شنبه, 24ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی کوروش بزرگ کوروش بزرگ، که همان کیخسرو نیست

کوروش بزرگ

کوروش بزرگ، که همان کیخسرو نیست

مهرداد ایران‌مهر


فهرست:

پیشگفتار
فصل نخست: کیخسرو در اسناد کهن
فصل دوم: کوروش در آثارالباقیه
١- روش تحقیق بیرونی
۲- شاهان بابل
۲-١- ملوک کلده
۲-۲- تطبیق دو جدول
۳- هخامنشیان در جدول بیرونی
۴- نام کوروش در اسناد دیگر
فصل سوم: نوع نگاه به اسناد
منابع
 

پیشگفتار:

شاهنامه یکی از اسناد شناخته شده جهت آشنایی مردم و پژوهندگان کنونی با تاریخ کهن ایران است. اما می‌دانیم که، به مانند هر مسالهٔ دیگری شاهنامه‌محوری صرف نیز امری نکوهیده و مذموم خواهد بود.

برای روشن شدن موضوع، خوبست یادآوری شود شاهنامهٔ فردوسی نخست در قالب شاهنامۀ منثور ابومنصوری و از روی چهار سند پراکنده در دست موبدانی در ایران خاوری به نام‌های ماخ پیر خراسانی از هرات، یزدان‌داد پور شاپور از سیستان، ماهوی خورشید پور بهرام از نیشابور و شاذان پور برزین از توس، و به دست گروه پژوهشی ابومنصور والی خراسان گردآوری شده بوده است (مقدمۀ شاهنامه ابومنصوری).
جهت مقایسه، منابعی چون «شاهنامۀ ابوعلی محمد بن احمد بلخی» از مقایسهٔ دستکم ۶ سند و کتب وزینی چون آثارالباقیه عن القرون الخالیه بیرونی با شیوهٔ خاص تحقیقی خود، از مطابقت و نقل ده‌ها سیرالملوک (خداینامه) پدید آمده‌اند. بنابراین پژوهشگر می‌بایست آگاه باشد که جهت اظهارنظر در موضوعات تاریخی، ابتدا لازم است در مبحث سندشناسی به تمامی اسناد و منابع مرتبط با موضوع مراجعه نموده و پس از مطابقت آن‌ها تحلیل نهایی خود را ارائه نماید.
از سویی، همچنین با توجه به موضوعات مختلف مورد بحث در مبانی علم تاریخ، نمی‌توان مولفهٔ مهم «نقد منبع» را نیز از نظر دور داشت. در اینجا بحث بر سر این موضوع است که چرا نامی از کوروش در شاهنامه نیست، و یا اینکه آیا نامی از کوروش در شاهنامه آمده است یا نه؟
برخی با نگاهی ساده دست به توضیح پیرامون این مطلب زده و داراب در شاهنامه را کوروش، و دارا را نیز داریوش تصور نموده‌اند؛ که البته بی‌گمان نیازی به پاسخ مفصل نیست. زیرا نه نام داراب و اعمالش شباهتی به کوروش بزرگ دارد و نه اینکه داریوش بزرگ با اسکندر جنگیده است (کاری که دارا یا داریوش سوم انجام می‌دهد).

دستهٔ دیگر کسانی هستند که موضوع سادهٔ بالا را درک کرده‌اند، اما همچنان به دنبال ردپایی از کوروش در شاهنامه می‌گردند. از این رو، با یافتن کوچکترین شباهتی در نام و کردار، و یا دست یافتن به چند سند که دستکم در ظاهر بتواند رختی بر تن کوروشِ شاهنامه‌ای بدوزد، چونان گروه نخست دست به کوروش‌سازی در شاهنامه می‌زنند.
این گروه اخیر، با استنادی خام به جدولی که بیرونی در اثر وزین آثارالباقیه آورده و سپس با القاء تخیلاتی مبنی بر شباهت دو نام کی‌خسرو و کی‌آرش! (کوروش؟)، می‌کوشند تا آبی بر آتش انتظار نابجای حضور حتمی کوروش در شاهنامه بریزند.


فصل نخست:
کیخسرو در اسناد کهن

اکنون اندکی به اعمال کیخسرو در اسناد می‌نگریم، تا ببینیم آیا سنخیت و شباهتی به آنچه دربارۀ کوروش می‌دانیم، دارد؟
نام اوستایی کیخسرو به گونۀ کَوی‌هئوسرَوَه ثبت شده است. او نوۀ کیکاووس و از تبار کیقباد است. شاه کیانیِ پس از او لهراسپ می‌باشد، که با صرف‌نظر از روایت شاهنامه، تقریبا باقی اسناد او را فرزند مستقیم کیخسرو نمی‌دانند.
در دینکرد می‌خوانیم، در پایان دهمین سده از هزارۀ هوشیدرماه، سوشیانس متولد می‌شود. دوران او فقط پنجاه و هفت سال است. چون به سی سالگی رسد، با اورمزد و امشاسپندان گفتگو کند. در بازگشت از این گفتگو، کیخسرو سوار بر وایِ دیرنگ‌خدا به استقبال سوشیانس می‌آید و کارهایی که کرده است از قبیل برافکندن بتکدۀ کنار چی‌چست و زدن افراسیاب تورانی را شرح می‌دهد. بعد سوشیانس به کیخسرو می‌گوید که دین را بستای، کیخسرو دین را ستایش می‌کند. در آن مدت پنجاه و هفت سال، کیخسرو فرمانروا و سوشیانس موبدان موبد است. دورۀ ۵۷ ساله سوشیانس، دورۀ تکامل موجودات اورمزدی است. همۀ دیوان از نسل دوپایان و چهارپایان نابود می‌شوند. گیاهان همیشه در سرسبزی و رویش‌اند... (مینوی خرد، ١۳۷۹: ۸۰).
شیوۀ مرگ کیخسرو نیز حالتی آیینی دارد. او از تخت کناره گرفته و همراه با یارانش برای نیایش به کوه می‌رود، و در سرما و برف ناپدید می‌شوند. این بحث در کنار عدم ارتباط خونی مستقیم لهراسپ با کیخسرو، و اینکه پس از دوره‌ای فترت شاهد حضور نخستینِ لهراسپ در غرب (انبار) و پس از آن در شرق فلات (بلخ) هستیم، ما را به این جمع‌بندی نزدیک می‌کند که دورۀ کیخسرو را در پیوند با دوران دریاس (یخبندان کوچک) برآورد نماییم.
این در حالیست که برآمدن جهانشاهی هخامنشی مربوط به دوران عصر آهن بوده و فلات در کشاکش پس از خشکسالی ۳۲۰۰ پ.م به سر می‌برد.
در یَشت‌ها نیز به حکایاتی از کیخسرو برمی‌خوریم که نشان می‌دهد آنچه بر او گذشته، حال و هوای خاص و دوران مشخصی از تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین را در خود نهان دارد. برای مثال، در آبان‌یشت از ایزد آناهیتا می‌خواهد که او و رزم‌آورانش به دام دشمنان سواره نیفتند. در درواسپ‌یشت نیز از درواسپ توانا می‌خواهد تا او که خود را پسر سیاوش می‌خواند، کام یابد به خونخواهی پدر و اغریرث دلیر، کین از افراسیاب در کرانۀ دریاچه ژرف چی‌چست بستاند. در فروردین‌یشت و رام‌یشت نیز به همین سان کردارهایی شگرف دربارۀ کیخسرو آمده است.

روی هم رفته، کیخسرو در تاریخ کشور ما شاهی آیینی بوده و در متون با صفت «مبارک» از او یاد شده است. اما می‌دانیم که، کوروش هخایی (سکایی) با همهٔ بزرگی و البته توجه به موضوع عدم حضور نام او در اسناد پراکنده در دست موبدان ایران خاوری، اما از دیدگاه مذهبی دَئوامذهبی شناخته می‌شود که در هر حال نمی‌توانسته جایی در خداینامه‌های اهوراپرست ساسانی بیابد.
به گفتهٔ دکتر وکیلی، «کوروش به هیچ دینی باورمند نبود. باید پذیرفت کوروش یا به همهٔ خدایان به یک اندازه باور قلبی داشته، و یا اینکه به هیچیک باورمند نبوده است. اینکه کوروش در داستان‌های ایران خاوری به فراموشی سپرده شده، از آن روست که او نه پهلوانی دین‌گرا، که قهرمانی میهن‌گرا بود» (وکیلی، ١۳۸۹: ١۵۰).
هَخاها و سَکاهای ایرانی خویشاوند بوده‌اند.(تبدیل مرسوم «س» به «ه» مانند سپتا/هفت و «ک» به «خ» مانند پرژک/برزخ)
هخاها از یک سو با دانوها و از سوی دیگر با پارس‌ها خویشاوند بودند. بنابراین، از این رو بود که کوروش بزرگ فرزند کهتر خود بردیَه را «تانائو-خسَرس (شاه دانَو)» نامیده است. از جایگاه ستودۀ دانوها نزد هخامنشیان، می‌توان به میزان پیروی ایشان از اوستای خاوری پی برد! توجه به نامگذاری فرزند کوروش با نام دانو، اشارۀ خشیارشا فرزند داریوش به پیوند پارس-دانو و همچنین ستایش دانوها نزد هخامنشیان با عنوان نیاکانِ پهلوانان دوران کهن، توجه ما را جلب می‌کند. این در حالیست که در اوستا، برای شکست دانوها نیایش برگزار می‌گردد.
در اوستا، دانو نام تیره‌ای تورانی (سَکایی) است (یَشت ۵، بند ۷۳)، که در خاور دریای کاسپی می‌زیستند. ایرانیان و تورانیان در روایت‌های ایرانی، از نیایی یگانه برخاسته‌اند. آنجا که اوستا از قوم دانو یاد می‌کند، دربرگیرندۀ نیایشی برای جلب پشتیبانی ایزدبانوی اَرِد-وی است، تا سه پهلوان ایرانی به یاری او بتوانند بر پهلوانان دانو تورانی از خاندان اَسَه‌بَنَه چیره گردند (یَشت ۵، بندهای ۷۲ و ۷۳...). در بخش دیگری از اوستا، رزمندگان خشتاوی ستایش می‌شوند که پیکارهای دلاورانه‌ای با دانوها کرده‌اند. خشتاوی نیای پوروذاخشتی (پدرِ اَشَه‌وَزدَه) است (یَشت ۵ و ١۳). خشتاوی در نوشته‌های دیگر ایرانی، شاه «خونیرث (سرزمین اصلی ایران)»(خوینگ-ای‌رثه/وئیژنگه) و یکی از هفت جاودانان است (دادستان دینیگ).

به هر روی، بسیار شگفت‌انگیز است که عده‌ای قلم بر کل تاریخ درازآهنگ ایران کشیده و آن همه استوره و حماسۀ پرمعنا و عمیق را تنها قصه‌هایی پرداخته در ذهن کسانی میان دوران هخامنشی و ساسانی فرض نموده، و بدین گونه کیخسرو را همان کوروش در قالب استوره‌ای خود معرفی می‌نمایند. آخر چگونه ممکن است زمان یشت‌ها را مربوط به پس از هخامنشیان بدانیم و از طرفی گمان کنیم که نویسندگان آن کوروش را نمی‌شناخته و به جایش نام کیخسرو را برایش انتخاب کرده و آن کردارهای استوره‌ای را برای او فرض کرده باشند؟ در اینجا چنانچه تنها بخواهیم قدمت سرایش یشت‌ها را در نظر بگیریم و روایات ذکر شده در آن را پیش چشم آوریم، فقط می‌توانیم بر حال عالمان بی‌عملی که در پی تطبیق کوروش و کیخسرو هستند، مقداری تاسف بخوریم.
روزی در یک سخنرانیِ دکتر علیقلی محمودی بختیاری، که ایشان مبحثی دربارۀ منوچهری را به نقد کشیده بودند، شخصی در میان حضار از ایشان پرسید شما بیشتر می‌دانید یا منوچهری؟ دکتر بختیاری پاسخ دادند من، چون اگر پس از هزار سال منوچهری از گور برخیزد و ببیند ما فرزندانش نه تنها به اندازۀ او، بلکه کمتر از او می‌دانیم، بار دیگر همان دم از غصه خواهد مُرد.

