانکه ادیب طوسی نیز توجه کرده مبدل «خوار» است (قس . هرده در دوبیتی دهم شیخ صفی). برواران احتمالاً مرکب است از «ب» + «رور» ، مبدّل «رود» و علامت جمع «ان» ، اما آوریری معلوم نیست دو کلمه است یا یک کلمه . اگر آو همان کلمۀ «آب» باشد ، بنابراین فعل جمله ریری است که باید مبدل «ریرد» باشد که باز معلوم نیست از چه فعلی است. چو در مصراع سوم احتمالاً به معنی «از» است که جلوی مضافالیه بهکار میرود (قس . دوبیتی اول و سوم و یازدهم شیخ صفی) ، اما مضاف کلمه چیست؟ ادیب طوسی زره را مبدل «زده» دانسته و باوو در چاپ قدیم کتاب را به معنی «به آب» گرفته است، اما در چاپ جدید بازرد چنین تعبیری را برنمیتابد. همو خونیم زانیر را در مصراع چهارم بهمعنی «خود نمیدانم» گرفته است (ادیب طوسی 1334 : 467)، اما اگر «گیرد» در این دوبیتی بدل شده چرا «زاند» (= داند) » به * «زانی» بدل نشده و به «زانیر» تحول یافته است که تازه در صورت صحت این حدس باید «* زانر» باشد نه «زانیر»؟ به علاوه علامت استمرار در این گویش «ا» است نه «می» . رور در اینجا نیز شاید مبدّل «رود» باشد . آویز نیز معلوم نیست چه کلمهای است . بنابراین معنی کل مصراع نیز نامشخص است .
به نظر میرسد که این دوبیتی به گویش اردبیلی نیست و احتمالاً از دوبیتیهای رایج در غرب ایران بوده که به زبان شیخ جاری شده است.
3 . همو مینویسد: «پیره عبدالکریم خلخالی از پدر خود نامآور معروف به چنگی روایت کرد که او گفت نوبتی با مولانا محمد اسمعیلان خطیب خلخال متوجه حضرت شیخ قدسّسره شدیم. من در راه این دوبیتی بخواندم:
هر که اورامنه بنام بَخْوَند / شو و رو بسته داری کَامَروبند
کار یا میرسی جَهنَامه داران / خداوند بندۀ بیبنده خداوند
. . . شیخ . . . فرمود خطیب این را دو معنی است، بشنو. یکی آن است که هر یکی را نفسی و هرایی هست که بر او خدایی میکند . . . و چون طالب به مشاق ریاضت قیام نماید این نفس و هوا را که بر او خدایی میکرد بنده گرداند و مطیع ، و او که تاکنون بندگی نقش میکرد بر نفس خداوند گردد.» (ابنبزاز 1376 : 590ـ589).
اورامنه مسلماً همان اورامن و اورامه و اورامنان است که در فرهنگها آن را نوعی از خوانندگی دانستهاند که شعر آن به زبان پهلوی است (رک . صادقی 1379 : 325). بَخْوَند مسلماً مخفف بخوانْدْ است نه بخوانَد. شو و رو یعنی «شب و روز». داری مبدل «دارد» است. کامر صورتی از «کمر» به معنی «کمربند» است. بنابراین معنی بیت چنین است: هرکه اورامنه (شعر عشقی) را به نام (او یعنی خدا ؟) خواند و شب و روز کمرِ (خدمت) و بندِ (بندگی او را) بسته دارد. میرسی ظاهراٌ به معنی «میرسد» است، اما به جای «می» در این گویشها «ا» بهکار میرفته است. شاید «می» با «یا» که قبل از آن آمده یک کلمه و به معنی «جامی» باشد. اهنامه در گویشهای پهلوی به معنی عشق است. بنابراین اهنامهدار نیز باید به معنی عاشق باشد. اما کلمۀ کار در آغاز مصراع معلوم نیست چه معنی میدهد. معنی مصراع : . . . جا میرسد از عاشقان؟ معنی مصراع چهارم روشن است، یعنی نفس او بندۀ او میشود و خود او که بندۀ نفس بود خداوند نفس خود میگردد. «بندۀ» در مصراع چهارم غلط و صحیح «بنده» است. چنانکه میبینیم در این دوبیتی نیز d بعد از مصوت در افعال به y بدل شده نه به r . این رباعی شاید به زبان خلخال بوده که با اردبیل چندان فاصلهای نداشته است.