 

فصل دوم:
کوروش در آثارالباقیه

١- روش تحقیق بیرونی
در اینجا به بحثی می‌پردازیم که چالش‌های فراوانی را پدید آورده و عده‌ای با خام‌نگری و البته ظاهری مستندمآب، نه تنها خود ره به خطا برده‌اند بلکه می‌خواهند دیگران را نیز در همین راه خطا به دنبال خویش کشانده و با وَجیه نشان دادن ادعایشان، نام کوروش را با کیخسرو در تاریخ استوره‌ای ایران تطبیق دهند.
این گروه ادعای خود را بر پایهٔ جدولی قرار داده‌اند که در آثارالباقیه بیرونی آمده است. اما باید دید آیا اساسا این گونه استناد به اسناد و این طرز سطحی‌نگری‌ها می‌تواند پذیرفته گشته و پایهٔ ادعایی قرار گیرد.
در این مقال، فرصتی نیست تا به حوزهٔ گسترده مبانی علم تاریخ و موضوع مهم نقد منبع پرداخته شود. اما کسانی که با این مبانی آشنا هستند، می‌دانند که نمی‌توان چند خط از یک سند را ذکر کرد و آن را به عنوان استناد ادعای خویش معرفی نمود. اسناد نه تنها باید نقد شده و برای بررسی موضوعی خاص با هم مطابقت داده شوند، بلکه باید تا جای ممکن از تمام علوم مرتبط با آن بحث تاریخی بهره گرفت و برای تبیین یک مسئله می‌بایست از شیوۀ انباشت داده‌ها یاری جست.
دربارهٔ این ادعای خاص پیرامون اظهاری در اثر بیرونی، نخست باید به روش تحقیق بیرونی در تالیف آثارالباقیه توجه کرد. در توضیح آغاز فصل ششم کتاب آمده است، «در این است که چگونه پاره‌ای از تواریخ از پاره‌ای دیگر استخراج می‌شود و در این فصل تواریخ پادشاهان و مدت سلطنت هر یک را با اختلافی که میان مورخان است گفتگو می‌کنیم».
سپس ادامه می‌دهد، «آنچه با روش من که از آغاز کتاب شروع کرده‌ام شباهت دارد این است میان اوایل تاریخ‌های مستعمل را با روزها که اعداد آن نزد همهٔ امم اختلاف‌ناپذیر است بیان کنم. زیرا سالیان و شهور چنانکه گفته شد مقدارشان مساوی نیست».
آنگاه بیرونی در جدول ملوک کلده و به نقلی از مجسطی، نام‌ها را از بخت‌النصر اول آغاز می‌کند (بیرونی، ١۳۸۹: ١۲۹).
سپس با ذکر نام چند شاه کلدانی، از بخت‌النصر فاتح بیت‌القدس (دوم)، برخلالتغز (نرجیلایصر) و بلطشاصر(بلتسر/بل-ات؟-اسر/بالتازار) نام برده و آنگاه به داریوش مادی اول (نبونید)، کوروش بانی بیت‌المقدس (بازسازی اورشلیم)، قومبسوس (کامبیز/کمبوجیه)، داریوس (بزرگ)، احشیرش (خشیارشا) و تا به داریوش بن ارسیخ (سوم) و اسکندر بن میقدون بناء می‌رسد.
بنابراین تا اینجا می‌بینیم که کوروشِ آمده در این سند، نه فرزند سیاوش است و نه اینکه تبارش به کیقباد می‌رسد. بلکه او همان کوروش هخامنشی است که رویدادهای پیرامونش، همچون جانشینی نبونید و دارا بودن فرزندی به نام کمبوجیه، دربارهٔ وی صدق می‌کند.
روش تحقیق بیرونی شیوهٔ خاصی دارد، یعنی زمانی که مطلبی را در اثرش درج می‌کند با وسواسی خاص تمام منابع مورد استفاده را پیاپی می‌آورد. برای نمونه، در شرح حال داستان میشی و میشانه (مشیه و مشیانه) چنین است:
«حکایت مزبور به شرحی که گفته شد از ابوالحسن آذر خواری مهندس شنیدم و ابوعلی محمد بن احمد بلخی شاعر در شاهنامه همین روایت را که حاکی از بدو خلقت است طوری دیگر نقل کرده، پس از آن که به زعم خود حکایت گفته شده را از روی کتاب سیرالملوک ابن مقفع و کتاب محمد بن جهم برمکی و کتاب هشام بن قاسم و کتاب بهرام بن مردانشاه موبد مدینه شاپور و کتاب بهرام بن مهران اصبهانی تصحیح نموده و بعدا نیز این اخبار را به زعم خود با آنچه بهرام مجوسی ذکر کرده، مقابله نموده و این مرد شاعر یعنی ابوعلی محمد بن احمد بلخی می‌گوید که، کیومرث سه هزار سال که هزار سال‌های حمل و ثور و جوزا باشد...» (بیرونی، ١۳۸۹: ١۴١).

با این مقدمه، اکنون می‌خواهیم به طور مختصر جداول مندرج در آثارالباقیه را بررسی نماییم. بیرونی نخست انواع ملوک را در جدولی ذکر می‌کند. سپس القاب خاصه را ویژهٔ ایرانیان دانسته و آن‌ها را به سه قِسم پیشدادی، ایلان و کیانی بخش می‌کند. در قسم اول، کیخسرو را در بخش کیانی آورده و او را پسر سیاوش پسر کیکاووس معرفی می‌کند و می‌گوید تا آنکه به سیاحت پرداخت و پنهان شد (اشاره به ناپیدا شدن کیخسرو در سرمای کوه).
بیرونی سپس تاکید می‌کند، قسم اول جدول نزدیکترین اقوال بوده که محل اجماع و اتفاق اصحاب تاریخ است. اما در دنباله برای جدولی که آن را ثانی می‌نامد، از کتاب حمزه بن حسن اصفهانی نام می‌برد و ذکر می‌کند که مولف آن کتاب می‌گوید از روی ابستا (اوستا) آن اخبار را تصحیح کرده است. در این جدول (ثانی) نیز نام کیخسرو در شمار ملوک کیانی و پس از کیقباد و کیکاووس می‌آید.
در آخرین جدول (سوم) از قسم اول که به گفتهٔ بیرونی مورد اتفاق همهٔ صاحبنظران بوده، خود جدول نسخهٔ موبد از قول حمزه بن حسن اصفهانی می‌آید. در این جدول نیز جایگاه و نشان کیخسرو دقیقا مطابق جداول قبل است و فقط اندکی سال‌های فرمانروایی‌اش فرق می‌کند (بیرونی، ١۳۸۹: ١۵۰).
از اینجاست که نقل معروف بیرونی در ذکر جداول پایان یافته و به نکتهٔ قابل تاملی دربارهٔ اشارات اهل مغرب (؟) می‌پردازد:
«در کتاب‌هاى سیَر و اخبار که از روى کتب اهل مغرب نقل شده ملوک ایران و بابِل را نام برده‌اند و از فریدون که نزد آنان یافول نام دارد شروع کرده‌اند تا دارا که آخرین پادشاه ایران است. ولى با آنچه ما می‌دانیم از حیث عدد ملوک و نام‌هاى ایشان و مدت پادشاهى و اخبار در دیگر احوال ایشان اختلاف دارد و آنچه به وَهم سبقت می‌جوید این است که ملوک ایران را به اعمال ایشان در بابل روی هم رفته نام برده‌اند و اگر ما اقوال مذکور را در اینجا براى خوانندگان نقل نکنیم اوّلا متاع خود را به سنگ تمام نفروخته‌ایم ثانیاً، در دل‌هاى خوانندگان تولید نگرانی کرده‌‌ایم و ما این اقوال را در جدولى جداگانه قرار می‌دهیم تا آنکه آرا و اقاویل به هم مخلوط نشود» (بیرونی، ١۳۸۹: ۱۵۲).
الآثارالباقیة، ابوریحان البیرونی، نشر میراث مکتوب، صفحه ۱۲۴:
«و ذُکِرَ فى کتب السِّیَر و الأخبار، المنقولة من کتب أهل المغرب، ملوکُ الفرس و بابـِلَ مِن لدن افریدون؛ و هو یُسمّىٰ عندهم - کما یقال - یافول، الى لدن دارا آخِرِ ملوکِهم. فوجدناها تختلف فى عدد الملوک، و فى أسامیهم، و مقادیر مُلکِهم، و فى اخبارهم و احوالِهم... و اذا أعرضنا عن ذکر ذلک أصلاً، بَخـَسنا الکتابَ حَظّـَّه، و شغلنا قلبَ الناظر فیه عنه؛ و نحن نودِعُها جدولاً مفرداً، کـَیلا تختلط الآراءُ و الاَقاویلُ...».
برخی در اینجا از روی خبط، «اهل مغرب» را برابر با غربی‌ها (اروپاییان) گرفته‌اند، که باید گفت ضمن توجه به روایات و آگاهی از شیوهٔ تاریخنگاری سنتی ایران، به آسانی می‌توان دریافت منظور از سرزمین و اهل مغرب، همانا سرزمین بربرها (سَوَه‌/سَوَهی) یعنی مردمان نیل و آن سوی نیل بوده است. زیرا در این نوع تاریخنگاری، مردمان یونان و روم (اروپای امروز) را اهل کشور «روم و صقلاب (اسلاو)» نام می‌برند که در شمال‌غرب ایرانشهر، و نه مغرب آن، واقع شده است.
همچنین ذکر فوق از بیرونی به قدری روشن است که نیازی به توضیح و تفسیر ندارد، و خود می‌گوید این نقل را در جدولی جداگانه و صرفا جهت رعایت آوردنِ همهٔ نقل‌ها (هر چند که بر وَهم سبقت بجوید) در اثر خود درج نموده است. جالب است که بیرونی پس از این جدول می آورد، «اخبار یهود و مجوس و نصاری و اصناف این طوایف را هنگامی می‌شود برای مبدا تاریخی معتبر دانست که بدان اقرار کرده باشند و به طور اختلاف و یا به طور اتفاق این اخبار نزد ایشان موجود باشد. اما کسانی که به این اخبار اقرار نمی‌نمایند، نمی‌شود تاریخ آنان را مبنایی قرار داد، مگر آن که تاویلاتی در آن شود» (بیرونی، ١۳۸۹: ١۵۳).
بیرونی همچنین زمانی که جدول شاهان آثور (آشور؟/آسووا) را ارائه می‌دهد، می‌گوید، «زمان با ما مساعدت نکرد که نام‌های این ملوک را که شنیده‌ام تصحیح و اصلاح کنم و اگر کسی بر این مطالب واقف شد برای آسان کردن راه علم و رفع زحمت از دیگران نام‌های مذکور را تصحیح کند و نباید که این اسامی (و) دیگر جداول را جز شخصی که به حروف جمل عارف است و در تصحیح نام‌های گفته شده توجهی و عنایتی دارد استنساخ کند. زیرا این نام‌ها را اگر وراقین نقل کنند فاسد خواهند نمود و جز در سالیان زیاد اصلاح آن ممکن نخواهد بود» (بیرونی، ١۳۸۹: ١۲۵) (وراقین: کتاب‌های خطی را از روی نسخ می‌نوشتند و می‌فروختند).
توضیح آنکه، جدول آثور بیرونی در کتاب دیودور نیز نقل شده و همانند آثارالباقیه نام‌های آن به کل با شاهان آشور فرق دارد و دودمانی جدا (آسووا) را حکایت می‌کند که از زاگرس تا شمال میانرودان و آناتولی حکومت داشته‌اند.

در دنباله و در جدول ملوک کلده، خبری از یافول و فریدون که در ابتدای جدول کتب اهل مغرب آمده، نیست. همچنین جدول با نام اسکندر پایان یافته و به نقل آن، تاریخ به فیلفس منتقل می‌شود. البته باید دانست در اینجا منظور از فیلفس، فیلیپ (فیلیپوس) سوم مقدونی است که پس از اسکندر و صرفا در مقدونیه فرمان رانده است. فیلیپ معروف، همان فیلیپ دوم پدر اسکندر مقدونی بوده است.
دربارۀ جدول کتب اهل مغرب باید گفت، نام پادشاهان را با عنوان «ملوک ایران» ذکر کرده و شاهان آشور و بابل و در کل پهنۀ میانرودان را ایرانی دانسته است، که با اتکا به یافته‌های نوین، فرض درستی است. این جدول، به نوعی شاهان پیشدادی و کیانی و هخامنشی را با پادشاهان آشوری و مادیِ بابل به هم آمیخته است، و نیز آنکه دارا (داریوش سوم) را آخرین ملوک ایران می‌داند.
در مجموع، جدول ملوک کلده القاب معرب و جدول کتب اهل مغرب القاب یونانی-مصری و یا یونانی-رومی را در ذکر نام شاهان هخامنشی بابل به کار گرفته‌اند.
جهت اطلاع کسانی که بر فرض کیخسرو بودن کوروش پای می‌فشارند، بیرونی پیش از ذکر جدول ملوک کلده تاکید کرده است، «کلدانیان را نمی‌شود کیانی داشت، بلکه کلدانیان حکامی بودند که از ناحیهٔ پادشاهان کیان در بابل حکومت نمودند و مقر سلطنت کیانیان بلخ بود که چون به کلده رسیدند، مردم باختر ایشان را کلدانیان گفتند و این نام حکام قبلی این سلسله بود» (بیرونی، ١۳۸۹: ١۲۸)
پس از پیشدادیان که عمدتا ساکن در جنوب زاگرس و دشت‌های مرکزی خونیرث و ایران‌وج بودند، نام فرمانروایان ایرانی‌تبار کیانی را بیشتر در البرز و پیرامون آن درک می‌کنیم؛ که از زمان لهراسپ تا بهمن به دلایلی در بلخ و سیستان مستقر شدند و سپس بار دیگر از زمان همای و با عنوان کلدانیانِ سرزمین‌های باختری سر برآوردند. لقب کلدانی به معنی شاه غیربومی میانرودان (نَمروتی: روشن‌پوست) است. اگرچه تیره‌پوستان بومی نیز بیشترشان سامی نبودند، بلکه واپسین آب‌نشینان پهنۀ آبی جنوبی به شمار می‌آمدند.
تاریخ الامم والملوک هنگامی که ذکر جنگ‌های کی‌به‌ارش (کورش) با ساکنین شرقی ایران را به میان می آورد، از کمک کیخسرو به کورش یاد می‌کند (طبری، ١۸۸١، ۳۶۶). «کی» که لقب پادشاهان ایران شرقی است، برای هیچیک از شاهان ایران غربی و جنوب‌غربی، یعنی شاهان ماد و هخامنشی، در کتیبه‌ها به چشم نمی‌خورد و لقب آنان همه جا خشیَ‌ثیَ است.
و اما شگفت آنکه، بیرونی پیش از یافت شدن و ترجمهٔ کتیبه‌های بابلی، این جداول را با دسترسی به اسناد کهن پرداخته و بر نام شاهان آن وقوف داشته است.


۲- شاهان بابل
۲-١- ملوک کلده

نخست باید توجه شود، بیرونی در متنی پیش از جدول کتب اهل مغرب ذکر کرده «فریدون که نزد آنان یافول نام دارد»، و پیش از آن نیز با جدولی از ملوک کلده روبرو هستیم که  بیرونی درباره‌اش می‌گوید، «من تاریخ پادشاهان بابل ... و مدت هر یک از ایشان را در این جدول تصحیح کردم هر چند نتوانستم نام‌های ملوک را از راه سماع تصحیح کنم و فقط هیئات حروف نام‌های ایشان را در این جدول نقل نمودم» (بیرونی، ١۳۸۹: ١۲۹).
در این جدول، نام شاهان بابل از بخت‌النصر (بختنصر) اول آغاز می‌شود، و البته او در اصل چهارمین پادشاه از سلسلهٔ دوم ایسین و دودمان چهارم بابل در آغاز عصر آهن است که پس از کاسی‌ها به قدرت رسیدند. دومین نام در جدول بیرونی نیوخذناصر ثبت شده است، که باید دانست احتمالا در جداول رسیده به دست او، دو گونه ثبت نام بخت‌النصر به عنوان دو شاه جدا فرض شده بوده‌اند. زیرا «نبوکدنزر/نبو-کودوری-اسر» هجای بابلی و نیز «بوخَت‌نَصَر/(ن)بو-(خَ/ک)ت‌-َصَر» هجای عبری آن است.

پس از ذکر دو نام حیریفون (ذخنریروفور) و ایلوعو (ایلولیو) در جدول مذکور، که نیاز به موشکافی و تطبیق درست با نام‌های کتیبه‌ای بابل دارد، به یک نام آشنا به شکل «مردوقنفد» می‌رسیم. بخش نخست آن یعنی مردوق همان مردوک است، که دیده می‌شود حدود هشت مردوک در فهرست شاهان بابل تا نام آشنای بعدی در جدول بیرونی، وجود دارد. اما می‌توان هم حدس زد که این پادشاه مردوک-نادین-آهه از همان دودمان چهارم، و یا شاید هم معروفترین شاه بابلی دودمان ترکیبی هشتم و نهم یعنی مردوک-بل-اسو-ایکبی (که او نیز نام خدای مردوک را با خود دارد) باشد.