4 . در جای دیگر مینویسد: «خواجه آغا گوید که عورتی بود بانو نام ، طالبهای کار کرده ؛ باغبانی کردی . روزی آتش شوقش زبانه کشید و در خاطرش افتاد که شیخ مرا یاد نمیفرماید. زبان بگشاد و این فهلوی انشاد کرد. شعر :
دِیَر کین سر بسودای ته کیجی / دیر کین چش چو خونی اَسره ریجی
دیره سر باستانه اچ ته دارم / خود نواجی کو وربختی چو کیجی
(ابنبزاز 1376 : 677)
به نوشتۀ کسروی (38 / 345) در یک نسخۀ خطی ضبط این دوبیتی چنین است:
دیره کین سر بسودای تو کیجی / دیره کین چشم خونین اسره ریجی
دیره کین سر باستان تو دارم / تو نواجی که این وربخت چو کیجی
دِیرَ در مصراع اول تصحیف «دیره» است. کیجی یعنی «گیج است». در مصراع دوم ظاهراً «چو» زاید است و ضبطی که در نسخۀ خطی کسروی آمده درست است. اسره به معین «اشک» مشتق از فارسی میانۀ ars است . ریجی به معنی «ریزد» است. در این جا نیز شناسۀ adـ به ē بدل شده است. بنابرین معنی بیت چنین است: دیری است که این سر در عشق و سودای تو گیج است. دیری است که این چشم اشگ خونین میریزد. در مصراع سوم باستانه غلط و «بآستان» درست است. اچته ضمیر ملکی دوم شخص مفرد است. این کلمه امروز در گویشهای آذربایجان به شکل əštə و ešte بهکار میرود. بنابراین معنی مصراع سوم چنین است: دیری است که این سر را به آستانۀ تو دارم. در مصراع چهارم نواجی دوم شخص مفرد مضارع از فعل vātan بهمعنی «گفتن» است . وَربَخت مبدل «وَد (= بد)بخت است، اما «ی» پایان آن قابل توجیه نیست . کیج که kēǰ تلفظ میشده در گویشهای پهلوی به معنی کس است و اصل آن نیز در زبان پارتی kēž تلفظ میشده است. چو در این مصراع به جای «چه» بهکار رفته است . معنی مصراع چنین است: خود نمیگویی که این بدبخت چه کسی است؟
5. امین احمد رازی در تذکرهٔ هفت اقلیم دوبیتی زیر را از یعقوب اردبیلی نقل کرده است:
رشتهٔ دستت بلا گلگون کریته / تو به دستان هزاران خون کریته
در آیینه نظرکن تا بوینی / که وینم زندگانی چون کریته
( رازی 1433 : 1378)
محمدعلی تربیت در دانشمندان آذربایجان ( تربیت 1314:401 ) این دوبیتی را از هفت اقلیم و ادیب طوسی آن را از کتاب اخیر نقل کرده است.
در مصراع اول رشتهٔ مسلما غلط و همان طوری که ادیب طوسی توجه کرده « اشته » درست است، یعنی « ازتو ». با وجود « اشته » ضمیر « ـ ـت » در دستت زاید است و باید گفته میشد « اشته دست ». چنانکه میبینیم « ـ ـت » در اینجا به « ـ ر » بدل نشده است. بنابراین زبان این دوبیتی با زبان دو بیتیهای شیخ اندکی متفاوت است، مگر اینکه دستت در متن تصحیف « دستر » باشد. اگر برمبنای ساختمان دستوری این گویش، دستت را دست بخوانیم، باید کلمهای مانند « ای » ( حرف ندا ) بعد از کلمهٔ دست اضافه کنیم. کریته ظاهراً املای غلط به جای « کریته » است. در گویشهای پهلوی و زبان پارتی بن مضارع فعل « کردن » کَر است نه « کن »118. بدین قرار « کن » در مصراع سوم نیز باید « کر» باشد. بنابر این معنی مصراع چنین است: ای بلا! دست خود را گلگون میکنی. معنی مصراع دوم نیز روشن است، جز اینکه تو به دستان احتمالاً در اصل به دستانت یا دستانر بوده است. بوینی و وینم در مصراعهای سوم و چهارم از فعل « دیدن » و معنی مصراعها روشن است. یعقوب اردبیلی ظاهراً از شعرای قرن دهم است.
دو جملهٔ دیگر به زبان اردبیلی
در پایان این گفتار به دو جملهای که شیخ به زبان خود، یعنی زبان اردبیلی گفته است اشاره میکنیم.
1. ابنبزاز در ضمن داستانی دربارهٔ شیخ صفی از قول پسرش صدرالدین نقل میکند که «از شیخ سؤال کردم که وقتی به شیخ زاهد رسیدی از دل خبر داشتی؟ شیخ فرمود به زبان اردبیلی: «کار بمانده تَموُم بُری» یعنی « این خانه آبادان کار تمام119 بود »، اما تنبیه مرشد باز مانده بود و موقوف بر تنبیه بود» (ابن بزاز 116:1376). نیز رک. کسروی 35 / 343-342.
کار همان طوری که کسروی هم احتمال داده باید مبدّل « کَد » به معنی خانه باشد که d آن به r بدل شده است. بمانده یعنی « مانده » و در اینجا « ویران نشده و سرپا و آبادان » ( نیز رک. شرح دوبیتی نهم ). تموم شکل گفتاری « تمام » و نشان دهندهٔ تبدیل am- به um – در این گویش است. بُری نیز آنچنان که کسروی اشاره کرده مبدل « بودی » با « ی » استمرار است، اما چنانکه در فهلویات منسوب به شیخ دیدیم « بود » همه جا به بور تبدیل شده بود، در حالی که در اینجا به بُر بدل شده است.
2- باز ابنبزاز نقل میکند که: «مولانا محییالدین گفت روزی جماعت آلارقیان به حضرت شیخ ... میآمدند. از آن میان پیره نوشروان در راه جماعت آلارقیان گفت که «امسال بسیار زحمت کشیدهام از برای نان خریدن.» محمود آلارقی گفت: « از دیه آلارق برخیزیم و به عرضستان رویم که دیهی است در صفح کوه سبلان.» چون به بندگی شیخ رسیدند روی مبارک با پیره نوشروان کرد و فرمود: «انوشروان، سی سال حق تعالی نان داد شکر نکردیم، یک سال کمتر داد شکایت کنیم؟» آن گاه روی با محمود آلارقی کرد و گفت: « شروه مرزوان به مرز خود بی.» ( ابن بزاز 1376 : 678 -677 ). نیز رک. کسروی 36/343.
کسروی دربارهٔ این جمله نوشته: «در این جمله تنها کلمهٔ شروه ناروشن میباشد و باشد که به معنی « شکوه و ارجمندی » است. به هر حال گویا جمله به جای مثل به کار میرفته » ( همانجا ).
اما این کلمه در جملهٔ دیگر مثل مانندی در کتاب به کار رفته که در چاپ قدیم ( ص44 ) به صورت « شوزه » تصحیف شده و مورد توجه کسروی واقع نشده است. این جمله که مشابه جملهٔ بالاست در داستانی به این شرح به کار رفته: شیخ صفی چند نفر را به شیخ زاهد پیشنهاد میکند که به عنوان خلیفه به اطراف بفرستد، اما شیخ زاهد به این دلیل که اینان لایق نیستند این پیشنهاد را قبول نمیکند و خود شیخ صفی را لایق این کار میداند و میگوید: چو شروه مرزوان بینام من بی، یعنی: « اگر دوستْ ولایتدار باشد نام از آنِ من باشد » ( ابن بزاز 166:1376 ). مطلبی که در سفینهٔ تبریز آمده مؤیّد معنی دوست برای شروه است. در سفینه آمده: « اویان و نادان و ناد وکیل محبوب زنان را گویند به زبان فهلوی و شرو و شروین محبوب مردان را گویند.» ( رک. تبریزی، ابوالمجد 524:1381 ). به این ترتیب روشن میشود که شروه در عبارتهای صفوةالصفا مخفف « شَروین » است و این کلمه از نام همان « شروین » تاریخی گرفته شده و مؤید حدس نگارنده در مورد « شروه » در « شروه سرایی » است ( رک. صادقی240:1379-238 ) و شرو زبان فهلوی ( پهلوی ) در عبارت سفینه هم مخفف شروه است. اما شروه در عبارت شروه مرزوان به مرز خود بی معنی کلیتری دارد و معادل « انسان و شخص » است و معنی عبارت چنین است: هر انسان در مرز [ و بوم ] خود مرزبان و ولایتدار و دارای قدرت است. چنانکه میبینیم در اینجا به جای « هست و است و باشد » بی بهکار رفته همچنان که در دوبیتی پیره عبدالکریم خلخالی نیز چنین است، اما در دوبیتی دوم و پنجم و هشتم و نهم شیخ بور به این معنی به کار رفته بود. به نظر میرسد که بور در این گویش به معنی « باشد » ( التزامی ) است و بی بهمعنی « است،هست » ( اخباری ). اما در دوبیتی دهم شیخ در کلمهٔ نشتهای « نشستهاست » و در دوبیتیای که از خواجه آغا نقل شده، در کلمات گیجی « گیج است » و کیجی « ( چه ) کسی است » به جای « است »، « ی »، احتمالاً ē- بهکار رفته است.
چند کلمهٔ اردبیلی؟
1. ابنبزاز در شرح طفولیت شیخ مینویسد: « ... سه نوبت شیخ را در ضرب چوب کشید و پایهای مبارکش بر یوغ یعنی چوبی که بر گردن گاو نهند به وقت شخم زدن – که به زبان آن را کیو خوانند - [ میبست ] و به ضرب چوب میفرمود که بخور » ( ابن بزاز 83:1376 ).