با این همه، با توجه به وجود نام تنها یک شاه یعنی انلیل-نادین-آپلی میان بخت‌النصر اول و مردوک-نادین-آهه از یک سو و وجود دو نام حیریفون و ایلوعو در جدول بیرونی از سوی دیگر، نیاز به دقت بیشتری در کنکاش پیرامون شناسایی نام‌ها احساس می‌شود.
در دنباله، با نام ناآشنای اریقنیو در جدول بیرونی و فوجی از پادشاهان در فهرست شاهان بابل روبرو می‌شویم. سپس نام ابسلیطیس در جدول درج شده که به علت تکرار آن با عنوان ابسلیطیس دوم در چند رج پایین‌تر، بررسی آن را به سطور بعدی وامی‌گذاریم و نشان خواهیم داد که این نام‌ها (ابسلیطیس) دو شاه معروف میانرودانی از دودمان دهم هستند.
نام بیل‌بیس که در جدول بیرونی پس از ابسلیطیس قرار گرفته نیز بل-ایبنی از دودمان دهم (آشور نو) بوده، و می‌دانیم که میان دو ابسلیطیس بر بابل فرمان رانده است. در پی آن، نام اوفرایدیدر (اوفراندییو/اوفرا-ندییو) را می‌بینیم که او نیز به احتمال زیاد و به علت شباهت نام و نیز قرار گرفتن بی‌واسطه پس از بیل‌بیس در جدول بیرونی، همان آشور-ندین-شومی یعنی شاه بعدی در فهرست کتیبه‌ای دودمان دهم (آشور نو) می‌باشد.
در اینجا به نام تقریبا آشنای بعدی در جدول، یعنی ارسعل (اریغبل) می‌رسیم. پادشاه بعد از آشور-ندین-شومی در کتیبه‌ها، نرگال-اوشزیب است. اما این اریغ-بل می‌تواند مردوک-اپل-ایدین دوم (مردوک-بل-ادن در تورات) شاه پیش از بل-ایبنی باشد که جایش در جدول بیرونی جابجا شده است. همچنین شاید بتوان نزدیکترین نام در فهرست به نام اریغبل را نام اریب-مردوک از دودمان ترکیبی هشتم و نهم دانست که خدای «بل» در نام چند شاه پیش از آن به چشم می‌خورد، و البته می‌توان حدس زد که چگونه در اینجا به نام اریب (ارسع/اریغ) چسبیده است. البته اگر حدس ما درست باشد، باید گفت که جای آن در جدول درست نیست. زیرا برای اینکار، نامش می‌بایست در میان شاهان دودمان دهم قرار می‌گرفت.
حال پیش از ابسلیطیس دوم، نام سسلموردقش/میسیموروقش (میسی-مورقش) را در جدول می‌بینیم. در جدول کتیبه‌ای نیز به نام موشزیب-مردوک (مرداکوس/مورقش) برمی‌خوریم و شباهت دو نام ثبت شده در آثارالباقیه و کتیبه‌های بابلی و از سویی جای آن در دو جدول، ما را در یکسان بودن دو شخصیت مطمئن می‌سازد. در ادامه، با استفاده از یافتن جای ابسلیطیس نشان خواهیم داد که تطبیق فوق کاملا منطقی و درست است.
پس از ذکر نام ابسلیطیس دوم، به یک نام آشنای دیگر در جدول بیرونی می‌رسیم. پادشاهی به نام اریدینو (اسریدینو) که به گمان بسیار اسرحدون/اسرحیدون معروف از دودمان دهم (آشور نو) است.
اکنون به کمک نام اسرحدون، می‌توان دو ابسلیطیس موجود در جدول را شناسایی کرد. سناخریب (سین-آهه-اریبا) که در متون خطی به گونهٔ سنحاریب (سخاریب) ثبت شده است، نام دو پادشاه از شاهان آشور نو می‌باشد. یکی پسر سارگن دوم و دیگری پدر اسرحدون، که با نگاه به جدول می‌توان ابسلیطیس را سناخریب اول و ابسلیطیس دوم پدر اسریدینو را نیز سناخریب دوم شناخت.
سپس نام سسدوکن آمده، که می‌تواند شمش-شوم-ایکین از دودمان دهم در پشت سر اسرحدون شمرده شده، و یا اینکه سین-شر-ایشکون آخرین شاه از همان دودمان باشد. البته از آنجا که شمش-شوم-ایکین پسر اسرحدون و برادر آشوربانیپال معروف است، احتمالا نام سسدوکن که پشت سر اسریدینو در جدول آمده، خود اوست.
آنگاه نام فلسرورفیلدن (نابوفلسروقینلدن) را در جدول بیرونی مشاهده می‌کنیم. از اینجا به روشنی شاهان بابل نو یا دودمان یازدهم آغاز شده و این شاه همان نبو-اپل/آپلا-اسر (نبوپلاسار) بنیانگذار مادی بابل نو بوده و حاکمیت مادها بر بابل آغاز می‌شود. سپس نام فرزندش نیوخذناصر یا همان بخت‌النصر دوم را می‌بینیم که زنی مادی (دختر هوخشثره) ستاند و باغ‌های معلق بابل را برای پیشکش به او ساخت. البته جدول‌نویسان پیش از بیرونی، دوباره دو هجای نام نبوکدنزر و بوخَت‌نَصَر را دو شاه جدا فرض نموده و پس از نیوخذناصر، دوباره نام بختنصر فاتح بیت‌المقدس را آورده‌اند.
پس از او، نام برخلالتغز (نرجیلایصر/ برجیلالیصر) در جدول بیرونی آمده است. با توجه به فاصلهٔ زمانی میان بخت‌النصر دوم تا نبونید، این نام می‌بایست در تطبیق با یکی از سه شاه امل-مردوک، نرگال-شر-اسر و یا لباشی-مردوک باشد که کمابیش همزمان با قدرت‌یابی کوروش بزرگ در انشان (حدود بیست و اندی سال پیش از تاجگذاری او در بابل) و در قالب پادشاهان مادی دودمان یازدهم بابل نو بر این ابرشهر باستانی فرمان می‌رانده‌اند. اما شباهت نام نرجیلایصر با نرگال-شر-اسر نشان می‌دهد که برخلالتغز ثبت شده در جدول بیرونی، خود اوست.
نام بعدی، بلطشاصر که به شکلی عجیب نامش پیش از ذکر نام نبونید در جدول آمده است. اما با توجه به تجربه‌ای که تاکنون از نوع سندنویسی کسانی که اسنادشان به دست بیرونی رسیده بوده، کسب کرده‌ایم؛ می‌توان فهمید که شاید نام بلتسر/بل-اسر (یونانی بلسوس) پسر نبونید، به خطا و به عنوان شاهی جدا پیش از او ثبت شده باشد. اگرچه با توجه به اینکه مردوک-بل-اسو-ایکبی، پیش از نبونید بوده و نام او نیز در یونانی بلسوس ثبت شده، شاید که این بلطشاصر همو باشد، اما اینجا نیز احتمالش کم است.
اگرچه، در اینجا می‌توان با رجوع به کتاب دانیال پاسخ را یافت. از آنجا که نبونید سال‌های طولانی، بابل را به مقصد بیابان‌هایی در شمال بادیه (تما/تیماء) جهت به تمکین در آوردن قبایل بیابانگرد ترک گفته و پسرش بلتسر را به عنوان جانشین خود در بابل معرفی کرده بوده است، بنابراین ساده است رخدادنگارانی که رویدادها را می‌نگاشته‌اند، بلتسر را شاه بابل فرض نموده و بازگشت نبونید به بابل و کشته شدن همزمان پسرش را جانشینی وی به جای پادشاهی با نام بلطشاصر تصور نموده و ضبط کرده‌اند. زیرا چنانچه بخواهیم سال‌های فرمانروایی نبونید پس از کشته شدن بلتسر را مدت کل پادشاهی او بدانیم، نه تنها ١۷ سال، بلکه به سال نیز نخواهد کشید.
به هر روی، در اینجای جدول به نام بحث‌برانگیز داریوش مادی اول می‌رسیم. اظهارات بسیار گوناگونی پیرامون این نام که در کتاب دانیال و دیگر اسناد آمده، و وی این پادشاه را همزمان با خود اعلام نموده، شده است. شگفتی پژوهشگران از این روست که، ایشان این فرد را داریوش بزرگ هخامنشی فرض نموده و متعجبند که نامش در جدول، پیش از کوروش چه می‌کند و دیگر آنکه دانیال نیز نمی‌توانسته همزمان با داریوش هخامنشی زندگی کرده باشد.
در اینجا، مشکل یک مورد نیست که بتوان با برطرف نمودن آن، پاسخی به این معمای به ظاهر سخت داد. زیرا از یک سو، تقریبا تمامی استادان تاریخ و پژوهشگران، در پیروی از آنچه که تاکنون غربیان اعلام کرده‌اند، متاسفانه جمیع میانرودانی‌ها را سامی می‌دانند. بنابراین از نظر ایشان، شخصی با پسوند مادی نمی‌توانسته پیش از ورود کوروش، بر بابل حکومت کرده باشد. از سویی نیز، تاکنون هیچگاه شاهد اعتنا به اسناد دست‌اول ایرانی شامل اسناد دورهٔ باستان و اسلامی، در برابر اسناد پژوهشی غربی نبوده‌ایم تا گره کار به دست خودمان و از طریق درست و حقیقی آن باز شود.
اما چون بحث این نوشتار در این باره نیست، کوتاه می‌گوییم جمعیت میانرودان به ترتیب شامل مرتوها، کاسی‌ها و مادی‌ها بوده است که حدود دو نوبت بازماندگان آب‌نشینان کوشی و التصاقی‌زبان برج بابل کهن، به نقل سِفر پیدایش از جنوبی نامعلوم (بهشت عَدن؟) بر مرتوها (یا به عکس و شاید هم چند نوبت متداخل) در شنعار وارد شده‌اند.
توضیح آنکه، موشکافی دو گزارش ذیل خود نیازمند نوشتاری جداگانه است، و در اینجا به صرف ثبت دو سند در باب ادعای فوق، آورده می‌شود.
در سِفر پیدایش آمده، «و تمام جهان را یک زبان و لغت بود. و واقع شد که چون از مشرق کوچ می‌کردند، پهنۀ همواری در زمین شنعار (بابل یا سومر) یافتند و در آنجا سکنی گرفتند ... اکنون نازل شویم و ایشان را مشوّش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند» (سِفر پیدایش١١/ بندهای ١،۲،۷) (درخشانی، ١۳۸۲: ۲۳۵).
بیرونی نیز دربارهٔ این برخورد زبانی چنین آورده، «برخی از مورخین نقل کرده‌اند که نمرود بن کوش بن حام بن نوح پس از آنکه بیست و سه سال از تبلبل‌السن (به لکنت افتادن زبان‌ها) گذشت در بابل به پادشاهی رسید و نخستین کشوری که پیدا شد کشور بابل بود» (بیرونی، ١۳۸۹: ١۲۸) (نوح/نوآه یک نام میانرودانی است).
اکنون بر اساس اسناد به بررسی نام داریوش مادی که در جدول بیرونی آمده، می‌پردازیم. در کتاب دانیال، پیرامون این فرد چنین می‌خوانیم، «درهمان شب، بلشصر پادشاه کلدانیان کشته شد. و داریوش مادی در حالی که شصت و دو ساله داشت، سلطنت یافت ... و در سال نخست داریوش پسر اخشورش که از نسل مادیان و بر مملکت کلدانیان پادشاه شده بود، در سال نخست سلطنت او، من دانیال...» (کتاب مقدس، ۵:۳۰، ۲۹-۶:١، ۲-۹:١).
اما با نوشتۀ ابن‌عبری در مختصر تاریخ‌الدول است که متوجه موضوع مهم دیگری نیز می‌شویم، «داریوش مادی، یونانیان او را نابونیدس گویند ... در عصر پادشاهی او، دولت نبطیان کلدانی منقرض شد و پادشاهی آن قوم به پارسیان رسید» (فصل دولت پنجم، ص ۶۲).

 

نام آخرین فرمانروای کلده، در مختصرالدول، آثارالباقیه و کتاب دانیال به شکل‌های داریوش مادی، داریوش ماهی اول و داریوش پسر احشیرش (خشیارشا/ با پسر داریوش هخامنشی یکی نیست) ثبت شده است، که حال دانستیم او نبونید آخرین شاه بابل نو از دودمان مادی (یازدهم) است. جالب است که نام پدر وی نیز یک نام ایرانی یعنی خشیارشا بوده است. انتخاب نام نبو-نئید نیز یک رسم کهن و بومی قلمرو میانی در نهادن نام‌های آیینی خدایان به عنوان لقب پادشاهان می‌باشد.

این نام در جدول کتب اهل مغرب، به گونهٔ داریوش ماهی ثبت شده است. مترجمین و مصححین کنونی آن را به صورت مادی تصحیح کرده‌اند، اما این نام نیاز به بررسی دارد.
با نگاه به شواهد تاریخی، هیچ شکی در مادی بودن دودمان یازدهم بابل (بابل نو) وجود ندارد. اما نکته‌ای در سالنامهٔ نبونید دربارهٔ حران وجود دارد که ممکن است بدگمانی در مادی بودن شخص نبونید پدید آورد، «حرّان و (معبد) اهول‌هول که ۵۴ سال ویران بود (زیرا که) اومان‌منده‌ها معبد (ایشان را) غارت و ویران کردند و خدایان دربارهٔ آن مدت، مصالحهٔ ۵۴ مسئله‌ای مقرر داشته بودند که پس از آن (خدای) سین می‌تواند به مکان خود بازگردد».
نکتهٔ اساسی در اینجا، نام بردن از خدای سین (ماه) است. سین خدایِ ماه بابلیان است و در حماسهٔ گیلگمش نیز از او یاد می‌شود. در استوره‌ها او را ایزدبانوی ماه می‌دانند.
ساموآ دانگا راهبهٔ معبد سین و مادر نبونید بود. کتیبه‌ای مربوط به سال ۵۳۷ پ.م (١۸ سال پس از آغاز سلطنت نبونید بر بابل) که از معبد سین در شهر حرّان کشف گردید، این موضوع را ثابت می‌کند. این کتیبه از زبان ساموآ دانگا به هویتش و هویت پسرش و ارتباطشان با خدای سین اشاره می‌کند و بزرگی و شکوه شاهی پسرش را مدیون خدای سین می‌داند.
اکنون آیا صفت ماهی در اسناد ایران دوره اسلامی برای نبونید (داریوش ماهی)، می‌تواند ارتباطی با خدای سین (ماه) که نبونید بعدها تلاش بسیاری نیز برای انتقال پیکرهای آن از شهرهای سومر و اکد (آگاده، اشنونه، زمبان، متورنو، دیر، سرزمین قوتو و شهرهای آن سوی دجله شامل دولت‌شهرهای آسورستان) به بابل در هنگام رسیدن سپاه کوروش به آن‌ها از خود نشان داد، داشته باشد؟
با توجه به اسناد و شواهد تاریخی، در تبار مادی نبوپلاسار و پسرش بخت‌النصر دوم و دیگر شاهان بابل نو اطمینان داریم. بنابراین نبونید نیز که در شرایط چیرگی مادهای میانرودان بر بابل، از سوی کاهنان به شاهی برگزیده شد، نمی‌تواند از تباری غیر از شاهان پیشین دودمان یازدهم برگزیده شده باشد. درگیری‌های او با مادهای هگمتانه بر سر حران نیز می‌تواند برآمده از جاه‌طلبی‌های او در هنگام بیرون کشیدن بخشی از سپاه ماد از حران به دستور واپسین شاه ماد سوم بوده باشد. همچنین دیدیم که گزارش بای‌بل نیز او را از نسل مادیان می‌داند.
پس این صفت، چه ماهی بوده و به خاطر پرستش خدای سین از سوی نبونید به کار رفته باشد، و چه مادی بوده و به خاطر تبار ماد او به وی نسبت داده شده باشد، در هر حال خدشه‌ای بر گزارش‌های مندرج در این نوشتار وارد نخواهد آورد.

 

مدت حکومت این فرمانروای کلدانی (داریوش مادی)، در سند بیرونی و دیگر اسناد روایی تاریخ ایران، ١۷ سال ثبت شده است. جالب است که نبونید آخرین شاه بابل نیز مطابق سالنامۀ خود او و دیگر اسناد و کتیبه‌های موجود، ١۷ سال فرمانروایی کرده است.
به هر روی، برخی نیز برای حل این معما، او را هوخشثره برشمرده‌اند تا نامش پیش از کوروش قرار گرفته و موضوع به اصطلاح حل شود. اما باید دانست، مادهای هگمتانه هیچگاه بر بابل فرمان نراندند. بلکه گروه دیگری از مادها که اتفاقا ساکنین دیرهنگام جنوب میانرودان بودند، بر آشوری‌ها شوریده و بر بابل چیره شدند. سپس در اتحاد با هم‌تباران مادی خود در هگمتانه و نیز بازماندگان ایلام، آشوریان را برانداختند.