در این عبارت بعد از کلمهٔ « زبان » ظاهراً کلمهای مانند « اردبیلی » یا « ما » افتاده است و کیو کلمهای بوده است که در اردبیل به معنی یوغ به کار میرفته است.
2. ابن بزاز در ضمن داستانی دربارهٔ علی پادشاه از امرای سلطان ابوسعید که به مرغزار ویلق در منطقهٔ اردبیل آمده بوده مینویسد در مجلس او درویشی هریرو نام یعنی « خود بر رسته » حاضر بود ( ابن بزاز 406:1376 ). جزء دوم این نام باید « رو » از فعل « رُستن » باشد و جزء اول آن کلمهٔ « خود » که « خ » آن به « هـ » بدل شده ( قس. هرده در دوبیتی 10 ) و « د » پایان آن هم به « ر » تبدیل گشته است. در این صورت این کلمه باید «*هررو » (harrō*) میشد نه هریرو.
3. ابن بزاز در شرح اوایل حال شیخ زاهد از شخصی به نام پیره محمد معروف به کیژه از مریدان سید جمال الدین مراد شیخ زاهد نام میبرد و در توضیح کیژه میگوید « یعنی بنجشک به زبان ما » ( ابن بزاز 1376 : 185 ). این کلمه امروز نیز در تالشی به صورت KižƏ به کار میرود، رک. پیریکو، ذیل همین کلمه.
چند یادداشت
مربوط به ص 8، س 8 و بعد:
صفیالدین در چند مورد که خواسته است به شخصی نفرین کند در خطاب به او گفته است:
فروریزاش. رک، ص 427،384،359،325 و 612. این جمله یک جملهٔ دعایی است که در آن نیز ضمیر « ـ ش » دوم شخص مفرد به کار رفته، با این تفاوت که در اینجا قبل از ضمیر، پسوند دعایی ā– آمده است. این پسوند همان است که در صیغههای دعایی مریزاد، باد، مباد و غیره هم دیده میشود.
نگارنده پس از تحریر و حروفچینی مقاله برای اطمینان خاطر از ضبط فهلویهای مندرج در صفوةالصفا به عکس نسخهٔ کتابخانهٔ ایاصوفیه به شمارهٔ 3099 و با تاریخ تحریر جمادیالاولی 896 که اساس تصحیح مصحح بوده و اکنون به شمارهٔ 1118 در کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود مراجعه کرد. بعد از مراجعه معلوم شد که ضبط نسخهٔ خطی یا چاپی تفاوتهایی دارد و این تفاوتها ناشی از سهلانگاری و بیدقتی مصحح متن چاپی است.120 خوشبختانه ضبط نسخهٔ خطی در مواردی به فهم درست اشعار کمک میکند. ما در زیر ضبطهای نسخهٔ خطی را به دست میدهیم. اعراب کلمات اشعار را که احتمالاً معرف تلفظ آنها در گویش شیخ صفی است به همان صورت که در نسخه آمده حفظ کردهایم.
ص23، س 9 و 10
جَرا نایی کُلَه خستُم نکَیرِی / اوا درد مندهایم دستم نکیری
وُندَری دَدیَسی ( یا: دَویَسی ) کُومن بری لاو / جَرا نایی اْوا مَرزم نکیری
چنانکه دیده میشود در اینجا در مصراع دوم به جای درمندهایم در متن چاپی، در نسخهٔ خطی دردمندهایم آمده که اشکال مصراع را رفع میکند. معنی این قسمت از مصراع چنین است: با درد ماندهام.
ص 25، س 5 و 6
هرکه مالایَوان ( یا: بالایَوان ) بدُوست کَیرِی / هارَو آسان بَروَران آورَیری
مَن جُو مالایَوان زرَه بارزد / خُونیم زانیر کورور آویز اکیری
ضبط کَیرِی به جای گیری نشان دهندهٔ تلفظ یاء مجهول (ē) در این کلمه و کلمات مشابه است. همین طور ضبط بَروَران ( به جای بَروَران ) نشان دهندهٔ تلفظ واو مجهول (ō) است. مالایَو نیز ظاهراً با واو مجهول تلفظ میشده است.
ص 26 ، س 15 و 16
هر که اُورامُنهْ بنامه بخواند / شُو وُ رو بسته داری کامَرُو بَند
کار یا میرسی جَهنَامه داران / خداوند بندهٔ بیبنده خداوند
چنانکه دیده میشود در اینجا به جای بنام در متن چاپی در نسخۀ خطی بنامه آمده و این ضبط معنی مصراع را روشنتر میسازد. ضبط اُورامُنه نشان دهندۀ تلفظ ūrāmu/ona است. شُو نیز معرف تلفظ šū است.
ص 27 ، س 9 و 10
وتره کین سر بسودای ته کیجی / دیره . . . اج ته دارم . . . جو کیجِی.
در اینجا به جای دِیرَ در متن چاپی در نسخۀ خطی وتره آمده که تصحیف دیره است.
.................................
مربوط به شمارۀ پیاپی 23 (س 17 ، ش 1 ، 1381) ، ص 22 ، س آخر .
در اینجا تاریخ کتابت دستورالادویه به خطا سال 803 چاپ شده و این سال سهواً سال نگارش کتاب دانسته شده، در حالی که صحیح 1082 است.
کتابنامه:
اینبزاز اردبیلی، توکلی بن اسمعیل، 1376 . صفوةالصفا. به کوشش غلامرضا طباطبائی مجد ، چاپ دوم ، تهران ، انتشارات زریاب ( چاپ اول : اردبیل 1373).
ادیب طوسی ، محمد امین، 1334 . «فهلویات زبان آذری در قرن هشتم و نهم »، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، س 7 ، ش 4 ، ص 482 ـ 460 .
اردبیلی، عبدالکاظم محمد. صفوةالآثار فی اخبار الاخیار . نسخۀ خطی دکتر اصغر مهدوی ( میکروفیلم ش 1551 و عکس ش 3180 کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران) و نسخٔ خطی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، ش 50 د.
انوار، سید عبدالله، 1351. فهرست نسخ خطی کتابخانۀ ملی. ج 3، تهران، وزارت فرهنگ و هنر.
پیرزادۀ زاهدی، شیخ حسین، 1343 ق. سلسلةالنسب صفویه. برلن، انتشارات ایرانشهر.
تبریزی، ابوالمجد محمدبن مسعود، 1381 . سفینۀ تبریز. چاپ عکسی، تهران مرکز نشر دانشگاهی.
تربیت، محمد علی، 1314 . دانشمندان آذربایجان. تهران، مطبعۀ مجلس.
دانشپژوه، محمد تقی، 1339. «نسخههای خطی کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات (دانشگاه تهران). س 8، ش 1.
دانشپژوه، محمد تقی، 1341. «فهرست نسخههای خطی کتابخانۀ خصوصی دکتر اصغر مهدوی»، نسخههای خطی. ج 2 ، ص 181 ـ 59.
دانشپژوه، محمد تقی، 1348. «فهرست میکروفیلمهای کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران. [ج 1]، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
ذکاء یحیی، 1333 . «یک دوبیتی آذری »، مجلۀ دانش ، س 3 ، ش 7 ، ص 385 ـ 384 .
ذکاء یحیی، 1378 . « یک دوبیتی آذری از سدۀ هفتم هجری و معنای آن»، ایران و قفقاز. به کوشش پرویز ورجاوند، تهران، نشر قطره، ص 301 ـ 295.
رازی، امین احمد، 1378، تذکرۀ هفت اقلیم. به کوشش سید محمدرضا طاهری «حسرت» ج 2، تهران، سروش.
رازی، شمس قیس، 1338، المعجم فی معاییر اشعارالعجم. به کوشش محمد تقی مدرس رضوی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
صادقی، علی اشرف، 1370. «اشعار محلی جامعالحان عبدالقادر مراغی»، مجلهٔ زبانشناسی، س 9، ش 10، ص 54-64.
صادقی، علی اشرف، 1379. «شروینیان یا عشقنامۀ شروین دشتبی و شروه سرایی»، یادنامۀ دکتر احمد تفضلی. تهران، سخن، ص 243 ـ 233 .
صادقی، علی اشرف، 1380 . مسائل تاریخی زبان فارسی. تهران، سخن.
کارنگ، عبدالعلی، 1333 . تاتی و هرزنی ، دو لهجه از زبان باستان آذربایجان . تبریز، بنگاه مطبوعاتی واعظپور .
کسروی، احمد، [1335]. آذری یا زبان باستان آذربایجان. [چاپ چهارم]، تهران، مؤسسۀ مطبوعاتی شرق.121
کسروی، احمد، 1352 . کاروند کسروی . به کوشش یحیی ذکاء. تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی .
عبدلی، علی، 1380. فرهنگ تطبیقی تالشی، تاتی، آذری. تهران ، شرکت سهامی انتشار.
مقامات حریری. ترجمۀ فارسی 1365، به کوشش دکتر علی رواقی، تهران، مؤسسۀ فرهنگی شهید محمد رواقی.
همام تبریزی، 1351. دیوان. به کوشش دکتر رشید عیوضی، تبریز، انتشارات دانشگاه تبریز.