۲-۲- تطبیق دو جدول
در اینجا و پیش از پرداختن به مابقی جدول بیرونی که با کوروش ادامه پیدا می‌کند، مطابقتی میان نام شاهان بابل در جدول ملوک کلده و جدول کتب اهل مغرب، انجام می‌دهیم.
در جدول ملوک کلده نام ۲۰ شاه تا پیش از کوروش ثبت شده است که دودمان‌های چهارم تا یازدهم را در بر می‌گیرند. اما در جدول موسوم به کتب اهل مغرب، تنها با نام ١۲ شاه روبرو می‌شویم که صرفا شامل دودمان‌های دهم (آشور نو) و یازدهم (بابل نو) است.
در جدول دوم، ما پیش از نام سنحاریب (سناخریب اول)، دو نام آشنا می‌بینیم. یکی تغلاث‌فلاصر (تیگلت-اپل/آپلی-اسر سوم) و دیگری سلمناصر (سلم-ان-اسر پنجم) که شاهان اول و دوم آشور نو یا دودمان دهم بابل می‌باشند. البته در این جدول، سلمناصر را نیز همان سلم دانسته است، زیرا آن را به عنوان سومین نام پس از یافول معرفی کرده که او را فریدون می‌داند.
در اینجا، می‌دانیم پیشوند سلم در نام‌های میانرودانی، نمایندهٔ گسترش سلم‌ها به سوی باختر است و برای مثال در نام اورشلیم (یروسلم) هم دیده می‌شود. اما همانگونه که فریدون پیشدادی جزو شاهان آشور نو نبوده، شخصیت استوره‌ای سلم نیز به همچنین نمی‌تواند جایی در میان پادشاهان دودمان دهم بابل داشته باشد.
از آنجا که نام‌های جدول کتب اهل مغرب با شاهان آشور نو آغاز می‌شود، و تغلاث‌فلاصر (تیگلت-اپل/آپلی-اسر سوم) و سلمناصر (سلم-ان-اسر پنجم) را که اولین و دومین شاهان این دودمان هستند در بخش آغازین آن آورده؛ پس این پرسش پیش می‌آید که یافول در آغاز این جدول، چه کسی می‌تواند باشد؟
از آنجا که، تیگلت-اپل/آپلی-اسر سوم نخستین شاه از شاهان دودمان دهم (آشور نو) است، بنابراین یافول را نمی‌توان با شاهان این دودمان تطبیق داد. از سویی، کل پادشاهان ذکر شده در جدول مزبور نیز قابل تطبیق با شاهان کتیبه‌ای دودمان‌های دهم و یازدهم بابل و نیز هخامنشیان هستند. از این رو، شخصیت یافول را که در اینجا فریدون فرض شده، باید در میان شاهان دودمان‌های چهارم تا نهم بابل جستجو کرد.
در هر حال، او (یافول) فریدون پیشدادی نیست و فریدون هم در زمرۀ شاهان کلده محسوب نمی‌گردد. نام یافول می‌تواند صورت سریانی کاویور و پارسیِ گئو-پورو (گئو-برووه) باشد. در تورات نیز از او با نام فول یاد شده، و کردارهایش تقریبا همزمان با کردارهای تغلاب‌فلاصر است. اما از آنچه دربارۀ شخصی به نام یافول در منابع آمده، می‌توان فهمید که او شخصیتی میانرودانی و از اهالی بابل است، «از تبار سردیقوس، شاه بابل، که از مردم کوهستان حمایت نکرد، پس کشور به دو بخش شد، و پادشاه کوهیان (زاگرس) ترمق بود».
در دنباله، نام سنحاریب بن سلمناصر در جدول کتب اهل مغرب آمده، که منظور سناخریب اول است. در فهرست شاهان آشور نو در بابل، پس از تیگلت-اپل/آپلی-اسر سوم، سلم-ان-اسر پنجم (سلمناصر)، مردوک-اپل-ایدین دوم و سارگون دوم، به سناخریب (اول) پسر سارگون دوم می‌رسیم. اما این جدول، او را پسر سلم-ان-اسر فرض کرده است.
آنگاه پس از نام سناخریب اول، به نام ساردم (زو پسر توماسب؟) برمی‌خوریم. با توجه به ثبت نام ساردم در متون دیگر، که به گونه‌های ساروم، سرجروم و سارحدوم آمده است، شباهت آن با نامی مشابه در جدول ملوک کلده یعنی اریدینو/اسریدینو (اسرحدون پسر سناخریب دوم) مشاهده می‌شود. البته از سویی می‌دانیم که اسرحدون آشوری (پسر سناخریب دوم) جزو ملوک پیشدادی نبوده است، که حال بخواهیم مطابقت وی با زو پسر تهماسپ در جدول مذکور را نیز مستند بدانیم.
جالب است که در اینجا هم جابجایی در نام‌ها صورت گرفته، به گونه‌ای که نام سناخریب دوم باید پیش از اسرحدون (پسرش) می‌آمد، اما در اینجا ساردم به عنوان پسر و یا جانشین سناخریب اول فرض شده است.
از اینجا به بعد در جدول کتب اهل مغرب، نام‌ها با عنوان پادشاهان بزرگ آمده است، که منظور شاهان کیانی می‌باشد. اما با این فرض و وجود نام کیقباد در اینجا، می‌توان حدس زد که شاهد در هم شدن اسناد در دوره‌ای هستیم که سرزمین بربرها (غرب نیل تا کارتاژ) از زیر حاکمیت مستقیم اداری ایران خارج شده بوده است. زیرا با توجه به جابجا شدن و تداخل روایات کیانیان و کلدانیان، و همچنین ملوک ایران خواندنِ پادشاهان آشور نو در بابل به گونهٔ مستقیم و در هم کردن مادهای دودمان بابل نو با شاهان کیانی در فهرست این جدول، گمان فوق قوت می‌یابد.

 

و اما، پس از سناخریب دوم، نام ماجم را می‌بینیم که با توجه به صفت مجوسی برای او در اسناد و نیز گزارش‌های فراوان ایرانی مبنی بر اعمالی که از کیومرث و هوشنگ و جم (جمشید) در بابل سراغ داریم، احتمالا نسب مادی نبوپلاسار سردودمان بابل نو، باعث نسبت دادن نام ماجم به وی شده است.
آنگاه در این جدول، به نام‌های بختنصر، اولاد یا اولاق فرزند بختنصر، بلطشاصر و دارای ماهی اول برمی‌خوریم.
در ادامه روشن است که اولاد/اولاق در این جدول با برخلالتغز (نرگال-شر-اسر) در جدول ملوک کلده یکسان بوده و یکی از سه جانشین بخت‌النصر است، که البته نام اولاد/اولاق در اینجا شباهت بیشتری به امل-مردوک و لباشی-مردوک دارد. دربارهٔ بلطشاصر نیز که در سطور بالا توضیح داده شد، و نیز نام دارای ماهی اول که در اینجا داریوش معرفی شده، طبق اسنادی چون کتاب دانیال و مختصرالدول، نبونید آخرین شاه بابل نو خواهد بود.
آگاهیم که تمامی اسناد کتیبه‌ای و همچنین اسناد دورهٔ میانه، بر ایرانی بودن تبار بخت‌النصر دوم مُهر می‌زند. در اسناد کهن پیرامون نسب بخت‌النصر دوم می‌خوانیم، «بختنصر و آن پسر گیو بن گودرز است، که به فرمان گشتاسپ بر یهودان سخت گرفت».
حمزه بن الحسن، بخت‌النصر را بن گیو بن گودرز می‌شناسد و صاحب مجمل‌التواریخ او را رهام پسر گودرز می‌داند، و در کتاب الاصفهانی او را بوشه بن ویو (نرسیه پسر گیو) بن گودرز گویند و در دیگر روایات نیز او را بن گودرز می‌دانند (صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۴۸-۴۹۰). در روایت ذکر شده کسی که به بیت‌المقدس حمله کرده و بر یهودیان آن سرزمین پیروز شده و آن شهر را نیز ویران کرده و یهودیان را به اسارت گرفته و حتی عده‌ای از آن‌ها را نیز از بین برده است، اورهام نوۀ گودرز بُن گیو است (شگفت‌انگیز است که ردپای روایت حاکمیت یافتن کهن‌تر گوتی‌ها بر میانرودان نیز در این اسناد به چشم می‌خورد).
اما اینکه در اینجا، وی را نیز کیکاوس فرض کرده، عجیب است. زیرا چنانچه این شخصیت را، در میان کیقباد و کیخسرو (در چند رده پایین‌تر آمده)، کیکاوس بدانیم و یکی از چهار شخصیت بعدی جدول را نیز سیاوش فرض نماییم، پس آن سه تن دیگر که هستند؟
از سویی، در فهرست شاهان کیانی نیز میان کیخسرو تا داراب چهار شخصیت قرار دارد. حال اگر بخواهیم بپذیریم که کوروش همان کیخسرو باشد، از آن سو با توجه به داریوش بودن داراب، پس یکی از سه شخصیت لهراسپ و گشتاسپ و بهمن می‌بایست که کمبوجیه بوده و البته در این میان باید برای همای نیز به دنبال یک مورد مونث جهت تطبیق باشیم.

-بیرونی در قسم اول پادشاهان ایران، دربارۀ نسب کیخسرو چنین آورده است:
کیکاوس بن کیبیه (کی‌اپیوه) بن کیقباد
کیخسرو پسر سیاوش پسر کیکاوس تا آنکه به سیاحت پرداخت و پنهان شد
کیلهراسب بن کیوجی بن کیمنش بن کیقباد تا آنکه بختنصر را به بیت‌المقدس فرستاد
پس از آن کیبشتاسب بن لهراسب تا آنکه زرادشت ظاهر شد
-در بندهش نیز این تبارنامه چنین آمده (١۵١):
از قباد، کی‌اپیوه زاده شد. (از او) کی‌ارش و کی‌بیارش و کی‌پسین و کی‌کاوس زاده شدند. از کی‌کاوس، سیاوخش زاده شد و از سیاوخش کیخسرو زاده شد.
لهراسپ پسر زاب، پسر منوش، پسر کی‌پسین، پسر کی‌اپیوه، پسر کیقباد است و از کی‌لهراسپ، گشتاسپ و زریر و دیگر برادران زاده شدند.