یارشاطر، احسان، 1354. «آذری»، دانشنامۀ ایران و اسلام. جزوۀ 1، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
Browne . E . G . 1921 . “ Note on an apparently unique manuscript History of the Safawi Dyanasty of Persia “ , journal of the Royal Asiatic Society . pp . 395 – 418
Henning . W . B . 1954 “ The Ancient Language of Azerbaijan “ , Transactions of the Philological society . pp . 157 - 177 .
ترجمۀ فارسی این مقاله به قلم دکتر بهمن سرکاراتی با عنوان «زبان کهن آذربایجان» در نامۀ فرهنگستان ، س 1 ، ش 1 ، 1374 ، ص 72 ـ 51 و تجدید چاپ در بهمن سرکاراتی ، سایههای شکار شده . تهران ، نشر قطره ، 1378 ، ص 340 ـ 315 .
Miller . B .V . 1953 . Talyšskiǐ jazyk . Moscow , Akademia Nauk .
Pireiko . L . A . 1976 . Talyšsko- russkiǐ slovar ‘ . Moscow , Russkiǐ jazyk .
Storey . C . A . 1936 . Persian Literature , a bio – bibliographical Survey . Section II , Fasciculus 2 , London , Luzac and co .
پینوشتها:
1. هوتوم شیندلر مدت 45 سال درخدمت دولت ایران بود، اما در 1911 از خدمت استعفا کرد و به انگلستان بازگشت و در 1916 یا 1917 درگذشت. وی مجموعهای از نسخ خطی فارسی داشت که پس از مرگش ادوارد براون آنها را خریداری کرد و بعد از مرگ براون به کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج منتقل شد. این نسخهها قبلاً متعلق به فرهادمیرزا معتمدالدوله پسر عباسمیرزا و بهمنمیرزا بهاءالدوله بوده است. نسخۀ سلسلةالنسب اکنون به شمارۀ (11) 12 در مجموعۀ براون در کیمبریج نگهداری میشود . برای وصف نسخۀ ر ک . براون 1921 ، 418 ـ 395 ، این نسخه دارای پنج مینیاتور است که براون عکس یکی از آنها را در مقالۀ خود آورده است . براون در مطلبی که در مقدمۀ سلسلةالنسب چاپ شده است به وجود یک یا دو نسخۀ دیگر از این کتاب در پتروگراد (پطرزبورگ یا لنینگراد) نیز اشاره کرده ، ولی توضیح بیشتری دربارۀ آنها نداده است.
یکی از این نسخ متعلق به شرقشناس معروف روس ، خانیکوف بود ، که در 1864 به کتابخانۀ سلطنتی پطرزبورگ رسیده و دُرن در 1865 در فهرست خود آن را وصف کرده است . (برای کتابهای خانیکوف ر ک . استوری 1927 : ص XII) . خانیکوف خلاصۀ کوتاهی از این کتاب را با ترجمۀ فرانسه در جلد اول Mēlanges asiatiques ، ص 583 ـ 580 چاپ کرده است . ر ک . استوری 1936 : 318 از سلسلةالنسب صفویه نسخهای نیز در یک مجموعه به شمارۀ 1203 ف در کتابخانۀ ملی تهران هست (ر ک . انوار ، ج 3 ، 235 ـ 234) ، اما این نسخه فهلویات مورد نظر را ندارد.
2. سلسلةالنسب ، ص 28 . در متن چاپی عبارت « از فهلوی و غیره » ، « از فحوای [شیوه] » آمده و ما ضبط بالا را از روی نسخۀ خطی کتاب که در آنجا «فحلوی و غیره» آمده نقل و تصحیح کردیم.
3. در نقل مطالب کسروی، شمارۀ اول بعد از نام او مربوط به کسروی 1335 و شمارۀ بعد از خط مایل مربوط به کسروی 1352 است.
4. کسروی این ترجمهها را از خود شیخ صفی میداند! (کسروی 42 / 348)، اما از مطلبی که در دوبیتی 6 آمده پیداست که این شرحها مربوط به زمان صفویه است . در شرح این دوبیتی به جای کلمۀ مصطفی که در خود دوبیتی آمده ، حضرت علی مرتضی گذاشته شده است . کلمۀ خبر که در قافیۀ مصراع سوم دوبیتی 7 آمده با قوافی مصراعهای اول و دوم آن نمیخواند و پیداست که اشتباه کاتبان است، اما شارح این مصراع را بر اساس همین کلمه معنی کرده است. زبان شرحها نیز کاملاً نو است.
5. نگارنده اصل نسخۀ براون را ندیده است، اما دکتر تورخان گنجهای استاد بازنشستۀ زبان فارسی در دانشگاه لندن متن چاپی فهلویات را با نسخۀ براون مقابله کرده و اختلافات آنها را با نسخۀ خطی کنار نسخۀ خود یادداشت کرده است و نگارنده نسخۀ چاپی خود را با نسخۀ ایشان مقابله کرده است . ایشان ظاهراً تمام اختلافات متن چاپی را با نسخۀ خطی یادداشت نکردهاند . تاریخ مقابلۀ بنده سال 1355 در لندن است .
6. اصل : کنجان
7. م : بدل درد ژوتن . . . ؛ د : بدل درو ژوتن
8. م : بیدواییم
9. د : کسی
10. د : بادیان
11. م : آز
12. «و» از م افزوده شد.
13. چ : تبه؛ د: تبه. ضبط متن از م است.
14. م : آز
15. چ : رنده
16. اصل : باشان
17. چ و ب : بریم
18. چ و ظاهراً ب «واو» را ندارد.
19. چ : جون کرد
20. «و» به قیاس افزوده شد
21. د : بیان
22. چ : بادیان
23. چ و ب : شوم
24. در نقل اشعار رسمالخط نسخهها عیناً حفظ شد ، اما در شرح اشعار رسمالخط اصل مطابق رسمالخط امروز تغییر داده شد.
25. در م و د به جای این عبارت آمده : شعر راجی
26. ضبط متن بر اساس ب است.
27. ب و چ : آزچو
28. م : زویم
29. د: وهشتیم؛ ب : دهشتم؛ چ : دهشم
30. چ : کویم ؛ سایر نسخ : کوییم
31. ب و چ : که من یک لحظه از عالم وحدت دور باشم.
32. در گویشهای لاری و گویشهای یهودیان یززد و کرمان نیز eš ـ در همین نقش به کار میرود.
33. د : یاران
34. د: بیوفان
35. د : رنجیرم
36. م و د : اوستاد
37. م : جخمقیم ؛ د : محمتیم ؛ ب و چ : چخمقم . ضبط متن بر اساس ترکیب ضبط م و ب و چ است.
38. ب و چ : آتشم
39. م : ونِکم ؛ د : ونیکم ؛ ب و چ : دیکم . ضبط متن تصحیح قیاسی است.
40. این کلمه در چ نیست .
41. اصل : صفت
42. چ و ظاهراً ب : وفاداریم.
43. این کلمه در م و د نیست .
44. = اقتضای
45. « که » به قرینه افزوده شد.
46. در شرح بیت دوم دوبیتی سوم نیز وهشتیم به «بگذاشتهام» معنی شده است. در این صورت این افعال ماضی دارای ساخت فاعلی (غیرارگتیو) است، در حالی که در دوبیتی 11 سوگندم هردهای ساخت ارگتیو دارد.
47. م و د: شعر
48. م : هویِ
49. «و» به قیاس افزوده شد.
50. د : کوش و ؛ ضبط متن بر اساس ب است .
51. «و» در ب و چ نیست .
52. «در» زائد است.
53. م : سوزش
54. ب و چ : اهرا ؛ د : رَهَره . ضبط متن مطابق م است.
55. چ : دوار
56. چ : دام ؛ م : دادیم
57. م : بورپاسر ؛ د : بود پاسر
58. از دو کلمۀ «کل» و «همه» یکی زاید است.
59. کلمه فقط در م و د آمده است.
60. د : ما
61. د : تی
62. واو در چ و ظاهراً ب نیست.
63. م : آز ؛ د : آر
64. م : موزیرم ؛ د : یونرم
65. چ و ظاهراً ب : شخم
66. م : آز
67. کلمه در ب و چ نیست .
68. «که» زاید است.
69. م و د : الحمدالله که شیخ است .
70. م : از در
71. «در طلب استاد کامل» در م و د نیست.
72. «و» زاید است.
73. م و د : میفرمایند
74. م : آز
75. ضبط این دو کلمه بر اساس م و ب است ؛ چ : د. اور .
76. ب و چ : گوش
77. چ و ظاهراً ب : آرجش
78. در د جای مصراع دوم و سوم عوض شده است .
79. ب و چ :وانکه ؛ م و د : وانک
80. د : رو؛ چ و احتمالاً ب : بو
81. م : آز
82. ب و چ : آخبر
83. چ : شنوای
84. م و د : کویای
85. ب : مدام دم ؛ چ : مدام رم
86. ضبط متن از م و د است.
87. ب و چ : دنده ؛ م و د : وند . ضبط متن تلفیقی از م و د و ب و چ است.
88. ب وچ : نه
89. د : دریان
90. ب وچ : زیران
91. ب و چ : بازر
92. چ : دنده ؛ ب : دُنده ؛ م و د : وند . ضبط متن تلفیقی از م و د و ب و چ است .