در ادامه، برخی در این میان شباهت صدور منشور از سوی کیخسرو و کوروش را بهانه کرده و به همین سبب، این دو شخصیت را یکی فرض می‌کنند. اما باید دانست، در تاریخ طبری به کیخسرو خطبه (منشور) نسبت داده شده است. همچنین بر اساس شاهنامه و غررالسیر، لهراسپ در سخنرانی خود برنامه‌های سیاسی و اصول مملکت‌داری را مطرح می‌کند. گشتاسپ نیز به گزارش تاریخ طبری و شاهنامه، در مجمعی از بزرگان برنامه‌های کشورداری خود را تبیین می‌کند. پس اکنون، لهراسپ و گشتاسپ نیز به صرف داشتن منشور، کوروش می‌باشند؟
از سویی در برخی اسناد، گزارش آزادی یهودیان به بهمن نسبت داده شده است. اگرچه، این روایت‌ها به شکل‌های گوناگونی در دل هم فرو رفته و یکسان نیستند. دینوری و حمزه می‌گویند، بهمن که نبوکدنضر (بخت‌النصر/ مطابق با جانشینش نبونید) را به زیر کشید، در کتاب یهودیان همان کوروش است. اما مسعودی و بلخی اضافه کرده‌اند، بهمن این وظیفه را به کوروش محول کرده است تا به انجام رساند. پیداست، همانگونه که داشتن منشور نمی‌تواند صرفا کوروش را همان کیخسرو در تاریخ روایی ما بنمایاند، به همان سان نیز آزادی یهودیان و صفات دیگر نخواهد توانست کوروش را در تاریخ کشورمان بهمن جلوه دهد.
می‌توان حدس زد، معرفی شاهان کیانی چون لهراسپ و گشتاسپ به عنوان صادرکنندگان فرمان به بخت‌النصر مادی-کلده‌ای جهت سختگیری بر یهودان و هجوم به گنگ‌دژ هوخت (مقدس)، و نیز معرفی بهمن به عنوان کسی که خود به آزادی یهودیان اقدام می‌کند و یا آنکه این وظیفه را به عهدهٔ کوروش می‌گذارد، همگی باعث تصورهای بعدی دربارهٔ کردارهای این شاهان کیانی و تداخل آن با زمان حاکمیت هخامنشیان بر بابل شده باشد. همچنین نام دیگر بهمن در اسناد کی‌اردشیر بوده و لقب درازدست به او نسبت داده شده است، که در این مورد نیز تداخل صفات برای یک شاه کیانی با اردشیر اول هخامنشی را شاهد هستیم.
جالب است که، با نسبت دادن آزادی یهودیان و نیز لقب درازدست به بهمن در اسناد دوران میانه، ادعای نبودن نام و نشانی از کوروش و هخامنشیان در این اسناد نیز کمرنگ می‌گردد. البته آنچه از تطبیق اسناد برمی‌آید و شرحش در این نوشتار نمی‌گنجد اینست که، شخصیت بهمن کیانی را می‌توان با نینوس داستانی تطبیق داد.
مثال دیگر آنکه، شخصیت‌های تاریخی زیر همگی در کودکی مورد تهدید بوده‌اند و به گونه‌ای نجات یافته‌اند تا رسالتی بزرگ را به انجام رسانند، شامل فریدون، کیخسرو، بخت‌النصر، کوروش، سارگن اکدی، پرسئوس، داراب و روایت متاخر تورات دربارهٔ موسی. در روایات مذکور، چند تن از این شخصیت‌ها همچون سارگن، پرسئوس، داراب و موسی جهت رهایی از خطر، توسط مادرانشان در زنبیلی بر روی آب رها می‌شوند. اکنون، آیا به صرف همین مقدار شباهت در روایات که البته ریشه‌ای مشترک در قصص کهن دارد، می‌توان برای مثال کوروش را همان فریدون و سارگن و موسی و... نیز دانست؟
می‌دانیم که افسانهٔ بنیانگذار در فرهنگ‌ها وجود دارد، و اصولا بنیانگذاران دودمان‌ها و دولت‌ها و آیین‌های برجسته در تاریخ همگی زادن و مرگی مبهم و پیچیده در غبار زمان دارند. این سنت، دستکم در تاریخ قلمرو میانی و افراد شناخته شدۀ آن کاملا مرسوم و رایج بوده است.
در سبک و روال این نوع افسانهٔ ولادت، معمولاً این شباهت‌ها به چشم می‌خورد. قهرمان از پدر و مادری از عالی‌ترین طبقهٔ جامعه به دنیا آمده و معمولاً پسر پادشاه‌است. تولد او در پی بروز دشواری‌های سخت مانند یک دورهٔ خودداری یا سترونی طولانی صورت گرفته یا پدر و مادر او گرفتار ممنوعیت‌ها و موانع خارجی بوده‌اند و می‌بایست با هم روابط پنهانی برقرار کنند. هنگام بارداری یا پیش از آن یک پیشگویی خبر داده که تولد بچه سبب بروز واقعهٔ شومی خواهد شد و معمولاً پدر مورد تهدید قرار می‌گیرد. در نتیجه، پدر یا قیم، به کشتن نوزاد یا افکندن او به کام خطرات عظیم فرمان می‌دهد. عموماً کودک را در سبدی گذاشته به جریان آب می‌سپرند. آنگاه کودک توسط جانوران یا افرادی مثلاً چوپانان نجات می‌یابد و جانور پستاندار یا زنی از مردم عادی به او شیر می‌دهد. در زمان بزرگی پس از حوادث و سرگذشت‌های زیادی، پدر و مادر والاگوهرش را بازمی‌یابد.
همانگونه که آمد، در میان شخصیت‌هایی که این افسانه درباره‌شان صادق است نام‌های زال، سهراب، سارگن، گیلگمش، موسی، کوروش، روموکولوس (فرزند آینیاس تروآیی) و... برایمان آشناست. رانک توانسته است در کتاب افسانهٔ تولد قهرمان که در سال ۱۹۵۹ منتشر شده، تعداد زیادی از این قهرمانان که در استوره‌های اژه‌ای نیز دارای کودکی نظیر هم بوده‌اند مانند ادیپ، کارنا، پاریس (پسر پریام)، تلفوس، پرسه(ئوس)، هراکلس (هرکول)، آمفیون، زئوس (دئوا اوستایی و شیوای هندی) و... را گردآوری نماید.
به هر روی، این در هم فرو رفتن رخدادها و جابجا شدن کردارها در متون تاریخنگاران نیز امری پذیرفته شده بوده، و از وظایف پژوهشگر است که سره را از ناسره بازشناسد.
در همین باره، سورآبادی در شرح آیه ۵ سوره اسرا، چنین می‌آورد، «بخت‌النصر از فرزندان کی‌قباد و در اصل کی‌کوروش نام داشت. او در کودکی بدخو و سرکش بود. پس مادرش او را به جنگل فرستاد و در آنجا توسط ماده‌سگی پرورده شد».
همانگونه که آمد، در بندهش کی‌ارش پسر کی‌اپیوه پسر کی‌قباد است. از سویی، دیدیم در آثارالباقیه نیز آمده بود، «کیلهراسب بن کیوجی بن کیمنش بن کیقباد تا آنکه بختنصر را به بیت‌المقدس فرستاد»، پس همانگونه که پیش‌تر نیز آمد، از اینجا می‌توان دریافت کی‌کوروش نامیده شدن بخت‌النصر و فرستاده شدنش از جانب لهراسپ به بیت‌المقدس، چگونه در زمان بازنویسی اسناد در دل هم فرو رفته است. البته تبار ایرانی-مادی فرمانروایان بابل نو (دودمان یازدهم) را نیز که در ادامه به آن اشاره خواهد شد، فراموش نخواهیم کرد.
به همین سان نیز، می‌توان فهمید داستان سگ‌پروردگی که کسانی چون تروگوس پمپیوس به آن اشاره کرده‌اند نیز حاصل در هم رفتن افسانه‌های کهن‌تر میانرودان با شرح زندگی و کردارهای فرمانروایان بابل پس از کوروش بوده است. برخی تلاش کرده‌اند زنی به نام سپاکو را سگ ماده معنا کرده و به کمک داستان‌های هرودت و شیر خوراندن به کوروش توسط این زن، موضوع را حل و فصل نمایند. اما می‌بینیم که اصل ماجرا چیز دیگری بوده و پای افسانه‌ای کهن در میان است که حکایتش در اسناد با جابجا شدن نام‌ها، از یکی به دیگری انتقال یافته است.
بنابراین، بدون دقت در اسناد و به همین آسانی‌ها نمی‌توان شخصیت کیخسرو کیانی که کردارهایش مربوط به عصر پیش از نوسنگی برآورد می‌شود را با کوروش هخامنشی که پس از عصر آهن II می‌زیسته، یکی پنداشت و اعلام نمود.


۳- هخامنشیان در جدول بیرونی

اکنون دو جدول را از نام کوروش پیش می‌بریم. روی هم رفته، از اینجا با فهرستی از شاهان هخامنشی روبرو هستیم که تنها اختلافاتی جزیی در دو جدول به چشم می‌خورد. جدول ملوک کلده از ١۰ شاه به علاوهٔ اسکندر نام می‌برد، و جدول کتب اهل مغرب نیز نام ١١ شاه را تا دارا آورده و یک کوروش را نیز پیش از نام کوروش (قورس/ قورش الکبیر) پدر کمبوجیه، قرار داده است.
در اینجا به دلیل ابهامی که در وجود دو نام کوروش در نام‌های هخامنشی جدول مربوط به کتب اهل مغرب پدید می‌آید، بر خلاف روال معمول، بررسی را با تطبیق نام‌ها در پایین دو جدول آغاز می‌کنیم.
جدول ملوک کلده، اسکندر مقدونی را با نام اسکندر بن میقدون بناّء (میقدون: مقدونی) به عنوان واپسین شاه کلده، کیانی و هخامنشی ذکر کرده است. باید اذعان کرد که این فرض درست است. زیرا با رجوع به اسناد اژه‌ای (یونانی) و نیز استوره‌ای ایران، اسکندر هم خود خویشتن را میراث‌دار کوروش هخامنشی می‌دانسته و هم اینکه اسناد ملی ما اسکندر پسر فیلقوس را واپسین شاه کیانی معرفی می‌کند. از سویی شواهد نوین تاریخی و ژنتیکی نیز بر این مدعا صحه گذارده است (نک: دانشنامه کاشان، ج۳).
بنا بر گزارشی (هرودت، کتاب ۷، بند ١۵۰)، خشیارشا در پیامی به مردم آرگوس (قوم میکِنِه /موکنای/) که در نبرد تروآ نقش اصلی را در کنار دیگر دولت‌شهرهای یونانی داشته‌اند، پارس‌ها را از نوادگان پِرسِس فرزند پِرسِه‌ئوس و آندرُمِدا (دختر کفئوس) دانسته، و به نیای یگانۀ ایرانیان و یونانیان و همچنین خویشاوندی یونانیان با قوم ایرانیِ «دانو (دانائه همسر دَئِوا /زئوس/ و مادر پِرسِه‌ئوس)» اشاره می‌کند.
اکنون در بالای نام اسکندر، می‌رسیم به داریوش سوم که در جدول ملوک کلده با نام داریوش بن ارسیخ و در جدول کتب اهل مغرب با عنوان دارا آخرین ملوک ایران از او نام برده شده است.
از اینجا به بعد، نام‌های میان کوروش/قورس تا دارا را به گونهٔ مقایسه دو جدول و تطبیق با فهرست کتیبه‌ای شاهان هخامنشی می‌آوریم، و پس از آن به بررسی نام‌های داریوش مادی تا کوروش بانی بیت‌المقدس در دو جدول خواهیم پرداخت.
#ملوک-کلده ... #کتب-اهل-مغرب
قومبسوس ... قمبوزس
داریوس ... دارای ثانی
احشیرش ... اخشویوش بن دارا/ خسرو اول
ارطخشست اول ... اردشیر بن اخشویوش/ بمقروش-بیقدوشی
(خشیارشای دوم) ... خسرو دوم
(سغدیانوس) ... صغدناتوس بن خسرو
داریوس (دوم) ... ؟
ارطخشست دوم ... اردشیر بن دارای ثانی
اخوس ... اردشیر سوم
فیرون؟ (ارشک) ... ارسیس بن اخوس
داریوش بن ارسیخ ... دارا

نخستین نام در جدول مقایسه‌ای فوق، قومبسوس/قمبوزس (کامبیز) است که کمبوجیه پسر (و جانشین) کوروش بزرگ خواهد بود. پس از آن داریوس/ دارای ثانی قرار دارد که داراب یا داریوش بزرگ می‌باشد. سپس احشیرش/اخشویوش بن دارا قرار دارد که خشیارشا پسر داریوش بزرگ و نوهٔ دختری کوروش دوم بوده و نامش با لقب خسرو اول (هئوسرَوَه/خشیَ‌ثیَ) آمده است.
آنگاه می‌رسیم به ارطخشست اول/اردشیر بن اخشویوش که اردشیر (ارته‌خشثره) اول هخامنشی پسر خشیارشا است و لقبش نیز بمقروش-بیقدوشی ذکر شده، زیرا در یونانی «مکروشی» به معنی درازدست بوده و سندنویس مغربی آن را آورده است.
از اینجا، دو نام از فهرست شاهان هخامنشی در جدول ملوک کلده موجود نیست، که در جدول کتب اهل مغرب آمده است. یکی خشیارشای دوم و دیگری سغدیانوس، که علتش می‌تواند کوتاه بودن دوران حکومت این دو شاه میان اردشیر اول و داریوش دوم هخامنشی بوده باشد. اگرچه نام این دو در قامت نام‌های خسرو دوم و صغدناتوس بن خسرو در جدول کتب اهل مغرب موجود بوده و احتمالا از روی ضبط یونانی، در آن وارد شده است. اما در دنباله، به نام داریوس در جدول ملوک کلده برمی‌خوریم که معادلی در جدول مقابل ندارد، و از آنجا که نامش میان اردشیر اول و دوم آمده است، بی‌گمان داریوش دوم هخامنشی می‌باشد.
پس از آن می‌رسیم به نام ارطخشست دوم/اردشیر بن دارای ثانی یا همان اردشیر دوم پسر داریوش دوم هخامنشی که با عنوان ثانی در جدول آمده است. پس از آن، به نام اخوس/اردشیر سوم برمی‌خوریم که وی بعدتر عنوان اردشیر سوم را برای خود برگزیده است. آنگاه نام فیرون-قنرون-فسرون/ارسیس بن اخوس را می‌بینیم، که معنای القاب اولی را دستکم در اینجا نمی‌دانیم. اما این را می‌دانیم که او ارشک پسر اردشیر سوم (اخوس) هخامنشی است، و در یونانی ارسس گفته می‌شود.
آخرین حلقه از این زنجیر تا به اینجای بحث نیز داریوش بن ارسیخ/دارا می‌باشد. وی همان داریوش سوم هخامنشی یا دارا آخرین شاه کیانیِ پیش از اسکندر است. همچنین می‌دانیم نیای وی به اردشیر دوم و داریوش دوم رسیده و پسر ارشک (ارسس/ارسیخ) نبوده است.
حال که مطابقت متن جدول مشخص شد، می‌رسیم به بررسی بخش بالایی که هدف ما از این پژوهش است.
داریوش مادی اول ... دارای ماهی (مادی) اول
(معادلی ذکر نشده) ... کوروش که کیخسرو است
کوروش بانی بیت‌المقدس ... قورس که لهراسب است
در بالای نام قومبسوس/قمبوزس، در جدول ملوک کلده نام کورش بانی بیت‌المقدس را می‌بینیم. اما جدول کتب اهل مغرب عنوان قورس که لهراسب است را درج کرده است. مطابق روال جداول فوق، شخص پیشین هر فرد نام پدر و یا با احتمال کمتر کسی است که شخص بعدی جانشین وی شده است.

با این حساب، نام پدر و یا سلف قومبسوس/قمبوزس در دو جدول به گونهٔ «کورش بانی بیت‌المقدس/ قورس که لهراسب است» ثبت گردیده است. نتیجه آنکه این دو فرد یکی هستند، یعنی آن کوروش که دستور بازسازی اورشلیم را داد، همان قورس در جدول کتب اهل مغرب و پدر کمبوجیه است. در ضمن می‌دانیم که، نام کوروش در متون دورهٔ اسلامی به صورت‌های قورس و قورش (الکبیر) نیز ضبط شده است.
بنابراین در حال حاضر، فارغ از این بحث که انتساب لهراسپ در اینجا به چه جهت بوده (توضیح آن در بخش‌های پیشن همین نوشتار آمد)، این نکتهٔ ساده را می‌توان دریافت که قورس درج شده در جدول کتب اهل مغرب، همان کوروش دوم یا کوروش بزرگ هخامنشی است.

با این شرح، اکنون دو جدول را رو به بالا دنبال می‌کنیم. در جدول ملوک کلده، در بالای نام کورش بانی بیت‌المقدس به نام داریوش مادی اول برمی‌خوریم که قبلا توضیحش داده شد. او همان نبونید آخرین شاه بابل نو است. اما در جدول کتب اهل مغرب، یک نام کوروش دیگر با عنوان کورش که کیخسرو است، ذکر گردیده است. یعنی شاهی میان دارای ماهی (مادی) اول و قورس که دانستیم کوروش بزرگ است.
پس این کوروش (که کیخسرو عنوان شده) کیست؟ باید گفت، با نگاه به تبارنامهٔ هخامنشیان مشخص می‌شود که او کوروش انشانی پسر چیش‌پئیش است. کوروش اول پدر کمبوجیه اول و پدربزرگ کوروش دوم (بزرگ) می‌باشد. او با تی‌مات دختر خوم‌بان‌کالداش (هومبان-هالتاش) واپسین شاه ایلام ازدواج کرد و یکی از پسرانش به نام اروکو را به گروگان به کاخ آشوربانیپال فرستاد، و احتمال دارد که همین میزان حضور در احوالات میانرودان (بابل)، خاطرهٔ او را در ذهن سندنویسان مغرب برای درج در جدول زنده نگهداشته باشد. توضیح آنکه، در این جدول نام کمبوجیه اول نیز مانند بسیاری نام‌های دیگر از قلم افتاده و دو نام کورش و قورس پشت سر هم آمده است.

در اینجا نیز فارغ از اینکه چرا در جدول کتب اهل مغرب، این شخصیت با کیخسرو یکی دانسته شده؛ مطلبی مهم‌تر برایمان آشکار می‌شود و آن اینکه مدعیان کنونی یکی بودن کوروش بزرگ هخامنشی با کیخسرو کیانی در اسناد و از جمله آثارالباقیه بیرونی، تیرشان به سنگ خورده است. زیرا ایشان باید نظریهٔ خام خود را کمی دستکاری نموده و کوروش هخامنشی را دستکم لهراسپ، و نه کیخسرو، خطاب نمایند.

در اینجا، به بررسی و مقایسهٔ سال‌های فرمانروایی کوروش و کیخسرو در اسناد می‌پردازیم. در تمام اسنادی که از کیانیان و کیخسرو سخن گفته‌اند، همگی کمابیش دوره‌ای ۶۰ ساله را برای فرمانروایی او ذکر کرده‌اند. برای نمونه، این زمان در همین نسخهٔ آثارالباقیه بیرونی و در جدول قسم اول پادشاهان ایران ۶۰ سال، در جدول ثانی از قسم اول ۸۰ سال و در جدول ماخوذ از نسخهٔ موبذ ۵۰ سال ذکر شده است.
حال ببینیم آیا در همین اسناد، مدت فرمانروایی کوروش با اسناد موثق موجود اژه‌ای و کتیبه‌ها همخوانی دارد یا نه. همچنین این مقایسه را انجام دهیم که آیا سال‌های فرمانروایی کوروش و کیخسرو در اسنادِ یکسان، مشابهتی با هم دارد یا نه.
در جدول ملوک اهل کلده، سال‌های فرمانروایی کوروش بانی بیت‌المقدس را ۹ سال ذکر کرده است. در اینجا باید دقت کرد که این عدد مساوی با سال‌های حکومت کوروش به عنوان یک شاه کلدانی، یعنی از تاجگذاری در بابل تا جانشینی کمبوجیه (۵۳۰-۵۳۸، می‌باشد و سال‌های فرمانروایی او بر پارس و انشان پایهٔ این محاسبه نبوده است.

برای شخصیتی که در جدول کتب اهل مغرب با عنوان کورش که کیخسرو است، آمده، ۸ سال فرمانروایی ذکر شده است. شاید این مورد با ادله‌ای که برای مبحث بالا آوردیم، به ظاهر همخوان به نظر برسد؛ اما با توجه به تحلیل مستندی که پیش‌تر در بررسی شخصیت‌های این جداول انجام داده‌ایم، می‌دانیم وی کوروش اول شاهزادهٔ پارسی بوده که بر برخی محله‌ها شامل انشان حکمرانی می‌کرده است.
و اما نکتۀ جالب اینکه، سال‌های فرمانروایی شخصیت بعدی در همان جدول که با عنوان قورس که لهراسب است، آمده، ۳۴ سال ذکر شده است. این مدت کمابیش با مجموع سال‌های فرمانروایی کوروش (دوم) از زمان تاجگذاری به عنوان شاه پارس و انشان (۵۶۲ یا ۵۵۶) تا پایان آن برابر است.
پس می‌بینیم، شخصیتی که در جدول کتب اهل مغرب از لحاظ مدت زمان فرمانروایی نیز به کوروش بزرگ نزدیک بوده و مطابقت دارد، همان شخصیتِ با عنوان قورس که لهراسب است، می‌باشد.
از سویی، مدتی که به طور میانگین برای شاهی کیخسرو در متون و اسناد ذکر شده، حتی با طول زندگانی کوروش که هفتاد و اندی سال می‌باشد نیز همخوانی ندارد. نکتهٔ درخور توجه دیگر آنکه، اکثریت منابع سال‌های فرمانروایی لهراسپ را ١۲۰ سال ذکر کرده‌اند، و این عدد نیز به هیچ رو با ۳۴ سال فرمانروایی شخصیت قورس (کوروش بزرگ) در جدول کتب اهل مغرب سنخیت و همخوانی ندارد.

 


۴- نام کوروش در اسناد دیگر

یکی از عواملی که باعث می‌شود برخی کردارهای شخصیت‌های کهن فراموش گشته و کردارهای ثبت شدۀ اشخاص دوران نوین‌تر به ایشان نسبت داده شود، تاثیر خاطرۀ نزدیکتر (کوروش نسبت به کیخسرو) بر اذهان مردم روزگار گزارش رخدادها و بازتاب این جایگزینی در نگارش متن‌ها، بوده است. به عبارتی، در طول زمان این روایت‌ها هستند که در هم می‌شوند، نه شخصیت‌ها.
چنانچه مدعیان کیخسرو بودن کوروش، اندکی به کردارهای کیخسرو در اسناد کهن نگریسته و به همین نکتهٔ مهم جایگزینی خاطرات نزدیکتر در داستان‌ها و استوره‌ها نیز توجه می‌نمودند، دیگر هیچگاه با رجوع صرف به شاهنامه و همچنین پیش کشیدن ادعاهای سبکی چون عروسی مادرش و میهمانی پدربزرگش و داستان‌هایی چنین، کوروش را کیخسرو نمی‌پنداشتند.

 نام کوروش بزرگ در تاریخ ایران هیچگاه گم نشد، که اکنون گروهی بخواهند مدعی یافتن دوبارهٔ آن در قامت کیخسرو روایی و یا ترجمه‌های کتب فرانسوی شوند.
-نام کوروش در استوانهٔ خط میخی اکدی (بابلی نو)، کتیبهٔ بیستون داریوش، سالنامهٔ نبونید و کتیبهٔ کاخ پاسارگاد ثبت شده است.
-در سنگ‌نوشته‌های هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شده‌اند، به صورت «کورو» یا «کوروش» و در صیغهٔ مضاف‌الیه «کورائوش» خوانده می‌شد. در نسخهٔ ایلامی سنگ‌نوشته‌ها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شده است. این نام در تورات به صورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده است.
-تواریخ یونانی مانند هرودت، کتزیاس و گزنفون در زبان یونانی آن را «کورُس» می‌گفته‌اند، که همین نام با اندکی اختلاف در روم (اروپا) «سایروس» یا «سیروس» خوانده می‌شود.
-در اثر موسی خورنی مورخ ارمنی سده ۵ م. آمده، «خداوند یاری کرد که کوروش مادها را براندازد».
-ابن بلخی مورخ قرن ششم می‌گوید، «کرش (کوروش) که یهودیان را آزاد ساخت و آخرین پادشاه آشور را شکست داد».
-از مورخین سده‌های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر تاریخ‌الدول «کورش الفارسی» و ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در مروج‌الذهب «کورُس»، طبری در تاریخ الرسل و الملوک و ابن اثیر در الکامل «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا «کوروش» نوشته‌اند. دینوری نیز در داستان بهمن، از «کوروش» نام برده است.
-در سفرنامه پیترو دلاواله (۱۰۲۵ هجری) آمده است، «می‌گویند آنان (ایرانیان زرتشتی) برای حفظ آتش کماکان به همان طریقی که مغ‌ها در زمان کوروش و داریوش عمل می‌کردند، رفتار می کنند» (صفحه ۷۹).
-در تفسیر قرآن حسینی (مواهب علیه) ملاحسین واعظ کاشفی (۸۹۸ هجری) در باب سوره اسرا آمده، «بخت‌نصر مجوسی را که کاتب سنحاریب (سناخریب) بود ... بر ایشان گماشت تا بیامد و بایشان حرب کرده غالب شد و مسجد ... توریت (تورات) را بسوخت ... بعد از آن کوروش همدانی ... ازین حال خبر یافته...».
-تفسیر سورآبادی معروف به تفسیرالتفاسیر، تفسیری از قرآن و حاصل کار ابوبکر عتیق نیشابوری در قرن پنجم که کهن‌ترین تفسیرهای فارسی قرآن است، در تفسیر آیه ۵ سورهٔ اسرا آورده، «آن بندگانی که خداوند برای مجازات یهودیان بر ایشان گماشت قوم بخت‌النصر بودند که همگی گَور (گبر، زرتشتی) بودند. خود بخت‌النصر از فرزندان کی‌قباد بود و در اصل کی‌کوروش نام داشت ... بخت‌النصر یا کی‌کوروش بعد از سلیمان پادشاه عجم شد و به اورشلیم لشگر کشید ... آنگاه پس از او کوروش همدانی به سلطنت رسید که یهودیان تبعید‌ شده را آزاد کرد».
-در کشف الأسرار و عدة الأبرار تالیف ابوالفضل رشیدالدین میبدی (۵۲۰ قمری) که بر اساس تفسیر خواجه عبدالله انصاری تالیف شده و در بین ترجمه‌ها و تفسیرهای معتبر قرآن به زبان فارسی ارزشی والا و مقامی خاص دارد نیز داستان مرگ کوروش بررسی شده است.