93. چنانکه میبینیم d یا δ در این مصدر به r بدل نشده است. در حقیقت در تالشی شمالی این تبدیل در پسوند هیچیک از مصادر دیده نمیشود. قس . šéde «رفتن» ، porséde «پرسیدن» ، béde «متوقف کردن» و غیره معلوم میشود این تبدیل فقط در ضمیر atـ و صیغههای افعال پیش آمده بوده ، نه در مصادر که کم بسامد بودهاند . البته در اسمها و صفتها و سایر کلمات پربسامد نیز تبدیل صورت گرفته است .
94. برای این دو مصدر در هرزنی و تاتی ، رک . کارنگ 57:1333 .
95. ب وچ : نظم
96. م : وِلانِ
97. م : نشتۀ ؛ د: نشستۀ . ضبط متن بر اساس م است .
98. م : هردۀ ب و چ : هرده . ضبط متن بر اساس م است.
99. م و د : دایم
100. چ و ظاهراً ب : بجای
101. اصل : جش ؛ د : این کلمه را ندارد
102. چ : مراقبت
103. چ . ظاهراً ب این کلمه را ندارد.
104. ظاهراً : بگوش ، یعنی نگهدار و حفظ کن
105. ب و چ : نظم
106. م و د : بندهام
107. چ : ار
108. د : بدانم
109. ب و چ : اننک
110. د : کلمه را ندارد .
111. ب و چ : میتازم .
112. م و د : شورش
113 . چ و ظاهراً ب: تا مادام
114. شماره دست راست شمارۀ دوبیتی و شمارۀ دست چپ شمارۀ مصراع است .
115. یادآوری میگردد که «و» در سوگند و «ی» در شیخ نشان میدهد که تلفظهایی که این دو حرف برای نشان دادن آنها به کار رفته u و i بوده نه o و e ، زیرا در گذشته هیچگاه این دو حرف باری نشان دادن مصوتهای کوتاه به کار نرفتهاند . مورد «تو» و «دو» که بعضی آن را استثنا بر این قاعده شمردهاند نیز استثنا نیست ، زیرا این دو کلمه در پهلوی و دوره آغازین ادب فارسی با واو مجهول ō بهکار میرفته اند . کلمۀ بوپارسر نیز در 6 / 3 با این املا آمده ، در حالی که مصوت هجای اول آن کوتاه است. اما از آنجا که بوچینم در 2 / 1 با ū بهکار رفته میتوان انگاشت که در این گویش «بِ» به bū بدل شده بوده است . در مورد سوگند و شیخ این احتمال نیز منتفی نیست که این دو کلمه به عنوان دو کلمۀ قرضی فارسی املای خود را در گویش حفظ کرده بودهاند.
116. نظیر این کلمه در فارسی امروز کلمۀ «مادام» فرانسه است که با دو ā کوتاه تلفظ میشود و از این نظر با «مادام» عربی به معنی «تا زمانی (که)» تقابل دارد . تلفظ مادام فرانسه با : ā) ā کشیده) بیشک غیرطبیعی است ، هر چند شاعر در شعر زیر آنرا این چنین بهکار برده است .
دوشینه به رهگذر دیدم / ترسا زنکی سپید اندام
او سرو صفت همی خرامید / شوهر ز پیاش دوان چو خدّام
گفتم به فرانسوی چه گویی / با خانم خویش گفت مادام
گفتم ز خدا بترس ترسا / وندر ره زاهدان منه دام
مادام تو شد برای ما دام / دل در پی دام اوست مادام
شیخالرئیس قاجار
از این شعر پیداست که در آغاز ورود این کلمه به زبان فارسی تلفط آن با مادام عربی تفاوت نداشته و بعداً این تفاوت پیدا شده است.
117. «را» برای مفهومتر شدن عبارت افزوده شد.
118. در نسخهای خطی از هفت اقلیم به تاریخ 1200، متعلق به مرحوم جعفر سلطان القرائی، ضبط این دو بیتی چنین است:
رشته دستت بلا کلکون کرده تو بدستان هزاران خون کرده
در آئینه نظر کن تا بوینی که وینم زندگانی چون کرده
و رک. کارنگ 1333، ص13. پیداست که کرده در اینجا تصحیف کریته است.
119. اصل: تموم
120. متأسفانه نسخهٔ چاپی دارای افتادگیهای و غلط خوانیهای فراوان است که در مقالهٔ دیگری به آن پرداخته خواهد شد.
121. تاریخ و نوبت چاپ این کتاب بر اساس فهرست کتابهای چاپی خانبابا مشار است. نسخۀ بدون تاریخی که من در سال 1338 خریداری کردهام باید همان چاپ چهارم کتاب باشد که مشار تاریخ آن را 1335 ذکر کرده است.
به کوشش: فریدون حسینی