-شیخ ابوالفتوح رازی از مفسران سده ششم، در اثر فارسی خود «روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن» در ترجمهٔ حدیثی از پیامبر اسلام به نقل از حذیفه ابن الیمان (صحابی پیامبر) پیرامون بیت‌المقدس و بنی‌اسرائیل، می‌نویسد، «…حذیفه گفت، من گفتم: یا رسول‌الله بیت‌المقدس همانا جایى بزرگوار بوده است. [پیامبر] گفت: ... بخت‌نصّر این همه مال‌ها ببرد و به بابل آمد و اسیران بنی‌اسرائیل را با خود به آنجا برد و ایشان در دست او صد سال بماندند. ایشان را به بندگى مى‌داشت و بخت‌نصّر و لشکرش گبرکان بودند و در میان این بنی‌اسرائیل بعضى صالحان و پیغامبرزادگان بودند خداى تعالى بر زبان بعضى پیغامبران امر کرد پادشاهى را از پادشاهان پارس نام او کورش -و او مردى مؤمن بود- که برو و بنى‌اسرائیل را از دست بخت‌نصّر بستان و حلّى بیت‌المقدّس از او بستان و باز جاى بر».
-سمعانی (قرن ششم) در الانساب، شعری عربی را به نقل از یک شاعر ایرانی (وافر) نقل کرده است:

و بیت‌المقدس المعمور بیت
ورثناه عن المتقدمینا
بناه کورش البانی المعالی
بامرالله خیر الآمرینا

بیت‌المقدس، این خانهٔ آباد را ما از پیشینیان خود به میراث برده‌ایم. کوروش آن بنیانگذار بزرگواری‌ها به دستور خداوند که بهترین فرماندهان است، آن را بنا نهاد.

 

فصل سوم:
نوع نگاه به اسناد

به هر روی، کسانی که علاقه دارند با دید ادبی صرف به شاهنامه نگاه کنند، کاملا مخیرند. اما چنانچه پژوهشگری بخواهد در کنه تاریخ ایران غور نماید، نمی‌تواند شاهنامه در دست بگیرد و ادعا نماید که بر کل تاریخ مسلط است.

شاهنامهٔ فردوسی که از روی شاهنامهٔ منثور ابومنصوری به نظم در آمده، خوشبختانه در بخش‌های نخستین خود که به  آغاز آفرینش و جهان و پیدایش مردم می‌پردازد، بسیار غنی است. اما همانگونه که آمد، برای دقت در روند رخدادهای تاریخی و با توجه به خلل و فرج‌های روایات شاهنامه که برآمده از نوع دستیابی به اسناد آن است، می‌بایست با دقت به تطبیق آن با اسناد هم‌تراز پرداخت.
برای مثال، شاهنامه سیامک را پسر کیومرث می‌داند. این در حالی است که اکثر اسناد، وی را سیامک بن میشی می‌دانند. یعنی یک دوره میان کیومرث و سیامک، در شاهنامه جا افتاده است. همچنین هوشنگ در بیشتر اسناد از پشتِ فرواک بوده، اما در شاهنامه پسر سیامک دانسته شده است.
در این میان، علی بن حسین مسعودی در التنبیه والااشراف تلاش کرده تا دیدگاه خود دربارهٔ شخصیت انسانی بودن دوره‌های انسان‌شناسیِ از کیومرث به بعد را جا بیندازد. این دیدگاهی است در مقابل کسانی که این شخصیت‌ها را صرفا افسانه می‌دانند. و اما، کسانی نیز در دوران کنونی می‌کوشند تا راه تطبیق شخصیت‌ها، و نه اسناد، را پیش گرفته و آن را این و این را آن معرفی کنند. برای مثال، همین فرض کوروش کیخسرو است و این دست نتیجه‌گیری‌ها. اگر اینگونه است، همان سان که گفتیم پس کوروش می‌تواند بهمن و خیلی‌های دیگر هم باشد.
با اینکه دوران عصر آهن II یعنی زمانی برابر با دورهٔ شکوفایی جهانشاهی هخامنشی، یکی از درخشان‌ترین دوره‌ها در میانهٔ تاریخ این سرزمین است، اما باید اذعان کرد که امروزه هخامنشی‌گرایی صرف خود آفتی در میان علاقمندان تاریخ ایران به شمار می‌آید.
از آنجا که، برخی آغاز تاریخ و تمدن ایران را مصادف با برآمدن هخامنشیان برآورد می‌کنند، به همین جهت نمی‌توانند تصور نمایند که پیش از آن هم این سرزمین شاهد شهرنشینی و صنعت و ثروت و سپاه و دیوان و حساب و دفتر بوده است. بنابراین تلاش می‌کنند آنچه در تاریخ استوره‌ای ما آمده را تا توان دارند با شخصیت‌هایی که خودشان پس از هخامنشیان می‌شناسند، تطبیق دهند.
برای نمونه، می‌دانیم مصریان در طول تاریخ، تنها دو قوم را هیکسوس نامیده‌اند. یکی خود هیکسوس‌ها، که آنان خود را آمو می‌خواندند و دیگری هخامنشیان را که ١۲ سده پس از هیکسوس‌ها گام به مصر گذاردند (نک: دانشنامه کاشان، ج۳). پس ملاحظه می‌شود که  تاریخ حضور هخاها در تاریخ سرزمین قلمرو میانی، به هزاره‌ها پیش از برآمدن هخامنشیان بازمی‌گردد.

در اینجا باید اشاره کرد که مادها هم در شاهنامه نیستند، بنابراین می‌بینیم اشکالی ندارد که در یک سند نام برخی شاهان و دوره‌ها در منابعش از قلم افتاده و یا به دست نگارنده و مولف نرسیده باشد. برای مثال، در همین باره و به جهت دریافتی دقیق از مادها می‌توان به کتاب دوم دیودور (سیسیلی) که بخش‌هایی از آن از روی کتاب گمشده پرسیکا اثر کتسیاس رونویسی شده و خود برداشت از گنجینه شاهی هخامنشی بوده است، دست یافت.
این اثر حجیم شامل ۴۰ کتاب بوده که اکنون تنها ۱۵ کتاب از آن در دست است. ۵ کتاب شامل کتاب‌های دوم، یازدهم، چهاردهم، پانزدهم و هفدهم که دربردارنده بیشترین اطلاعات در خصوص تاریخ ایران هستند، به فارسی برگردانده شده‌اند. این منبع معتبر، ماد شناخته شده کنونی را ماد سوم دانسته و دو ماد کهن و میانه را پیش از آن برشمرده، و تاریخ آغاز آن را به هزاره سوم یعنی یک و نیم هزاره پیش از دیاکو می‌رساند.
کسانی که به بررسی تاریخ کهن و استوره‌ای ایران می‌پردازند، باید آگاه باشند که این دوره‌ها شامل دو دوره پیشدادی و کیانی است که بخشی از دودمان هخامنشی به صورت کوتاه شده و با ترکیب دو پادشاه (داراب و دارا) در انتهای دورهٔ کیانی قرار گرفته است. زمان آن نیز روی هم، به داراب ١۲ و دارا ١۴ سال کوتاه شده، که دلیلش دستکاری معروف هزاره‌هاست و البته بررسی آن مربوط به نوشتار کنونی نمی‌شود.
در همین باره، برای مثال شاهنامه فردوسی تاریخ ایران را شامل دوره‌های پیشدادی، کیانی، اشکانی و ساسانی می‌داند. زیرا به همانگونه که ذکر شد، این تاریخ‌ها هخامنشیان را در قالب دو شاه و در انتهای دورهٔ کیانی فرض نموده و اسکندر پسر فیلقوس را نیز آخرین آن می‌دانند. همچنین خبری از مادهای سه‌گانه به طور ملموس در آن نیست و فقط ردپای دودمان نینوس (احتمالا در قالب شخصیت‌های بهمن و همای) کمابیش پیش از داراب، که در تواریخ خود را وامدار وی خوانده، به چشم می‌خورد.
و اما دانستیم که، در متون خطیِ تاریخ ایران نام شاهان هخامنشی به عنوان پادشاهان کلده و در فهرست شاهان پس از بابل نو ثبت شده است.
روی هم رفته، فهرست شاهان استوره‌ای ایران (پیشدادی و کیانی) البته با احتساب دستکاری هزاره‌ها، شامل بابلی‌ها با ذکر خاطراتی از جمشید و تبار ایرانی بابلیان (برج بابل کهن)، ایلامی‌ها که بخشی از دورهٔ حاکمیت‌های ایرانی ارته‌ایی، عبید، آموری، گوتی، پرشی، دیلمونی، توکریشی، مَده و... بودند، سه دورهٔ ماد، آسووایی (آثوری با سردودمانی نینوس/انوبانی‌نی) در میان دو ماد کهن و میانه، و در پایان نیز هخامنشی با دو شخصیت داراب (داریوش بزرگ) و دارا (داریوش سوم) و نیز واپسین شاه کیانی در متون یعنی اسکندر می‌گردد.

در پایان، نیازی نیست که حتما روایت تاریخی کوروش در اسناد چهار موبد ایران خاوری موجود بوده باشد. برای مثال، جای روایت شخصیتی چون آرش نیز در این اسناد خالی بوده است، اما در عوض نقش رستم بسیار پررنگ در آن دیده می‌شود. این دلیل نمی‌شود که اکنون بخواهیم به دنبال آرش در شاهنامه بگردیم و مثلا بگوییم که آرش همان تهمورث یا کس دیگری است.
روی هم رفته، چنانچه دریافت و بینش درستی نسبت به اسناد تاریخی نداریم، دستکم ارزش دانشمندان برجسته‌ای چون ابوریحان بیرونی را پایین نیاورده و مانند خودمان بی‌دانش جلوه ندهیم.

 

منابع:

- ابن عبری، مختصر تاریخ‌الدول، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، نشر علمی و فرهنگی، ١۳۷۷
- دادگی، فرنبغ، بندهش، ترجمۀ دکتر مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، ۱۳۹۰
-بیرونی، ابوریحان، آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، انتشارات امیرکبیر، ١۳۸۹
- درخشانی، جهانشاه، دانشنامه کاشان جلد ۳، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، ١۳۸۲
- اوستا، به کوشش دکتر جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، ۱۳۷۰
- طبری، محمد، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دوخویه، لیدن، ۱۸۸۱-۱۸۷۹
- فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، گردآوری جلال خالقی مطلق (۸ جلد)، ناشر مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۷
- مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، انتشارات توس، ۱۳۷۹
-وکیلی، شروین، تاریخ کوروش هخامنشی، تهران، نشر شورآفرین، ١۳۸۹

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه